دکتر بیژن عبدالکریمی از داوری اردکانی می‌گوید؛ بخش اول
گفته شده است داوری آشفته‌گوست. آری، اما تنها برای آنان که ساده‌اندیشانه و خام‌اندیشانه چشم‌انتظار یافتن پاسخ‌ها، راه‌حل‌ها و دستورالعمل‌های فوری فوتی، دم‌دستی، بی‌چون‌وچرا، واضح، روشن و قطعی هستند، درست همچون پاسخ‌های دو یا سه‌گزینه‌ای جزوات کمک‌آموزشی رایج در جامعه‌مان!

گروه راهبرد «سدید»؛ نفیسه رحمانی: بنا بود که این نوشتار، از دل یک گفتگوی رودرو برآید. اما افت‌وخیزهای هر روز کرونا، میل ما را تبدیل به شک کرد. این روزها اغلب نشست‌ها، جلسات و کلاس‌های درس در فضای مجازی برگزار می‌شوند و ما هم راه فراری از این جایگزین تازه نداشتیم. گفتگوی آنلاین!
دکتر بیژن عبدالکریمی، در نوشتارِ پیشِ‌رو از دکتر داوری اردکانی می‌گوید.

اما، چرا داوری؟

مخاطبان اصلی این نوشته در وهله نخست نه دوست‌داران و علاقه‌مندان به داوری و آثار و اندیشه‌های وی، بلکه آن بخش از روشنفکران، دانشگاهیان و حوزویون ما هستند که از نگاهی مثبت و احترام‌آمیز به او برخوردار نیستند. در اینجا، نام داوری را به ‌هیچ صفتی متصف نساخته‌ام، نه خدای ناکرده به‌خاطر عدم حس احترام یا تحت تأثیر فرهنگ مدرن، به‌خصوص پسامدرن، در راستای نفی هر گونه سلسله مراتب؛ بلکه کاملاً آگاهانه و خودآگاهانه، صرفاً بر اساس فهمی که از رابطه زبان و پدیدار دارم، تا ازاین طریق در خواننده‌ای که مخاطب این نوشته است این احساس شکل نگیرد که در لسان این نوشتار نیز زبان و کاربرد صفت‌ها، خود را به پدیدار تحمیل می‌کنند و اجازه خودآشکاری پدیدار را از پدیدار سلب می‌نمایند. همواره در بیانم در صدد بوده‌ام که بر خلاف زبان‌های تئولوژیک و ایدئولوژیک، خود پدیدار بر زبان پیشی گیرد. این سخن نه به این معناست که می‌توان بیرون از زبان اندیشید، بلکه مرادم تنها مهار زدن بر افسار زبان گران‌بار از ارزش است تا خواننده هوشیار متن را از این شائبه به‌دور بداند که در صدد است با کاربرد زبانی ارزشی، پدیدار را تحریف سازد و ارزشی برای پدیدار قائل شود که خود پدیدار فاقد آن است. اهل تفکر درخواهند یافت که ارزش و مقامی که لابه‌لای این سطور از طریق تلاش برای خودآشکاری پدیدار‌ـ‌ در اینجا اندیشه‌های داوری‌ــ صورت می‌گیرد بسیار بیش از آنی است که در زبان ظاهر خود را نمایان می‌سازد.

به اعتقاد من، ما ایرانیان باید به داوری بیندیشیم و تکلیف خویش را نسبت به اندیشه‌های او روشن سازیم؛ و تقدیر ما تا حد زیادی بسته به نحوه تعیین تکلیف مان با اندیشه‌های اوست. بی‌تردید خواننده آگاه، منتقد، ناهمزبان و ناهمدل، زبان به اعتراض خواهد گشود که چرا باید در جهت تأمل بیشتر درباره اندیشه‌های داوری بکوشیم و چرا باید تکلیف خود را نسبت به داوری روشن کنیم؟ آیا خود این دعوت و خود پرسش از «نسبت ما با اندیشه داوری» نوعی ارزش‌گذاری بیش از اندازه برای او و اندیشه‌های او و لذا گونه‌ای از تحریف واقعیت‌ها نیست؟

اگر بنده گفته بودم که ما فقط باید با اندیشه‌های داوری تعیین تکلیف کنیم، می‌توانستیم با انتقاد مذکور همدل باشیم، لیکن سخن در این است که ما باید نسبت خود را با همه شخصیت‌ها و مآثر فرهنگی و تاریخی‌مان، از جمله با داوری روشن سازیم. البته در اندیشه‌های داوری عناصر و مؤلفه‌هایی وجود دارد که تعیین تکلیف با آنها رابطه نزدیک‌تر و تنگاتنگ‌تری با تقدیر اجتماعی و تاریخی ما دارد. اما آیا به‌راستی داوری از اندیشه‌ای درخور و قابل تأمل برخوردار است؟ آن‌هم اندیشه‌ای که تعیین تکلیف ما نسبت بدان، تقدیرگر حیات اجتماعی و تاریخی ما باشد؟

به اعتقاد من، ما ایرانیان باید به داوری بیندیشیم و تکلیف خویش را نسبت به اندیشه‌های او روشن سازیم؛ و تقدیر ما تا حد زیادی بسته به نحوه تعیین تکلیف مان با اندیشه‌های اوست

به اعتقاد اینجانب، پاسخ به این پرسش که «آیا شخصیتی چون رضا داوری را می‌توان فیلسوف یا متفکر شمرد یا نه؟»، رقم‌زننده سرنوشت فردی و اجتماعی ماست، چرا که هر گونه پاسخ به این پرسش، مثبت یا منفی، مبتنی بر درکی است که ما از «سرشت فلسفه و تفکر(؟)» داریم و بی‌تردید تلقی ما از چیستی و سرشت فلسفه و تفکر یکی از مؤلفه‌های بنیادین در تکوین حیات فکری و فرهنگی فردی، اجتماعی و تاریخی ماست.

به‌راستی، آیا می‌توان داوری را فیلسوف یا متفکر دانست؟ خود وی در مصاحبه‌ای می‌گوید که در مرز میان فلسفه و ژورنالیسم قرار داشته است. من این سخن را به‌هیچ‌وجه بیانی اخلاقی و متواضعانه نمی‌دانم. بسیاری ممکن است بیان مذکور را اعتراف و اذعانی از جانب خود او مبنی بر دور بودنش از فلسفه و از تفکری جدی و عمیق تلقی کنند. لیکن، در این سخن داوری «خودآگاهی‌» راستینی موج می‌زند و همین خودآگاهی است که مرز میان متفکر و نامتفکر را تعیین می‌کند.

بسیار خوانده‌ و شنیده‌ام که شریعتی، فردید و داوری را با دکارت، کانت، هگل و هایدگر مقایسه‌کرده، با یقین حکم به نافیلسوف و نامتفکر بودن همه سرمایه‌های فرهنگی‌مان داده‌اند و تلاش‌هایی‌ــ همچون اثر حاضر‌ــ را که در جهت دفاع از میراث‌های فکری و نظری‌مان صورت گرفته است، به‌سهولت ناشی از کج‌اندیشی، شیفتگی بیش از اندازه به اساتید خویش یا حاصل نوعی کُندذهنی، عقب‌افتادگی اجتماعی و تأخر تاریخی تلقی کرده‌اند

یک‌بار در جمع برخی از همکارانم گفتم: «ما در بهترین حالت نقّالان خوب تاریخ فلسفه هستیم و نمی‌توانیم در کلاس‌ها و در جامعه‌مان تفکر تولید کنیم». همکار عزیزی پاسخ دادند: «همه را قیاس به نفس نفرمایید! من در کلاس‌ها و در میان دانشجویانم علاوه بر آموزش فلسفه تولید فکر نیز می‌کنم». به باور راسخم، خودآگاه بودن به دوری ما از فلسفه و تفکر راستین بسیار اصیل‌تر از توهم برخورداری از اندیشه فلسفی و بسیار نزدیک‌تر به ساحت فلسفه و تفکر است.

بسیار خوانده‌ و شنیده‌ام که شریعتی، فردید و داوری را با دکارت، کانت، هگل و هایدگر مقایسه‌کرده، با یقین حکم به نافیلسوف و نامتفکر بودن همه سرمایه‌های فرهنگی‌مان داده‌اند و تلاش‌هایی‌ــ همچون اثر حاضر‌ــ را که در جهت دفاع از میراث‌های فکری و نظری‌مان صورت گرفته است، به‌سهولت ناشی از کج‌اندیشی، شیفتگی بیش از اندازه به اساتید خویش یا حاصل نوعی کُندذهنی، عقب‌افتادگی اجتماعی و تأخر تاریخی تلقی کرده‌اند. این گروه از نقادان هرگز درنیافته‌اند که تفکر، درست همچون خود جهان و خود زندگی، امری سوبژه‌محور نیست و ما حق نداریم حیث تاریخی (هیستوریستی)‌ خودمان را فراموش کرده، با اندیشه‌ای انتزاعی و در فضایی اثیری و غیر تاریخی درباره شخصیت‌ها و مآثر فکری و فرهنگی‌مان بیندیشیم. به همین دلیل است که معتقدم هر گونه موضع‌گیری نسبت به متفکری چون داوری تقدیرگر سرنوشت و تفکر فردی و اجتماعی ماست.

«سوبژه‌محوری» و نیز «تفکر انتزاعی و غیر تاریخی» در بسیاری از افراد جامعه ما، از جمله مسئولان، روشنفکران، دانشگاهیان و منتقدان سرمایه‌های فکری و اجتماعی ما از جمله مهم‌ترین آفاتی است که اندیشه و حیات سیاسی، اجتماعی و تاریخی ما را تهدید می‌کند. بی‌تردید، نقد این دو آفت از مهم‌ترین دستاوردهای داوری است. آنان که تاریخیت و محدوده‌ها، افق‌ها و امکانات تاریخی تفکر و زندگی را درمی‌یابند، قضاوت بسیار مثبت‌تری نسبت به دستاوردهای عظیم برخی از چهره‌ها و شخصیت‌هایی چون داوری داشته و خواهند داشت.

دلایل بی‌مهری نسبت به داوری؟

رضا داوری، آن‌چنانکه خود نیز بارها و بارها، از جمله در این کتاب، از آن سخن به شکایت گشوده است، آن‌گونه که شایسته و بایسته است مورد استقبال بخش عظیمی از جوانان، روشنفکران، دانشگاهیان و حوزیون ما قرار نگرفته است. اما چرا؟

اهمیت، شأن و جایگاه داوری در میان ما بسته به اهمیت، شأن و جایگاه فلسفه و تفکر در میان ماست. لیکن، ما از فلسفه بسیار سخن گفته، در همان حال، از آن بسیار به‌دوریم. فلسفه بالذات و از همان آغاز تاریخ خود تاکنون، سخنی خلاف‌آمد عادت و در تقابل با فهم متعارف و همگانی و مغایر با ظن و گمانِ (دوکسا) رایج و حاکم بر اذهان مردم مدینه بوده است. آثار و نوشته‌های داوری از یک مشکل اساسی و نابخشودنی رنج می‌برد: اندیشه‌ها و نوشته‌های او تکرار مشهورات و مقبولات رایج و مورد پذیرش همگان و بس‌بسیاران نیست. کینه و بی‌مهری همگان و فهم متعارف با هر گونه تفکری که آنها را به پرسش‌ و مهمیز نقد گیرد، از شاخصه‌های تفکیک‌ناپذیر تاریخ انسان و تاریخ فلسفه و تفکر است. بخش قابل ملاحظه‌ای از بی‌اعتنایی بلکه بی‌مهری و حتی کینه‌توزی نسبت به داوری حاصل تقابل تفکر با فهم متعارف است.

پوپولیسم تمام ساختارهای حیات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، از جمله بخش وسیعی از روشنفکران، دانشگاهیان و حوزویون ما را تحت سیطره خویش درآورده است. داوری کوشیده است تا به این سیطره تن ندهد. مقابله با فهم‌های رایج و همگانی تاوانی جز بی‌مهری، ناسپاسی و کینه‌توزی نخواهد داشت. اگر چه این حکم را نمی‌توان مطلق انگاشت، لیکن هر جا استقبالی از مدینه نسبت به تفکری وجود دارد، شخص باید درباره اصالت اندیشه و راه خویش به تأملی دوباره نشیند

اما آنچه فهم این مطلب را دشوار می‌نماید، عدم خودآگاهی بخش اعظم جریان شبه‌روشنفکری و شبه‌دانشگاهیان ما به تبعیت خویش از فهم‌های رایج و همگانی است. پوپولیسم تمام ساختارهای حیات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، از جمله بخش وسیعی از روشنفکران، دانشگاهیان و حوزویون ما را تحت سیطره خویش درآورده است. داوری کوشیده است تا به این سیطره تن ندهد. مقابله با فهم‌های رایج و همگانی تاوانی جز بی‌مهری، ناسپاسی و کینه‌توزی نخواهد داشت. اگر چه این حکم را نمی‌توان مطلق انگاشت، لیکن هر جا استقبالی از مدینه نسبت به تفکری وجود دارد، شخص باید درباره اصالت اندیشه و راه خویش به تأملی دوباره نشیند. داوری در این‌باره محق است که «هرگز در تاریخ به اندازه زمان ما، فهم مشترک و همگانی حاکم و غالب نبوده است». اگر در گذشته فهم سطحی و عادی به توده‌ها و افراد عادی مدینه محدود می‌شد، در روزگار ما، به‌ویژه با توجه به ظهور شبه‌فلسفه‌هایی که کوشیده‌اند فلسفه را به تبعیت از «فهم مشترک» وا دارند، فهم عمومی و متعارف و تکرار مشهورات و مقبولات ساحت دین و فلسفه و تفکر را نیز به سلطه خویش درآورده است. بی‌تردید‌ــ ‌اگر چه نه همیشه، لیکن در بسیاری از مواقع‌ــ دلیل اصلی بسیاری از مخالفت‌ها با داوری و بخش وسیعی از انتقادات به او نتیجه نافهمی زبان و اندیشه اوست.

گفته شده است زبان داوری دشوار و فهم آن دشوارتر است و مسئولیت این نقصان را نباید بر عهده مخاطب و نافهمی او گذاشت. می‌پذیرم زبان داوری دشوار است لیکن، تنها برای آنان که نمی‌خواهند به وی گوش سپارند. اگر ما نخواهیم به سخن صاحب تفکری گوش فرا دهیم، زبان وی هر چقدر نیز ساده باشد، بر گوش‌های ما گران و نافهم خواهد آمد.

گفته شده است داوری آشفته‌گوست. آری، اما تنها برای آنان که ساده‌اندیشانه و خام‌اندیشانه چشم‌انتظار یافتن پاسخ‌ها، راه‌حل‌ها و دستورالعمل‌های فوری‌‌فوتی، دم‌دستی، بی‌چون‌وچرا، واضح، روشن و قطعی هستند، درست همچون پاسخ‌های دو یا سه‌گزینه‌ای جزوات کمک‌آموزشی رایج در جامعه‌مان، یا همچون صدور توصیه‌هایی که این روزها در جامعه، به‌ویژه در میان مدیران نومید، سرخورده و مستأصل، موجی از امید‌های کاذب و دروغین ایجاد می‌کند؛ توصیه‌هایی چون «اگر می‌خواهیم به توسعه دست یابیم تنها کافی است به چند دستورالعمل زیر عمل کنیم: 1. هر شب دندان‌هایمان را مسواک بزنیم. 2. هر صبح کفش‌هایمان را واکس بزنیم. 3. ...». آنان که عمق درد بی‌تاریخی و مسدود بودن افق ما را در تاریخ دو قرن اخیر درنیافته‌، پرسش‌های بزرگ را به مسائلی جزئی و پیش‌پا افتاده تقلیل می‌دهند و کلبه پوشالی و محقر امنی را در برابر سونامی رویدادگی تاریخی این دو قرن اخیر جستجو می‌کنند، زبانی را که می‌کوشد به این تقلیل‌ها و امیدهای پوشالی تن ندهد، آشفته و هذیان‌گوی می‌یابند.

زبان داوری، زبان فهم متعارف کوچه و بازار، روزنامه‌ها، رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی نیست. او حتی آنجا که درباره امور روزمره همچون فوتبال و بهداشت و سیاست سخن می‌گوید زبانش زبان روزمره نیست. او سعی دارد به زبان فلسفه و تفکر بنویسد، لیکن فلسفه و تفکری که امید است در افق تاریخی ما شکل گیرد و ما از آن هنوز بسیار فاصله داریم.

آنچه در میان ما رایج است تئولوژیک‌اندیشی و ایدئولوژیک‌اندیشی است و تفکر و فلسفه اصیل در این میان تا حدود بسیاری غریب و غایب است. یا ما دل‌خوش به توجیه و دفاع از پاره‌ای نظام‌های اعتقادی و مجموعه‌ای از گزاره‌ها و باورهای نهادینه شده تاریخی به نام دین هستیم، یا اراده‌ای هستیم معطوف به حفظ یا کسب قدرت. وفاداری به خود پدیدارها و تلاش به‌منظور خوداظهاری و خودآشکاری پدیدارها، یعنی همان چیزی که تفکر اصیل را از تفکر نااصیل و فلسفه را از تئولوژی و ایدئولوژی متمایز می‌سازد، از میان ما رخت بربسته است. به همین دلیل، زبان چهره‌ای چون داوری که می‌کوشد به چارچوب‌های تفکر تئولوژیک و ایدئولوژیک تن نداده، وفاداری خویش را به پدیدارها حفظ نماید، برای بسیاری آشفته و پریشان و حتی غریب و بیگانه است.

میراث داوری برای ما

داوری برای ما میراث و دستاوردهای بزرگی به‌ارمغان آورده است. در این مجال اندک، تنها به برخی از مهم‌ترین آنهاـ ‌و نه ضرورتاً همه مهم‌ترین‌ها‌ــ اشاراتی کوتاه خواهم داشت.

دفاع از حریم فلسفه و تفکر

در روزگاری که جامعه ما و خیل انبوه نوگرایان و سنت‌گرایان ما در میان ایدئولوژی‌های گوناگون سرگردان بوده و هستند، داوری پاسدار حریم تفکر فلسفی بوده است و از «دفاع از فلسفه» و در دفاع از فلسفه ‌نوشته و می‌نویسد. در روزگاری که بسیاری سودای مبارزه با امپریالیسم، شکست طلسم غرب‌زدگی، پاسخ‌گویی به بحران نیهیلیسم و تحقق مدینه‌ای متفاوت از جوامع غربی و بر اساس الگوهای دینی در سر داشتند، داوری به ما نشان داد که ما هنوز به راهی دیگر دست نیافته‌ایم و طرحی تازه، متمایز از مسیر توسعه غربی و تجددخواهی و تجددمآبی درنیفکنده‌ایم. وی به نحوی عمیق و جدی همه ایدئولوژی‌های رنگارنگ ما را با این پرسش فلسفی مواجه ساخت که جوامع متأثر از تجدد و قرار گرفته در حاشیه راه تجدد، چگونه راهی را برای زندگی و نظام اجتماعی‌شان طی خواهند کرد؟ چگونه می‌توان نیندیشیده و تأمل‌ناکرده در مسیری گام گذاشت که جهاتش به‌هیچ‌‌وجه روشن نیست؟ چگونه می‌توان در روزگاری که هیچ راه دیگری گشوده نیست، صرفاً با اتکا به آمال و آرزوهای دُن‌کیشوت‌وار در مسیری غیر از راه توسعه و تجدد پای گذاشت؟

او نه با آزادی مخالف بود و نه با عدالت، نه با اصلاح مخالف بود و نه با اصول، اما نه سنگ آزادی را به سینه زد و نه سنگ عدالت را؛ نه سخن از اصلاح سر داد و نه داعیه‌دار دفاع از اصول بود. به همین دلیل هیچ‌یک از جریان‌های مشغول به نزاع‌های بی‌حاصل سیاسی نیز وی را در جرگه خویش نپنداشت

او با آرمان‌ها مخالفت نکرد، لیکن ما را با پرسش از شرایط و امکان تحقق آنها روبرو ساخت. او با تکیه بر فلسفه به ما آموخت که کار فلسفه نه ستایش از آرمان‌ها و آرزوها، بلکه پرسش از امکان‌هاست و با مورد پرسش قرار دادن امکان‌های تاریخی و اجتماعی، ایدئولوژیک‌اندیشی‌های ما را با تزلزلی جدی و عمیق مواجه کرد. داوری در جامعه ما، در روزگار مرگ فلسفه، پاسدار حریم فلسفه و نگاهبان ساحت تفکر بود. او همچون اصحاب ایدئولوژی‌ها به مخالفت و موافقت با امور نپرداخت و به مدح و ذم حوادث مشغول نشد، بلکه کوشید تا به ما نشان دهد که ما در کجای تاریخ ایستاده‌ایم و در چه شرایط و موقعیتی قرار داریم و چه می‌کنیم و به کجا می‌رویم. وی کوشید به‌جای اسیر شدن در حبّ‌ها و بغض‌ها، به تأمل در رویدادها بپردازد و اطراف و جوانب و آثار و عوارض موقعیت ما در جهان کنونی را روشن سازد.

او نه با آزادی مخالف بود و نه با عدالت، نه با اصلاح مخالف بود و نه با اصول، اما نه سنگ آزادی را به سینه زد و نه سنگ عدالت را؛ نه سخن از اصلاح سر داد و نه داعیه‌دار دفاع از اصول بود. به همین دلیل هیچ‌یک از جریان‌های مشغول به نزاع‌های بی‌حاصل سیاسی نیز وی را در جرگه خویش نپنداشت. در مقابل، او از ما پرسید در شرایط تاریخی کنونی آزادی چیست؛ عدالت کدام؟ و محدوده‌های اصلاح و حفظ اصول و مبانی و ارزش‌ها در جهان تجدد کجاست؟ امکانات تاریخی ما برای تحقق این آرمان‌ها کدام است؟ و چگونه می‌توان وقتی خانه خرد قومی ویران است و افرادش از چیستی و کیستی و کجایی خویش خودآگاه نیستند، می‌توان از تحقق ارزش‌ها سخن گفت؟

داوری نه از مدعیان دینداری در برابر سکولارها دفاع کرد و نه از سکولارها در برابر دین‌پناهان. او تنها پرسید دین در جهان تجدد و در زمانه سیطره فراگیر عقلانیت علمی و تکنولوژیک چگونه چیزی می‌تواند باشد؟ و نیز آیا در زمانه کنونی و در جهان پسامدرن، عقل سکولار و روشنگرانه از همان امید و پشت‌گرمی قرون هفده، هجده و نوزده برخوردار است؟ او همچون بس‌بسیاران ما را در افتادن در بازی موافقت‌ها و مخالفت‌ها ترغیب نکرد بلکه ما را به تأمل در زمان و زمانه دعوت کرد. او در جامعه‌ای که رمانتیسم و ولونتاریسم‌ــ ‌تو بخوان دُن‌کیشوتیسم‌ــ تمام سطوح گوناگون حیات اجتماعی، از جمله روشنفکران و دانشگاهیان را احاطه‌کرده است و کمتر کسی به «تقدیر»ـ ‌در معنای امکانات تاریخی‌ـ می‌اندیشد، ما را به اندیشیدن به «تقدیرمان» فراخواند و متأسفانه چه عوامانه این فراخوانی به «خودآگاهی تاریخی» را به «جبرگرایی و دعوت به انفعال» فهم و تفسیر کردند.

همچون یک متفکر

داوری صرفاً به دفاع از فلسفه و تفکر نپرداخت بلکه خود همچون یک متفکر و به‌قامت یک فیلسوف، اندیشید. او یک آکادمیسین یا استاد دانشگاهی در معنای رایج و مصطلح کلمه و منطبق با معیارها و استانداردهای رسمی نبود و کلاس‌هایش همواره فاقد طرح برنامه‌ای درسی بود و هیچ‌گاه نیز به نوشتن مقالات و کتب وزین به ظاهر علمی، با ارجاعاتی دقیق به منابع و دیگر مختصات یک مقاله یا اثری که امکان انتشارش در نشریات ISI باشد، نپرداخت.

یاسپرس می‌گفت تفاوت بسیاری میان «ورّاجی‌های فلسفی» و خود «عمل تفلسف» وجود دارد. یاسپرس همچنین می‌افزود از میان ما فقط این هایدگر بود که به عمل تفلسف می‌پرداخت. در افق تاریخی ما نیز می‌‌توان گفت ما چه بسیار فلسفه تدریس کرده و پیوسته از فلسفه سخن گفته و می‌گوییم و در موضوعات گوناگون فلسفی چه سمینارها و کنفرانس‌های باشکوهی تشکیل می‌دهیم و سالانه چه بسیار متون فلسفی ترجمه و تألیف کرده، به انتشار می‌رسانیم. اما در این میان چیزی غایب است: خود فلسفه، خود تفکر. لیکن، داوری از معدود افراد انگشت‌شماری بوده است که در محدوده‌های امکانات و تقدیر تاریخی ما به‌راستی تفلسف کرده است.

فلسفه و تفکر، تکرار مشهورات و مقبولات، فضل‌فروشی‌های روشنفکرانه، صورت‌بندی و مفهوم‌سازی برای فهم همگانی و متعارف، یافتن مؤیدات و شواهدی از گفته‌های فیلسوفان برای جهت‌گیری‌های پیشین ایدئولوژیک، تئولوژیک، سیاسی یا... نیست. این‌همه همان اموری است که داوری، برخلاف بسیاری، به آنها نپرداخت. فلسفه و تفکر، شورمندی و طلبی است که جان متفکر را لبریز می‌کند و افلاطون از آن به «اروس» تعبیر می‌کرد. در جان داوری دردی وجود دارد که به فغان آمده است. این درد به‌تعبیر خود او «درد بی‌تاریخی» است. «بی‌تاریخی» معنا و مفهومی است که عقل متعارف، حتی عقل روشنفکران آنرا درنمی‌یابد. داوری این درد را به جانش آزموده است لذا هر جا و به هر چیز در روزگار ما و در میان ما نظر می‌کند، آنرا می‌یابد و آثارش را می‌بیند و به زیبایی آنرا بیان می‌کند. در اندیشه‌های داوری دعوتی هست که جان ما را به‌راستی با آن درگیر می‌کند و امکان پرسش‌گری و تفکر را برای مخاطبانش فراهم می‌آورد.

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha