به بهانه صدمین سالگرد کودتای سوم اسفند، به سراغ حکومت پهلوی اول رفتیم تا ببینیم که قانون تشر‌های رضاخانی متوجه کدام بخش از فرهنگ ایرانی بود و تلاش او برای تغییر فرهنگ عامه از کجا ناشی می‌شد.
به گزارش«سدید»؛ «در ملاقات روزی شاه کلاه مرا برداشت و گفت حالا این چطور است؟ گفتم فی‌الجمله از آفتاب و باران حفظ می‌کند، اما آن کلاه که داشتیم اسمش بهتر بود. آشفته چند قدمی حرکت فرمودند، گفتند آخر من می‌خواهم همرنگ جماعت شویم که ما را مسخره نکنند. گفتم البته مصلحتی در نظر گرفته‌اند. در دلم گفتم زیر کلاه است که مسخره می‌کنند، تقلید‌های بی‌حکمت.» این‌ها صحبت‌های مهدی‌قلی هدایت (مخبرالسلطنه) از نخست‌وزیران عصر پهلوی اول است. پس از آنکه رضاشاه از او می‌خواهد کلاهش را تغییر دهد. به بهانه صدمین سالگرد کودتای سوم اسفند، به سراغ حکومت پهلوی اول رفتیم تا ببینیم که قانون تشر‌های رضاخانی متوجه کدام بخش از فرهنگ ایرانی بود و تلاش او برای تغییر فرهنگ عامه از کجا ناشی می‌شد. پژوهشگران و تاریخ‌شناسان زیادی در این موضوع نوشته‌اند و تلاش کردیم که گزارش پیش رو با استناد بر آثار پژوهشی باشد.

چرا رضاشاه به سمت تغییر فرهنگ ایران رفت؟
در مورد اینکه، چرا رضاشاه به سمت تغییر فرهنگ رفت حرف و سخن بسیار است و هر کسی از دیدگاه خود به این مساله پرداخته است. اما از دلایل مشهوری که در مورد تغییر رویه رضاخان آوردند این است که او بعد از سفری که به ترکیه داشت به یکباره دیدگاهش نسبت به فرهنگ جامعه ایران تغییر کرد و می‌خواست که همه آن چیز‌هایی که در ترکیه دیده بود را در ایران اجرا کند.

ازجمله مقالاتی که در این مورد نوشته شده و بعد‌ها در نوشتن کتاب از آن استفاده شد، مقاله‌ای است به نگارش نصرالله پورمحمدی‌املشی، رضا محمدی و عسگر محمدی. در این مقاله که در فصلنامه تاریخ روابط خارجی منتشر شده به این اشاره دارد که رضاخان بیشتر مجری یک حرکت از پیش طراحی شده است. در بخشی از این مقاله آمده است: «حکومت‌های ایران و ترکیه در دوره رضاشاه پهلوی و مصـطفی کمـال آتـاتورک در راهی تازه قدم نهادند و سیاست تمرکز قدرت حکـومتی و اجـرای مـدرن‌سازی خـط‌مشی مشترک در هر دو کشور، آمرانـه و دسـتوری بـود. فکـر ایجـاد تمرکـز سیاسـی و فرهنگی، با زمینه سکولاریسم و غرب‌گرایی و شایسته‌سالاری، به‌طور کلـی از حمایـت بسیاری از روشنفکران برخوردار بود. سیاست تجدد آمرانه رضاشاه، به تدریج فضای سنتی، اجتماعی و فرهنگی ایران را تغییر داد. تحولات فرهنگی و نوآوری شامل وحدت زبان، تاکید بر ناسیونالیسم ایرانی، کشـف حجاب، تاسیس مدارس نوین و دانشگاه، حذف نهاد روحانیت و... تقلید از فرهنـگ غربـی بود. طراحی و اجرای ایـن اهـداف، برآمـده از افکـار یـک دیکتـاتور نظـامی نبـود، بلکـه دیوان‌سالاری و روشنفکران تجددخواه و غرب‌گرای ایـران و ترکیـه در تـدوین آن نقـش اساسی داشتند.»

برخی از پژوهش‌ها که به تغییر سیاست‌های فرهنگی رضاخان بعد از سفر از ترکیه تاکید دارند؛ این شکل تحول را یکباره تعریف می‌کنند و مدعی‌اند که رضاخان حتی در مورد این سیاست‌ها از قبل فکری نکرده بود و این برای خانواده‌اش هم عجیب و غریب بود که چرا او به یکباره این همه تغییر کرده است. ایوانف، نویسنده روسی که در زمینه تاریخ معاصر ایران کار کرده و یکی از ایران‌شناسان و کارشناسان مطرح در زمینه تاریخ نوین ایران به‌شمار می‌رود و کتاب‌های متعددی در این زمینه دارد در مورد این تغییر یکباره رضاخان نوشته است: «او از خانواده‌ای معمولی بود. قبل از اینکه به سلطنت برسد، حتی پدر و مادرش هم مشخص نبودند، بعد از اینکه به پادشاهی هم رسید، همه چیز نشان از این داشت که او از خانواده‌ای سنتی بود و خیلی با مدرنیته کاری نداشت و به یکباره در سفر به ترکیه همه نگاه و عقایدش عوض شد، این مساله برای خانواده‌اش هم بسیار تعجب برانگیز بود، اما به خاطر خوی دیکتاتوری، هیچ‌کس در مقابلش نایستاد و حرفش را قبول کردند.»

ایوانف حتی در مورد هدف رضاخان از این کارش می‌نویسد: «خیلی‌ها می‌نویسند که او (رضاخان) برای تغییر فرهنگ اهدافی بزرگ در سر داشت، اما باید بگویم با شناختی که من دارم، این دروغ است. او حتی به این مساله فکر هم نکرد و فقط، چون از تغییرات ترکیه خوشش آمده بود خواست تا متفاوت بودن خودش را نشان بدهد و به قول ایرانی‌ها تقلیدی کورکورانه را شروع کرد.»

تاسیس سازمانی برای تغییر و همراه نشدن مردم
رضاخان بعد از بازگشت از ترکیه، یکی از کار‌هایی که کرد و به نظرش می‌رسید می‌تواند مفید باشد تاسیس یک سازمان جدید در ساختار دولتش بود، حسین مکی در کتاب «تاریخ بیست ساله» که در انتشارات امیرکبیر منتشر شده است، درباره این سازمان جدید می‌نویسد: «با توجه به اهمیت حوزه فرهنگ، یکی از مصادیق مهم و بارز تاسیس نهادهایِ فرهنگی ِمدرن توسط رضاشاه، تاسیس سازمان «پرورشِ افکار» بود. درواقع این سازمان‌ها قرار بود پایه‌هایِ مشروعیت و مقبولیت نظام پهلوی را تثبیت کند. در راستای تحقق اهداف این سازمان، رضاشاه دستور داد منابع مالی چشمگیری از بودجه سایر وزارتخانه‌ها نظیر وزارت فرهنگ و آموزش‌وپرورش تامین شود و سازمان پرورش افکار در سال ۱۳۰۷ شمسی به ریاست دکتر احمد متین‌دفتری تاسیس شد.»

اهداف رضاخان برای تاسیس این سازمان هم جالب است و نویسنده در همین کتاب آورده است: «متولیان و مسئولان این سازمان برنامه‌هایی از قبیل برگزاری سخنرانی‌هایِ هفتگی در موضوعات مختلف سیاسی، تاریخی، اجتماعی، بهداشتی، ورزشی و فرهنگی همراه با دعوت از تحلیلگران و صاحب‌نظران مختلف را در محور سیاست‌های خود قرار داده بودند. مهم‌ترین سیاست‌های این سازمان آموزش تجدد و مدرنیسم همراه با ترویج روحیه مـیهن‌پرستی، شاه‌دوستی و وفـاداری بـه شاه و القای پیشرفت‌هایِ اقتصادی و نظامی کشور به ذهن مخاطبان در قالب راهبرد کلان برنامه نوسازی رضاشاه بود. به‌عبارت‌دیگر، افکار عمومی باید نسبت به اصـلاحات و سیاست‌های فرهنگی و اجتماعی حکومت رضاشاه توجیه می‌شدند و در نظر مردم این اقدامات مقبول واقع می‌شد.»

ازجمله اقدامات این سازمان، تقویت روح آریاگرایی در مردم با برگزاری جشن‌ها و انجمن‌ها بود. حسین مکی در این باره نوشته است: «از دیگر برنامه‌های مهم این سازمان، ترویج باستان‌گرایی و آریاگرایی مطلوب سلطنت پهلوی بود. شعار اصلی اکثر مدعوین و حاضران در همایش‌ها و سخنرانی‌ها (شعار خدا ـ شاه ـ میهن) بود. هدف از طرح این شعار، این بود که پادشاه و سلطنتِ پهلوی را در نزد اذهان افکارِ عمومی قابل‌پذیرش سـاخته و با معرفیِ شاه به‌عنوان رکن رکین کشور ایران، مقام پادشاهی را ضامن حفظ امنیت و موجودیت کشور ایران مطرح کنند. به‌عنوان‌مثال حسین معتمدی که یکی از سخنرانان مدعو ثابت سازمان پرورش افکار بود، در نطقی به تاریخ ۲۲ مهر ۱۳۱۸ شمسی می‌گوید: «شاه‌پرستی به‌منزله بزرگ‌ترین پایه‌ای است که عظمتِ کـشور بـر آن قرار گرفته است. نیاکان ما بزرگ‌ترین فرضیه‌ای را که برای خود می‌دانستند، خداپرستی، شاه‌دوستی و میهن پروری بوده است و همیشه وِرد زبـان‌شان جـز (خدا ـ شاه ـ میهن) چیز دیگری نبوده است. بالاترین افتخار برای یک ایرانی این بوده است که حـُسن شـاه‌پرستی و مـیهن‌پرستی بدو نسبت دهند؛ ما نیز که نوباوگانِ این آب‌وخاک و جگرگوشگان آن نیاکانیم، این حُسن شـریف را بـاید داشته باشیم. زبان‌مان جز به یاد شاه گشوده نشود و گوش‌مان جز به فرمانِ او نباشد.» درواقع ترویج و تقویت تمایلاتِ افراطی و رادیکالِ شاه‌پرستی و سلطنت‌خواهی از محورهایِ اساسی اهداف این سازمان و برنامه‌های زیرمجموعه‌اش بود.»

یکی دیگر از کار‌هایی که او به عهده این سازمان می‌گذارد، این است که اساتید دانشگاه‌ها باید آموزش جدی برای این موضوع ببینند. در کتاب فرهنگ‌ستیزی در دوره رضاشاه، نوشته محمود دلفانی در مورد این مساله آمده است: «در کنار سازمانِ پرورش افکار وظیفه ترویج ملی‌گرایی افراطی برعهده نهاد‌هایی همچون دانشگاه تهران و وزارت آموزش‌وپرورش نیز گذاشته شده بود. طبق اساسنامه سازمان پرورش افکار مقرر شده بود در شـورای دانـشگاه طرحی تهیه شود که مطابق آن هریک از دانشکده‌ها ملزم شوند تعلیمات لازم به اساتید دانشکده‌ها جهت پرورشِ افکار دانشجویان را در دستور کار اصلی خود قرار دهند. درواقع رضاشاه طوری نظام آموزشی خود را طراحی کرده بود که این نظامْ به‌عنوان ابزاری برای ایجاد حس ملی‌گراییِ توأم با اندیشه‌هایِ تجددخواهانه باشد و بتواند از طریق آن انسجام و یکپارچگی ملی را حول محور منافع سلطنت، در بین نسل جوان ایجاد کند. دولت‌سازیِ رضاشاهی نیاز به رشته‌ای از احساسات مشترک میان همه ایرانیان داشت تا بتوانند پذیرایِ دولتِ ایرانی باشند. به همین منظور نهاد‌های فرهنگی تاسیس شدند که بر ایدئولوژی باستان‌گرای ایرانی تاکیدی ویژه داشتند. تاکید بیش‌ازاندازه بر این ایدئولوژی، بدون درنظرگرفتنِ تفاوت‌های قومی و منطقه‌ای و احساساتِ مذهبی که این نهاد‌ها مستقیما آن‌ها را نشانه گرفته بودند، در زمره مهم‌ترین کاستی‌های فرآیند دولت‌سازی رضاشاه به‌شمار می‌رود.»

اساس کار و روش سازمان پرورش افکار رضاشاه، شست‌وشوی مغزی بود تا سوءاستفاده‌های دستگاه‌های دولتی را بپوشاند و آن‌ها را در نظرمردم مثبـت جلـوه دهـد. اعزام دانشجو به خارج و نقش مدارس خارجی در ایران در ترویج فرهنگ غربی تاثیر بسزایی داشت و در این فضا دانشجویان و دانش‌آموزان ایرانـی گفتار و فرهنگ غربی را تجربه می‌کردند.

محمد ایمانی‌معتمد، پژوهشگر و تاریخ‌شناس و استاد دانشگاه در مورد تاثیر این سازمان بین مردم به «فرهیختگان» می‌گوید: «رضاخان معتقد بود که این سازمان همه آنچه را که می‌خواهد، تغییر خواهد داد و بین مردم و افکار به قول او قدیمی شکاف می‌اندازد، اما این اتفاق نیفتاد و چرایی این اتفاق به خاطر این است که بدنه جامعه با این کار همراه نشدند، نمی‌شد روستا به روستا و شهر به شهر همراه مردم شد و آن‌ها را از سنت‌ها و عقایدشان جدا کرد. نکته بعدی هم در شهر‌ها بود. به جز افرادی که به بدنه حکومت وصل بودند، مردم عادی نمی‌خواستند که خودشان را از چیز‌هایی که داشتند جدا کنند. سنت به تاروپود این مردم بسته شده بود و جدا کردن شان از همه چیزی که داشتند کار راحتی نبود. برای همین رضاخان به همان خوی دیکتاتوری خودش وصل شد و می‌خواست با همان روش پیش برود. اما خب همراه کردن جامعه با دیکتاتوری کار سختی بود. ممکن است کار را تا جایی جلو ببرد، اما نمی‌تواند همه جا موفق باشد. برای همین سازمانی که برای تغییر رفتار شکل گرفت، نتوانست مردم را با خودش همراه کند و بالاخره بعد از سه سال تاسیس شکست خورد.»

کشف حجاب نقطه تاریک
مخبرالسلطنه هدایت (مهدی قلی‏خان) که در آن زمان رئیس‏‌الوزرا بود در کتاب خاطرات و خطرات که شرکت چاپ رنگین آن را منتشر کرده است، می‌نویسد: «کشف حجاب سوغات ترکیه بود که پهلوی به ایران آورد. رضاشاه پس از بازگشت به ایران عزم خود را برای غربی شدن جامعه ایرانی جزم کرد و مدعی آن شد که اگر مردم لباس متحد‌الشکل بپوشند، کلاه پهلوی بر سر بگذارند و نسبت به تقیدات دینی سستی نشان دهند متمدن خواهند شد و زنان هم با کنار گذاشتن حجاب مسیر ترقی را خواهند پیمود.»

رضاخان قبل از رسیدن به سلطنت یا حتی در اوایل حکومتش، خودش را انسانی دین دار معرفی می‌کند، تورج اتابکی، نویسنده و تاریخ‌شناس در کتاب تجدد آمرانه که توسط انتشارات ققنوس منتشر شده است، درباره این موضوع می‌گوید: «رضاخان پیش از رسیدن به قدرت، به‌شدت تظاهر به دین‌داری کرده و حتی در مراسم مذهبی و عزاداری حاضر می‌شد؛ این رفتار او تا هنگامی که به تاج‌وتخت سلطنت دست یافت همچنان ادامه داشت. با تثبیت قدرت رضاخان، آرام‌آرام سیاست‌های ضدمذهبی وی به اجرا در آمد. از این زمان به بعد رضاشاه که تجددگرایی و تضعیف ارزش‌های دینی را سرلوحه برنامه‌های خود قرار داده بود، طی اقداماتی، مخالفت عملی خود را با اسلام و فرهنگ و سنن اسلامی جامعه آغاز کرد. ازجمله این اقدامات می‌توان به حضور روزافزون میسیون‌های مذهبی، تاسیس مدارس جدید به سبک غربی، تاسیس کانون‌ها و انجمن‌های روشنفکری، تغییر نظام آموزشی، اجباری کردن استفاده از کلاه شاپو، صدور قانون متحدالشکل کردن البسه و سرانجام کشف حجاب بانوان و ترویج بی‌قیدی در میان زنان، جلوگیری از حضور زنان با حجاب در پارک‌ها، سینماها، تئاترها، هتل‌ها و سایر مراکز عمومی اشاره کرد. رضاخان نگاهی کاملا سطحی به تمدن غرب داشت و گمان می‌کرد با تغییر و تحول ظاهری در مردم، کشور در مسیر ترقی و پیشرفت قرار می‌گیرد. صدرالاشرف (محسن صدر) در خاطرات خود نقل می‌کند: «بعد از مسافرت به ترکیه رضاشاه اظهار داشت: ما باید صورتا و سنتا غربی بشویم....»

علی اکبر سیاسی که موسس و رئیس دانشگاه تهران بود، در این مورد نظر جالبی دارد و هدف رضاخان در ماجرای کشف حجاب را این‌گونه تبیین می‌کند: «به نظر ما، دلیل اصلی این سیاست و اینکه اروپایی شدن ایرانی به یک مشکل اجتماعی عمده تبدیل شده، این است که احساس می‌شد تقلید از ظاهر اروپاییان حتما به پذیرش عقاید اروپایی کمک خواهد کرد و ایرانی، با رها کردن قبای بلند، عبا، کلاه بی‌لبه و همه آنچه به نظر می‌رسید مأمنی برای سنت‌گرایی باشد، حتما تسلیم پیشروی تمدن غربی خواهد شد و از آن پس خود را بدون شرم یا اجبار به دست آن خواهد سپرد؛ و به‌واقع هم به نظر می‌رسد که او با پوشیدن کت کوتاه و کلاه لبه‌دار راحت‌تر به سوی ترقی و تجدد حرکت خواهد کرد.»

البته رضاخان در مسیری که برای ایران درنظر گرفته بود تنها نبود، مهدی صلاح، در کتاب «کشف حجاب: زمینه‌ها، پیامد‌ها و واکنش‌ها» می‌نویسد: «روشنفکرانی مانند حکمت و تیمورتاش هم به رضاخان این مساله را القا می‌کردند که باید این کار را ادامه دهد، آنقدر این کار مقلّدانه بود که مخبرالسلطنه هدایت، از کشف حجاب به‌عنوان تمدن «بولوار‌ها» یاد کرده و آن را نمونه تقلید ظاهری از غرب می‌داند و می‏‌گوید: «روزی به شاه عرض کردم، تمدنی که آوازه‏‌اش عالم‌گیر است، دو تمدن است، تمدنی که مفید است و قابل تقلید، تمدن ناشی از لابراتوار‌ها و کتابخانه‌‏هاست. یکی هم تمدن بولوار‌ها. گمان کردم به این عرض من توجهی فرموده‌‏اند، آثاری که بیشتر ظاهر شد تمدن بولوار‌ها بود که به کار لاله‏‌زار می‏‌خورد و مردم بی‏‌بندوبار خواستار آن بودند.»

گسست بین مردم و مذهب و شکست رضاخانی
یکی از اقداماتی که در راستای همان کشف حجاب در حکومت رضاخان انجام شد، تلاش برای دور کردن مردم از عقاید مذهبی بود. در کتاب «رضاشاه کبیر» درباره این موضوع آمده است: «حکومت رضاخان پس از تحکیم پایه‌های سلطنت، به رودررویی با حوزه و روحانیون پرداخت و سعی کرد با وضع قوانین، روحانیون را از صحنه خارج سازد و تا جایی پیش رفت که زدودن شعائر مذهبی را در دستورکار حکومت خود قرار دهد. بعد از تبعید آیت‌الله بافقی و خاموش کردن قیام حاج‌آقا نورالله‌اصفهانی، با تمهید برنامه‎هایی، چون امتحان گرفتن از طلاب، اجرای قانون اتحاد البسه، ایجاد مدارس مذهبی‌ـ‌فرهنگی به‌صورت دولتی و کنترل بعضی از حوزه‌های علمیه به دست دولت به‌منظور تربیت طلاب و روحانیون وابسته، تصرف در اوقاف و قطع دسترسی روحانیون از مهم‎ترین منبع استقلال اقتصادی و مالی، منع پوشیدن لباس روحانیت مگر با جواز از وزارت معارف، ایجاد دانشکده معقول و منقول، موسسه وعظ و خطابه و... سعی کرد حیطه قدرت و نفوذ روحانیون را در جامعه کاهش دهد و قوانین و ظواهر غرب و غرب‌زدگی را در جامعه گسترش دهد.»

رضاخان با تصویب قوانین از سال ۱۳۰۷ به بعد سعی کرد حملات خود را به روحانیون، منطقی و قانونی جلوه دهد و با قانونی‌کردن امور دینی سعی داشت ترویج و هدایت امور دینی را در جامعه دولتی سازد و با تحت کنترل درآوردن کار‌ها و اقدامات روحانیون، به‌مرور مذهب را چنانکه می‌خواهد شکل و جهت دهد. مریت هاکس، تاریخ‌شناس معروف درباره امور مذهبی در دوران رضاخان می‌نویسد: «در ایران پدیده عجیبی وجود دارد دولت به‌ظاهر در فکر تعدیل و شاید اصلاح دین و درواقع در فکر تباه ساختن دین از درون است.»

یکی از کار‌های رضاخان در راستای گسست بین مذهب و مردم تاسیس کانونی به‌نام ایران باستان بود، شخصی به نام عبدالرحمن سیف‌آزاد در سال ۱۳۱۰ به ایران آمد و با یاری چند سرمایه‌دار زرتشتی و برای شناساندن بیشتر فرهنگ و تمدن باستانی ایران، «کانون ایران باستان» را تشکیل داد و از اول بهمن ۱۳۱۱ نیز هفته‌نامه رنگی «ایران باستان» را منتشر کرد. سرلوحه «ایران باستان» با نام «خدا-ایران» و با پیام «پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک» و تصویر «فروهر» و دو تصویر کوچک در دوسوی کلیشه‌ای از نقش داریوش بزرگ در تخت‌جمشید آراسته شده بود و غالبا یک صفحه بزرگ تاریخی، تمام صفحه اول را پر می‌کرد. در این هفته‌نامه مطالب مربوط به تاریخ و فرهنگ ایران دوره هخامنشی و ساسانی به چاپ می‌رسید. در این مجله سعی می‌شد مطالب از مذهب دور باشد و در راستای همان تغییراتی باشد که مدنظر حکومت است.

هادی وکیلی، محقق و پژوهشگر تاریخ درمورد این موضوع و کاری که رضاخان می‌خواست انجام دهد و بین مردم و مذهب و دین فاصله بیندازد، می‌گوید: «مهم‌ترین موضوعی که ازسوی رضاشاه هدف قرار گرفت، باور‌ها و اعتقاد‌های فرهنگی مردم بود. فرهنگی که ریشه‌ای کهن در جامعه ایران داشته و مردم به نسبت بسیار زیادی به آن پایبند بودند. البته باید در این بین نقش ویژه انگلیس را نیز در نظر داشت، زیرا انگلیس در پی آن بود تا با حمله و نابودسازی زیرساخت‌های فرهنگی، مقاومت مردم ایران را درهم شکند. از این‌رو به همکاری با رضاشاه پرداخت تا فرهنگ ایران را نابود سازد.»

وکیلی درمورد این شکل اعمال سیاست‌های رضاخانی در حوزه فرهنگ عامه گفت: «تا قبل از تاریخ معاصر، به‌عنوان مثال در عصر صفوی، تنها فرهنگ ملی به‌همراه فرهنگ مذهبی بر جامعه حاکم بود، ولی با ورود به دوره معاصر، ضلع دیگری به‌نام فرهنگ غربی درکنار دو ضلع دیگرِ فرهنگ ایران قرار گرفت و با نفوذ در ایران رشد کرد. طی حکومت رضاشاه، این سه بعد به‌طور کامل تحت‌تاثیر افکار او قرار گرفته بود. با این حال در دوران پهلوی اول، ارتباط با غرب اوج می‌گیرد و در عین حال بخش عظیمی از جامعه در برابر استعمار فرهنگی غرب مقاومت می‌کنند که این بخش شامل قشر مذهبی بودند. در این شرایط، مقاومت جدیدی در برابر افکار فرهنگ‌ستیزانه بولواری غرب به رهبری علمای دینی صورت پذیرفت.»

محمد ایمانی‌معتمد، پژوهشگر درباره اینکه چرا بگیر و ببند‌های رضاخانی نتوانست مقاومت فرهنگی مردم ایران را درهم شکند به «فرهیختگان» گفت: «ببینید مردم در آن زمان بسیار برایشان مهم بود که مراسم دینی را به‌درستی برگزار کنند، مثلا در روستا‌ها و حتی شهر‌های بزرگ و کوچک در ماه محرم مراسم مختلف به تناسب آن شهر و روستا برگزار می‌شد. در کتاب تاریخ بیست‌ساله حسین مکی هم به این موضوع اشاره شده است که رضاخان در ابتدای حکومت خودش را همراه مردم و دوستدار مذهب نشان می‌داد، اما بعد از سفری که به ترکیه داشت تغییرات را به یک‌باره از خودش بروز داد و مذهب هم برایش یکی از مسائل مهم بود، او می‌خواست مردم را به‌سمت غرب‌گرایی ببرد، بالاخره باید این مساله را هم قبول کنیم که بخشی از بدنه جامعه با او همراه شدند، اما مهم عموم مردم بودند. اگر بخواهیم از تعداد زندانی‌ها و کشته‌هایی که برای این مساله جان‌شان را دادند بگوییم احتیاج به نوشتن یک کتاب است، اما در کتاب ویلیام روسی که خاطراتش در زمان حضورش در ایران منتشر شده است، بسیار به این مساله اشاره شده که مردان بسیاری به‌خاطر اینکه در مراسم مذهبی شرکت می‌کردند یا زنان آن‌ها حجاب بر سر داشتند، به زندان رفتند و کشته شدند که بازهم این مساله از خوی دیکتاتوری رضاخان نشات می‌گیرد.»

تغییر زبان و خط
رضاخان بسیار روی مساله تغییر پافشاری می‌کرد، حتی مانند ترکیه تاکید داشت باید حتی در مساله زبان هم کاری کنیم که فقط به زبان فارسی حرف بزنیم. در پژوهشی که رضا محمدی درمورد این مساله انجام داده، آمده است: «یکی دیگر از بحث‌انگیزترین مشخصه‌های برنامه غربـی‌سـازی و مـدرن‌سـازی کـه کمال آتاتورک در ترکیه و رضاشاه در ایران در پـی آن بودنـد، تغییر زبـان بـا پیشـگامی دولت بود. پاکسازی ترکی و فارسی از واژه‌های وام‌گرفته از عربی که طی صـدها سـال گذشته با این زبان‌ها ترکیب شده بود. بنیاد زبان ترک در سال ۱۳۱۱ در ترکیه بـه تشویق آتاتورک تاسیس شد و رضاشاه هم به پیروی از او، فرهنگستان ایران را در سـال ۱۳۱۴ تاسیس کرد و این موسسه را مسئول اجرای اصلاح زبان فارسی کرد. دارالمعلمین عالی در سال ۱۳۱۲ انجمنی تشکیل داد تـا اصـطلاحات نو در هنر‌ها و علوم را پیشنهاد کند. از ۳ هزار واژه پیشنهادی، بعد‌ها معلمان و مربیان از ۴۰۰ واژه آن در آثار خود استفاده کردند. این انجمن تا سال ۱۳۲۰ به کار خود ادامـه داد که پنج‌سال آن با فرهنگستان همزمان بود. در سال ۱۳۱۳ وزارت معارف همکاری با دانشکده پزشکی را برای گردآوری، ترجمه و یکدست‌سازی واژگـان پزشـکی آغـاز کـرد. البته حذف اسامی عربی از موسسات دولتی و انتخـاب نـام‌هـای معـادل فارسـی ازجمله تحت عناوین «ملی‌گرایی» و «پاکسازی»، نشانه‌هایی از کوشش‌های رضاشاه برای تجددگرایی و گاه قطع رابطه با دوره اسلامی ایران بـود. مـواردی چـون: دادگسـتری بـه‌جای «عدلیه»، شهربانی به‌جای «نظمیه»، شهرداری به‌جـای «بلدیـه»، ژانـدارمری بـه‌جای «امنیه»، وزارت کشور به‌جای «وزارت داخله»، فرهنگ به‌جای «معارف»، دارایـی به‌جای «مالیه»، راه به‎جای «طرق»، آموزش‌وپرورش به‌جای «تربیت و تعلیم»، امـور اجتماعی به‌جای «فواید عامه»، بیمارسـتان بـه‌جـای «مستشـفی» و جـایگزینی سـال شمسی به‌جای سال قمری ازجمله این موارد بود.»

خیلی تلاش شد که در ایران مانند ترکیه، خط هم تغییر کند، ترکیه خط و الفبای لاتین را جـایگزین خط پیشـین کشـور کـرد و بدین‌ترتیب، فرهنگ ترکیه زیرورو شد؛ اما در ایران نظر برخی از روشـنفکران بـرای تغییـر خط راه به‌جایی نبرد. البته رضا محمدی در پژوهشی که انجام داده است، دلیل عملی نشدن این مساله را چیز دیگری می‌داند و می‌گوید: «گفته‌اند شخص رضاشاه از آن‌رو با جانشینی خط و الفبای لاتـین به‌جای خط و الفبای فارسی مخالفت کـرد کـه در برابـر گسـترش ادبیـات کمونیسـتی بایستد.»

درمورد مساله خط و زبان حرف و سخن بسیار است، در کتاب ایران بین دو انقلاب که توسط نشر نی منتشر شده، به این مساله به‌صورت مبسوط پرداخته شده است. شهریار احمدی که درمورد دوران پهلوی اول و پهلوی دوم بسیار پژوهش انجام داده است، درمورد مساله خط و زبان به «فرهیختگان» گفت: «رضاخان بسیار اصرار داشت که همه باید به یک زبان صحبت کنند، حتی در روستا‌ها و عشایر و مساله دیگر هم که او دنبال می‌کرد، بحث لباس متحدالشکل برای همه مردم ایران بود. حتی عشایر و روستایی‌ها، اما مطمئنا این اتفاق نمی‌توانست بیفتد، چون اولا همه مردم توانایی خرید این لباس‌ها را نداشتند و نکته بعدی این بود که مردم در عشایر و روستا‌ها لباس‌های مخصوص خود را داشتند، چون با توجه به اقلیمی که زندگی می‌کردند باید آن لباس‌ها را می‌پوشیدند، در کتاب ایران بین دو انقلاب دقیقا یکی از مواردی که گفته شده همین است که از مردی روستایی گفته می‌شود که برای کاری به تهران می‌آید و او را مجبور به پوشیدن لباس‌هایی می‌کنند که دوست نداشته تا خواسته‌اش را برآورده کنند و از او می‌خواهند به زبان محلی صحبت نکند و همه این‌ها باعث می‌شود او نتواند این کار‌ها را انجام دهد و درنهایت به دستور رضاخان کشته می‌شود. از این دست مسائل زیاد داریم، اما نکته مهم این است که رضاخان در این وجه از کار فرهنگی هم که می‌خواست انجام بدهد، شکست خورد.»

ادبیات سکولار، محبوب رضاخان
یک نکته مهم درمورد دوره رضاخانی این است که تقریبا تغییرات در همه مسائل، شروع شده بود و این مساله به ساختار ادبیات و مجله‌ها هم کشیده شد. نصرالله پورمحمدی، پژوهشگر تاریخ درمورد این موضوع می‌گوید: «بسیاری از حامیان سکولاریسم یا به‌اصطلاح روشنفکران که شماری از آن‌ها در مقامات سطح بالای حکومـت حضـور داشـتند، بـر ایـن بـاور بودنـد کـه اگـر روشن‌اندیشان از شرکت در حکومت خودداری کنند، ناشایسـتگان مواضـع قـدرت را دراختیار خواهند گرفت. به‌عبارت دیگر، ایـن افـراد بهتـرین راه بـرای بهبـود وضـع اکثـر هم‌میهنان را برنامه‌ریزی و اجرای سیاست‌های عمومی سکولار می‌دانستند. در این دوره «جمهوری ادیبان» نشانه‌های نسبتا مهمـی از سکولاریسـم داشـت. ادبیات این دوره که بخشی از سبک خود را از رومانتیسم اروپایی و بخشی را از رئالیسـم اجتماعی شوروی اخذ می‌کرد، علائق تازه‌ای به انتقـاد اجتمـاعی نشـان مـی‌داد: حقـوق کارگران و زنان، اجتناب‌ناپذیری آزادی و پیشرفت دانش و بیشتر کتاب‌های این دوره که ترجمه یا تالیف می‌شد، درمورد همین موضوعات بود و موارد دیگر بسیار کم به آن پرداخته می‌شد.

یکی از مسائلی که در اکثر نشریات وجود داشت، هجو روحانیون بود و این مساله علی‌رغم جایگاه اجتماعی قابـل توجـه، نـزد برخـی رواج داشـت و اندیشه‌های سکولار یا غیرمذهبی در صفحات روزنامه‌ها و مجلات مهم کـاملا بـه چشـم می‌آمد و در نشریاتی، چون ایران جوان و قرن بیستم بـه سـردبیری میـرزاده عشقی؛ طوفان به سردبیری فرخی‌یزدی؛ شفق سرخ به سردبیری علی دشتی؛ نامه جوان به سـردبیری ابـراهیم خواجـه‌نـوری؛ مرد آزاد به سردبیری عیسی صدیق؛ فرهنگستان به سردبیری حسین مقدم؛ آینده به سردبیری محمود افشار و تجدد ایران به سردبیری میرزامحمد طباطبایی ازجمله مجلاتی بود که در آن زمان بسیار پررونق کار می‌کردند و همراه با آن فعالیت‌هایی بودند که در حکومت انجام می‌گرفت و نکته دیگر اینجاست که خیلی از نویسندگان آن دوره هم در ابتدای کار رضاخان با او همراه بودند، اما در ادامه کار وقتی دیکتاتوری او را دیدند، خط خود را از او جدا کردند.»

شبیه‌خوانی حذف، سینما فرانسه آزاد
شبیه‌خوانی یکی از مهم‌ترین عناصر هنر نمایش ایرانی است که در دوره رضاخانی کورکورانه حذف و محدود شد. این درحالی بود که تمام تلاش پهلوی اول تقلید از ظواهر تئاتر و سینمای غربی بود. رضا محمدی در مقاله‌ای که درمورد این موضوع نوشته است، می‌گوید: «وجود وسائل و نوآوری‌های فنی و دگرگونی‌های فرهنگی، شیوه‌های غیرمـذهبی در اندیشه و گفتار بیش از پیش در دسترس مخاطبانی قرار گرفت که لزوما نخبگان سیاسی نبودنــد. رســانه‌هــای ارتبــاط‌جمعــی جدیــد، تلفــن، روزنامــه اطلاعات، سینما، خبرگزاری پارس، رادیوتهران و نیروهـای احزاب سوسیالیستی و اتحادیه‌های کارگری و صنفی در شکل دادن به افکـار مخاطبـان جدید سهم داشتند. همچنین ادبیات، شعر نو و تئاتر، تغییرات چشمگیری در درک اجتماعی از نقش و کارکرد هنرمندان، شاعران و نویسندگان پدید آورد.»

یعقوب آژند در کتاب «ادبیات نوین ترکیه» که انتشارات امیرکبیر آن را منتشر کرده است، نوشته است: «رهبران ترکیه دریافته بودند که تئاتر وسیله‌ای مناسب برای تبلیـغ و مردمـی‌کـردن عقاید غربی است. نامق کمال، معروف‌ترین نمایشنامه‌نویس ترکیه از نمایشنامه‌های غربی به‌ویژه فرانسه که محتوا و مضمون سیاسی داشتند، استفاده می‌کرد. در نمایش‌های او زنان نیز نقش ایفا می‌کردند و این به‌نوعی کشف حجاب به‌صـورت غیرمسـتقیم بود. اما در ایران فیلم‌های سینمایی که بیشتر از فرانسه تهیه شده بود با هدف ترویج فرهنگ خاص غربی پخش می‌شد، که حتی با سینما‌های ترکیه، یعنی تماشاخانه‌ها تفاوت عمـده داشت. تئاتر در ایران اجرا می‌شد، اما عمده تمرکز براساس همان سینما بود و در آن زمان، بیشتر فیلم‌های فرانسوی از سینما‌ها پخش می‌شد.»

تحریف تاریخ مساله جدی امروز درباره پهلوی اول
محمد ایمانی‌معتمد، پژوهشگر در گفتگو با «فرهیختگان» درمورد تفاوت دوره رضاخان با دوره‌های دیگر حمکرانی در ایران می‌گوید: «ببینید نکته مهم اینجاست که رضاخان در ابتدا مانند حکمرانان قبلی ایران بود با این تفاوت که دیکتاتوری‌اش زبانزد خاص و عام بود. حتی در همان ابتدای کارش، کافی بود کسی با او مخالفت کند، سریع حکم به کشتن آن فرد می‌داد. رضاخان به‌قول خودش می‌خواست ایران متفاوت با قبل از حکومتش را بسازد تا به همگان ثابت کند که او بیشتر و بهتر از بقیه می‌داند. اما در همین روند ساخت‌وساز ایران پیشرفته و مدرن هم باز با همان روش دیکتاتورمآبانه‌اش عمل می‌کرد. برای همین جنایت‌‎هایی که در دوره رضاخان انجام شده بسیار بیشتر از زمان قاجار است.»

او درباره اهمیت بازخوانی دوره رضاخانی می‌گوید: «باید از این دوران بیشتر گفت البته با جزئیات بیشتر، چرایی آن هم به این مساله برمی‌گردد که برخی از مردم، با توجه به مشکلات اقتصادی که الان در کشور وجود دارد، آن دوران را دوران خوبی می‌دانند درحالی که اگر کمی تاریخ بخوانند متوجه می‌شوند که چنین چیزی درست نیست، همین که در حرف بگوییم فلانی چنین کاری کرده و آنقدر ساخت‌وساز داشته است و باعث پیشرفت کشور شده... همه این‌ها در حرف است درحالی که در واقعیت گفته نمی‌شود که چقدر دیکتاتوری وجود داشته و برای همین مساله کشف حجاب چقدر انسان بی‌گناه جان‌شان را از دست داده‌اند. باید گفته شود. تلویزیون و رسانه‌ها باید به این مسائل بیشتر بپردازند، چون اگر ما به این مسائل نپردازیم، برخی هستند که به‌خاطر عناد با حاکمان امروز، تاریخ را تحریف می‌کنند.»

او درباره این موضوع که برخی دوره رضاخان را دوره گذار از جامعه سنتی به مدرن می‌دانند، گفت: «خیلی‌ها این مساله را عنوان می‌کنند، اما باید به چند نکته توجه کرد، اولین نکته این است که این گفته‌ها از کجا می‌آید؟ بیشتر از سمت کسانی است که در این چندساله به وضعیت کشور اعتراض دارند، البته منظور من بدنه مردم نیست، آن قشری که همیشه در رسانه‌های آن‌طرفی درحال مصاحبه و گفتگو هستند و برایشان شرایط کشور مهم نیست و به‌دنبال قدیس‌سازی یا ساختن قهرمان از کسی هستند که حتی افرادی که درکنارش بودند هم از دیکتاتوربودنش صحبت می‌کردند. نکته بعدی اینکه هر جامعه‌ای را که نگاه کنید از یک دورانی به بعد وارد فاز مدرنیته شده است. حتی ما در زمان قاجار هم این مساله را داریم، چون از آن زمان رفت‌وآمد به کشور‌های دیگر بیشتر شد و خیلی‌ها برای تحصیل به آن‌طرف می‌رفتند. اینکه بخواهیم این مساله را محصول دوره پهلوی اول بدانیم درست نیست، چون حتی رضاخان با توجه به تغییراتی که می‌خواست در ایران بدهد، موفق به این کار نشد و در کتاب‌ها و مقاله‌های متعدد این مساله را خوانده‌ایم که عموم جامعه هیچ وقت با او همراه نشدند.»
 
انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha