کتاب «نزدیکی» اثر حنیف قریشی با ترجمه نیکی کریمی؛
ترجمه کتاب «نزدیکی» بسیار روان است، با گزینش و چینش کلماتی که مترجم با درایت به متن اصلی وفادار مانده و از طرفی به مقبول واقع‌شدن قصه برای مخاطب ایرانی توجه داشته است. در ترجمه واگویه‌های درونی شخصیت اصلی این هوشمندی بیش‌تر نمود کرده و خود را نشان می‌دهد و به خوبی بیانگر دیدگاه‌ها و نگرش‌های شخصیت اصلی و فرعی کتاب است، طوری که مفهوم اصلی درک می‌شود.
به  گزارش «سدید»؛  حنیف قریشی، نمایش‌نامه‌نویس، فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان انگلیسی، سال‌۱۹۵۴ از پدری پاکستانی و مادری انگلیسی در کنت انگلستان به دنیا آمد. قریشی تحصیل‌کرده رشته فلسفه از دانشگاه کینگز کالج لندن است و از آثار او می‌توان به بودای حومه‌نشین، آلبوم سیاه، نزدیکی و مجموعه داستان‌های کوتاهی به نام عشق سال‌های غم اشاره کرد که کتاب عشق سال‌های غم در سال‌۱۳۹۴ با ترجمه نیکی کریمی در ایران به چاپ رسیده است.
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود...
این رمان توسط پاتریس شرودر، فیلم‌ساز فرانسوی، با همین نام، در سال ۲۰۰۱ با بازی بازیگرانی، چون مارک رایلنس، کری فاکس، سوزانا هارکر و تیموتی اسپال ساخته شد.
حنیف قریشی نویسنده‌ای ا‌ست که تم قصه‌هایش عموما فاصله طبقاتی، معضل عدم تقابل نسل گذشته با نسل حال و جنسیت‌زدگی را در بر می‌گیرد. بی‌شک یکی از بهترین قصه‌هایی که در ارتباط با سرگشتگی‌های یک مرد میانسال در سال‌های اخیر نوشته شده همین کتاب «نزدیکی» است، زیرا بشر وازده امروز چنان با واگویه‌های درونی شخصیت اصلی داستان هم‌ذات‌پنداری می‌کند که یحتمل عده زیادی از انسان‌های هدف را به سوی خود می‌کشد، چون اصل واقعیت است؛ واقعیت انسان مدرن عاصی و به همین دلیل در طول قصه، رابطه عمیقی با خواننده برقرار می‌شود. از دیگر دلایل این ارتباط، شخصیت‌های داستان هستند؛ شخصیت‌ها نه سیاهند، نه سفیدند، آن‌ها خاکستری‌اند؛ خودشانند؛ همانند همه افراد پیرامون‌مان که هر روز با آن‌ها سر و کار داریم از همسر و فرزند و رییس و مرئوس گرفته تا دوست و آشنا. در واقع این تفاوت‌ها از بدی سرشت آدم‌ها نیست؛ از نوع نگاه آن‌ها به زندگی نشأت می‌گیرد که متعاقبا در اخلاق و مرام و شیوه زندگی روزمره‌شان نمود می‌کند. مطلوب‌ها و خواسته‌های هر کس با دیگری فرق دارد و این الزاما به آن معنا نیست که، چون فرد، خواسته‌هایش از زندگی با دیگری یکسان نیست، پس انسان خوبی نیست.
داستان «نزدیکی» شخصیت‌محور است تا قصه‌محور. ما به درون شخصیت اصلی رفته و او را کندوکاو می‌کنیم، خواه دلایل و تحلیل‌های او را برای تصمیمی که قرار است بگیرد، بپسندیم یا رد بکنیم، زیرا تلویحا با این مهم، روبه‌رو می‌شویم که همه‌چیز نسبی است و قطعیت جایی در نظام مدرن کنونی و اصلا جایی در نظام هستی ندارد. داستان، این مهم را حقنه نمی‌کند، اما در جای جایش به ما یادآور می‌شود.

آن‌جا که شخصیت اصلی -جی -برای اخذ تصمیم مهم زندگی‌اش بار‌ها و بار‌ها با نسبیت‌گرایی برای خود دلیل می‌آورد هرچند کمی بعد، بر آن دلایل خط بطلان بکشد. او می‌خواهد برود، حتی شده برای مدتی معلوم، نه برای همیشه، اما هنوز به یقین و قطعیت نرسیده، همان سرگردانی در نسبیت که در ابتدا گفته شد. می‌گوید:
«باید بروم و قصد بازگشت هم ندارم»، اما از طرفی نمی‌داند پس از رفتنش، خانواده‌اش چه خواهند کرد و چه‌قدر این رفتن برای آن‌ها گران تمام می‌شود.

جی در عنفوان میان‌سالی به تردید رسیده است. عموما نام دیگر این نوع شکّیات را بحران می‌گذارند. بحران چهل‌سالگی، بحران پنجاه‌سالگی، بحران میان‌سالی و ... حتی گاهی آن را سندرم می‌نامند؛ مثلا سندرم میان‌سالی! او نمونه نسلی است که همچون یک دونده ماراتن در ابتدا با سرعت بالا دویده، آن هم به شوق برنده‌شدن و، اما در میانه راه کم آورده و حالا نفس‌زنان در وسط مسابقه ایستاده و به راه آمده، نگاه می‌کند و اصلا به همه‌چیز، نگاه می‌کند و دیگر نه خود را می‌شناسد، نه حریف‌های مسابقه را و نه داور و نه ... حالا دیگر برد و باخت برای او دغدغه نیست و می‌خواهد برگردد، ولی راهی که آمده به درازای یک عمر است، شوخی نیست و، اما ادامه‌دادن هم برایش دشوار شده و از طرفی دلیل ادامه‌دادن نیز برایش قابل درک و تحمل نیست. آن‌جا که شاعر می‌گوید:
هم رفتنم خطاست و هم بازگشتنم.

چون ارّه در گلوی سپیدار، مانده‌ام
وازده‌گی جی از دنیای مدرن و مدرنیسم تا حدودی یادآور نظرات مارتین هایدیگر در پس‌زدن زندگی مدرن است. هایدیگر، عصر جدید را روزگار نیهلیسم و زمانه عسرت می‌داند. انسان در این روزگار در هاله‌ای از بهت و حیرت در مقابل مدرنیته کرنش می‌کند؛ عصری که دوران پیشرفت علمی و، اما جهالت فکری است. ارزش‌هایی که یک روز واقعا برای جی ارزش بود، اکنون به قول نیما، رنگ رخ باخته است. چاره چیست؟ حرکت، رفتن، درجا نماندن. کجا؟ هر کجا که باشد. هر کجا که چهره‌ها تکراری نباشد؛ هر کجا که بوی نو و تازگی باشد؛ هر کجا که دست و بال آدمی با ضوابط نامطلوب وضع‌شده به دست انسان‌ها، بسته نشده باشد. مگر نه این‌که آب هم بماند می‌گندد؟! جی نمی‌خواهد با مشورت تراپیست به جنگ این بحران برود. او عقل‌هایش را روی هم ریخته و خود به نتیجه‌ای رسیده؛ رفتن، اما هنوز مردد است. مردد است، حتی در مدت‌زمان رفتن خود.

جایی می‌گوید: «هرچند سوزان از جنس من نیست، ولی یک چیزی در وجودش است که به من لذت می‌بخشد. دوست دارم چند ماهی نبینمش که فراموشش کنم. شاید آن وقت بتوانم یک تصویر واضح از شخصیتش پیدا کنم» و در جای دیگری می‌گوید: «باید بروم و قصد بازگشت هم ندارم». هنوز برای کمیت هجرت اختیاری خود نیز به قطعیت نرسیده، همین تردید‌ها و نبود یقین، انسان را در عصر کنونی آزار می‌دهد. او هنوز مطمئن نیست تا چند وقت می‌تواند ندیدن سوزان-همسرش-را طاقت بیاورد و یا اصلا او را برای همیشه نبیند. از نگاه او همسرش هم درگیر منجلاب مدرنیته است و با لذت در آن دست و پا می‌زند، اما جی این را نمی‌خواهد. حالا در این میان‌سالی به حال دوستش ویکتور که آزاد و یله، همسر و زندگی خانوادگی خود را رها کرده، غبطه می‌خورد.

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش ...
«نزدیکی» درد انسان‌هایی را می‌گوید که می‌خواهند به اصل خویش نزدیک شوند. هرچند که سال‌هاست از آن دور مانده‌اند و، اما جی برای بازیابی روزگار وصل، سرگردان است. زیرا این جمع‌گرایی را در تناقض با رسیدن به این وصل می‌بیند. می‌خواهد برود تا تنها باشد، تا با خود باشد، تا به خود نزدیک شود، تا خود را دریابد، خود را یافته و در آغوش بکشد و یک دل سیر، برایش گریه بکند، چراکه سال‌هاست او را ندیده است.

جی در جایی می‌گوید: «می‌خواهم مثل کارآگاهی که دنبال سرنخ‌های جرمی می‌گردد، احساساتم را تعقیب کنم، می‌نویسم و خودم را در این بین پیدا خواهم کرد». پس خیلی هم برای یافتن اصل خویش ناامید نیست. هرچند پریشان و سرگشته است. خسته است و وازده. انسان مدرن با این همه کمپلکس‌های روانی که گریبانش را گرفته باید این راه را برود. هرچند راهی صعب و سخت باشد و خار‌های راه، پا‌های خسته را خلیده و خونین کند. به این امید که در پشت این‌ها مرتعی سبز در انتظار است.

ترجمه کتاب «نزدیکی» بسیار روان است، با گزینش و چینش کلماتی که مترجم با درایت به متن اصلی وفادار مانده و از طرفی به مقبول واقع‌شدن قصه برای مخاطب ایرانی توجه داشته است. در ترجمه واگویه‌های درونی شخصیت اصلی این هوشمندی بیش‌تر نمود کرده و خود را نشان می‌دهد و به خوبی بیانگر دیدگاه‌ها و نگرش‌های شخصیت اصلی و فرعی کتاب است، طوری که مفهوم اصلی درک می‌شود. نیکی کریمی پل خوبی بین زبان مبدأ به زبان مقصد زده و در انتقال مفاهیم به‌طور کامل، موفق عمل کرده، زیرا به لحن نویسنده تا حدود زیادی آگاه بوده است. نکته مهم این که ردپای مترجم در میان نیست و این از نقاط قوت ترجمه است. سبک نوشتاری ترجمه برای مخاطب نسل قدیم و جدید هر دو، قابل درک بوده، چون مترجم به همه‌فهم‌بودن ترجمه خود توجه داشته و در این میان، تأثیر رعایت علائم سجاوندی و نکات نگارشی را برای خوانش هرچه بهتر کتاب نمی‌توان نادیده گرفت.
منبع: صبح نو
ارسال نظر
captcha