تغییرات ناگهانی و بی‌سابقه در رویکردهای فکری؛

ظهور نوپهلوی‌چی‌ها در علوم انسانی

ظهور نوپهلوی‌چی‌ها در علوم انسانی
رویکردهای نوپهلوی‌گرایانه اخیر، اغلب با رویکرد «ایرانشهری» به مثابه یک نظریه سیاسی تومنی‌صنار تفاوت دارند. عمده این چرخندگان علاقه‌ای به ایران به مثابه یک مفهوم تاریخی و تمدنی ندارند و به واسطه مخالفت با سیاست‌های جمهوری اسلامی نسبت به رادیکال‌ترین دشمنان ایران همچون رژیم صهیونیستی سمپاتی دارند.

به گزارش «سدید»؛ «هویت علمی» در مجامع دانشگاهی از طریق سنت‌های علمی تثبیت می‌شود و بدون این سنت‌های علمی و به تبع آن‌ها در فقدان هویت علمی، رفتارها و اندیشه‌های «زیگزاگی» در مجامع علمی تشدید می‌شوند.

 در واقع، سنت علمی اشاره به یک مسیر تاریخی و انباشتی حول و حوش یک ایده یا یک کلان نظریه در چند نسل متوالی دارد. هر نظریه یک سری پیش‌فرض‌های هستی‌شناختی، معرفت‌شناختی و روش‌شناختی دارد که در خود آن علم مورد بحث قرار نمی‌گیرد، بلکه در معرفت‌های درجه دوم همچون فلسفه‌های مضاف و فلسفه علم درباره آن‌ها بحث می‌شود. بحث‌ها در این باره معمولاً توسط نسل‌های اول یک سنت نظری پیگیری می‌شود و نسل‌های بعدی معمولاً بدون بحث جدید و با اتکا بر همان مفروضات و تعاریف نسل‌های اول به این سنت‌ها می‌پیوندند. تغییر در این پیش‌فرض‌ها به شکل‌گیری سنت‌های نظری جدید منجر می‌شود. هر سنت نظری هم محدودیت‌هایی برای کار پژوهشگران خود ایجاد می‌کند و هم امکاناتی برای آن‌ها فراهم می‌آورد. پژوهشگران در یک سنت علمی خاص نمی‌توانند به راحتی بین سنت‌های مختلف تغییر مسیر دهند، اما به واسطه انباشت عملی و نظری که در یک سنت علمی ایجاد شده است، می‌توانند با سوار شدن بر بسیاری از مفروضات و دستاوردهای قبلی، مسیر علم را یک یا چند قدم به پیش ببرند.

به دلایل مختلفی که اینجا مجال بحث درباره آن وجود ندارد، مجامع دانشگاهی در ایران معمولاً فاقد سنت‌های نظری هستند. یعنی به ندرت پیش می‌آید که نسل‌های بعدی بر تجربیات نظری و پژوهشی نسل‌های قبلی‌شان سوار شوند و زمینه ایجاد یک سنت علمی را فراهم کنند. پژوهشگران دانشگاهی ما کمتر با نام اساتیدشان هویت پیدا می‌کنند و حتی از اینکه شاگرد فلان استاد برجسته قلمداد شوند، ابا دارند. کمتر پیش می‌آید که شاگردان پروژه‌های فکری و نظری اساتیدشان را صورت‌بندی و نسبت خود را با آن تعیین کنند. این سنت‌گریزی‌ها باعث شیوع دیدگاه‌ها و اظهارنظرهای زیگزاگی در علوم انسانی در ایران شده است. پیش‌تر به مناسبت حوادث ۱۴۰۱ و اظهارنظرهای حول و حوش آن در یادداشت‌ها و گفتارهایی، برخی از این رفتارهای زیگزاگی و کاتوره‌ای را اشاره کرده بودم، اما در ماه‌های اخیر با پدیده جدیدی در این باره مواجه شده‌ام.

جمعی از مترجمان و مدرسان و اصحاب علوم انسانی و اجتماعی، همچون مهدی تدینی (مترجم آثار ضد توتالیتاریسم و فاشیسم)، بیژن اشتری (مترجم آثار ضد دیکتاتورهای چپ و خاورمیانه‌ای)، مرتضی مردیها (مترجم آثاری در حوزه‌های لیبرالیسم و...) که پیش‌تر آثار و مکتوبات و اظهار نظرهایی در منقبت لیبرالیسم و دموکراسی‌خواهی و عقلانیت مدرن و سنت‌زدایی و نیز نقد فرهنگ سیاسی جهان سومی و استبدادی و سنتی گفته یا نوشته بودند، اخیراً اظهار نظرهایی در عبور از جمهوری اسلامی و رجوع به پهلوی‌ها و نماینده فعلی آن یعنی رضا ربع پهلوی، فرزند محمدرضا شاه مخلوع پهلوی، طرح می‌کنند که در وهله اول بسیار تعجب‌برانگیز می‌نماید.

 به عنوان مثال، بیژن اشتری که کتاب‌های زیادی در نقد دیکتاتوری‌های مدرن از موسیلینی و پلخانف تا قذافی و صدام ترجمه کرده، در عمده یادداشت‌های تلگرامی اخیرش به سفیدشویی حکومت پهلوی و پروموت شازده ربع‌پهلوی به عنوان رهبر اپوزیسیون جمهوری اسلامی مشغول بوده است. یکی دیگر از این مترجمان، مرتضی مردیهاست که رضاخان و کودتای سوم اسفند او را نه شکست مشروطه، بلکه حتی «نجات مشروطه» می‌داند. اخیراً هم اظهارنظرهای مصطفی مهرآیین (جامعه‌شناسی خوانده و مدرس جامعه‌شناسی) در مدح و منقبت محمدرضا پهلوی و شازده بی‌هنرِ بی‌کار و بی‌عارش به عنوان یک نیروی سیاسی محبوبِ دوران گذار، برای بسیاری از اصحاب علوم اجتماعی تعجب‌برانگیز شده است. مهرآیین در حالی که در برخی مقالات علمی منتشره خود پیش از این حکومت پهلوی را حکومتی اقتدارگرا و تمرکزگرا می‌دانست که با گفتمان نژادگرایانه به دنبال سیاست فرهنگی یکسان‌سازانه همچون اشاعه زبان فارسی است، حالا در یادداشتی جهت شفاف‌سازی علت حمایتش از رضا ربع پهلوی نوشته است: «معتقدم او فردی است که به واسطه جایگاه خانوادگی[!] و اتفاقات جامعه ما[!] از ارزش سیاسی بالایی نزد بخشی از مردم جامعه برخوردار است... و در دوران گذار احتمالی... می‌تواند مدعی رهبری گذار باشد. بزرگ‌ترین خدمتی که شاهزاده رضا پهلوی در صورت داشتن عنوان رهبر دوران گذار می‌تواند به این جامعه بکند و به نوعی پروژه ناتمام پدرش را تمام کند، بنیان‌گذاری یک «نظم سیاسی دموکراتیک» [!] در این جامعه است.» در واقع، مهرآیین تلویحاً ربع پهلوی را به مثابه کاریزمای وبری مطرح می‌کند که می‌تواند زمینه‌ساز گذار از یک نظم سنتی به یک نظم مدرن باشد، اما صریحاً توضیح نمی‌دهد چه شباهتی بین کاریزمای وبری (که موقعیتش مبتنی بر ویژگی‌ها و استعدادهای خاص فردی همچون بلاغت و...) با شازده پهلوی که هیچ سوابقی از شغل، مهارت، سواد، تجربه و کفایت سیاسی از او در دسترس نیست، وجود دارد. به این سیاهه، پهلوی‌گرایی مترجمانی چون مهدی تدینی را هم اضافه کنید که اخیراً آثار ضد توتالیتاریسم و ضد فاشیسم منتشر کرده‌اند.

در علوم انسانی و اجتماعی ایرانی، از این دست تغییر مسیرهای ناگهانی، به‌خصوص در یکی دو سال اخیر (به‌خصوص سال ۱۴۰۱) بسیار دیده‌ایم: منتقدان نئولیبرالیسم و سوژه نئولیبرال و سلبریتیسم که ناگهان در سال ۱۴۰۱ به تقدیس‌کننده همان سوژه‌های «بی‌تاریخِ مصرف‌گرایِ هدونیست» و کنش‌های رسانه‌ای سلبریتی‌ها مشغول شدند؛ مجریان پروژه‌های آسیب‌های اجتماعی و منتقدان خروجی‌های آموزش و پرورش که ناگهان سوژه‌های همان آسیب‌های اجتماعی و همان مدارس را به عنوان سوژه‌های آگاه و پیشرو و اصلاً «نسل صفر توسعه» معرفی می‌کردند؛ و حالا منتقدان سابق توتالیتاریسم و فاشیسم و استبداد و اقتدارگرایی و دوستداران دموکراسی و آزادی و جمهوری که به سفیدشویی پهلوی‌ها مشغول شده‌اند.

رویکردهای باستان‌گرایانه البته در مجامع دانشگاهی ایران غریب نیست. سیدجواد طباطبایی با پروژه فکری خود توانست به باستان‌گرایی عهد پهلوی و ملی‌گرایی شوونیستی مسبوق وجهی دانشگاهی و نظری ببخشد، ولی این رویکردهای نوپهلوی‌گرایانه اخیر اغلب با رویکرد «ایرانشهری» به مثابه یک نظریه سیاسی تومنی‌صنار تفاوت دارند. عمده این چرخندگان علاقه‌ای به ایران به مثابه یک مفهوم تاریخی و تمدنی ندارند و به واسطه مخالفت با سیاست‌های جمهوری اسلامی نسبت به رادیکال‌ترین دشمنان ایران همچون رژیم صهیونیستی سمپاتی دارند. آن‌ها همچنین با بسیاری از مولفه‌های اندیشه ایرانشهری همچون زبان فارسی، تاریخ باستانی پیشا اسلامی، عصر زرین فرهنگ اسلامی در قرون میانه و... معارضت می‌ورزند. در عوض، تلویحاً و یا تصریحاً به تبلیغ و ترویج بازارگرایی افراطی (که معمولاً حق تحفظی برای تاریخ و سنت دینی و سنتی ایرانی در بازار جهانی قائل نیست) و نقد اندیشه‌های معارض آن همچون جریان چپ مشغولند و درنهایت با تعجب بسیار یک هیچ‌کس (nobody) سیاسی را به عنوان الگوی سیاسی ملی‌گرایانه خود معرفی می‌کنند.

همان‌گونه که در صدر این نوشتار اشاره شد، به واسطه فقدان سنت‌های نظری در دانشگاه ایرانی، هویت‌های علمی و نظری سوژه‌های آن اغلب مغشوش است و در چنین اغتشاشی، رفتارها و گفتارهای زیگزاگی و کاتوره‌ای عجیب نیست. تنها راه جلوگیری از چنین آسیب‌هایی، جدی گرفتن مسئله علم و دانشگاه توسط حاکمیت، نخبگان و مردم و بحث جدی درباره زمینه‌ها و شرایط و لوازم شکل‌گیری اجتماعات علمی و تداوم سنت‌های فکری و نظری در دانشگاه ایرانی است.

/انتهای پیام/