تأملی درباره‌ی یک واژه؛
برای توضیح زمینی که استکبار در آن ریشه دوانیده و رشد یافته باید توجه داشت که استکبار امری مدرن است و از این رو ماهیت وذات جهان استکبار با بررسی تفکر مدرن به دست خواهد آمد و انقلاب اسلامی اساسا در مقابل استکبار و حرکت‌های استکباری قرار می‌گیرد و جهت حرکتش در تضاد با جهت این حرکت هاست و در صورتی که به دنبال رفع این تضاد و تقابل باشد، درواقع به دنبال اسلب الشیء عن ذات‌ها می‌رود که امری محال است.
گروه راهبرد «سدید»؛ نوشتار منتشرنشده پیش رو به قلم مرحوم دکتر عیسی اسکندری است که به بررسی مفهومی «بستر و زمینه از دیدگاهی فلسفی و نسبت آن با مقاومت» پرداخته که از منظر شما می‌گذرد:

مقاومت از ریشه قوام و سختی به معنای ایستادگی در برابر چیزی است (لغت نامه دهخدا). از این رو مقاومت همواره تقابل را در ماهیت خود دارد و در صورتی که تقابل نباشد، مقاومت نیز بی معناست. از سوی دیگر، اگردقیق‌تر نگاه کنیم هرایستادنی زمین و بستری می‌طلبد که پا بر آن جای گیرد و از این رو ما در مقاومت خود که ایستادگی در برابر امری است، پا بر زمینی خواهیم داشت تا در برابر امرمقابل کمر راست کنیم. پس مقاومت دو چیزمی طلبد؛ یکی زمین و بستر ایستادن و دیگری امرمقابل.

در ادامه سعی می‌شود بستر و زمینه از دیدگاهی فلسفی بررسی شود ونسبت آن با مقاومت روشن گردد. نه تلقی‌ها و تفاسیر متفاوتی از بستر و زمینه شده است! برخی از فلاسفه غربی از آن تعبیر به جهان و عالم کرده اند: لفظ جهات و یا حالم به معنای محیط اطراف ماء اگر به طور عینی لحاظ شود و عالم چنان که در نگاه علمی به نظر می‌آید، لیست، مراد از جهان، قریبا به آن چیزی است که شاید بتوان آن را جهان شخصی ما نامید. جهان کل همه موجودات نیست؛ بلکه آن کلی است که انسان همواره خود را در آن مستغرق می‌یابد، کلی که ظهورآن او را در میان گرفته و از طریق فهمی همواره پیشیاب وجامع، معلوم است و (پالمر، ۱۳۸۷) انسان همواره پیش از آن که فهمی از جهان خارج داشته باشد برخی از امور را به صورت پیشینی می‌داند و به عبارتی خود را در آن‌ها می‌یابد، در ادبیات فلسفه اسلامی نیز از این بستر و زمینه به مبانی و با جهان بینی یاد می‌شود که البته بیشتر خصلتی مقبولی دارند تا درونی در این ادبیات بیان می‌شود که هر نظریه با علمی براساس یک جهان، تولید می‌شود و در روند معرفتی خود به بازتولید همان جهان می‌پردازد، هر جهانی براساس یک نگاه خاص به هستی پدید می‌آید ولذا هستی شناسی خاص خود را تولید می‌کند و در ادامه براساس این هستی شناسی، معرفت شناسی و روش شناسی نیز تولید می‌شود؛ لذا هر جهانی تعریف خاصی از علم ارائه خواهد کرد

برای علم، تعاریف مختلفی بیان شده است و این تعاریف مختلف اولا، ریشه در مبانی فلسفی و معرفت شناختی متفاوت دارند و به مواضعه و قرارداد افراد بازنمی گردند (پارسانیا، ۱۳۹۴: ۱۴۸) بنابراین بستر و زمینه حرکت‌های آدمی براساس نگاهی است که او به هستی و جهان دارد و تفاوت اساسی انسان‌ها به تفاوتی که در مبانی و یا زیست جهان دارند، ارجاع دارد در مورد سؤال این یادداشت نیزه ابتدا باید جهانی که مقاوست از آن برمی خیزد، روشن شود و سپس جهان امری که در تقابل با آن به مقاومت برمی‌خیزد آشکار گردد تا بتوان دریافت مقاومت از کجا می‌آید و به دنبال چیست؟
جمهوری اسلامی به عنوان نظام سیاسی اسلامی که براساس جهان بیٹی دینی و اسلامی جهان را تفسیر می‌کند، به مقاومت در مقابل استکبار جهانی که ظلم‌های فراوانی برگرده بسیاری از انسان‌ها را داشته برخاسته است. مقاومت در این طرح کلی از جهان اسلامی برخاسته و در مقابل جهان استکبار و استعمار قدعلم می‌کند، جهان بینی اسلامی ریشه در نگاه توحیدی به جهان و هستی دارد که نباید جز در مقابل خداوند متعال اسرقرود آورد و نباید زندگی خویش را خارج از حدودی که او به وسیله انبیاء و ائمه(ع) برای انسان فرستاده و تبیین کرده است، بناگرد، در مقابل، اما استکبار ریشه در جهانی دیگر دارد که تجلی تام و تمام تفکر مدرن است؛ به گونه‌ای که راستیلام ذات آن جهان بوده و با فقدان این استیلا جهان استکبار از هم خواهد باشید. این تفکر که به تبعیت آدمی از خویشتن فرا می‌خواند و دوران موضوعیت نفسانی بشر است، دقیقا نقطه مقابل تفکر دینی و الهی است و از این رو ذاتا با تفکر دینی در تضاد و تقابل قرار دارد برای توضیح زمینی که استکبار در آن ریشه دوانیده و رشد یافته باید توجه داشت که استکبار امری مدرن است و از این رو ماهیت وذات جهان استکبار با بررسی تفکر مدرن به دست خواهد آمد. او دکارت در آغازگاه تفکر مدرن، میان السوژه و ابژه جدایی انداخت و این دوگانگی در میان فلاسفه ما بعد دکارت تا زمان هگل استمرار یافت و به نوعی در تفکرات آن‌ها اثر نهاد و پذیرفته شد. دکارت که در همه دانسته‌های پیشین خود اشکه رواداشت، به دنبال آن بود تا به دانشی قطعی و یقینی با دست یابد که دیگر نتوان در آن شکی راه پایدا کوژیتوی معروف دکارت که می‌اندیشم پس هستم نیز در همین راستا مطرح شد. او بافت خود را قطعی‌ترین چیزی دانست که به هیج نحو نمی‌توان در آن شک کرد. او در کتاب تأملات خویش به شرح این دوگانگی می‌پردازد و خدا، نفس و طبیعت را سه جوهر متمایز و جدا از هم مطرح می‌کند که هرکدام یک ویژگی اساسی مربوط به خود دارد؛ ویژگی اساسی جوهر نفسانی اندیشه و ویژگی اساسی جوهر طبیعت بعد است: «به نظرم بهترین راه شناخت طبیعت نفس دانستن این مطلب است که نفس جوهری است به کلی متمایز از بدن؛ زیرا تحقیق در این که ما که فکر می‌کنیم هیچ چیز جز فکر شکاندیش ماحقیقت یا حتی وجود ندارد. چه هستیم، آشکارا به این نتیجه می‌رسد که وجود ما را نیازی به امتداد، شکل، واقع بودن در مکان، یا چیز دیگری از صفات بدن یا جسم نیست و تنها دلیل وجود ما، در اندیشه ماست... منظور من از فکر، تمام آن چیزی است که در مامی گذرد و ما وجود آن را بی واسطه در خودمان ادراک می‌کنیم، به این دلیل، نه فقط فهمیدن و خواستن و خیال کردن، بلکه حس کردن نیز چیزی جز فکر و اندیشه نیست»

دکارت با این تمایزه سوبژکتیویسمی را بنیان نهاد که اساس تفکر مدرن شد و بعد‌ها در چرخش کوپرنیکوسی کانت، سوژه  واهب الصور جهان می‌شود و جهان عینی از سوژه است که صورت می‌یابد و ابژه بدون سوژه معنایی نخواهد داشت؛ در واقع بر این اساس موجودات وجود خارجی و حقیقی ندارند، بلکه از آن رو که برای ما وجود دارند، موجود هستند (ریخته گران، ۱۳۸۹: ۱۰)، ما اکنون دیگر موجودی در جهان همچون سایر موجودات نیستیم، بلکه جوهر اندیشنده‌ای هستیم که باید در جهان تصرف کرده و صورت خود را به آن بدهیم تا آن را تحقق بخشیم و هر آنچه نتوان این گونه صورت انسانی به آن داد از دایره علم خارج خواهد بود. پس جوهر اندیشنده یا همان سوژه، باید بر جهان خارج مستولی شود تا ابژه | ومتعلق شناسایی تحقق یابد و اساسا بدون سوژه چیزی در خارج تحقق نخواهد داشت. سوژه بر متعلق شناسایی طرحی از خویشتن در می‌اندازد و اساسا علم غربی در همین استیلای سوژه برابژه متولد می‌شود. سوژه به دنبال استیلا بر همه چیز است و همه آفاق را وامی کاودتا برآن تسلط یابد و در این میان نه تنها زمین که به دنبال تسخیر کرات دیگرو کهکشان نیز هست و معتقد است با پیشرفت علم این امر را نیز محقق می‌سازد. این که گفتیم دوران مدرن دوران موضوعیت نفسانی بشر است به معنای همین اصالت بافتن سوژه در مقابل همه چیز است؛ پس جهان مدرن در همین اصالت داشتن سوژه و استیلا ریشه و بنیاد دارد. حال که دریافتیم ذات جهان مدرن و استیلا» است، باید گفت هر جهانی براساس نگاه کلی خود مناسبات و ساختار‌ها و عقلانیت خاصی را تولید می‌کند، این نگاه کلی در تمامی ساختار‌ها و مناسبات تولیدی این جهان ساری و جاری خواهد بود؛ بنابراین ساختار‌ها و مناسبات هر جهانی را باید براساس این نگاه کلی تحلیل کرد. جهان استکبار که برساخته تفکر مدرن است و از این رو جهانی است که ذاتا به دنبال استیلا است، باید تمام روابط و مناسبات فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آن را براساس زمینه و جهان تفکر غربی فهم و تحلیل نمود. از آنجا که این مناسبات براساس تفکر اومانیستی و سوبژکتیویستی بنیان نهاده شده اند، ذاتا با تفکر دینی ناهمخوان و ناهمساز بوده و نمی‌توان میان آن‌ها جمع برقرار کرد. در مقابل تفکر استیاجوی مدرن تفکر دینی به دنبال سعادت حقیقی انسان است و او را از تبعیت هر انسانی، چه خود و چه دیگری باز می‌دارد؛ چنین تفکری هم به مقاومت درونی و تهذیب نفس می‌پردازد و هم به مقاومت بیرونی در برابر جباران و طواغیت أمر می‌کند تا انسان را از بند‌های درون و بیرون رها سازد و به سعادت حقیقی که رسیدن به حق و حقیقت است، رهنمون شود. از این رو حرکت‌هایی که خود را صاحب تفکر دینی می‌دانند نمی‌توانند با مناسبات ظالمانه جهان مدرن و استکباری هماهنگ بوده و با آن‌ها همراه شوند؛ چراکه مناسبات مبتنی بر تفکردیتی مناسباتی الهی بوده و بالذات پاتفکر مدرن و برساخته‌های آن ناسازگار است. مناسبات دینی ذاتی الهی دارد و هرگونه حاکمیت و برتری غیرخدا را برنمی تابد، بر این اساس حرکت‌های اسلامی و استکباری نماینده دوجهان متضادند که مناسبات بالذات متضاد دارند. این دو دسته به عنوان نماینده دوجهان متضاد ارتباطات کامل و دائم نخواهند داشت؛ چراکه در افق آینده هریک از دو جهان، دیگری درنهایت محکوم به نابودی است. رابطه این دو دسته چند فرض خواهد داشت؛ ۱ استحاله حرکت‌های اسلامی در جهان غربی، ۲ استحاله حرکت‌های استکباری در جهان دینی ۳. عدم استحاله طرفین که در نتیجه روابط را در حداقل‌ها و برای امور ضروری نگه می‌دارد.

 از آنجا که انقلاب اسلامی حرکتی اسلامی است ریشه در تفکر دینی دارد و بر این اساس لوازم جهان دینی نیز بر آن بار می‌شود و در نتیجه بالذات مخالف تمام حرکت‌های ضدالهی است و هدف اصلی اش همان هدف دین یعنی برقراری توحید و عدل خواهد بود؛ بنابراین انقلاب اسلامی اساسا در مقابل استکبار و حرکت‌های استکباری قرار می‌گیرد و جهت حرکتش در تضاد با جهت این حرکت هاست و در صورتی که به دنبال رفع این تضاد و تقابل باشد، درواقع به دنبال اسلب الشیء عن ذات‌ها می‌رود که امری محال است. پس عدم مقاومت و رویارویی انقلاب اسلامی با جهان استکبار، در صورتی مفروض است که این انقلاب تغییر ماهیت دهد و از جهان دینی کنده شود و در این صورت باید گفت دیگرانقلابی اسلامی نخواهد بود، ملاکی که در نتیجه این تحلیل به دست می‌آید آن است که هر چه انقلاب اسلامی از اهداف وغایات خویش، توحید و عدل، دور شود در واقع از اصل خویش دور شده و در این صورت باید به این اصل رجوع کرده در نتیجه می‌توان گفت کشور‌های استکباری هرگز راضی نخواهند شد که کشوری مانند ایران تفکرخود را گسترش دهد؛ چراکه | گسترش تفکر ایرانی اسلامی به معنای برچیده شدن بساط امپریالیسمس و تفکر غربی است و این نابودی جهان استکباری و سیستم کنونی حاکم بر آن را در بر دارد. از این رو مقاومت از سوی هر دو جهان امری است کاملا طبیعی که هم اکنون نیز جریان دارد و هر یک سعی در حذف دیگری دارد و خوش خیالی است که گمان کنیم جهان استکباری به توافقی با کشور‌هایی همچون ایران راضی خواهد شد که در آن منافع ایران کاملا تأمین شود، مگر این که با آن توافق، ایران کاملا مستحیل در جهان عربی شود... }


/انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha