به گزارش «سدید»؛ در شماره ۴۳۴۶ روز گذشته، بخش نخست مناظره مکتوب بین علیرضا شجاعیزند و بیژن عبدالکریمی پیرامون بازخوانی و بازگفتِ بنیانهای نظری گفتمان انقلاب اسلامی و پاسخ به این پرسش که چگونه این انقلاب، درطول سالها توانسته است بر تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران تأثیر بگذارد، پرداخته شد. بخش دوم این مناظره را که میتواند درکنار نقد و بازخوانی گفتمان انقلاب، به روشنتر شدن مسیرهای آینده کمک کند و به تحکیم جایگاه انقلاب در دنیای پیچیده امروز بیفزاید؛ در ادامه از نظر میگذرانید.
دال مرکزی گفتمان انقلاب اسلامی: دین است یا فقه؟
عبدالکریمی: فقهمحوری و ظاهراندیشی دینی
باز هم به همان دلایل پیشین، یعنی انحطاط و گسست تاریخی ما از سنن نظری و فلسفی گذشتگان، فقدان نگرش حِکمی و فلسفی به مسائل و نیز بهدلیل عقبافتادگی تاریخی و عدم معاصرت حوزههای علمیه ما در مقام یکی از پشتوانههای فرهنگی گفتمان انقلاب، نوعی فقهمحوری و ظاهراندیشی دینی بر گفتمان انقلاب حاکم شده و حوزههای علمیه و جریانات سنتی و سنتگرای موجود در گفتمان انقلاب بر دیگر جریانات غلبه یافته است؛ لیکن نتوانستند به طرح اندیشههای اسلامی در افقی همتراز با گفتمان انقلاب نائل شوند. آنها کوشیدند با فقهالاصغر حوزههای علمیه به مواجهه با فقهالاکبر جهان جدید بپردازند (نمونهاش مواجهه غیراصیل بر سر مسئله حجاب اجباری). مواجههای که شکست آن پیشاپیش برای همه اصحاب نظر و تفکر قابل پیشبینی بود. همین فقهمحوری و ظاهراندیشی دینی سبب شد که بهنحو بسیار ناجوانمردانهای چهرهای بسیار وارونه و غیرواقعی از گفتمان انقلاب در ذهن جهانیان، ازجمله در ذهن بخش وسیعی از جامعه ترسیم شود و مرز میان گفتمان انقلاب ایران و تفکر شیعی با جریانات بنیادگرایی چون طالبانیسم، القاعده و داعش مخدوش شود. یکی از مهمترین انتقادها به نمایندگان برجسته گفتمان انقلاب این است که علیرغم آنکه گهگاه اعتراضاتی بسیار ضعیف در نقد جریانات عقبافتاده حوزوی داشتهاند، لیکن هیچگاه بهنحو صریح، آشکار و انقلابی با جریاناتی که از تأخر تاریخی عظیمی رنج میبرند مرزبندیهای دقیقی صورت ندادند یا مرزبندیهایشان آنچنان ضعیف، کمرنگ و بیرمق بود که برای بخش وسیعی از جامعه و برای بسیاری از جهانیان قابلفهم نبود. بهنظر میرسد گفتمان انقلاب آنچنان درگیر حفظ کشور و نظام دربرابر تهاجمات و توطئههای گسترده، همهجانبه و مستمر قاسطینِ نظام سلطه به سرکردگی آمریکا بود که اهمیت مبارزه با مارقین و خوارج را، که نقش بسزایی در بد جلوه دادن اسلام و فرهنگ شیعی در جهان معاصر و در چشم انسان معاصر داشتند، تا حدود زیادی از یاد برد. دلیل دیگر این امر همان غیبت نگرش حِکمی و فلسفی در خود گفتمان انقلاب و عدم مرزبندی روشن خود نمایندگان برجسته گفتمان انقلاب با اسلام سنتی فاقد معاصرت و بیگانه از زمان بود.
شجاعی زند:
در مقام ثبوت با آسیبشناسی ایشان در باب فقهمحوری و ظاهراندیشی دینی، همراهم؛ اما درباره مصداق و اثباتِ آن تردیدهایی دارم. لازم است به دو سه نکته اشاره شود؛ نخست اینکه نه دین در فقه خلاصه میشود و نه حضرت امام و نه گفتمان مورد اشاره ایشان چنین رویکردی را داشته و ترویج کردهاند. جالب است که حتی فقهای محض هم چنین فرضی را قبول ندارند. یعنی فقها هم جمیعاً اذعان میکنند دین در فقه خلاصه نمیشود. در مقام مطلوبیت هم به عدم رجحان آن قائلند و بر آن فتوا میدهند، یعنی ایشان هم میپذیرند که فقه کفِ دینداری است.
نکته دوم درباره امام است و گفتمان انقلاب اسلامی. اگر بپذیریم که معرفِ اصلی حضرت امام، فقاهت باشد؛ میدانیم که امام شدنِ ایشان بهواسطه جامعیت و فرارفتن از فقه مرسوم بوده است. همان فقهالاکبری که آقای دکتر مطرح کردند. گفتمان انقلاب اسلامی هم در فقه و فقها خلاصه نمیشود. گواه آن همین که نقشِ غیرفقیهان و غیرِروحانیون در آن کم نبوده است.
سوم این که خوب است در تعریض و شاهدآوری، مراقبت کنیم تا موضوعات به هم خلط نشوند. بحثهای ایشان درباره گفتمان انقلاب اسلامی است و جریانِ محوری و اصلی آن. نه درباره حوزه است و نه درباره جریانات حاشیهای.
حرکت امام و گفتمانِ برآمده از آن، نه فقط ساختار سیاسی و حیات اجتماعی را متحول کرد، بلکه موجب تحولات شگرفی در حوزه و در روحانیت نیز شد و مسیر و مسائل جدیدی را دربرابر ایشان ایجاد کرد؛ راهی که هنوز در ابتدای آنند؛ همراه با مقاومتهایی که هنوز در درون آن وجود دارد.
اگر ایشان در مقام آسیبشناسی گفتمان انقلاب اسلامیاند باید به همان بپردازند و نه به طرفهای دیگری که خود بعضاً در معرضِ تعریض و تقابل با این گفتمانند.
دکتر عبدالکریمی در تعریضشان، نگران آمیختنِ این گفتمان با طالبانیسم و داعش و از این قبیل شدهاند. این درحالی است که جمهوری اسلامی بابت همین غیریتسازیهای گفتمانی و عدم تنازل از اصول و دالهای مرکزی آن، بیشترین هزینهها را پرداخته و میپردازد. آنچه محتملتر است گستردهتر شدن و شدت گرفتن این غیریتهاست و نه مخدوششدنِ مرزبندیها با طالبان و داعش و اِخوان و سَلَفیها و حجتیهایها و اَخباریها و متحجران و....
گفتمان انقلاب اسلامی و دوگانههای پیشِرو: بههمآوری یا تقابل؟
عبدالکریمی: تودهگرایی و پوپولیسم
انقلاب سال ۱۳۵۷ براستی انقلابی تودهای و حاصل طغیان طبقات پاییندست علیه طبقات بالای اجتماعی بود و رهبرانش نیز بهراستی برخاسته از متن خود مردم بودند، لیکن درست است که تودهها سرمایه انسانی عظیمی برای هر جنبش انقلابیاند و تنها به کمک آنهاست که میتوان یک انقلاب را به ثمر نشاند، لیکن آنان خطرات عظیمی را نیز برای هر انقلابی به همراه میآورند. تودهها غالبًا تربیتناشده، نافرهیخته و اسیر احساساتِ خشم و نفرت بوده، از وجوه غریزی، غیرعقلانی، غیرمنطقی و از خشونت بسیاری برخوردارند، لذا زمانی که شرایطی برای بروز این وجوه فراهم شود و گفتمانی شکل گیرد که آنها در پس این گفتمان بتوانند تمنیّات سرکش و تربیتناشده خود را ارضا کنند صحنههای بسیار زشتی در تاریخ ازجمله در همه انقلابها شکل میگیرد. برای تودهها فرق نمیکند گفتمان حاکم، گفتمانی مارکسیستی باشد و آنها به نام طبقه کارگر و تحتلوای مبارزه با طبقه سرمایهدار عقدهها و نافرهیختگی و تربیتناشدگی خود را بروز دهند یا تحتلوای ایدئولوژیای یهودی و مسیحی یا در پس گفتمان انقلاب اسلامی. این آفتی است که به یک جریان خاص سیاسی و اجتماعی محدود نشده، همة جریانات اجتماعی ازجمله نهضت پیامبران بزرگی چون پیامبر اسلام در معرض آن بوده و هستند.
انقلاب ایران نیز از این آفت در امان نماند و بسیاری از تودهها که به صفوف انقلاب پیوستند و بهتدریج بسیاری از مسئولیتها و پستهای نظامی، انتظامی، امنیتی، حقوقی، قضایی و... را اشغال کردند و حتی تا مقامات وزیر یا رئیس جمهور ارتقا یافتند، به دلیل همان وصف تربیتناشدگی درونی و باطنی، نافرهیختگی، پوپولیسم، ظاهرگرایی و پنهان شدن در پس گفتمان انقلاب به هیچ وجه در تراز آرمانهای اسلام، تشیع و انقلاب نبودند و برخی از آنان در حوزههای قضایی و امنیتی وقایع بسیار زشتی را آفریدند. این سخن به هیچوجه به معنای دفاع از مواضع طرف مقابل و نابخردیها و حتی جنایات آنان نیست و همچنین میتوان پذیرفت برخی از این امور نتیجة طبیعی به صحنه آمدن تودههای نافرهیخته و تربیتناشده است. با همه این اوصاف، نمایندگان برجستة گفتمان انقلاب به نحوی جدی دربرابر بدکرداریها، خشونتها و زشتیهایی که به نام انقلاب صورت گرفته و میگیرد موضعی جدی اتخاذ نکرده، گامیدر جهت تربیت تودههای وسیع نافرهیخته و تربیتناشده برنداشتهاند و همواره به تودهها بهعنوان سیاهیلشکری در جهت دفاع از مواضع سیاسی و ایدئولوژیک خویش نظر کردهاند. همین امر خشم بسیاری را نسبت به گفتمان انقلاب در دل بسیاری از آسیبدیدگان از افرادِ عوامِ بهظاهر انقلابی ایجاد کرده است و گفتمان انقلاب به دلیل آنکه دلنگران بوده است تا بهانه و نقطه ضعفی به دست نظام سلطه ندهد، هیچگاه درصدد دلجویی از آسیبدیدگان برنیامده، امروزه بعد از چند دهه ما با خشم انباشتشدة بسیاری در میان لایههایی از جامعه نسبت به گفتمان انقلاب روبروییم.
شجاعیزند:
گفتهاند این گفتمان دچار تودهگرایی و پوپولیسم شده است. بهعنوان یک احتمال، سخنِ بیراه و ناروایی نیست؛ در عین حال نیاز به توضیحاتی دارد. نقش و اثر سه عامل مهم در این گفتمان را نباید نادیده گرفت: «دین»؛ «انقلاب»؛ «دموکراسی». هر سه اینها عناصریاند که نسبت تنگاتنگی با مردم دارند. بهجز این، مبانی محکمی هم در آموزههای اسلامی وجود دارد که حاوی نگاه مثبت به انسان و به مردم است. اینها روی هم ممکن است آن چیزی را که ایشان تحتعنوان پوپولیسم از آن یاد میکنند، تقویت کرده باشد.
یکی از معرفهای این گفتمان که نیاز به تفصیل دارد، تلاش برای بههمآوری دوگانههای رایج است و پرهیز از نگاه تقابلی یا همان نسبت «یایی» که قبلاً هم اشاره شد. همان بحث در دوگانه پوپولیسم/ الیتیسم، قابلیت مصرف دارد، یعنی نیازمند مراقبت و بازنگری و تعدیل است تا دچار یکسونگری و افراط نگردند. همین اطلاقبخشی و بزرگنمایی است که به تقابل میان آنها دامنزده و مشکل از همین «ایسم» و «گرایی»های افزودهشده به آنها برخاسته است.
«بدنه» و «رئوسِ» جامعه هر دو مهمند و هیچکدام را به ازای دیگری نباید واگذارد. «مردم» و «نخبگان» را باید قدرشناخت و در جای خود نشاند؛ حسب اقتضا و قابلیت و موقعیت و موضوع.
مدرنیته بهمثابه «بستر»، مدرنیته بهمثابه «ایدئولوژی»: فرصت یا تهدید؟
عبدالکریمی:عدم درک سوبژه مدرن
بهدلیل همان فقدان نگرش حِکمی و فلسفی و عدم مواجهه عمیق متافیزیکی و پدیدارشناسانه با جهان جدید و مؤلفههای وجودشناختی، معرفتشناختی و انسانشناختی آن، گفتمان انقلاب متأسفانه درکی از سوبژه مدرن (انسان دوران جدید) نداشت و شیوه زیستِ مدرنِ بخشی از جامعه را بهرسمیت نشناخت و عقلانیت و منطق خاص او را که حاصل دوران تاریخی ما و سیطره عقلانیت جدید است - عقلانیتی که اومانیسم و تکیه بر خودبنیادی و آزادی از بنیادیترین مبانی آن است - درک نکرد و کوشید با همان منطق و فلسفه سیاسی قدیم با وی مواجه شود و با مقاومتهای وی در برابر منطق و فلسفه سیاسی قدیم با قهر و خشونت برخورد کرد. این تعارض کماکان ادامه داشته، آینده انقلاب را بهشدت تهدید میکند. گفتمان انقلاب در نیافت که مقاومتهای بخشی از جامعه که خود را بهمنزله انسان دوره جدید (سوبژه مدرن) درک میکند، ناشی از نحوه بودن او و فلسفه و متافیزیک حاکم بر دوران مدرن است و به هیچوجه امری سیاسی نیست؛ هرچند ظهور و بروزی سیاسی مییابد و بر خلاف رَویه حاکم بر ذهنیت نمایندگان گفتمان انقلاب، به هیچوجه نه میتوان و نه باید با آن مواجههای سیاسی، پلیسی و امنیتی داشت.
شجاعیزند:
یک نکته را در همین ابتدا باید روشن کرد: امعان یافتن به وجود واقعیتی بهنام سوبژه مدرن و درک آن و حتی به رسمیتشناسی آن، غیر از قبول و مطلوبانگاری آن است. اگر مواجهه یا مقابلهای با «سوبژه مدرن»، «مقولات مدرن» و «عقلانیت مدرن» میبینیم؛ بدانیم که غالباً از جنس مواجهات گفتمانی است و از امعان و اذعان و شناختِ آنها برخاسته است.
حرکتِ منتهی به انقلاب اسلامی و برپایی نظامِ دینی در خلأ رخ نداده، بلکه علیه دو جریان غالبِ جهانی بوده است. برخاسته از نگرانیهایی بوده که درباره وضع و آینده انسانها داشتهاند. البته درک و شناختِ ۵۰، ۶۰ سالِ پیش از مدرنیته که بسیار بسیط بود و با درکِ امروزی از آن و از سوبژه مدرن خیلی فرق دارد. اما وجود داشت و ردِّ آن را میشد در تأملات فکری علامه طباطبایی و مطهری و جلال و شریعتی دید. این بحثها در آن زمان آنقدر پیشرفته بود که میتوانستید تفاوتهایش را با نگرانیهای مثلاً فردید یا با نقد و تعریضهای روشنفکرانه و مارکسیستی بفهمید و مرزگذاری کنید.
از دلِ همان بحثها بود که به ضرورتِ مداخله در حیات اجتماعی رسیدند و از آن به مداخله جدی و بنیادیتری در سیاست و در قدرت. آن دسته از نظریهپردازانی هم که گفتهاند انقلاب ایران، ماهیت فکری فرهنگی داشته، نظیر خانم اسکاچپول و فوکو، استنادشان به همین جنبهها بوده است.
بهعلاوه باید میان «انسانْ در دوران جدید» و «سوبژهای که بر تراز و شاخصهای مدرنیته ساخته شده» فرق گذاشت. نسبتِ اولی با مدرنیته، «علتی» است و نسبت دومی با آن، «دلیلی». این تفاوت، خود از تفکیک و تفاوت دیگری برمیخیزد که میان مدرنیته بهمثابه «بستر» و مدرنیته بهمثابه یک «گفتمان»، یک ایدئولوژی و یک مرام وجود دارد. کمکِ علتی مدرنیته به انسان در دورانِ جدید و بهمثابه بستر این بوده که روی پای خودش بایستد؛ اما همین مدرنیته بهمثابه گفتمانِ هژمون و ایدئولوژی پنهانشده در جوف آن، علیه انسان عمل کرده است. چرا؟ چون انتخابگریاش را در نخستین گام از وی سلب کرده و او را مجدداً به دوران صغارتش باز گردانده است.
پس آقای دکتر ابتدا باید منظورشان را از انسانِ مدرن که مورد تغافل و انکار گفتمان انقلاب اسلامی واقع شده مشخص کنند. منظورشان، «انسان در دوره مدرن» است یا «انسانِ مدرنیست شده»؟
اگر دومی باشد عرض میکنم: همچنان که مدرنیته حق دارد، انسان مطلوب خود را معرفی و ترویج و حمایت کند؛ گفتمان انقلاب اسلامی هم این حق را دارد و این طبعاً، به انحایی از رد و قبول و انواعی از تنازعات و تقابلات دامن خواهد زد و بهنظر اجتنابناپذیر است.
/انتهای پیام/