به گزارش «سدید»؛ بر قیام تاریخی ۱۴ خرداد ۱۳۴۲، ۵۸ سال سپری گشت. با این حال همچنان، بازخوانی وجوه مهمی از این نهضت عظیم، بهنگام و عبرتآموز به نظر میرسد. در گفت و شنود پیآمده، مسعود رضایی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، به تحلیل ویژگیهای این رویداد شاخص تاریخ انقلاب اسلامی پرداخته است. امید آنکه تاریخپژوهان و عموم علاقهمندان را، مفید و مقبول آید.
زمینههای داخلی و خارجی پیدایش قیام مردمی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، چه بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم. برای تحلیل قیام ۱۵ خرداد، لازم است ابتدا سیاستهای رژیم پهلوی را مورد بررسی قرار دهیم. ما اگر مبدأ تحلیلمان را سال ۱۳۳۲ قرار بدهیم- که امریکا و انگلیس مشترکاً در ایران، علیه دولت دکتر مصدق و قیام مردم ایران برای ملی کردن صنعت نفت و به دست گرفتن اختیار سرمایه ملیشان، کودتا میکنند- میبینیم که از آن تاریخ به بعد، دولت امریکا نقشی جدی در ایران به دست میآورد. در واقع از آن تاریخ، رژیم پهلوی دوم، خودش را بیش از گذشته به سیاستهای بیگانه وابسته میبیند و در آن مسیر، قدم برمیدارد. مسئلهای که میتوان گفت از زمان قاجار، در دستور کار دولت انگلیس قرار داشت و بعداً دولت امریکا در این زمینه با او کاملاً همراه شد، بحث «اسلامزدایی از ایران» بود. امریکا و انگلیس این نکته را به خوبی درک کرده بودند، که با حضور یک فرهنگ عمیق دینی و اسلامی در ایران، همیشه برای استقرار و استحکام سلطهشان، با یک مانع بزرگ مواجه خواهند بود؛ بنابراین در اهداف آنها، اسلامزدایی از ایران، یک هدف کاملاً برجسته به حساب میآمد؛ لذا برای اسلامزدایی از ایران، لازم بود روحانیت شیعه به عنوان کسانی که حاملان فرهنگ دینی در کشور بودند، تضعیف شوند. یعنی هم حوزههای علمیه و هم مراجع بزرگ و شبکه وسیع روحانیت در سراسر کشور. این سیاست اصلی بود، که بیگانگان در ایران دنبال میکردند. از سوی دیگر در چارچوب سیاستهای امریکا و انگلیس، قرار بود گسترش آیینها، مسلکها و فرهنگهای دیگر در ایران، به مثابه جایگزینی برای اسلام مطرح شود. از جمله مهمترین آن مسلکها، تلاش برای تبلیغ و توسعه فرقه بهائیت بود. به همین خاطر بهخصوص از سال ۱۳۳۲ به بعد، حرکت جدی در مسیر گسترش بهائیت در ایران، آغاز میشود و تا جایی پیش میرود که بزرگترین مرجع شیعه زمان، یعنی حضرت آیتالله العظمی حاجآقاحسین بروجردی، در پیامهایی که به واسطه مرحوم آقای فلسفی به شاه میفرستند، درخواست میکنند که تا حدودی، جلوی این گسترش بهائیت گرفته شود. هرچند اگر به متن پیام آیتالله بروجردی به آقای فلسفی توجه کنیم، میبینیم که ایشان در انتهای فرمایشاتشان میگویند: «هرچند که من از این مسئله کاملاً ناامید هستم!» ایشان هم با توجه به شرایط، میگویند سیاست بسیار قدرتمندی با حمایت انگلیس و امریکا در ایران آغاز شده، برای اینکه به هر نحو ممکن، بهائیت را در ایران گسترش بدهند، که به واسطه آن از ایران، اسلامزدایی به عمل آید؛ لذا از همان زمان، شاهد حضور وزرای بهایی در کابینه دولتها هستیم.
در کنار این مسئله، طبیعتاً بحث ورود فرهنگغربی به کشور هم وجود دارد. اینطور نیست؟
بله. بحث سبک زندگی غربی و این طیف قضایا نیز، وجود داشت. این سیاست دیگری بود که امریکاییها، به شدت دنبال میکردند. رژیم پهلوی هم، بهرغم آنکه در ظاهر خودش را پیرو اسلام نشان میداد، هیچ تعلق خاطری به اسلام و تشیع نداشت و خود را کاملاً در اختیار امریکا و انگلیس قرار داده بود. از سوی دیگر در سال ۱۹۶۰ م، با پیروزی کندی در انتخابات ریاست جمهوری امریکا، سیاست اقتصادی و اجتماعیای از طرف دولت امریکا تدارک دیده میشود، که در ایران به اجرا دربیاید؛ لذا شاه در ملاقاتی که با کندی دارد، خود را بهترین کاندیدا و نامزد برای اجرای این سیاست معرفی میکند. ظاهر ماجرا این بود که یک مقداری در بحث مالکیت املاک و زمینها، اصلاحاتی بهوجود بیاید، ولی در واقع قرار بود ایران از مرحله فئودالیسم عبور کند و به مرحله یک کشور صنعتی وابسته برسد. در این چهارچوب هم، سیاستهایی بهخصوص از طرف امریکاییها، طراحی و به شاه دیکته میشود. تلاقی این دو سیاست، یعنی سیاست گسترش بهائیت و سیاست به اصطلاح اصلاحات ارضی- که یکی از آنها اسلامزدایی و دومی تضعیف کشاورزی در ایران بود- خود را در قالب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی نشان میدهد. در این لایحه مسئلهای که بسیار جلب توجه میکرد، برداشته شدن گام اساسی و قانونی، برای رسمیت بخشیدن به بهائیت در ایران بود. بهائیتی که در آن سالها شاهد اوجگیری حمایت از آن، از سوی رژیم پهلوی و در مرحله بالاتر امریکا هستیم چراکه در لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی، پیشبینی شده بود که دیگر در ایراد سوگند، نیازی به سوگند خوردن به قرآن وجود ندارد و آیینها و مسلکهای مختلف، میتوانند سوگند خاص خودشان را داشته باشند. ظاهر این لایحه ساده بود، ولی همانند دیگر سیاستهای دیکته شده به رژیم، باطن عمیقی داشت؛ بنابراین با مطرح شدن این لایحه در مجلس، علمای وقت- که شاخصترین آنها حضرت امام بود- با آن به شدت به مخالفت برخاستند.
رحلت آیتالله العظمی بروجردی به عنوان عالیترین مرجع شیعیان، چه تأثیری در شکلگیری سیاستهای جدید رژیم شاه و واکنشهای متقابل آن داشت؟
رحلت حضرت آیتالله العظمی بروجردی در سال ۱۳۴۰ و دقیقاً در دوران کوران سیاستهای اسلامستیزانه امریکا و رژیم پهلوی در ایران، رخ میدهد. در واقع با رحلت آیتالله بروجردی- که یک مرجع عالیقدر و دارای قدرت معنوی بسیار بالا محسوب میشدند- رژیم پهلوی و امریکا احساس کردند، که یک مانع بزرگ از سر راهشان برداشته شده است. به همین خاطر تصور کردند که میتوانند سیاستهایشان را، با سرعت و قدرت بیشتری در ایران پیش ببرند، اما با مطرح کردن لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی، ناگهان با مخالفت جدی مراجع جوانتر حوزه علمیه قم- که در رأس آنها حضرت امام قرار دارد- روبهرو میشوند. نهایتاً هم این مخالفت مراجع و حمایت مردم از علما و گسترش این مخالفت در فضای جامعه آن زمان، سبب میشود که دولت وقت- که آن زمان اسدالله علم مسئولیتش را برعهده داشت- ناچاراً لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی را پس بگیرد. این مسئله، شکست سنگین و غیرمنتظرهای را، به دولت و رژیم پهلوی و امریکا تحمیل کرد چراکه آنها احساس میکردند که بعد از سالها تضعیف روحانیت و حمایت از فرقه بهائیت و نیز با رحلت آیتالله بروجردی مرجع اعلای شیعیان، یک مانع بزرگ از سر راهشان برداشته شده است؛ بنابراین همه چیز را برای کسب یک پیروزی بزرگ و برداشتن یک گام بزرگ رو به جلو، در مسیر رسیدن به اهدافشان کاملاً مهیا میدیدند. آنها اصلاً انتظار یک موج قوی با پیشتازی مراجع جدید علیالخصوص آیتالله خمینی را، در حوزه علمیه قم نداشتند. به هر حال با آن که رژیم پهلوی مجبور شد لایحه انجمنهای ولایتی و ایالتی را پس بگیرد، اما نمیخواست یک چهره شکستخورده، به خود بگیرد بهخصوص اینکه تمایل و خواست دولت امریکا را هم، در این مسئله پشت سر داشت؛ لذا بعد از این شکست، شاه تلاش کرد تا طرح انقلابسفید-که آنهم طراحان اصلیاش امریکاییها بودند- را در مجلس به تصویب برساند. شاه این بار تصمیم گرفت برای توجیه علما، سفری به قم داشته باشد، اما امام خمینی با صدور پیامی استقبال از او را تحریم کردند. طلاب فیضیه هم در اعتراض به اقدامات شاه، درهای مدرسه- که روبهروی محل سخنرانی شاه قرار داشت- را بستند و به جمع معترضان وضع موجود پیوستند. البته با وجود مخالفت حضرت امام و دیگر مراجع، اصول ششگانه به تعبیر خودشان انقلاب شاه و میهن، نهایتاً در ۶ بهمن ۱۳۴۱ به تصویب رسید. اما این حالت تضاد بین روحانیت و جامعه مذهبی ایران با رژیم وابسته پهلوی، به عنوان مجری سیاستهای فرهنگی و اقتصادی بیگانگان در ایران، همچون حالت قبل از انفجار یک بمب بود، که برای انفجار نیاز به یک جرقه داشت! لذا دوم فروردین ۱۳۴۲، اولین نقطه برخورد جدی بین رژیم پهلوی و مردم مسلمان و مذهبی ایران است.
حمله مأموران رژیم به مدرسه فیضیه هم، بابت همین همراهی طلاب با حضرت امام صورت گرفت؟ تحلیل شما در این باره چیست؟
بله. وقتی حضرت امام در آستانه عید نوروز ۱۳۴۲، در مخالفت با تصمیمات رژیم، عزای عمومی اعلام میکنند، شاه در برابر این اقدام، تصمیم به سرکوبی روحانیت میگیرد؛ لذا در دوم فروردین ۱۳۴۲، مأموران رژیم پهلوی به مدرسه فیضیه حمله میکنند. این یورش در شرایطی رخ میدهد که مراسم سالروز شهادت حضرت امام صادق (ع)، از طرف آیتالله العظمی گلپایگانی در مدرسه برگزار شده بود. به هر حال آن روز مأموران رژیم، با کمال خشونت طلاب را مورد ضرب و شتم قرار میدهند و یکی از طلاب را، از بالای پشتبام به پایین پرتاب میکنند، که به شهادت او میانجامد! رژیم با این اقدام، نشان میدهد که قرار است با سیاست مشت آهنین، با روحانیت و مراجع برخورد کند. چون در آن مراسم، آیتالله العظمی گلپایگانی به عنوان یکی از مراجع بزرگ بعد از آیتالله العظمی بروجردی، حضور داشتند. یعنی مأموران رژیم حرمت مراجع را هم نگه نمیدارند! در واقع رژیم با این اقدام، رعب و وحشتی را در کل جامعه ایجاد میکند؛ لذا با توجه به فضایی که در جامعه به وجود آمده بود، حضرت امام تصمیم میگیرند که این فضای رعب و وحشت را بشکنند. چون اگر این فضا ادامه پیدا میکرد، شاه و امریکا در سایه چنین وضعتیی، قادر بودند تمام سیاستهای فرهنگی و سیاسی و اقتصادیشان را-که به ضرر ملت ایران و در جهت منافع امریکا بود- کاملاً اجرا کنند. به همین خاطر حضرت امام با فرارسیدن ماه محرم، از تمام طلاب و روحانیونی که برای تبلیغ به شهرها و روستاها میرفتند، میخواهند که در منبرهایشان، روضه فیضیه را برای مردم بخوانند و از فجایع حمله شاه به فیضیه بگویند. یعنی یک افشاگری بزرگ و گسترده، برای افشای جنایتی که رژیم پهلوی انجام داده بود. این اتفاق به هر حال میافتد و خبر آن به ساواک میرسد و سعی میکند جلوی این افشاگری را بگیرد؛ لذا ساواک تعدادی از روحانیون را در آستانه ماه محرم دستگیر و زندانی میکند، که این افشاگری که حضرت امام فرموده بودند، اتفاق نیفتد! اما خود حضرت امام، در روز ۱۳ خرداد ۱۳۴۲- که مصادف بود با روز عاشورایحسینی (ع) - به منبر میروند و روضه فیضیه را میخوانند و به افشاگری علیه اقدامات رژیم پهلوی میپردازند. حضرت امام این افشاگری را، با شجاعت و شهامت بینظیری انجام میدهند. ایشان در آن سخنرانی، علاوه بر بازگویی جنایات رژیم در حمله به مدرسه فیضیه، به بیان اقدامات شاه- که در جهت تأمین سیاستهای امریکا و اسرائیل در ایران بوده و منافع ملی کشور را قربانی میکرده- میپردازند. حضرت امام آن روز، در پاسخ به محمدرضا پهلوی- که در سخنرانی بهمن ماه گفته بود: «کاری نکنید من چکمههای پدرم را بپوشم و بیایم!»، میگویند: «چکمههای پدرت، برای پای تو گشاد است، من به تو نصیحت میکنم کاری نکن که بدهم مردم بیرونت کنند، از سرنوشت پدرت عبرت بگیر!...» به هر حال حضرت امام با این اقدام و هجمهای که به رژیم پهلوی میکنند، علاوه بر افشای جنایات شاه، به جامعه ایران دل و جرئت میدهند، که از آن حالت رعب و وحشت بیرون بیایند و در مسیر مخالفت با سیاستهای امریکایی رژیم پهلوی، حرکت کنند.
قیام مردمی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، چقدر خودجوش بود؟ چون رژیم شاه ادعا میکرد از قبل، در این باره برنامهریزی صورت گرفته است؟
برنامهریزی به چه معنا؟ یک زمانی خود شاه هم ادعا میکرد این قیام توسط بیگانگان برنامهریزی شده است! یا مثلاً ادعا میکرد این قیام با پولهایی که جمال عبدالناصر- که آن زمان از شخصیتهای برجسته جهان عرب بود- به مخالفان پرداخته، شکل گرفته است. در واقع شاه با این ادعاها، میخواست قیام مردمی ۱۵ خرداد را، از حالت ملی خارج کند، ولی مشخص بود که اینطور نیست. چون مردم نسبت به مرجعیت، علاقه خاصی داشتند. کما اینکه این علاقه در طول سالهای بعد از آن هم، همینطور ادامه پیدا کرد. به ویژه در مورد امام خمینی، که به عنوان یک مرجع مبارز با ظلم و سلطه بیگانه، در سطح جامعه مطرح شده بود و مردم نسبت به ایشان، حساسیت بیشتری داشتند؛ بنابراین با انتشار خبر دستگیری حضرت امام، مردم به صورت خودجوش به خیابانها آمدند و علیه رژیم شاه دست به تظاهرات زدند. هرچند که توسط رژیم شاه سرکوب شدند. البته رژیم شاه هیچگاه مدرکی برای این ادعاهای خود، که پولهایی از خارج برای شکلگیری این قیام وارده شده، ارائه نکرد! ضمن اینکه به این سؤال هم باید پاسخ داده شود که واقعاً چقدر باید پول و امکانات و نیروهای بیگانه، به ایران وارد شده و برنامهریزی کرده باشند، که بتوانند آن حجم از تظاهرات و قیام را، اجرا کنند؟! از همین حجم قیام و حضور اقشار مختلف- که تا پای جان ایستادگی کردند- کاملاً مشخص است که قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، قیام کاملاً ملی، مذهبی و خودجوش و بر مبنای اعتقاد آن تظاهرکنندگان، به لزوم حفاظت از دین، مذهب و مرجعیت و منافع ملی خودشان بوده است.
ویژگیهای قیام ۱۵ خرداد و تفاوت آن با قیامها و نهضتهای قبل از آن، چه بود؟
به نظر من نهضت ۱۵ خرداد، ویژگی اصلیاش در اصالت دینی و مذهبی آن بود. در واقع قیام ۱۵ خرداد، یک قیام کاملاً مبتنی بر اعتقادات دینی و مذهبی است، که در جهت حفظ منافع ملی هم حرکت میکند. یعنی هماهنگی کامل اعتقادات مذهبی با منافع ملی. نکته مهمی که این قیام را برجسته میکند، این است که کسانی که در این قیام حضور داشتند، به طور خالص از مردم معتقد و مذهبی بودند. یعنی با آن که در این قیام، از اقشار مختلف جامعه حضور داشتند، اما همه آنها در زمره اقشاری بودند که اعتقادات مذهبی بسیار عمیقی داشتند و تفاوت این نهضت با نهضت ملی شدن صنعتنفت هم، در همین نکته است. چون در نهضت ملی شدن صنعتنفت، با آن که بخش زیادی از مردم حضور داشتند، اما در میانشان هم نیروهای مذهبی وجود داشت و هم مردم و گروههای ملی و غیرمذهبی. حتی در بخشی از این ماجرا، گروههای مارکسیستی هم به نحوی نقشآفرینی کردند، ولی در قیام ۱۵ خرداد، یک خلوصی دیده میشود و ما هیچ گروه ملیِ غیرمذهبی، مارکسیست و چپی را در این نهضت نمیبینیم. نهضتی است کاملاً خالص، با حضور اقشار مختلف مردم، که کاملاً مذهبی و معتقد به اسلام، تشییع و پیرو مرجعیت هستند. در واقع این خلوص، خودش موجب ماندگاری و تأثیرگذاری عمیق قیام ۱۵ خرداد میشود. به همین خاطر است که در سالهای بعد هم، ۱۵ خرداد تبدیل به یومالله میشود. روزی که از یاد و خاطره مردم مسلمان معتقد ایران، به هیچ وجه پاک نمیشود. این به نظرم مهمترین ویژگی روز ۱۵ خرداد است بهخصوص اینکه تعداد بسیار زیادی از مردم هم، در این روز شهید میشوند. چون ما در قیامهای قبل از آن، این تعداد شهید نداشتیم. مثلاً در تظاهراتی که در جریان ملی شدن صنعت نفت انجام گرفت، یا در واقعه ۳۰ تیر ۱۳۳۱، که از آن هم به عنوان یک قیام یاد میشود، تنها حدود ۳۰ یا ۴۰ نفر از مردم شهید شدند! اما تعداد شهدای ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، اصلاً قابل مقایسه با قیامهای دیگر نیست. اگر چه به دقت نمیتوانیم بگوییم در ۱۵ خرداد چند نفر شهید شدند، اما میشود این تعبیر را به کار برد، که حداقل صدها نفر در آن روز شهید شدند. این مسئله هم ویژگی دیگر این قیام است.
رویکرد گروههای ملیگرا به واقعه ۱۵ خرداد چه بود؟
همانطور که گفتم، یکی از ویژگیهای قیام ۱۵ خرداد، در خلوص دینی و مذهبی آن است. به هر حال همین مسئله هم سبب میشود که نیروهای ملیگرا مثل جبهه ملی، از این حرکت حمایت نکنند و این حرکت را «شورش کور» بنامند.
تأثیر قیام ۱۵ خرداد بر رشد و ارتقای تجربه مبارزاتی مردم ایران چه بود؟
۱۵ خرداد به عنوان روز قیام دینی مردم ایران علیه رژیم وابسته به بیگانه پهلوی، در حافظه تاریخی مردم ایران باقی ماند. این به آن معنا نیست که اینطور تصور کنیم در سالگرد این قیام، هر سال شاهد قیامی بودیم، یا در طول سالهای بعد از آن واقعه، مراسم و تظاهرات خاصی در ایران صورت میگرفته است چراکه رژیم پهلوی اجازه چنین کاری را نمیداد، ولی اتفاق مهمی که روز ۱۵ خرداد افتاد، این بود که نام امام خمینی را در ذهن مردم ایران حک کرد. البته در آن زمان، مراجع بزرگوار دیگری با مقلدین بسیاری، در سطح کشور وجود داشتند، اما نام امام خمینی به عنوان یک مرجع دینی و انقلابی ضدِ رژیمِ وابسته پهلوی، از جایگاه خاصی نزد مردم برخوردار میشود. حتی کسانی که مقلد حضرت امام نبودند، ایشان را به عنوان مرجع تقلید انقلابی میشناختند و با این نام و شخصیت آشنا بودند. همین شناخت هم موجب میشود وقتی سال ۱۳۵۶، مقاله توهینآمیزی نسبت به حضرت امام در روزنامه اطلاعات نوشته شد، تظاهرات بزرگی در شهر قم به راه افتاد. هرچند که آن تظاهرات هم، توسط رژیم پهلوی به سرکوب و کشتار مردم انجامید. میخواهم بگویم که امام خمینی، به یک شخصیت شناختهشده برای همه مردم مبدل شده بودند. به همین خاطر هم، مردم نسبت به آن بیادبی، واکنش نشان دادند. منشأ این شناخت جامعه از حضرت امام هم، همان قیام ۱۵ خرداد است. اینگونه تعبیر کنم که در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، پدران حضرت امام را میشناسند و بعداً به فرزندان خودشان، نام و شخصیت حضرت امام را منتقل میکنند! یک جمله تاریخی از امام خمینی مطرح است، که در همان سال ۱۳۴۲ فرمودند: «یاران من در گهوارههای مادرانشان هستند!» آن کودک خردسال یا آن نوجوان، چگونه امام خمینی را میشناسد؟ یا حضرت امام از چه زمان، نامشان به عنوان یک مرجع انقلابی مطرح میشود؟ این فرآیند از همان روز ۱۵ خرداد، کلید میخورد. تا قبل از آن، حضرت امام این برجستگی را در متن جامعه نداشتند. روز ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ است، که حضرت امام توسط مأموران رژیم دستگیر و مردم در برخی شهرها، برای حمایت از ایشان قیام کرده و شهید میشوند؛ لذا این روز، مبدأ شکوفایی و برجستگی نام امام خمینی میشود و این مسئله در طول مسیر نهضت، ادامه پیدا میکند. یعنی در طول ۱۵ سال بعد، همیشه این نام در بین خانوادههای مذهبی- که اکثریت قاطع جامعه ایران را تشکیل میدادند- بُرده میشد. حال بعضی از همین افراد مذهبی، مقلد ایشان بودند و بعضیها هم مراجع تقلیدشان، مثلاً آیتالله گلپایگانی، آیتالله مرعشینجفی، آیتالله شریعتمداری، آیتالله میلانی یا دیگر آقایان بودند، اما آنها هم امام خمینی را، به عنوان یک مرجع انقلابی میشناختند. در واقع بخش عظیمی از مردم، در محافل خانوادگی و مذهبی همچون جلسات قرآن و مساجد و دیگر طرق، با نام امام خمینی و راه و روش مبارزات ایشان آشنا شدند و این نام را، به نسل بعدی خودشان هم انتقال دادند؛ لذا وقتی به نسل جوان گفته میشد که امام خمینی توسط رژیم از ایران تبعید شده، این سؤال برای آنها پیش میآمد که ایشان چرا تبعید شده است؟ طبیعتاً پاسخهایی هم که به آنها داده میشد، موجب میشد که تفکر انقلاب و شوریدن بر رژیم پهلوی، همچون بذری در ذهن نسل بعدی کاشته شود. به همین خاطر وقتی به قیام ۱۹ دی ۱۳۵۶ میرسیم، میبینیم که آن بذری که در ذهن نسل جوان کاشته شده بود، جوانه زده است. به واسطه همین قیام هم، این بذر آبیاری میشود و به سرعت رشد میکند به گونهای که رژیم پهلوی و اربابانش امریکا و انگلیس، از سرعت رشد این نهضت، کاملاً شگفتزده و متعجب شده بودند! شما اگر به خاطرات سولیوان سفیر وقت امریکا در ایران مراجعه کنید، میبینید که در آنجا این مسئله اشاره کرده و از سرعت رشد این نهضت، شُوکه شده است. اما این سرعت رشد، به واسطه وجود این زمینههای قبلی، یعنی خاطره و پیامدهای قیام ۱۵ خرداد در اذهان عمومی جامعه است.
با این تفاصیل، چرا واقعه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، تا ۱۵ سال بعد تکرار نشد؟
شما باید آن قدرت و سلطه رژیم پهلوی و آن حمایت همهجانبه امریکا از محمدرضا پهلوی را، در نظر داشته باشید. علاوه بر آن، حضور سنگین مستشاران نظامی امریکا در ایران و همچنین قدرتی که رژیم پهلوی به واسطه حمایتی که امریکا از او در سرکوب مردم ایران میکرد و قدرتی که ساواک به عنوان دستگاه امنیتی رژیم پهلوی داشت، را باید در نظر بگیرید. علت آنکه در طول ۱۵ سال بعد از قیام ۱۳۴۲، شاهد حرکتی از سوی مردم نیستیم، این است که رژیم شاه و امریکاییها، با توجه به سلطه سنگین و خفقانی که در جامعه ایجاد کرده بودند، تا صد سال دیگر هم انتظار این قیام را از سوی مردم نداشتند! آنها احساس میکردند که پایههای رژیم پهلوی، آنقدر محکم است که تا دهههای متمادی، کوچکترین تکانی نخواهد خورد. حتی بخشی از نیروهای ملی و مذهبی هم، تصور نمیکردند که بتوان رژیم پهلوی را سرنگون کرد! لذا وقتی حضرت امام در سخنانشان به انقلاب و براندازی رژیم پهلوی تأکید میکردند، آنها در ذهنشان بر این باور بودند که امکان براندازی رژیم پهلوی وجود ندارد و ما حداکثر کاری که بتوانیم انجام دهیم، این است که آن را مقداری اصلاح کرده و روشهای خشونتآمیزش را، تا حدی کاهش دهیم! حتی نهایت آرزوی آنها این بود که قانون اساسی مشروطه، بهصورت کامل در ایران اجرا شود. حال این که بعد از ۱۵ سال، این اتفاق افتاد و سال ۱۳۵۷، شاهد انقلاب عظیم ملت ایران هستیم. این برمیگردد به آن نیروی عمیق مذهبی، که در ایران بود و آن مدیریت انقلابی، که حضرت امام داشتند و توانستند این حرکت را، رهبری کنند. البته آن اشتباهات سنگینی هم که رژیم پهلوی مرتکب شد و زمینه را برای ظهور و بروز این انقلاب فراهم کرد، در این رویداد عظیم بسیار مؤثر بود.
از نظر شما چه وجوهی از ۱۵ خرداد، همچنان درخور پژوهش و ارزیابی است؟
در خصوص وجوه گوناگون واقعه ۱۵ خرداد بسیار صحبت شده، اما به نظرم آن وجه اعتقادات مذهبی قیام- که در جامعه توانست جلوی انحرافات را بگیرد و مبدع و بنیانگذار یک مسیر جدید شود- مطلبی است که باید مورد توجه قرار بگیرد. به عبارت سادهتر، نقش دین و اعتقادات دینی در اصلاح امور و پیشبرد جامعه به سمت استقلال و پیشرفت و عدالت، نکتهای است که با الهام از نهضت ۱۵ خرداد، میتواند مورد بررسی و مطالعات عمیق قرار بگیرد.
انتهای پیام/