گروه آیین و اندیشه «سدید»؛ پیشتر عنوان شد که امروزه نیاز به دستیابی به طرح نظام تربیتی اسلام بیشازپیش احساس میشود؛ نیازی که با توجه به عدم توفیق تجربههای آموزشوپرورش و آموزش عالی در اسلامی یا اسلامیتر کردن مراکز آموزشی و ناکامیابی نسل ما در ایجاد خط انتقال معارف و اعتقادات دینی به نسل نوپیدا به زخمی کهنه و رنجی مزمن بدل گشته است.
در همین رابطه در سلسله نوشتار بر آنیم تا در قالب مرسوم و آکادمیک به بررسی اندیشههای تربیتی استاد صفایی بپردازیم و اولین گام را با ترسیم اجمالی مبانی اندیشه تربیتی استاد در سه حوزه جهانشناسی، انسانشناسی و معرفتشناسی برداریم. در این بخش به «مبانی انسان شناسانه نگاه تربیتی استاد» پرداخته میشود
تصویری که با استفاده از منابع دینی از انسان بهدست داده میشود در نگاه تربیتی استاد اهمیتی بسیار و اثری گسترده و عمیق دارد.
اولین نکته در بحثی است که استاد در مفهوم فطرت و معنای فطری بودن دین عرضه میکند. در نگاه استاد فطرت یعنی ساخت خاص انسان و در این ساخت همهٔ عناصر جزئی از این ترکیب خاص هستند و بخشی از این خلقت خاص به شمار میروند. در یک مرکب آنچه او را مشخص و از دیگران ممتاز میکند نه فقط اجزاء خاصش بلکه ترکیب وِیژهٔ اوست. در این ترکیب حتی اجزائی که میان او و دیگران مشترک است بخشی از ساختار خاص او را تشکیل داده و جزئی از فطرت بهحساب میآیند.
در این تحلیل آنچه در انسان اصل به شمار میرود ترکیب خاص اوست و در این ترکیب خاص است که انسان با همهٔ ویژگیهایش شکلگرفته است. این خلقت خاص را نه فقط در اجزاء درونی انسان بلکه حتی در نوع نسبتی که با هستی دارد باید جستجو کرد. انسان به گونهای آفریدهشده که تعاملی خاص با هستی دارد و بازتاب عملش را در هستی دریافت میکند. نسبت و رابطهٔ خاصی که در این خلقت میان انسان و هستی برقرارشده بخشی از خلقت خاص یا فطرت آدمی است.
در نگاه رایج در خصوص فطرت، وجه امتیاز انسان از حیوان را فطرت میگویند همانگونه که تفاوت حیوان و نبات را غریزه و تفاوت نبات و جماد را طبیعت میدانند. این دیدگاه فطرت را در دو حوزه شناختها و گرایشها جستجو کرده و تفاوتهایی را میان نوع شناختها و گرایشهای انسان و حیوان به عنوان فطریات ترسیم میکند[1]. در این دیدگاه فطری بودن دین به فطری بودن شناخت خدا و گرایش به او تفسیر شده و بر این مسئله مستنداتی نیز اقامه میشود.
اما مشکل اساسی در این دیدگاه عدم توجه به چگونگی مقایسه میان دو مرکب است. آنچه یک مرکب را از دیگری ممتاز میکند نه فقط اجزاء آن بلکه چگونگی ترکیب این اجزاء با یکدیگر است. در ترکیب است که همان اجزاء مشترک معنا و کارکرد متفاوتی مییابند و جزیی از ترکیب تازه به شمار میآیند.
فطرتی که در قرآن از آن یاد شده است به اقتضای معنای لغوی فطرت و همچنین با توجه به بیان فطرهٔ الله آلتی فطر الناس علیها[2] چگونگی و کیفیت خاصی است که در خلقت انسان مشاهده میشود. در یک مرکب آنچه تعیین کننده ماهیت و آثار است نه فقط اجزاء بلکه کیفیت چینش و ترکیب اجزاء با یکدیگر است. تفکیک برخی از توانمندیها و بهعنوان فطرت بهحساب نیاوردن آنها دلیلی ندارد و نشاندهنده غفلت از چگونگی تحلیل و تمییز در مرکبات میباشد.
آنچه انسان را صاحب استعداد بسیار کرده و به کودک ناتوان انسان قدرت تسخیر و تسلط بر همگان را عرضه داشته این تقویم نیکوتر است. لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم[3] و همین تقویم برتر امکان صعود انسان را از پائینیترین جایگاهها به بالاترین مقامات داده است؛ ثم رددناه اسفل سافلین[4].
این تحلیل با فطری بودن دین نیز بهتر سازگار است. فطری بودن دین یعنی اینکه این ترکیب فقط با طرح دین سازگار است و صرفاً طرح دین است که اینجا جواب میدهد. در این توضیح دین بهعنوان یک مجموعه و یک طرح کلی فطری محسوب میشود درحالیکه در تحلیل رایج فطری بودن دین به فطری بودن خداشناسی یا برخی معارف دینی تفسیر میشود که این نه با ظاهر معنای دین سازگار است و نه این نوع اعتقادات اختصاصی به اسلام دارد.
با تفسیر رایج از فطرت نمیتوان صرفاً اسلام را فطری دانست و باید هر نوع دینی که اعتقاد به خدا و حداکثر برخی امور مانند معاد را در خود جایداده فطری محسوب کرد.
در نوشتههای تعلیم و تربیت و در مباحث روانشناسی توجهی خاص به مسئلهٔ نیازهای انسان به چشم میخورد و در این نوشتهها از گذشته تا امروز میتوان شاهد تلاش اندیشمندان در ترسیم هر چه دقیقتر نیازهای انسان بود که شاید آخرین این تلاشها را در نوشتههای کسانی مانند آبراهام مازلو و مباحث مربوط به خودشکوفایی میتوان دید.
در نوشتههای استاد نیز به ترسیم نیازهای انسان توجهی ویژه هست و در موارد متعددی به آن پرداخته شده است. استاد در ترسیم نیازها انسان آنها را به نیازهای فردی و نیازهای در جمع تقسیم کرده است. نیازهای انسان در جمع در قانون و رهبری خلاصهشده اما در تنهایی انسان نیازهای متنوعی به لحاظ جسم خود و به لحاظ روح خود دارد.
در تمامی این موارد تفاوتهای مهمی میان تحلیلهای استاد و توضیحات دیگران هست که تدقیق در آنها را به اهل دقت وامیگذاریم. اما در میان این نیازها استاد از دستهای به عنوان نیازهای عالی نام میبرد که از مهمترین امتیازات فکری استاد حکایت دارد. نیاز به شناخت و قدرت و تحرک سه نیازی است که استاد به عنوان نیازهای عالی ترسیم میکند.
نیازهای عالی اگرچه در کنار سایر نیازها قرار میگیرند اما تفاوتی اساسی میان این نیازها و نیازهای دیگر است. این نیازها هم در خدمت تأمین نیازهای دیگر قرار میگیرند و هم خود مستقلاً ما را به حرکت وادار میکنند. افزون بر این سه نیاز فوق منجر به پیدایش بهتر طلبی و بیشتر طلبی و تنوعطلبی در انسان میشوند که در کنار هر یک از نیازهای جسمی و روحی نیز میتوانند خودنمایی کنند.
به این سه نیاز به شکل دیگری نیز میتوان پرداخت. از میان این سه نیاز حرکت نیاز اصلی ماست که انجام از یک سو ما را ناچار از داشتن شناخت و آگاهی کرده و از سوی دیگر قدرت و توانایی را ضروری میکند.
نشانهٔ وجود نیاز به حرکت در ما میل به تفنن و تغییر ذائقه است. همچنین تنوعطلبی و بیقراری ما به هنگام وصل به مطلوبهای سابق و احساس نیاز به تجربهٔ تازه از وجود چنین نیاز اصیلی در ما حکایت دارد که در این شکلها خود را نمایان کرده است.
نیاز به حرکت حکایت از غایت آفرینش انسان نیز دارد. وجود این نیاز نشانگر این است که ما را برای حرکت آفریدهاند آن هم حرکتی که با بیشتر طلبی و بهتر طلبی همراه است یعنی حرکت به بالاتر از ما و تحولی مثبت. این حرکت نباید به توقفی بیانجامد همین است که باید بهسوی خدا باشد که بینهایت است. این نیاز و این غایت از خلقت مشخص میکند که زندگی ما نباید در این جهان محدود پایان بگیرد و باید عوالم دیگری پس از مرگ در انتظار ما باشد.
در بحث فطرت گفته شد که تفاوت کلیدی میان انسان و حیوان را باید در نحوه ترکیب استعدادهای انسان جستجو کرد. اما این استعدادها کدامند و چگونه میتوان به آنها دست یافت.
در پاسخ به سؤال دوم استاد دو راه حل ارائه میدهد؛ اول مقایسه انسان با حیوان و دوم بررسی نیازهای انسان. راه حل دوم بر پایۀ این دیدگاه است که هر نیازی در انسان حکایت از وجود استعدادی در درون او دارد. نیاز به غذا نشان دهنده وجود دستگاهی در وجود انسان است که گوارش را انجام داده و غذا را به مواد مورد نیاز بدن بدل کند و نیاز به یقین از وجود عقل و سنجش خبر داده و نیاز به شناخت نشانۀ وجود توان تفکر در انسان است.
اما در راه اول میتوانی میان انسان و حیوان مقایسه کنی و مشترکات را از ممیزات جدا کنی. انسان با حيوان اشتراكهايى دارد؛ در حواس و در ادراك و احساس و عاطفه و حافظه و هوش.
حواس حيوان از حواس انسان تيزتر است و در نتيجه ادراكات حسىاش دقيقتر؛ چون انسان هر صدايى را نمىشنود و هر نورى را نمىبيند و...
بعضى از حيوانات از احساسها و غرايز و عواطف عميقتر و عظيمترى برخوردارند و بعضى هم از هوش و حافظهى زيادترى سرشارند.
با اين همه اشتراك و با اين همه حواس دقيق و هوش سرشار، حيوان نمىتواند از ادراكاتش نتيجهگيرى كند و به وسيلهى معلوماتش به مجهولاتش دست بيابد. او نمىتواند معلوماتش را بارور كند و بزاياند و از آنها نتيجه بگيرد.
اما انسان بر اساس يك امتياز و يك نيروى برتر به اين حالت دست يافته و از اين ويژگى برخوردار گرديده است و از معلومات محدودش به نتيجهگيرىهاى عظيمى رسيده و دانشهايى را بدست آورده كه كتابخانههاى عظيمى نمىتوانند تحملش كنند.
و باز حيوان نمىتواند در معلوماتش سنجشى داشته باشد و آنها را آگاهانه اندازهگيرى كند. نمىتواند ميان دو پرونده، دو حادثه دو صحنه مقايسه و سنجش برقرار كند و قضاوت كند.
و باز نمىتواند، انتخاب و اختيار كند. در درون حيوان بيش از پاى غرايز نيست و در نتيجه سنجش و انتخاب هم نيست. گرچه بر اثر رهبرى غريزه به طور ناخودآگاه بهترين را بدست بياورد، اما اين انتخاب نيست بلكه يك عمل هدايت شده و جبرى است. همان طور كه نور از نزديكترين فاصله به مقصد مىرسد، بدون مقايسهى فاصلهها و بدون انتخاب.
از تضادها و رقابت غرايز، با اين نيروهاى نتيجهگيرى و سنجش است كه دو خصوصيت خود آگاهى و انتخاب (اختيار) در انسان شكل مىگيرد؛ در حالى كه اين اختيار جبرى است؛ يعنى انسان مجبور است كه با اختيار باشد؛ چون ساختمان درونى او اين اختيار را به وجود آورده است.
اين حقيقت انسان است، مجبور در اختيار و مختار در عمل. با اين توضيح و مقايسه، هوش و فكر و عقل، مفهوم خود را باز مىيابند، هوش درك موقعيت، فكر نيروى نتيجهگيرى و عقل نيروى اندازهگيرى است[5].
سیر رشد شعور و درک انسان تأثیر مهمی در چگونگی تربیت او دارد؛ زیرا برخورد با او متناسب با میزان درک و فهم اوست. انسان در فصل اول زندگی خویش یعنی قبل از بلوغ توان درک مفاهیم تجریدی و درک استدلالات عمیق را ندارد ولی شبهات بنیانکن را درمییابد و اثر میپذیرد.
استاد با تکیه بر منابع دینی و همصدا با عارفان مسلمان شعور را در همۀ وجود ساری و جاری میداند[6] ولی این شعور در انسان مراحلی را طی میکند و شعور وجودی تا شعور حسی و شعور احساسی و سپس هوش و حافظه و سپس تعمیم و تجرید و سپس سنجش و نقد و ارزیابی میرسد. در این مرحله است که خودآگاهی و نقد آگاهیها در انسان شروع میشود. در کنار این همه و بالاتر از همۀ این آگاهیها آن درکی است که هر کس از وجود خویش داشته و دردها و خوشیها و حالتهای گوناگون خود را مییابد[7].
این تصویر از مراحل رشد در نحوه برخورد انسان با کودک در مراحل سنی مختلف و در قبل و بعد بلوغ متفاوت میکند؛ زیرا در هر یک از این مراحل توانایی یادگیری و فهم فرد متفاوت بوده و نمیتوان توقعات بیش از توان از او داشت و یا با وجود امکان فهم و کنترل، او را به حال خود رها کرد.
همین است که در کتاب انسان در دو فصل در تربیت کودک در جامعه باز و متضاد از شیوه متفاوتی از تربیت گفتگو میشود تا کودک با وجود عدم توان درک پاسخها و استدلالهای عمیق به نوعی از مصونیت در برابر القائات و وسوسهها برسد و با داشتن شخصیت، حریت و تفکر بتواند از میان این آتش سوزان به سلامت بگذرد.
انسان با ترکیب خود به حرکت و به آگاهی میرسد و از شعور حسی و احساسی و از شعور عقلانی و توان تعمیم و تجرید و پس از آن قدرت سنجش و انتخاب برتر برخوردار میشود. انسان با اینها و با بیشتر طلبی و بهتر طلبی و تحرک خواهی برخاسته از آن به تأمین نیازهایش روی آورده و این همه تولید و تلاش را در عرصه اجتماع شکل داده است.
برای به دست آوردن نیازهایمان محتاج آزادی هستیم ولی بخاطر همان نیازها به جمع روی میآوریم و برای حفظ و ادامۀ جمع به قوانین و روابط عادلانه تن میدهیم و با این عدالت میتوانیم به اوج تکامل مادی و رفاه فردی و اجتماعی نائل شویم. اما هنگامی که به وادی عدالت و رفاه میرسیم و همۀ نیازهای خود را برآورده میبینیم احساس پوچی در ما سبز میشود و اشتیاق به جایی که این جا نیست، به فراتر از مشهود، به غیب را در خود حس میکنیم. این اشتیاق است که زمینهساز عرفان و یافتن پنجرهای به آن سوی این هستی محدود و مشهود میشود. اینجاست که آدمی شاهد اوجی دیگر است و توانمندیهای درونی خود را شکوفا میبیند و به عشق و شهود و تسخیر و تسلط میرسد.
عرفان میتواند برای برخی آخرین منزل باشد تا خیمه و خرگاه خود را در کنار همین رود جاری در بطن تاریخ برپا کنند و برای خود چیزی فراتر از آن نبینند و میتواند برای نگاههای تیز و همتهای بلند تنها یک منزل باشد، منزلی که در آن لختی درنگ کافی است و باید از آن به سوی تکامل در دو بعد مادی و معنوی وصول به هر دو اوج در توانمندیهای درونی و بیرونی رخت بربست و حتی به بالاتر از آن به سوی رشد و جهت دهی همۀ استعدادها اندیشید و پر گشود.
درک استاد از چگونگی وصول انسان به حرکت و تلاش در عرصه اجتماع و همچنین از چگونگی و مراحل تحول در اهداف انسان تأثیر مهمی در تربیت بجای میگذارد. در این نگاه مربی میداند که چه چیز فرد را به عرصه اجتماع کشانده و با تولید و تلاش پیوند زده و باز میداند که روند تحول در اهداف اجتماعی انسان چیست و به تدریج چه اهدافی در ذهن و دل او بزرگ خواهد شد. در این نگاه با قاطعیت میتوان گفت كه انسان فرزند طبقه، فرزند شرايط، فرزند موقعيتها نيست كه او فرزند همت خويش، فرزند انتخاب خويش است، و اين انتخاب ريشه در وجود انسان و تركيب عالي او دارد، كه از جبرهاي گوناگون بهره ميگيرد و آنها را تبديل ميكند و اصالت را به همين تركيب ميسپارد.
این شناخت به مربی نشان میدهد که چگونه انگیزهها و رفتارهای افراد را در پیوند با اجتماع سامان داده و ارتقاء بخشد و نشان میدهد که چه وسوسهها و جلوههایی در راه منتظر فرد و جامعه سالک خواهد بود و او را برای چه اموری باید آماده ساخت.
در شکل گیری شخصیت انسان عوامل بسیاری دخیل هستند؛ وراثت، تربيت، محيط، جامعه، طبيعت و تاريخ در انسان نيروها و شكوفايىهايى مىآورند اما در کنار اینها هماهنگى نيروهاى درونى انسان تا حدى است كه نيروها و جبرهاى بيرون را هم تسخير مىكند. فكر با حركت جبرى خودش از تجربههاى حسى، شناختها را بدست مىآورد و جديدها را كشف مىكند.
عقل هم به گونهاى جبرى، اين شناختها و اين جديدها را مىسنجد و بر آنها نظارت مىكند و بهتر طلبى انسان، او را به سوى بهترهاى سنجيده شده مىكشاند و انسان حركتش را شروع مىكند و از آنچه امروز با آن بود، آزاد مىشود. اين آزادى و اين حركت، از تركيب و هماهنگى اين استعدادها بدست مىآيد...
اين آزادى و انتخاب انسان نتيجهى تركيب جبرهاى درونى است. و اين آزادى است كه او را به علم و كشف قانونهاى حاكم و طبيعت و تاريخ و محيط مىرساند. و با كشف اين قانونها، انسان به تسخير آنها و سپس به تغيير آنها نائل مىشود.
آزادى انسان نه به خاطر علم و آگاهى و درك ضرورتها و جبرهاست، كه از تركيب استعدادهاى اوست. اين تركيب است كه در او خود آگاهى را مىآورد و او را به علم مىرساند.
اما انسان نه فقط با جبرها درگیر است بلکه دچار اسارتهایی نیز هست؛ هوی و هوس، تقلید، عادت، تلقین و تعصب و جلوهها اسارتهایی به بار میآورند که با کمک کنجکاوی و حقیقت طلبی انسان که در انسان موجود هستند و همچنین با شخصیت یافتن انسان، با درک او از عظمتش و با شناخت عظمت خدا و با درک وسعت هستی و با شناخت دردها و رنجها و مرگها این اسارتها برطرف میشوند.
بالاترین سطح آزادی در رهایی از خود آزادی و وابسته نماندن به آن است. عظمت مذهب در همين است كه با آن روشها و آموزشها انسان را به آزادى مىرساند و راكدها را راه مىI اندازد و پس از رسيدن به اين آزادى به آنها شكل مىدهد و آنها را به عبوديت مىرساند و جهت مىدهد تا حركتى و نورى بوجود بيايد. و اين رسالت پس از رسيدن و به عبوديت عملى شود اَشهَدُ اَن مُحَمداً عَبْدُهُ و رَسُولُهُ.
انسان چگونه میتواند به تغییر خود موفق شود؟ این پرسش انسان شناسانهای است که بحث اخلاق حول آن شکل گرفته و هر مکتب اخلاقی به آن پاسخی داده است.
در نگاه استاد پیدایش هر گونه تغييرى در فردى منوط به دو اصل ترکیب و تبدیل است؛ فی المثل نياز به مقبوليت يك نياز روانى است. انسان دوست دارد خودش را نشان بدهد. بچهها با شيطنتها و تحركاتِشان در جلوى بزرگترها خود را نشان میدهند ، حال معرفت این كه چه چشمى سزاوار است كه تو را ببيند و چه وجودى ارزش آن را دارد كه تو خود را به او عرضه كنى و معرفت بىارزشى چشمها و ناپايدارىها نگاهها و آدمها و توجهشان ، تو را وادار مىكند كه به خاطر نظر حق، براى كسى و نظرى، خودت را عرضه نكنى.
هنگامى كه اين شناخت با اين احساسها تركيب مىشود ترس و خوف به وجود مىآيد؛ كه على(ع) درباره متقين مىفرمايد: اذا زكى احدهم خافوا[9]؛ هنگامى كه از آنها تعريف مىكنى ترس برشان مىدارد؛ تركيب جديدى به وجود آمده كه مقبوليت و تظاهر و ريا را به خوف تبديل كرده و به پنهان كارى وادار كرده است.
عمل هم در اين تركيب نقش دارد؛ عمل انسان روى ايمان او و معرفت او اثر دارد. كفر در معرفت او اثر مىگذارد و يقين او را به شك تبديل مىكند و معرفت او را به كفر تبديل مىكند[10].
در نظام اخلاقى با تركيب معرفت و احساس و تمرين و تدريج، آدمى بدىهايش را به خوبىها تبديل مىكند[11].در نظام اخلاقى اسلام از چند راه به اين تبديل و تصعيد مىپردازد:
راه اول: انتخاب بهتر: هنگامىكه قدر و اندازه خود و عظمت استعدادهاى خود را مىيابيم و به ارزش خود پى مىبريم. وجود عظيمى را احساس مىكنيم كه محدود و محكوم نيست و زيبا و مهربان است، با اين ديد ما ديگر به اين معبودهاى محكوم و محدود كه از من مىگيرند و به من نمىدهند دل نمىبنديم و به مردهها و ميرندهها پاىبند نمىشويم.
با اين ديد، انسان در انتخاب او و در اطاعت و تسليم او، احساس از دست رفتن و بنبست ندارد؛ كه احساس غنا و جمال و محبت را با اين شناختها گره زده است. (عقيده)
با شناخت معبود هماهنگ و مهربان به انتخاب مىرسيم و با انتخاب حى قيوم و مهربانِ زيبا، فقر و فنا و محدوديت خويش را تبديل مىكنيم و استمرار مسلط خويش را جشن مىگيريم.
راه دوم: تجارت سود آور: با اين زمينهها كه گذشت انسان مىتواند كمتر را بدهد و زيادتر را بدست بياورد، انسان مىتواند تجارت كند و كمهاى خودش را زياد بنمايد و چه مشترى بهتر از خدا كه مىتواند بدهد و حتى ديوار مرگ جلوگير او نيست ان الله اشترى من المؤمنين انسان بايد زندگى محدودش را با زندگى عظيمترى كه استعدادهايش از آن حكايت دارند معامله كند و حب نفس او اين گونه تبديل میشود[12].
راه سوم: تبديل عشقها: راه سوم كه عشق به نفس و عشق به زندگى را تبديل مىنمايد اين واقعيت است كه مرگ ناچار ما را انتخاب مىنمايد و ما را به بازى مىگيرد، پس بگذار مرگى را انتخاب كنيم كه آبستن زندگى باشد؛قل لن ينفعكم الفرار ان فررتم من الموت او القتل و اذا لاتمتعون الا قليلا[13].
نظام اخلاقى دينى با تركيبى از معرفت و محبت و نيت و عمل و عادت به تبديل رذائل مىپردازد و ديگر دستور نمىدهد، كه زمينه مىسازد و بهره مىگيرد و در هنگام شكست به توبه و شفاعت و جبران مىپردازد. دين با اين مبانى به تركيب معرفت و عشق و نيت و عمل سالم و مستمر با واقعيت صفات و حالات و رفتارهاى آدمى روى خواهد آورد و او را به داد و ستد مستمر و رشد و خسر مستمر نزديك خواهد ساخت.
اگر ما اين نگاه را به انسان داشته باشيم، ديگر انسان را نه وابسته به خلقتش و عنصرها و قواى عقل و شهوت و غضب مىكنيم و نه وابسته به شرايط اجتماعىاش و نه وابسته به وراثت، تربيت و محيط و تشويق و تلقين و... مىدانيم و نظام اخلاقی ما نظامى نيست كه بخواهد انسان را با چند پند و اندرز متخلق به اخلاق كند.
از هنگامی که انسان به دین روی میآورد و از حد غریزه و فکر و عقل بالاتر میرود سیری را در درون خود آغاز میکند. این سیر با تسلیم و پذیرش دین و آموزههای آن و تغییر تلقی انسان از خود و هستی و نقش خویش در هستی آغاز میشود و در این حد اولین گام یعنی اسلام حاصل شده است.
با رسوخ این تلقی تازه از زندگی در احساس انسان و دخول این شناخت در دل ایمان شکل میگیرد و با سیطرۀ این شناخت آمیخته با احساس بر رفتار ما تقوی شکوفا میشود. تقوی یعنی شکل گیری رفتار بر اساس آنچه در ذهن مقبول افتاده و در دل جای گرفته است.
پس از تقوی نوبت به احسان میرسد که در آن تقوی با صبر درآمیخته و هم استحکام و مقاومت تقوی را سبب شده و هم حوصله و زیبایی در شیوۀ عمل را به دنبال آورده است. آنچه پس از این همه زیبایی در ذهن و احساس و عمل و مقاومت بدان نیاز هست شکستگی و افتادگی است تا این همه مانع سلوک نشود و غروری نیافریند. همین است که پس از احسان باید به اخبات رسید تا فروتنانه نه به خود و نه به عملها بلکه فقط به او اندیشید و جز او را نخواست.
اما پس از این همه آنچه حساب برخی را از دیگران جدا میکند بیقراری و اشتیاق ایشان است؛ آنهایی که در گردنهها دلاورانه پیش تاخته و از سرعت خود نمیکاهند. این اشتیاق و دلاوری است که آنها را از قناعت جدا کرده و با داشتن همۀ خوبیها از قناعتها جدا کرده و به سبقت و مسارعت میکشاند و قرب را میسر میگرداند.
اما قرب و نزدیکی با تمامی لطافت و شیرینیاش آخرین پاداش این پیش تاختگان نیست که آنان مشتاق دیدارند، لقاء دوست نور چشم ایشان و رضای او منتهای آرزوی ایشان است.
مراتب اسلام، ایمان، تقوی، احسان، اخبات، سبقت، قرب و لقاء و رضوان مراحلی هستند که انسان قادر به طی کردن آنها است و هر یک مرکبها و آفتها و مسئلههایی دارند که در سلوک و در تربیت باید به آنها توجه داشت[14].
ما همه از هدایتهایی از درون خود برخورداریم و برای ما در گوشه گوشۀ هستی و در کلام اولیاء خدا راهنماییهایی تدارک شده است. ما برای بهرهگیری از این هدایتها گذشته از گوش و چشم ظاهر از بینایی و شنوایی دیگری در درون خود برخورد هستیم و با پذیرش هدایتها و تن سپردن به حق میتوانیم به نورانیت بیشتری در دیدهها و قدرت و گیرایی فزونتر در شنوایی برسیم و حتی از توانمندیهای فکری و عقلی و روحی تازهای برخوردار شویم.
به کار گیری نعمتها در جایگاه خویش و بهرهگیری از هدایتهایی که پروردگار برای ما فراهم آورده شکر نعمت اوست. این شکر نه فقط شکر گذاری و قدردانی بیشتر حق و فزونی امکانات را سبب میشود بلکه گستردگی وجودی و کنار رفتن محدودیتهای درونی را موجب میگردد که لئن شکرتم لأزیدنکم شکر به افزایش خود انسان منجر میشود.
اما از دیگر سو چشم پوشی از نعمتها و بهره نگرفتن از هدایتها، مجازات محرومیت را به دنبال دارد که پاداش و مجازات هر دو متناسب با عمل انسان است جزاءً وفاقاً[15] .
هدایت نعمت خدا است و او هر که را از بهره نگیرد به محرومیت دچار میکند و همین است که آنهایی که از دیدهها و شنیدهها بهره نگرفته و بر فهم خویش پاسی ننهاده و از حق چشم پوشی میکنند از چشم و گوش و فهم و از توانمندیهایشان محروم میگردند و آنها که از تذکر او چشم میپوشند به تنگی و ضیق دچار میشوند[16].
یکی از بدیعترین تحلیلهای استاد را در نوشتههای عمیق و پرشور او در خصوص بلاء میتوان یافت. گفتگو از بلاء از پر تکرارترین بحثها در سخنان استاد است. در نگاه استاد ابتلاء از یک سو سنتی است در هستی که حرکت آدمی را موجب شده و از سوی دیگر مرکبی است برای سلوک انسان.
هنگامى انسان بخواهد نقطههاى ضعف خودت را بشناسد و بر روى آن كار كند و هنگامى كه بخواهد در كشاكش مبارزه و جهاد، از وابستگىها و علاقهها، آزاد شود، در اين دو مرحله قدر بلاء را مىشناسد. این بلاء لطفی است از سوی او تا ضعفها را نشان داده و از وابستگیها آزاد کند. بلاء يك چهره ندارد، كه تمامى دادههاى او و ندادنهاى او بلاء است. گرفتن و بخشيدن، محروميت و دارايى، همهاش ابتلاء است.
و اين بلاها آنقدر ادامه مىيابند و آنقدر فشار مىآورند كه عجز شکوفا شود و از تمامى مراحل علم و عقل و عشق و عمل آزاد شده و از اين مركبها هم نااميد شویم؛ چون همين علم و عقل و عشق و عمل، كه در يك مرحله مركب راه و وسيلهى رفتن هستند، در مراحل ديگر خودشان جزء حجابهاى نورانى مىشوند و تو را از رفتن باز مىدارند.
بلاء معبودهای دیگر را شکسته و تعلق و دلبستگی را بر داشته و وسعت و فراغت میآورد. بلاء دل را مىشكند و توكل بر عمل و حالت را مىگيرد و تو را از خودت جدا مىسازد و اين حقيقت اخلاص است. بلاء تو را از دنيا مىكند و مىرماند و به غيب سوق مىدهد و مىتاراند و دلى كه از دنيا بيرون رفت كارهايش حتى خوردن و خوابيدنش، دنيايى نيست و الهى است. بلاء همانند شکر دیوارهای وجود ما را ریخته و افزایش وجود و در نتیجه افزایش شعور را به دنبال دارد تعبیر سنزید المحسنین[17] در قرآن از همین افزایش خود محسن خبر میدهد که تقوی را با صبر در بلایاء در خود جمع کرده است.
بلاء و مصيبت بتها و معبودها را نشان مىدهد كه شكستنى هستند و قابل اعتماد نيستند و هنگامى كه اين شكستها و تحولها شامل و گسترده شد دل و عمل خالص مىشود و تمامى دين براى خدا مىماند و بدعت و التقاط و تبعيض در ايمان و كفر زمينهاى نمىيابد.
بلاء در نعمتها و تحول نعمتها، اطمينان به نعمت را بر مىدارد و ابتلاء و مصائب، ضعفها و حالتها را به تو نشان مىدهند و تمحيص مىكنند و در نتيجه تكيه بر علم و عشق و عمل برطرف مىشود و اطمينان به قدر و اطمينان به شكر در دارايىها و صبر در گرفتارىها، در تو مىشكند، كه اينها و اين شكر و صبر به اندازه تو هستند و مگر تو چه قدر و تا چه قدرى، كه تا او سربردارى.
پس تو مىمانى بدون تكيه بر نعمت و بدون تكيه بر علم و عشق و عمل، و بدون تكيه بر طاعت و حالت و بدون تكيه بر صبر و شكر، تو مىمانى و بى نهايت راه و توشهى كم. تو مىمانى و تمام مىشوى و آنجا كه تو تمام شدى تازه رفتن آغاز مىشود. يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك... [18]
این نگاه به ابتلاء تأثیری عمیق بر تصویر ما از چگونگی سلوک و همچنین نقش کلیدی ابتلاء در تربیت بجای میگذارد و ابتلاء به عنوان مرکبی برای سلوک و مرحلهای حتمی در تربیت الهی جایگاهی ویژه مییابد که باید متربی را برای آن آماده ساخت و در طی آن با تذکر حمایت کرد.
[1] . رجوع کنید به کتاب انسان و ایمان و همچنین نوشتهها و نوارهای فطرت از شهید مطهری
[2] . روم؛ 30
[3] . تین؛ 4
[4] . تین؛ 5
[5] . مسؤولیت و سازندگی، فصل روش تربیتی ، بحث تفکر
[6] . كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلوتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ ؛ تمام، نيايش و تسبيحش را مىداند و آگاه است. نور؛ 41 و اين نسبت در آيههاى ديگر هم نمونهها دارد؛ اُمَمٌ اَمْثالُكُمْ و .... انعام؛ 38
[7] . روش نقد؛ ج4، ص81 به بعد
[8] . روش نقد؛ ج2
[9] . نهج البلاغه(صبحى صالح)؛ خ 193
[0] . بدلوا نعمه اللَّه كفرا ابراهیم؛ 28
[11] . يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَنات فرقان؛ 70
[12] . و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللَّه؛ گروهى هستند كه خودشان را در طلب خواستهها و رضاى خدا فروختند بقره، 207 و به اين تجارت روى آوردند تا وجود محدود و محكوم آنها به وسعتى برسد و ديوارهايش بريزد.
[13] . احزاب؛ 16
[14] . در کتاب مسئولیت و سازندگی مراحل سیر به گونهای دیگر تصویر شدهاند؛ 1 - تفكر 2 - شناخت خودم و ربّم 3 - عشق و ايمان 4 - اطاعت و تقوا 5 - آزادى و زهد 6 - رضا 7 - حيرت 8 - تفويض. این هشت مرحله به عنوان نظام اخلاقی اسلام معرفی گردیده است. ر. ک. فصل جهان بینی اسلامی.
[15] . نبأ ؛ 26
[16] . وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى طه : 124
[17] . بقره؛ 58 و اعراف؛ 161
[18] . فجر، 28 – 27 متن فوق برگرفته از دو کتاب صراط و وارثان عاشورا نوشتۀ مرحوم استاد صفایی است.
/انتهای پیام/