گفت‌وگوی با نویسنده کتاب «خرمشهر از اسارت تا آزادی»
آن زمان کمتر کسی دست به قلم برده و در مورد خرمشهر نوشته بود. زمانی که من بخش اول کتاب را شروع کردم، خرمشهر هنوز در اشغال دشمن بود. بلافاصله بعد از فتح خرمشهر بخش آزادی شهر را در آن گنجاندم و سال ۶۲ یا ۶۳ منتشر شد. چون تا آن زمان کتاب‌های زیادی در خصوص خرمشهر نوشته نشده بود، مردم مشتاق بودند بدانند در این شهر چه گذشته است؛ بنابراین استقبال خوبی از کتاب به عمل آمد و در مدت کمی پنج بار تجدید چاپ شد.
به گزارش «سدید»؛ سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: کتاب «خرمشهر از اسارت تا آزادی» یکی از اولین کتاب‌ها در خصوص خرمشهر و ماجرای اشغال و آزادی این شهر است که در سال ۱۳۶۳ به قلم رضا خدری از خبرنگاران باسابقه دفاع مقدس نگاشته شده است. خدری که در شروع جنگ ۳۰ سال داشت، به عنوان خبرنگار روزنامه کیهان در شهرش آبادان حضور داشت و از نزدیک وقایع رخ داده در تهاجم ارتش بعث عراق را به چشم دید و همین دیده‌ها را در کتاب «خرمشهر از اسارت تا آزادی» به رشته تحریر درآورده است. در گفت‌وگویی که با این خبرنگار پیشکسوت دفاع مقدس داشتیم، سعی کردیم علاوه بر معرفی کتاب «خرمشهر از اسارت تا آزادی» مروری به خاطرات و همین طور دیگر کتاب‌های رضا خدری داشته باشیم.

از چه زمانی کارتان را به عنوان خبرنگار شروع کردید؟
من سال ۴۷ دیپلم گرفتم و همان سال در رشته علوم ارتباطات اجتماعی قبول شدم و به تهران آمدم. چون پدرم توانایی تأمین مخارجم را نداشت، قرار شد اگر کار پیدا نکردم دوباره به آبادان برگردم و بعد از انجام خدمت سربازی، مثل پدرم در شرکت نفت مشغول شوم. یکی از اساتیدم که از شرایط من باخبر شد، همان اوایل ترم اول من را صدا زد و پرسید حاضری برای ادامه تحصیل چه کار‌هایی انجام بدهی؟ گفتم حاضرم رفتگر شهرداری بشوم، اما بتوانم درسم را ادامه بدهم. گفت نیازی به این کار‌ها نیست. بعد من را به عبدالرحمان فرامرزی که آن موقع قائم‌مقام روزنامه کیهان بود معرفی کرد. آقای فرامرزی خودش بچه جنوب کشور بود. در همان اولین مصاحبه‌ای که داشتیم من را به سرویس شهرستان‌های روزنامه کیهان معرفی کرد و قرار شد به عنوان خبرنگار نیمه‌وقت، با حقوق ماهی ۳۰۰ تومان در کیهان مشغول کار شوم.

زمان حمله دشمن به خرمشهر به خوزستان برگشته بودید؟
من لیسانسم را خرداد ۵۱ گرفتم و دوباره به آبادان برگشتم و به خدمت سربازی رفتم. بعد از خدمت مدیر امور اداری شیروخورشید خرمشهر شدم. اما همزمان به صورت نیمه‌وقت با کیهان همکاری می‌کردم. نمایندگی این روزنامه در آبادان آن موقع مرحوم علی رفیعی و در خرمشهر هم مجتبی فرزانه بود. با این دو همکاری می‌کردم و، چون آن‌ها خیلی حرفه‌ای نبودند، اغلب خبر‌ها را خودم تهیه می‌کردم و به مرکز ارسال می‌کردم. تا پیروزی انقلاب چند بار شغلم را عوض کردم. مقارن با پیروزی انقلاب شهردار بندر شاهپور سابق شدم و اسم بندر امام را هم خودم برای آنجا انتخاب کردم. بعد مدیر روابط عمومی بنادر و کشتیرانی شدم و سپس در عقیدتی- سیاسی ارتش مشغول کار شدم، اما هیچ وقت همکاری با کیهان را قطع نکردم و در تمام این مدت کسوت خبرنگاری را برای خودم حفظ کردم. وقتی بعثی‌ها تجاوز‌های مرزی را شروع کردند، در تهران بودم. حتماً می‌دانید که عراق پیش از شروع رسمی جنگ، مرتب به مرز‌های ما تجاوز می‌کرد. تابستان سال ۵۹ این تجاوز‌های مرزی به اوج خودش رسید. به نظرم ۲۰ شهریور ۱۳۵۹ بود که دوستانم از آبادان تماس گرفتند و گفتند عراق به شکل علنی به مرز شلمچه حمله می‌کند، اما کسی در تهران از این اوضاع خبر ندارد. من سریع خودم را به آبادان و از آنجا به خرمشهر رساندم و از همان زمان درگیر تجاوز دشمن بعثی شدم.

یعنی جنگ برای شما هم پیش از آغاز رسمی آن رقم خورد؟
بله، بیستم شهریور ۵۹ تا به آبادان رسیدم، مادرم گفت یکی از دوستانت دربه‌در دنبال تو می‌گردد. خودم را به دوستم رساندم. برادرش در پاسگاه مؤمنی شلمچه سرباز بود. دوستم گفت شنیده است که عراقی‌ها به پاسگاه حمله کرده‌اند و برادرش را به شهادت رسانده‌اند. روی ترک موتورش نشستم تا برویم پیکر برادرش را بیاوریم، اما هنوز چند کیلومتری به پاسگاه مانده بود که از دور تانک‌های ناشناسی را دیدیم. به دوستم گفتم همین جا نگه دار، این‌ها عراقی هستند. گفت پس چطور جنازه برادرم را بیاوریم. گفتم اگر همین طور جلو برویم، چه کسی جنازه خودت را برگرداند! از همان جا دیدیم که چطور نیرو‌های دشمن روستایی‌های مرزنشین را می‌گرفتند و سوار بر کامیون، آن‌ها را به عراق منتقل می‌کردند. به ناچار برگشتیم و خودم را به دفتر روزنامه کیهان در خرمشهر رساندم. چون در بسته بود، با لگد در را شکستم و خبر حمله دشمن را به شورای سردبیری روزنامه کیهان در تهران مخابره کردم. بچه‌های دفتر تهران از حرفم متعجب شدند. با وزارت خارجه تماس گرفتند، ولی کسی که پاسخ‌شان را داده بود، گفته بود حتماً خبرنگارتان دیشب یا خواب‌نما شده یا صبح حشیش کشیده است! خلاصه حرفم را قبول نکردند؛ لذا مجبور شدم چند روز بعد به تهران برگردم. برگشت من مصادف با ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ بود. آن روز پرواز ما از آبادان لغو شد و گفتند کسانی که بلیت دارند بروند از اهواز پرواز کنند. در فرودگاه اهواز ساعت ۲ بعد از ظهر در پرواز شماره ۲۲۸ بودم که فرودگاه اهواز را بمباران کردند. آنجا بود که فهمیدیم جنگ رسماً شروع شده است.

پس کتاب «خرمشهر از اسارت تا آزادی» درواقع دیده‌های شما از جنگ در دو شهر آبادان و خرمشهر است؟
همین طور است. من چند کتاب در خصوص خرمشهر نوشته‌ام. به عنوان یک خوزستانی که در زمان جنگ هم به عنوان خبرنگار و هم به عنوان رزمنده در جبهه جنگ حضور داشتم، عرق خاصی روی زادگاهم داشتم؛ بنابراین در ابتدا دیده‌های خودم از جنگ را در کتاب «خرمشهر از اسارت تا آزادی» نوشتم و چند سال بعد شنیده‌هایم (گفتگو با دیگر رزمنده‌های حاضر در خرمشهر) را در قالب کتاب «از خونین‌شهر تا خرمشهر» منتشر کردم. البته همزمان با کتاب «خرمشهر از اسارت تا آزادی»، کتاب «زارقاسم بلم‌ران خرمشهری» را برای مقطع سنی کودکان به نگارش درآوردم.

کلاً چند کتاب در خصوص دفاع مقدس نوشته‌اید؟
غیر از سه کتابی که عرض کردم، کتاب‌های «۲۸۳۸ تهاجم به خارک»، «ایلام در جنگ تحمیلی»، «نفت خون آتش در خلیج فارس»، «خرمشهر نمی‌میرد»، «از حلبچه تا شلمچه»، «هشت سال» و... را در خصوص دفاع مقدس نوشته‌ام.

«زارقاسم بلم‌ران» که کتابش را نوشتید چه کسی بود؟
زارقاسم یک بلم‌ران ساده بود که بین خرمشهر و آبادان قایقرانی می‌کرد. ایشان با بلمی که داشت در زمان هجوم دشمن به خرمشهر، مردم را نجات داد و آن‌ها را از خرمشهر به آبادان منتقل کرد. من احساس کردم اگر قصه آدم‌هایی مثل زارقاسم را ننویسم، این‌ها در تاریخ گم می‌شوند. به همین خاطر ماجرای فداکاری‌های او را به صورت قصه‌هایی برای بچه‌ها نوشتم تا نسل‌های آینده از قهرمانی‌های این مرد باخبر شوند.

چطور شد در همان بحبوحه جنگ به فکر نوشتن کتابی در خصوص خرمشهر افتادید؟
بنده حدود شش ماه در جبهه خرمشهر و آبادان بودم. غیر از خبرنگاری، فرماندهی گروه ۹۲ نفره‌ای که از طرف عقیدتی- سیاسی ارتش به جبهه اعزام شده بودند را برعهده داشتم. بعد از اینکه سال ۵۹ به انتهای خودش نزدیک شد، احساس خستگی زیادی کردم. در این مدت آن‌قدر پیکر شهید و کشته‌های عراقی را دیده بودم که می‌خواستم ولو برای مدت کوتاهی هم که شده، از جنگ دور شوم. مدتی به تهران برگشتم و اخبار و گزارش‌هایی که در این مدت در جبهه دیده بودم را در کیهان منتشر کردم. بعد به فکرم رسید برای اینکه دیده‌هایم ماندگار شود، باید آن‌ها را تحت عنوان یک کتاب منتشر کنم. همان اواخر سال ۵۹ شروع به نگارش کتابی در خصوص خرمشهر کردم. مثل یک جزوه‌ای درآمد. بعد‌ها که خرمشهر آزاد شد، بخش آزادی شهر را هم به آن اضافه کردم و نهایتاً سال ۶۲ یا ۶۳ این کتاب با عنوان «خرمشهر از اسارت تا آزادی» توسط نشر فرهنگ اسلامی به انتشار رسید.

این کتاب شامل چه مطالبی می‌شود؟ عکس‌های زیادی هم در آن می‌بینیم، گویا این عکس‌ها را خودتان انداخته‌اید؟
بله همه عکس‌ها را همان زمان خودم از وقایع انداختم و در این کتاب منتشر شد. کتاب «خرمشهر از اسارت تا آزادی» روزشمار حمله دشمن به خاک عزیزمان ایران است. همان طور که قبلاً هم عرض کردم، مطالب این کتاب دیده‌های خودم از جنگ است. خرابی‌هایی که بمباران دشمن در آبادان و خرمشهر ایجاد می‌کرد، چگونگی سقوط خرمشهر، به محاصره درآمدن آبادان و شهید شدن رزمنده‌ها، مردم آبادان و... همگی دیده‌های خودم است. مثلاً در صفحه ۱۱۶ کتاب تصویری از اتوبوسی را به ثبت رساندم که حامل تعدادی از مردم شهر آبادان بود. این اتوبوس می‌خواست خودش را به ماهشهر برساند و از آنجا مردم به مناطق داخلی کشور پناه ببرند، اما هنگام خروج اتوبوس از آبادان، بعثی‌ها آن را به آتش کشیدند و تعداد زیادی از سرنشینانش را به شهادت رساندند. آن‌هایی را هم که باقی مانده بودند به اسارت گرفتند. در شرح این عکس نوشته‌ام: «ای هموطن مگر تو چه گناهی کرده بودی که اینچنین توسط مزدوران سوزانده شدی؟! در روز‌های شوم اوایل آبان ۱۳۵۹ عده‌ای از مردم قصد خروج از شهر را داشتند که توسط دشمن سوزانده شدند. عده‌ای شهید و باقی به اسارت گرفته شدند...»

کتاب خرمشهر از اسارت تا آزادی را می‌توانیم یکی از اولین کتاب‌های منتشر شده در خصوص خرمشهر بدانیم، استقبال مردمی در زمان چاپ این کتاب چطور بود؟
آن زمان کمتر کسی دست به قلم برده و در مورد خرمشهر نوشته بود. زمانی که من بخش اول کتاب را شروع کردم، خرمشهر هنوز در اشغال دشمن بود. بلافاصله بعد از فتح خرمشهر بخش آزادی شهر را در آن گنجاندم و سال ۶۲ یا ۶۳ منتشر شد. چون تا آن زمان کتاب‌های زیادی در خصوص خرمشهر نوشته نشده بود، مردم مشتاق بودند بدانند در این شهر چه گذشته است؛ بنابراین استقبال خوبی از کتاب به عمل آمد و در مدت کمی پنج بار تجدید چاپ شد.

در مدت حضورتان در مناطق عملیاتی دفاع مقدس، خصوصاً در مقطع حضور در خرمشهر و آبادان چه خاطراتی در ذهن‌تان ماندگار شده است؟
من سال‌هاست با خاطرات خرمشهر و آبادان دوران جنگ زندگی می‌کنم. در همان اولین روز‌های هجوم دشمن، به گمان دوم مهر ۵۹ بود که بعثی‌ها چند نقطه آبادان را مورد حمله هوایی قرار دادند. در یک مورد اداره آموزش و پرورش شهر را زدند. طی آن ۳۰ نفر از کارکنان آموزش و پرورش به همراه رئیس این اداره به شهادت رسیدند. این خاطره هیچ وقت از ذهنم پاک نمی‌شود.
 
انتهای پیام/
منبع: جوان
ارسال نظر
captcha