به گزارش فرهنگ سدید؛ شناخت حادثه عاشورا بدون شناخت افراد مؤثر در آن امکانپذیر نیست؛ افرادی که صاحب بصیرت بودند و با همت خویش همواره سعی در شناخت امام زمان خود داشتند. حضرت مسلم بن عقیل (ع) طلایهدار امامِ کمسپاهی بود که تا هنگام شهادتش لحظهای تردید نکرد. جناب مسلم (ع) اولین شهید قیام عاشورا بود که سر از تنش جدا کردند و برای یزید پلید بردند. به مناسبت ایام محرم مقتل «مسلم بن عقیل» در ۱۰ شماره منتشر خواهد شد که قسمت سوم آن را در ادامه میخوانید:
ورود حسین ـ. علیه السلام ـ. مکه
حسین ـ. علیه السلام ـ. در شب جمعه، سوم ماه شعبان، وارد مکه شد و هنگام ورود آیه «وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاَّءَ مَدْیَنَ قالَ عَسى رَبّى اَنْ یَهْدِیَنی سَواَّءَالسَّبیل» را تلاوت نمود. آیهای که موسى ـ. علی نبینا و علیه السلام ـ. وقتی متوجه شهر مدین شد گفت: امید است که پرودگار من هدایت کند مرا به راه راست که مرا به مقصود برساند. (قصص/ ۲۲)
حسین ـ. علیه السلام ـ. هنگام ورود به خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شد.
چون اهل مکه و جمعى که از اطراف به عمره آمده بودند خبر ورود حسین ـ. علیه السلام ـ. را شنیدند، به خدمت آن جناب آمدند و هر صبح و شام ملازم آن میشدند.
عبداللّه ابن زبیر در آن وقت در مکه مقیم شده بود و پیوسته براى فریب دادن مردم در جانب کعبه ایستاده مشغول به نماز بود و اکثر روزها بلکه در هر دو روز یک دفعه به خدمت حسین ـ. علیه السلام ـ. مىرسید. لکن بودن آن حضرت در مکه بر او گران مىنمود؛ زیرا مىدانست که تا حسین ـ. علیه السلام ـ. در مکه است کسى از اهل حجاز با او بیعت نخواهد کرد.
یکی از روزها حسین ـ. علیه السلام ـ. از خانه بیرون شد و به زیارت جدش حضرت خدیجه ـ. سلام الله علیهاـ رفت و در آنجا نماز گزارد.
حسین ـ. علیه السلام ـ. روزی چند از ماه شعبان و رمضان و شوال و ذیالقعده در مکه مقام کرد. عبدالله ابن عباس و عبدالله ابن عمر هر دو در مکه بودند ایشان را عزیمت افتاد که به جانب مدینه بازگردند. عبدالله ابن عمر به آن حضرت گفت:
ـ. یا اباعبدالله تو را عداوت اهل کوفه که با خاندان شما داشتهاند و دارند معلوم است. میباید اینک احتیاط کنی و خویشتن را از ایشان نگاه داری و به قول ایشان مغرور نگردی. دیگر اینکه مردمان با یزید بیعت کردهاند. اهل مکه به سبب زر و سیم میل به یزید کنند و تو را فروگذارند یا بکشند و به سبب کشتن تو اهل بیت تو نیز هلاک شوند. باری در خانه خویشتن به عافیت بنشین و از گفتگوی در جهت خلافت و امامت دور باش بلکه از همه بلاها رسته باشی.
حسین ـ. علیه السلام ـ. فرمود: هیهات یابن عمر آن قوم نگذارند که من در خانه خود بنشینم. اگر غایب شوم مرا طلب کنند و به اکراه بر بیعت یزید مجبور کنند و اگر ابا نمایم بکشند. یا اباعبدالرحمن تو شنیدهای که بنی اسرائیل از آن ساعت که صبح دمید تا وقت طلوع آفتاب هفتاد پیغمبر را بکشند و پس ساکن و فارغ در بازارها بنشستند و برقرار خرید و فروخت میکردند و خدای تعالی ایشان را بر آن گناهان بزرگ در عقوبت مهلت داد و در عذاب تعجیل ننمود. اما عاقبه الامر ایشان را بگرفت. یا اباعبدالرحمن از خدای بترس و ترک یاری من مگوی و در بیعت آن جماعت تعجیل مکن و چندان توقف نمای که تو را عاقبت آن کار معلوم شود.
عبدالله ابن عمر گفت: خدای تبارک و تعالی جد تو را میان دنیا و آخرت اختیار کرد و ترک دنیا بگفت و تو فرزند مصطفی باشی به خدا که از دنیا بهره نیابی و هیچ کس از اهل بیت تو هم نیابند چه دنیا را از شما محجوب کرده و آخرت را که بهتر است شما را ذخیره نهاده.
پس بگریست عبدالله ابن عمر و عبدالله ابن عباس او را وداع کردند و به جانب مدینه روان شدند. حسین ـ. علیه السلام ـ. نیز همچنان در مکه مقام کرد.
نامههای بیوفایان.
چون خبر وفات معاویه امتناع حسین ـ. علیه السلام ـ. و عبدالله ابن زبیر از بیعت یزید و رفتن ایشان به مکه به آنها رسید. شیعیان کوفه در منزل سلیمان بن صرد خزاعى جمع شدند و حمد و ثناى الهى ادا کردند و در باب فوت معاویه و بیعت یزید سخن گفتند.
سلیمان گفت: اى جماعت شیعه! همانا بدانید که معاویه ستم کاره رخت بربست و یزید شرابخواره به جاى او نشست و حسین ـ. علیه السلام ـ. سر از بیعت او بر تافت و به جانب مکه شتافت و شما شیعیان پدرش علی و شیعیان اویید. پس اگر مىدانید که او را یارى و با دشمنان او جهاد خواهید کرد. نامه به سوى او نویسید و او را طلب نمایید. اگر هم ضعف و جبن بر شما غالب است و در یارى او سستى خواهید ورزید و آنچه شرط نیک خواهى و متابعت است به عمل نخواهید آورد، در مهلکهاش نیفکنید.
ایشان گفتند: اگر حضرت او به سوى ما بیاید همگى به دست ارادت با او بیعت خواهیم کرد و در یارى او با دشمنانش جان فشانیها به ظهور خواهیم رسانید.
پس کاغذى به اسم سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعه بن شداد بجلى و حبیب بن مظاهر و دیگر شیعیان به سوى او نوشتند و در آن نامه بعد از حمد و ثنای خداوند و بیان هلاکت معاویه نوشتند:
«به پیشگاه حسین بن علی از سلیمان بن صرد خزاعی و مسیب بن نجبه و رفاعه بن شداد و حبیب بن مظاهر و عبدالله بن وائل و گروهی از مومنان و شیعیان پس از تقدیم سلام سپاس خدای را که دشمن تو و دشمن پدرت را هلاک کرد. آن مرد ظالم و خونخوار و ستمکاری که امارت امت را از آنان سلب کرد و آن را به ظلم تصرف نمود و بیت المال را غصب کرد و بدون رضایت ایشان خود را امیر آنان خواند و مردان نیک را کشت و ناپاکان را باقی گذاشت. مال خداوند را در تصرف جابرین و سرکشان قرار داد.
دور باد رحمت ایزدی چنانکه قوم ثمود دور شدند. یابن رسولاللّه! ما در این وقت امام و پیشوایى نداریم به سوى ما بیا و به شهر ما قدم رنجه فرما تا آنکه شاید از برکت جناب شما حقتعالى حق را بر ما ظاهر گرداند. نعمان بن بشیر حاکم کوفه در درالاماره درنهایت ذلت نشسته و خود را امیر جماعت دانسته. لکن ما او را امیر نمىدانیم و به امارت نمىخوانیم و به نماز جمعه او حاضر نمىشویم و در عیدین با او به نماز بیرون نمىرویم. اگر خبر به ما رسد که حضرت تو متوجه این شهر شده او را از کوفه بیرون مىکنیم تا به اهل شام ملحق شود. والسلام علیک و رحمه الله و برکاته و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.»
پس آن نامه را به عبداللّه بن مسمع همدانى و عبداللّه بن وائل به خدمت حسین ـ. علیه السلام ـ. دادند و مبالغه کردند که ایشان آن نامه را با نهایت سرعت به خدمت آن حضرت برسانند، پس ایشان به شتاب به مکه رفتند تا دهم ماه رمضان به آن شهر رسیدند و نامه کوفیان را به حسین ـ. علیه السلام ـ. رسانیدند.
مردم کوفه بعد از دو روز از فرستادن آن قاصدان، قیس بن مسهر صیداوى و عبدالله بن شداد و عماره بن سلولى را به سوى آن حضرت فرستادند با نامههایی قریب به صد و پنجاه نامه که هر نامهاى را عظماى اهل کوفه از یک کس و دو کس و سه وچهار کس نوشته بودند، و دیگر باره صنادید کوفه بعد از دو روز هانى بن هانى سبیعى و سعید بن عبدالله حنفى را به خدمت حسین ـ. علیه السلام ـ. روان داشتند با نامهاى به این مضمون:
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم؛ این عریضهاى است به خدمت حسین بن على علیهالسلام از شیعیان و فدویان آن حضرت، اما بعد، به زودى خود را به دوستان و هوا خواهان خود برسان که همه مردم این ولایت منتظر قدوم مسرت لزوم تواند و به غیر تو نظر ندارند. البته البته شتاب فرموده و به تعجیل تمام خود را به این مشتاقان مستهام برسان. والسّلام.»
پس شبث بن ربعى و حجار بن ابجر و یزید بن حارث بن رویم وعروه بن قیس و عمرو بن حجاج زبیدى و محمد بن عمرو تیمى نامهاى نوشتند به این مضمون:
«امّا بعد؛ صحراها سبز شده و میوها رسیده پس اگرمشیت حضرت تو تعلق گیرد به سوى ما بیا که لشکر بسیارى از براى یارى تو حاضرند و شب و روز به انتظار مقدم شریف تو به سر مىبرند. والسلام.»
و پیوسته این نامهها به آن حضرت مىرسید تا آنکه در یک روز ششصد نامه از کوفیان به حسین ـ. علیه السلام ـ. رسید و آن جناب در نوشتن جواب نامههای ایشان تامل میکرد تا آنکه دوازده هزار نامه نزد آن حضرت جمع شد.
فرستادن مسلم بن عقیل به کوفه.
چون نامه کوفیان از حد گذشت لاجرم حسین ـ. علیه السلام ـ. تصمیم گرفت نامهها را پاسخ دهد. پس برخاست و دو رکعت نماز بین رکن و مقام گذاشت و از خداوند بلند مرتبه طلب خیر کرد.
آن جناب نامهاى به این مضمون در جواب آنها نوشت:
«بسم الله الرحمن الرحیم این نامهاى است از حسین بن على به سوى گروه مسلمانان و مؤمنان کوفیان، اما بعد؛ به درستى که هانى و سعید آخرکس بودند از فرستادگان شما برسیدند و مکاتیب شما را برسانیدند بعد از آنکه رسولان بسیار و نامههاى بىشمار از شماها به من رسیده بود و بر مضامین همه آنها اطلاع یافتم و حاصل جمیع آنها این بود که ما امامى نداریم به زودى به نزد ما بیا شاید که حقتعالى ما را به برکت تو بر حق و هدایت متحد کند. اینک به سوى شما فرستادم برادر و پسر عم و ثقه اهل بیت خویش مسلم بن عقیل را.
پس اگر بنویسد به سوى من که یکی شدهاند راى عقلا و دانایان و اشراف شما بر آنچه در نامهها درج کرده بودید، همانا من به زودى به سوى شما خواهم آمد انشاءاللّه، پس قسم به جان خودم که امام نیست مگر آن کسى که حکم کند در میان مردم به کتاب خدا و قیام نماید در میان مردم به عدالت و قدم از جاده شریعت مقدسه بیرون نگذارد و مردم را بر دین حق مستقیم دارد. والسلام.»
حسین ـ. علیه السلام ـ. مسلم بن عقیل پسر عم خویش را که به و فور عقل و علم و تدبیر و صلاح و سداد و شجاعت ممتاز بود، طلبید و او را گفت:
ـ.ای عموزاده، بر آنم که تو به کوفه بروی و از حال کوفیان آگاه شوی تقوى و پرهیزکارى پیشه کن و امر خویش از مخالفان کتمان کن و حسن تدبیر و لطف و مدارا در کار خویش به کار بند، چون به کوفه رسیدی بر مطمئنترین افراد وارد شو و اگر اهل کوفه بر بیعت من اتفاق نمایند، حقیقت حال را براى من بنویس و در خبردار کردن من شتاب کن.
پس هر دو یکدیگر را در آغوش گرفتند و گریستند و حسین ـ. علیه السلام ـ. در حال گفت:
ـ. آنچه خدا درباره تو میپسندد و به آن راضی است، درباره تو روا خواهد داشت و من امید دارم که من و تو در مقام شهیدان باشیم.
حسین ـ. علیه السلام ـ. با او قیس بن مسهرصیداوى و عماره بن عبدالله سلولى و عبدالرحمن بن عبدالله ارحبى متوجه آن کوفه فرستاد. پس مسلم آن حضرت را وداع کرده از مکه بیرون شد.
به سوی کوفه
مسلم بن عقیل حسبالامر حسین ـ. علیه السلام ـ. مهیاى کوفه شد و در نیمه رمضان با همراهنش از مکه بیرون شد و طى منازل کرده تا به مدینه رسید و در مسجد مدینه نماز کرد و مضجع حضرت رسالت را زیارت کرده به خانه خود رفت و اهل و عشیرت خود را دیدار کرده و آنها را وداع کرد. چرا که در دل این اندیشه داشت که شاید این آخرین وداع با حرم نبوی و بنی هاشمیان باشد.
پس با همراهان دو دلیل از قبیله قیس متوجه کوفه شد. در بین راه ایشان راه را گم کرده و آبى که با خود برداشته بودند به آخر رسید و تشنگى بر ایشان غلبه کرده تا آنکه آن دو دلیل هلاک شدند. جناب مسلم و همراهانش به خَبث رسیدند و به مشقت بسیار خود را در قریه مضیق به آب رسانید و از آنجا نامهاى براى حسین ـ. علیه السلام ـ. به این مضمون نوشت:
«اما بعد من از مدینه با دو تن راهنما به کوفه رهسپار شدم، آن دو از راه کناره گرفته و راه را گم کردند و تشنگی بر ایشان سخت شد و چیزی نگذشت که جان سپردند و ما رفتیم تا به آب رسیدیم جز رمقی مختصر برای ما نمانده بود و این آب در جایی از دره خَبث است که نامش مضیق میباشد و من این راه را به واسطه این جریانات به فال بد گرفتم. پس اگر ممکن است مرا از رفتن بدین راه معذور و معاف بدار و دیگری را بفرست. والسلام.»
مسلم بن عقیل نامه را به همراهى قیس بن مسهر براى آن حضرت فرستاد.
حسین ـ. علیه السلام ـ. استعفاى او را قبول نفرموده و در پاسخ نامه مسلم بن عقیل نوشت:
«اما بعد، میترسم چیزی تو را وادار بر ارسال استغفانامه خود به من از رفتن بدان راهی که تو را رهسپار کردم نکرده مگر ترس، پس بدان راهی که تو را فرستادهام برو و اندیشناک مباش و والسلام.».
چون نامه حسین ـ. علیه السلام ـ. به مسلم رسید مسلم گفت:، اما اینکه ترسیده باشم خیر.
سپس به راه خود ادامه داد به آبی رسید که متعلق به قبیله طی بود. در آنجا رفع عطش کردند و سپس از آنجا نیز گذشت که ناگاه مردی را دید که مشغول شکار است. به او نگریست دید آهویی را با تیر زد و او را به زمین افکند مسلم گفت:
ـ. انشاالله دشمن خود را میکشیم؛ و به تعجیل به سمت کوفه روانه شد.
ورود مسلم به کوفه
مسلم بن عقیل پنجم شوال به کوفه رسید و در خانه مختار بن ابى عبیده ثقفى که معروف بود به خانه سالم بن مسیب نزول اجلال فرمود. تا آنکه مسلم وارد منزل او شد و مختار با او بیعت کرد و صمیمانه خدمت کرد و مردم را دعوت کرد که بیایند و بیعت کنند. مردم کوفه از استماع قدوم مسلم بن عقیل اظهار مسرت کردند و فوج فوج به خدمت آن حضرت آمدند و آن جناب نامه حسین ـ. علیه السلام ـ. را براى هر جماعتى از ایشان مىخواند و ایشان از استماع کلمات نامه میگریستند و بیعت مىکردند. میان آن جماعت عابس بن ابى شبیب شاکرى برخاست و حمد ثناى الهى به جاى آورد و گفت:
ـ، اما بعد؛ پس من خبر نمىدهم شما را از مردم و نمىدانم چه در دل ایشان است و مغرور نمىسازم شما را با ایشان، به خدا سوگند که من خبر مىدهم شما را از آنچه توطین نفس کردهام بر آن، به خدا قسم که جواب دهم شما را هرگاه مرا بخوانید و کارزار خواهم کرد البته با دشمنان شما و پیوسته در یارى شما شمشیر بزنم تا خدا را ملاقات کنم و مزد خود نخواهم مگر از خدا.
پس حبیب بن مظاهر برخاست و گفت::
ـ. خدا ترا رحمت کند اى عابس همانا آنچه در دل داشتى به مختصر قولى ادا کردى. قسم به خداوندى که نیست جز او من نیز مثل عابس بر همان عزمم.
پس سعید بن عبداللّه حنفى برخاست و مثل این بگفت. هیجده هزار نفر از اهل کوفه با مسلم بن عقیل بیعت کردند به متن بیعتی که مضمون آن چنین بود:
«دعوت به قرآن و سنت پیغمبر و جهاد با ستمکاران و دفاع از ضعفا و حمایت از محرومین اجتماعی و ایجاد مواسات و در مظالم و نصرت و یاری اهل بیت عترت و دفاع و مبارزه با دشمنان آنها و کسانی که حق آنها را نشناخته و ظلم و ستم بر آنها روا داشته دوستی با اهل بیت و دشمنی با دشمنان آنها و جنگ با کسانی که با حسین به جنگ برخاستهاند.»
تشت آبی گذارده بودند که دست مسلم در آن بود و مواد بیعت را مسلم یا حبیب یا مسلم بن عوسجه یا عابس بن شبیب شاکری میخواندند و کسانی که بیعت میکردند در آب طشت دست میگذاشتند و به صورت میمالیدند. در این وقت مسلم بن عقیل نوشت به سوى آن حضرت که:
«تاکنون هیجده هزار نفر به بیعت شما در آمدهاند اگر متوجه این صوب گردید مناسب است.»
نامه را عابس و قیس بن مسهور صیداوی به مکه بردند.
منبع: دفاع پرس