گروه دین و اندیشه «سدید»؛ روحانیت بهمثابه یک نهاد دیرپای اجتماعی فرازوفرودهای مختلفی را به خود دیده است. درعینحال، این نهاد در طول تاریخ تحولات هویتی مختلفی را نیز تجربه کرد. نهاد روحانیت در عصر صفویه بهمثابه یک نهاد حاکمیتی مورد بازشناسی قرار گرفت. بااینوجود پس از فروبستگی عرصه سیاست با سقوط دولت صفویه، این نهاد در قالب نهادی اجتماعی به حیات خود ادامه داد. ثمره این تغییر هویتی، بازسازی عمیق شبکه اجتماعی و گسترش آن تا دورترین نقاط کشور بود که همین امر نهایتاً در جریان انقلاب اسلامی دستمایهای برای تغییر نظام سیاسی قرار گرفت. امروز دوباره روحانیت با دولت پیوند خورده است. این پیوند چه ثمراتی را در منزلت اجتماعی روحانیت داشته است؟ آیا روحانیت شیعه همزمان با ورود در حاکمیت توانسته نقش نهادی مدنی را نیز ایفا کند؟ معضلات و آسیبهای پیش روی حوزه علمیه از این منظر چیست؟ در این بخش با دکتر سید محمدعلی حسینیزاده - استاد علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی و نویسنده کتاب «اسلام سیاسی در ایران» - به گفتگو پرداختهایم تا ابعاد وضعیت اجتماعی حوزه در ایران را مورد واکاوی قرار دهیم. در ادامه مشروح بخش دوم این گفتگو را از نظر خواهید گذراند.
سیاسیشدن روحانیت؛ پروسهای تاریخی یا پروژهای ناکام؟
شما در بخش نخست این گفتوگو در واقع به سه مؤلفه مهم اشاره کردید؛ تغییر در سبک زندگی و زیست پارسامنشانه، بروکراتیک شدن و حضور حوزه در همه نهادها و تغییر هویتی از یک گروه مدنی به یک گروه سیاسی و حزبی. میخواستم اگر اجازه دهید چند پرسش انتقادی نسبت به طرح شما مطرح کنم تا بتوانیم گفتگوی پرثمرتری داشته باشیم. این سه مؤلفه که گفتید، ضمن آنکه قصد انکار آن را نداریم، اما به نظر اگر نگاهی تاریخی داشته باشیم، اصل این تحول تا حدودی لاجرم جلوه میکرد. برای مثال، شما از تغییر هویت از حالت مدنی به سیاسی سخن گفتید. روحانیت زمانی به تغییر نسبت خود با سیاست پی برد که با مقوله دولت مداخلهگر مدرن مواجهه شد. دولتی که سانتیمتر به سانتیمتر همه عرصههای فرهنگی و اجتماعی را از حضور روحانیت زدوده بود. با ظهور چنین دولتی، روحانیتی که همواره با استبداد سنتی تعاملی نسبی داشت، به تعامل ناپذیری استبداد پی میبرد؛ لذا تحول در نسبت روحانیت و قدرت، امری لاجرم جلوه میکرد. در خصوص بروکراتیک شدن روحانیت نیز همین مسئله وجود دارد. روحانیت نخستینبار در حوادث سال ۱۳۳۲ و کشتهشدن تعدادی از طلاب به فکر بروکراتیک شدن افتاد. در آن برهه بنا شد اسامی طلاب کشته شده به دولت داده شود تا به خانوادههای آنان غرامتی پرداخت گردد. اما حوزه متوجه شد که هیچ نام و نشانی از آن طلاب در اختیار نداشته و آنجا نخستینبار به فکر تقویت بروکراسی خود افتاد. غرض آنکه ما میتوانیم نقدهایی را به کیفیت سیاسیشدن یا بروکراتیک شدن روحانیت داشته باشیم، اما با نگاهی تاریخی، نگاه همدلانهتری با این تحولات خواهیم داشت.
حسینیزاده: در مورد اینکه چرا روحانیت سیاسی شد، میشود حق را به روحانیت داد و من هم در بخش پیشین، همین مطلب را طرح کردم؛ اما با تحلیل شما همراه نیستم. یعنی امکان ادامه با همان مدل پیشین وجود داشت. همان قرارداد اجتماعی نانوشته میان روحانیت و دربار پابرجا بود. البته حتی شاه میتوانست سقوط کند، اما روحانیت به این شکل به قدرت نرسد. اینکه شما امروز از کاهش منزلت روحانیت سخن میگویید، این ربطی ندارد به اینکه بگوییم در یک مقطع تاریخی روحانیت چارهای جز برای ورود به سیاست نداشت. روحانیت میتوانست وارد سیاست نشود یا به گونه دیگری وارد شود. حتی میتوانست مانند «آیتالله سیستانی» در عراق وارد شود.
من سال گذشته به عراق سفر کردم و از دینداری مردم عراق و نوع تعامل دینداران با یکدیگر تعجب کردم. چنین سطحی از دینداری را دیگر در ایران نمیبینیم. البته بخشی از آن به نهاد دین بازمیگردد. ما در ایران دیندارتر از سایر کشورهای اسلامی بودیم. احزاب کمونیستی در عراق و کشورهای عربی نفوذ زیادی داشتند، اما در کشور ما که کاملاً مذهبی بود، نتوانستند نفوذ کنند؛ بنابراین زمینههای دینداری ما عمیقتر و بیشتر بود، اما امروز ایران سکولارترین کشور خاورمیانه است.
آنها میتوانستند حزبی مانند حزب «جمهوری اسلامی» داشته باشند که در انتخابات شرکت کند و رأی بگیرد. اما اکنون روحانیت و نظام یکی شدهاند و مشکلات نظام به پای روحانیت نوشته میشود. مردم تفاوتی میان روحانیت و نظام نمیبینند.
من اکنون در دانشگاه، تاریخ ایران تدریس میکنم. در بسیاری از موارد نمیتوان از دین سخن گفت؛ چرا که نسبت به ده سال پیش تفاوت بسیاری ایجاد شده است. استفاده از آیات و روایات که زمانی در کلاسها بسیار عادی بود، امروز برای نسل جدید بیمعنا شده است. یک بیمیلی شدیدی در نسل جوان نسبت به این مطالب به وجود آمده است. روحانیت باید این واقعیت را بپذیرد و آن را تحلیل کند.
من میگویم روحانیت یک حزب شده است؛ لذا باید تبعات آن را بپذیرند. تبعات آن به چه معناست؟ حزب سیاسی که دولت را رهبری میکند، موفقیت و کارآمدیاش، رهبریاش را تضمین میکند. برخی از کارنامه رهبری روحانیت در عرصه سیاسی در ایران دوران جمهوری اسلامی، دفاع میکنند. من نمیخواهم بگویم نکات مثبت نداشته است، اما این کارنامه از بسیاری جهات قابلدفاع نیست. ما به لحاظ فساد و وضعیت اقتصادی بسیار ضعیف هستیم. وضعیت ما مانند مربی فوتبالی است که توقع پیروزی دارد و لاف دانایی و تخصص میزند، اما در میدان مسابقه پیدرپی شکست میخورد. در چنین حالتی، کسی از این مربی دفاع نمیکند. روحانیت این واقعیت را نمیپذیرد.
ورود به سیاست مشکلی نداشت؛ آنها میتوانستند حزبی مانند حزب «جمهوری اسلامی» داشته باشند که در انتخابات شرکت کند و رأی بگیرد. اما اکنون روحانیت و نظام یکی شدهاند و مشکلات نظام به پای روحانیت نوشته میشود. مردم تفاوتی میان روحانیت و نظام نمیبینند. اگر هم قرار بود ببینند، دیگر نمیبینند. پس از گذشت ۴۶ سال، در جلسات سران نظام، اکثر مقامات درجه یک از روحانیون هستند. گرچه گاهی تغییراتی در ریاستجمهوری و ریاست مجلس ایجاد میشود، اما این سیستم همچنان با حضور پررنگ روحانیت ادامه دارد.
حوزه علمیه و معضل حکمرانی
از آنجا که این مطلب را خیلی برجسته کردید، میپرسم که آیا حقیقتاً خود شما باور دارید که منطق حاکم بر دستگاه حکمرانی ما منطقی حوزوی یا فقهی است؟ مگر حوزه علمیه از اساس طرحی برای حکمرانی داشته است؟ امروزه جریانهای دینی در حوزه علمیه قم به همین دلیل نقدهای جدی به دستگاه حکمرانی کشور وارد میسازند.
حسینیزاده: ماحصل دانش حوزوی، فقه تلقی میشود. برخی تصور میکردند فقه میتواند جامعه را اداره کند و هنوز هم کسانی اینگونه فکر میکنند. اما من بهعنوان کسی که سیاست و فقه خوانده است، باید بگویم فقه موجود نمیتواند جامعه را اداره کند. در اقتصاد که عینیترین جلوه سیاست است، چه برنامههایی در فقه داریم؟ در ابتدای انقلاب تحتتأثیر مارکسیستها، اقتصاد مارکسیستی را در پیش گرفتیم. اگر به شعارها و اندیشههای روحانیون آن زمان نگاه کنید، حضور اندیشه چپ در سیاستگذاران اصلی اقتصادی را به وضوح میبینید. این تفکر بخش خصوصی ایران را از بین برد. این یک سیاست مارکسیستی بود و بعد از آقای هاشمی به سمت لیبرالیسم چرخش پیدا کرد؛ البته نه لیبرالیسم به معنای غربی، بلکه به معنای رهاکردن اقتصاد. حالا شما از کدام فقه سخن میگویید؟
آیا این سخن شما تأیید حرف بنده نیست؟ وقتی شما در موضوعی برنامه نداشته باشید، طبیعتاً به کسی مراجعه میکنید که برنامه داشته باشد. در ایران چه نهادی ادعای برنامه داشتن را میکرده یا میکند؟
حسینیزاده: کسی که ادعای رهبری سیاسی میکند، باید برنامه داشته باشد.
روحانیت؛ حزبی که برنامه ندارد
با رتوریک سیاسی مسئولین یا روحانیون کاری نداریم. بله! تصور کنید روحانیت مدام شعار «من میدانم» سر میدهد؛ اما شما که میدانید روحانیت برنامهای برای حکمرانی ندارد و به همین خاطر از ابتدای انقلاب تمام نهادهای مهم در تصمیمگیری و حکمرانی نظیر بانکها، سازمان برنامهوبودجه، وزارت اقتصاد و... در تصرف بوروکراتها بوده است. من هم میدانم که مردم به چنین شناختی دسترسی ندارند، اما این موضوع برای ما آشکار است. حالا وقتی از عدم پایبندی روحانیت به الزامات حزب سخن میگوییم و از این مطلب که روحانیت، معیشت مردم را بهخوبی مدیریت نکرده، در اینجا باید از روحانیت مطالبه کرد یا از نهادی که وضعیت فعلی کشور ثمره برنامههای او بوده است؟
وقتی شما حزب شدید، باید برنامه اقتصادی داشته باشید، اما روحانیت این را نداشت. قبل از انقلاب یک کتاب درستوحسابی در مورد اقتصاد اسلامی نداشتیم. شهید مطهری یک کتاب نوشت، اما کافی نبود.
حسینیزاده: من عرض کردم که روحانیت به حزب تبدیل شد. وقتی شما حزب شدید، باید برنامه اقتصادی داشته باشید، اما روحانیت این را نداشت. قبل از انقلاب یک کتاب درستوحسابی در مورد اقتصاد اسلامی نداشتیم. شهید مطهری یک کتاب نوشت، اما کافی نبود. هرچند برخورد بدی نیز با این اثر صورت گرفت. وقتی حزب سیاسی میشویم و برنامه اقتصادی نداریم و از دیگران کمک میگیریم، در اینجا چه کسی شکست میخورد؟ حزب شکست میخورد نه آن افراد. چون نیروی انسانی و اندیشه نداشتیم؛ لذا از مارکسیسم و لیبرالیسم الهام گرفتیم. در اینجا حزب شکست میخورد نه آن افراد یا اندیشهها.
اگر انقلابی اتفاق بیفتد، همه کت و شلواریها به خانههایشان میروند و آسوده مینشینند؛ اما کسی که ضربه میخورد، روحانیت است؛ زیرا ویترین بوده است. روحانیت رئیس حزب، استراتژیست حزب و ایدئولوگ حزب بوده است. من قبول دارم که ممکن است بگویید وضع تورم بهخاطر یک تفکر خاص دانشگاهی است. تغییر سیاستها و نتایج این تغییرات، از مهمترین پاسخهایی است که در این بحث باید به آن توجه داشت. مثلاً در مورد مذاکره با آمریکا، در دورهای اجازه مذاکره داده نمیشد، بعد سیاست تغییر کرد و اجازه داده شد. حالا نیز باز وضعیت فرق کرده است. چرا در خصوص سیاستهای اقتصادی که تصور میکنیم آسیبزاست چنین اقدامی صورت نمیگیرد؟ من با حرف شما همراه هستم، اما مردم این تمایز را قائل نیستند. من باور دارم که روحانیت به معنای عام خود نقش زیادی در این تحولات نداشته است. اما بالاخره حوزه نتوانسته نقش خود را بازسازی کند و هویت خود را پس از انقلاب بشناسد.
حوزه و نوستالژی گذشته
ممکن است کسی به بحث شما چنین اشکال کند که شما درگیر یک نوستالژی سازی از گذشته و همچنین مبتلا به مغالطهای هستید که یک دوگانه از حوزه قبل و بعد از انقلاب ساخته، تمام مشکلات را به حوزه سیاسی پس از انقلاب و تمام خوبیها را به حوزه اجتماعی پیش از انقلاب نسبت میدهید. بالاخره پیش از انقلاب نیز خاطرات فراوانی وجود دارد که نشان میدهد روحانیت جایگاه خوبی در نزد مردم نداشت. مثلاً به آنها اهانتهای زیادی میشد و... حتی من خاطرهای را در خصوص حوزه نجف که در بخشی از سخنان خود به آن اشاره کردید میخواندم که در ماجرای انتفاضه شعبانیه، خود بازاریان و مغازهداران اطراف حوزه علمیه به نیروهای صدام مخفیگاه طلاب را لو میدهند. به تعبیر برخی حوزه در پیش از انقلاب در چنان فردگرایی غوطهور شده بود که حتی با اطراف خود نیز بینسبت بود. البته حوزه به واسطه انقلاب اسلامی در دهه شصت و هفتاد اوج خوبی را تجربه کرد و اکنون در قیاس با آن نقطه دچار ضعف شده است. پاسخ شما به این مسئله چیست؟
حسینیزاده: پیش از انقلاب، از زمانی که آیتالله بروجردی حوزه علمیه قم را بازسازی کرد، اعتبار و جایگاه اجتماعی روحانیت افزایش یافت. روشنفکران و دانشگاهیان همواره از روحانیت انتقاد میکردند، اما مردم اینطور نبودند. مراسمهای مذهبی در شهرهای ایران در دهه چهل و پنجاه و سخنرانیهای مذهبی روحانیون بسیار رونق داشت. حوزهها در دهه چهل و پنجاه رشد چشمگیری داشتند.
روحانیت در صدر معتمدین مردم ایران
راجع به مسئله قمهزنی به نحو صریح به آیتالله بروجردی اهانت نشد؟ یعنی مردم گفتند ما در تمام سال مقلد شما هستیم جز روز عاشورا...
وقتی شما حزب شدید، باید برنامه اقتصادی داشته باشید، اما روحانیت این را نداشت. قبل از انقلاب یک کتاب درستوحسابی در مورد اقتصاد اسلامی نداشتیم. شهید مطهری یک کتاب نوشت، اما کافی نبود.
حسینیزاده: این اهانت نیست! همان مردم در تشییعجنازه آیتالله بروجردی چه کردند؟ تودهها اخلاق خاص خود را دارند. آنها ادب قشر روشنفکر را ندارند. ممکن است جایی به روحانیت نیز توهین کنند، اما همانها طرفدار روحانیت هستند. یکی از دلایل اقبال به روحانیت، افزایش مراسمهای مذهبی بود. روضهخوانی بسیار رواج داشت. درست است که پیش از انقلاب در برخی مناطق روحانیون تحقیر میشدند، اما بیشترین اقبال مردم در سالهای ۵۶ و ۵۷ به همین روحانیون بود. مردم خیلی راحت پشت سر روحانیت قرار گرفتند.
بهعنوانمثال، یکی از اعضای جبهه ملی نقل میکند که زمانی در دوران انقلاب خواستند تظاهراتی در کنار تظاهرات مذهبیون برگزار کنند. او میگوید ما صد نفر کراواتی با شعارهای لیبرالی راه افتادیم و تظاهرات کردیم، درحالیکه ناگهان دیدیم چند هزار نفر تحت رهبری چند روحانی راهپیمایی میکردند و ما کلاً در این جمعیت گم شدیم. اگرچه آن صد نفر روشنفکر و لیبرال بودند و آخوندها را تحقیر میکردند. آنها کتاب و روزنامه مینوشتند؛ لذا بیشتر دیده میشدند. اما تودههای مردم بیشتر به روحانیون گرایش داشتند. مردمیبودن به این معناست که در این منازعات حضور داشته باشید و طبیعتاً در جایی باید انتقاداتی را نیز تحمل کنید. مردم ایران تا کمتر از دو دهه پیش به هیچ گروهی جز روحانیت اعتماد نداشتند. اما از آن به بعد مسئله تغییر کرده است.
حوزه باید مشکلاتش را بپذیرد
بهعنوان پرسش آخر، آینده نهاد روحانیت را چگونه میبینید؟
حسینیزاده: روحانیت در طول تاریخ خود با مشکلاتی مشابه امروز مواجه بوده، اما هیچگاه مشکلات روحانیت به عمق امروز نبوده است. اگر اجازه دهید من مقداری این بخش را باز کنم. یکی از دورههای بعد از صفویه و در دوره حکومت افغانها و نادرشاه است. از آنجا که در دوره صفویه علما به دربار و دولت وابسته بودند، افغانها که سنیهای متعصبی بودند، همه مشکلات را از چشم روحانیون میدیدند. در آن دوران برخی از علما کشته شدند، حوزهها تخریب شد و علما پراکنده شدند. مدارس اصفهان از رونق افتاد و علمای شیعه در طبقهبندی افغانها در پایینترین رده قرار داشتند و بسیار تحقیر میشدند. علما به هند و نجف رفتند.
حکومت افغانها در ایران هفت سال بیشتر طول نکشید. نادرشاه نیز معتقد بود مشکلات ایران به علت وجود علما است و آنها شاه را به سنیستیزی وادار کردهاند. محبوبیت روحانیت در آن برهه پایین آمد، اموال حوزهها مصادره شد و حوزهها از رونق افتادند. جریان اصولی گری در همین دوره رشد کرد و موفق شد، اجتهاد و تقلید و مرجعیت و استقلال از دولت، همه پیامدهای آن دوره است. شاید اگر این اتفاقها نمیافتاد، نه استقلال از دولت شکل میگرفت و نه مرجعیت و اجتهاد و تقلید به این معنا پدید میآمد. روحانیت وقتی پشتوانه دولت را از دست داد، به سوی مردم رفت.
رضاشاه در حرم حضرت معصومه (س)، مرحوم آیتالله «بافقی» را کتک زد. شما تصور کنید مگر ناصرالدینشاه جرئت داشت چنین کاری را انجام دهد؟ طبیعتاً اگر محبوبیت روحانیت مانند گذشته بود که رضاشاه نمیتوانست چنین کاری را انجام دهد.
مردمیشدن روحانیت تحتتأثیر این رویداد شکل گرفت. اگرچه ضربه خورد، اما توانست خود را بازسازی کند. کار دیگر روحانیت در این برهه عامیانه شدن و مناسکی شدن تشیع است؛ چراکه مناسکی شدن دین، مردم را به روحانیت مرتبط میکند. در دوره جنگهای ایران و روس نیز چنین اتفاقی افتاد. در زمان محمدشاه قاجار، صوفیان قدرت بسیاری یافتند و روحانیت دچار افول شد. جریان بابیت در آن فضا محبوبیت یافت و دلیل رشد بابیه، بیزاری و بیگانگی از روحانیت بود. علمای بزرگ با همکاری دولت این مسئله را حل کردند؛ بنابراین روحانیت این برهه را نیز پشت سر گذاشت. پس از مشروطه نیز جریان دیگری به وقوع پیوست. در مشروطه به دلیل فتواهای متضاد علما با یکدیگر که گاه منجر به تکفیر میشد، روحانیت افول یافت و نهایتاً در پی منازعاتی که در میان علما رخ داد، رضاشاه از دل این جامعه به موفقیت رسید. رضاشاه در حرم حضرت معصومه (س)، مرحوم آیتالله «بافقی» را کتک زد. شما تصور کنید مگر ناصرالدینشاه جرئت داشت چنین کاری را انجام دهد؟ طبیعتاً اگر محبوبیت روحانیت مانند گذشته بود که رضاشاه نمیتوانست چنین کاری را انجام دهد. روحانیت در این دوره نیز با شرایط سازگار شد. پس از آن آیتالله بروجردی توانست نقش مهمی در بازسازی حوزه ایفا کند. ایشان با دیدگاهی بینالمللی و وسیع میاندیشید. در دهه چهل، بازگشت محبوبیت رخ داد و روحانیت جایگاه خود را بازیافت. در منزلت اجتماعی روحانیت، همواره فرازوفرود وجود داشته و هیچگاه یکنواخت نبوده است.
اکنون شرایط بهگونهای است که روحانیت باید به خود برگردد و به معضلات خود فکر کند. مشکل روحانیت آن است که به مشکلات خود فکر نمیکند و آنها را نمیپذیرد. به باور من، حوزه ایران با بزرگترین معضل تاریخی خود روبهرو است و باید تکلیف خود را با نظام سیاسی، احزاب و جناحهای سیاسی روشن کند. من افول حوزه را در سال ۸۴ و در جریان انتخابات ریاستجمهوری احمدینژاد درک کردم؛ جایی که میدیدم برخی بزرگان حوزوی چگونه برای برخی احزاب سیاسی تبلیغ میکنند. حوزهای که شاه را در مملکت جابهجا میکرد، اکنون به دنبال برخی جریانهای سیاسی میافتد و ناآگاهانه از برخی از سیاستمداران دستدوم حمایت میکند و حتی از ارزشهای خود برای موفقیت جناحهای سیاسی هزینه مینماید. این رفتار، زمینه بروز مشکلات عدیدهای در امروز و آینده شده که باید حل شود.
/ انتهای پیام /