شهید سیدمحمدباقر صدر، شهادت امام حسین (ع) را ماحصل انحراف امت زمان ایشان میدانست و در این رابطه در کتاب «امامان اهل بیت» عنوان میکند: بنیان موضع امام حسین (ع) در برابر دشمنان اسلام در عصر ایشان، انقلاب علیه حکومت حاکم بود. این انقلاب علیه حکومت یا حاکم با مفهوم اسلامی درباره مراتب مخالفت با حاکم پیوند دارد و به حکم شرعی اسلام در این باره مرتبط است که از یک حکومن تا حکومت دیگر و از وضعیت دیگر تا وضعیت یک حاکم تا وضعیت حاکم دیگر متفاوت است.
از انحراف امت تا شهادت امام حسین (ع)
ایشان در کتاب خود با عنوان «سنتهای الهی در قرآن کریم» ضمن اشاره به منطق سنت تاریخ در کتاب سنتهای الهی در قرآن کریم و اینکه اگر در جامعهای عذاب نازل شود مختص گروه ستمکار نیست، بر این اعتقاد است که زمانی که در نتیجه انحراف مسلمانان، بلا و عذاب بر آنان، واقع شد، یزید بن معاویه به حکومت رسید و با مال، جان، آبرو و عقاید ایشان هر چه خواست کرد. این بلا تنها به ستمکاران اختصاص نیافت؛ امام حسین (ع) که پاکترین، عادلترین و بهترین آنها بود همراه با یاران و اهل بیتش به فجیعترین شکل به شهادت رسید. همانطور که وقتی بنیاسرائیل در نتیجه ظلم، سرکشی و نافرمانیشان به سرگردانی در بیابان دچار شدند. به همین دلیل قرآن کریم میفرماید: «وَ اتَّقُوا فِتنَهً لا تُصیبَنَّ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنکُم خَاصَّهً وَ اعلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدیدٌ العِقَابِ» (از فتنهای که فقط به ستمکاران اختصاص ندارد، پرهیز کنید و بدانید هم همانا خداوند سخت مجازاتکننده است)
مرگ ارادههای جانپرست و مالاندوز
شهید صدر در کتاب «امامان اهل بیت» در این باره مینویسد: سیدالشهدا عزم حرکت کرد، عزم سفر از مدینه به مکه و سپس به عراق کرد. از هر سویی نزد ایشان میآمدند که شما را به خدا خروج مکنید که کشته می-شوید و کشته شدن چنان امر هولناک و ترسناک و هراسانگیزی شده بود که اندیشیدن درباره آن ممکن نبود. هر فرد دیگر به هیچ چیز نمیاندیشید جز اینکه در امان باشد، خویش در امان باشد و دارایی محدودش در امان باشد. دیگر به چه چیز کاری داشت؟! با امّت چه کار داشت؟ با اسلام؟! با اهداف بزرگ؟! با کارهای بزرگ؟! مادامی که خودش در امان بود و در امنیت آن سلاطین و سرکشان و ستمپیشگان به سر میبرد!
بیدارسازی وجدان امت با قیام امام حسین
این فقیه مجتهد درباره نقش امام حسین (ع) در تاریخ ائمه خاطر نشان میکند: انقلاب امام حسین (ع) انقلابی علیه حکومت یا حاکم بود که با حکم شرعی اسلام در این باره مرتبط است که از یک حکومت تا حکومت دیگر و از وضعیت یک حاکم تا وضعیت حاکم دیگر متفاوت است. امام حسین (ع) تصمیم گرفت برای رویارویی با دسیسههای علیه شخصیت امت خروج کند. ایشان در این راه نمیکوشید تا سلطنت سیاسی بنی-امیه را از بین ببرد. امام احتمال میداد که موفق شود سلطنت سیاسی بنیامیه را از بین ببرد –براساس آنچه از روایات برمیآید-، اما فقط به عنوان یک احتمال و نه بیشتر.
ایشان معتقد است: باید از میان مردم آن کس که بیش از همه از ستم و دستدرازی به منافع شخصیاش به کنار بود، انتقام ستمدیدگان را میگرفت تا آن ستمدیدگان احساس کنند هدفی بزرگتر از این حدود کوچک وجود دارد. حسین (ع) والاترین مقام را در میان مردم داشت و کسی را یارای تعدّی به ایشان نبود و از ثروتنمندترین و توانگرترین مردم بود. همه دنیا نزد حسین (ع) فراهم بود. ایشان نیازی به مقام و مال و تکریم نداشت. در هیچیک از ستمهای بنیامیه زندگی نمیکرد. خلفای بنیامیه با ایشان با مدارا و نرمی رفتار می-کردند و از ایشان میترسیدند و هراس داشتند.
گروههای تحت درمان در مکتب امام حسین (ع)
این فیلسوف شیعه در کتاب «امامان اهل بیت» آورده است که: امام حسین (ع) باید موضعی میگرفت که با آن چند دسته از افراد امت را درمان کند: دسته اول کسانی بودند که گرچه ایمان داشتند که اسلام در دستان بنی-امیه نابود میشود، اما نمیتوانستند به پا خیزند. آنان در کنار بنیامیه حرکت میکردند و شمشیر علیه امام حسین (ع) بر میگرفتند. دسته دوم کسانی بودند که جان خود برایشان عزیز و اسلام برایشان خوار شده بود. این دسته همچون انسانی سیگاری بودند که نمیفهمد سیگار به او آسیب میرساند. دسته سوم سادهلوحانی بودند که فریب نقشههای اموی را میخوردند. دسته چهارم کسانی بودند که از صحنه رویدادها در قلب دولت اسلامی دور بودند. درمان این دسته به کنارهگیری امام حسن (ع) مربوط میشود.
مواضع امام حسین (ع) در شرایط حاکم بر جامعه
وی در این کتاب همچنین عنوان کرده که: امام حسین (ع) باید موضعی را بر میگزید که با آن چهار دسته از امت اسلامی را درمان کند و هیچ موضعی نمیتوانست این همه را برآورده کند جز موضع آخر. موضع اول اینکه با یزد بن معاویه بیعت کند همانند بیعت امیرالمومنین (ع) با ابوبکر، عمر و عثمان. موضع دوم، بیعت یزد بن معاویه را رد کند، اما در مکه یا مدینه بماند. موضع سوم، به یکی از سرزمینهای جهان اسلام پناه برد. هم-چنان که برادر ایشان محمد بن حنیفه به ایشان پیشنهاد داد که به یمن بروید، یه به یکی دیگر از سرزمینهای مسلمین. در آنجا جمعیت و جامعهای برای خود بسازد و از جامعه بزرگتری که سرزمینهای دیگر مسلمین را در بر میگرفت جدا شود. تا وقتی توانست امارت خود را استوار سازد، بکوشد تا پیش رود و سرزمینهای دیگر را به سرزمین خود پیوند دهد. موضع چهارم، بیعت را رد کند و به پا خیزد و سوی کوفه رود تا نامه-هایی را که از کوفیان رسیده بود، اجابت کند. سپس کشته شود و به شهادت برسد به همان شیوهای که روی داد.
بیدارسازی وجدان جمعی مسلمانان
این نظریهپرداز شیعه به تکان دادن وجدان انسان مسلمان اشاره کرده و خاطر نشان میکند: امام حسین (ع) ناگزیر بود خون خود و فرزندان و ناموس و زنان خود را و همه اعتبارهای عاطفی و تاریخی را وارد کارزار کند حتی عمامه و شمشیر رسول خدا (ص) را در بر گرفت و بربست تا هر راه و روزنی را بر منش شکست ببندد که مبادا بر این کار اعتراضی بگذارد. او چنین کرد تا وجدان انسان مسلمان شکست خوردهای را که ارادهاش نابود شده، تکان دهد.
نام حسین و کربلای حسین بر بلندای ابدیت
این فقیه همچنین اشاره کرده است که: حسین انقلاب کرد تا برای امت، حقیقت طاغوتهایی را که به اسم خلافت و حضرت رسول (ص) بر مردم حکم میراندند، رسوا کند. واقعه طفّ سوگنامهای گذرا نیست که فقط بر مرحلهای مشخص از تاریخ روی داده باشد. این واقعه تعبیری از یک مرحله تاریخی نیست، بلکه تعبیری از حال یک امت است که حاکمانش آن را از جاده صحیح به کج بردهاند و آن را از رسالت و عقیدهاش دور کردهاند تا جاییکه امتی مرده شد که به هیچ چیز نمیاندیشد. این امت اجلش فرارسیده بود و مرده بود؛ گرچه بدنهایشان متحرک بود.
مکتب حسین یعنی ولایتمداری تا روز قیامت
شهید صدر همچنین به ساخت و رهبری امت تا روز قیامت اشاره نموده و مینویسد: امام حسین (ع) وقتی خونش جاری شد، وقتی محرومیت را حتی از آب فرات به جان میخرید، وقتی حتی فرزند شیرخوارش را فدا کرد، وقتی واپسین نفسهای پاکش را بر زمین کربلای میکشید؛ در تمام این لحظهها فقط به عملیاتی جانبازانه نمیپرداخت بلکه داشت امتی را میساخت و ارادهای را حفظ میکرد و با تاریخ رسالت به پیش میرفست و جهادگران را اسلام در هر زمان و مکان را رهبری میکرد.
دشمنان گریان و خنجر به دست حسین (ع) نباشیم
ایشان همچنین بر این باور است: امام حسین (ع) کلیت اسلام است. او کل اهدافی است که بخاطرش از خود گذشت. چرا که این اهداف، روح، اندیشه و دل، اهداف ایشان است. همچنان که کوفیان امام حسین (ع) می-کشتند و گریه میکردند، این خطر بزرگ هست که ما هم به همان بدبختی دچار شویم که حسین (ع) را بکشیم در حالیکه میگرییم. اگر گریه به تنهایی به این معنا باشد که کسی از قاتلان حسین (ع) نیست، بنابراین عمربن سعد هم قاتل حسین (ع) نبود، چون عمربن سعد خودش هم گریست. گریه و عاطفه به تنهایی ضامن نیست تا ثابت کند این –دارنده عاطفه- در موقعیتی قرار ندارد که امام حسین (ع) را یا اهداف امام را بکُشد. باید آزمون و تأمّل کرد، باید اندیشید تا بلکه مطمئن شویم که ما زا قاتلان حسین (ع) نیستیم. باید از خود حساب بکشیم، باید در کردارمان تأمل کنیم، باید در زندگیمان با میزان بیشتری از اندیشه و ژرفنگری و همهجانبگی موضعگیری کنیم و برای همه پیامدها و شرایط آماده باشیم؛ تا مطمئن شویم که ما- از دور یا نزدیک، بهطور مستقیم و غیرمستقیم- در قتل، اما حسین (ع) حضور نداریم. چرا که همان که امام را دوست داشته باشیم، بر امام بگرییم، پیاده به زیارت امام حسین (ع) برویم، همه اینها ارزشمند است، اما این مار ارزشمند، ضامن و دلیل کافی نیست.
/انتهای پیام/