به گزارش «سدید»؛ بررسی انگاره برخی سیاسیون و روشنفکران، مبنی بر ترجیح اصلاح تدریجی رژیم پهلوی بر انقلاب اسلامی ایران، ما را بر آن داشت که این مقوله را، میان برخی تاریخپژوهان معاصر به اقتراح گذاریم. در گفت و شنود پیآمده، محمدحسن رجبی دوانی از مبارزان دوران نهضت اسلامی و محققان آن، به بررسی این موضوع پرداخته است. امید آنکه علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
آیا به نظر شما، انقلاب اسلامی یک پدیده غیرقابل اجتناب بود و مثلاً امکان نداشت که از رویکرد اصلاح تدریجی، برای تغییر شرایط دوران پهلویها استفاده کرد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. قبل از پاسخ به سؤال شما، لازم است انقلاب را معنا و تفسیر کنیم. انقلاب، به معنی دگرگونی است و در نتیجۀ عوامل متعدد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و فکریِ مردم یک جامعه پدید میآید، که همه یا اغلب آنها، خواهان دگرگونی ساختار و نظام موجود و ایجاد ساختاری متفاوت و نظامی مطلوب هستند. پس هر انقلابی، دارای دو شأن «نفی» و «اثبات» است. شأن نفی انقلاب، ناظر به تغییر شرایط موجود، و شأن اثبات، ناظر به شرایط مطلوب است. اگر مردم جامعهای صرفاً در جهت دگرگونی شرایط موجود بکوشند، یعنی فقط شأن نفی را مد نظر داشته و نظام مطلوبی را ولو بهصورت مجمل، در نظر نداشته باشند، آنچه که پدید میآید، جز آنارشیسم و هرج و مرج نیست و چه بسا که وضع پدید آمده، به مراتب بدتر از گذشته شود! وضعیت لیبی در زمان ما شاهد مثال روشنی است و یا این که پس از یک دوره هرج و مرج و ناامنی، بار دیگر وضعیت گذشته به شکل دیگر و سختتر از گذشته حاکم شود. جنبش مشروطه ایران و فرجام آن که به دیکتاتوری رضاخان انجامید و نیز جنبش جوانان مصر که به روی کار آمدن دولت نظامی منتهی گردید، نمونههای بارز آن در گذشتههای دور و نزدیک در ایران و مصر است. اما اگر جامعهای بدون گذار از شرایط نفی، صرفاً درصدد ایجاد نظام آرمانی باشد (شأن اثبات)، انقلاب هرگز رخ نخواهد داد و آن شرایط، فقط بهصورت یک آرزو و آرمان سیاسی، از میان گروهی از نخبگان جامعه تجاوز نخواهد نمود و حرکت و جنبش مردمی فراگیری، به وجود نخواهد آمد و چه بسا با یورش حاکمیتِ دیکتاتوری، برای همیشه از صحنه سیاسی محو و یا تا دیر زمانی به تعویق افتد! پس در هر انقلاب، لازم است که شأن نفی و اثبات، هم برای رهبران انقلاب و هم برای مردم انقلابی روشن باشد، یعنی این که بدانند چه چیزی باید برود و چه چیزی باید جایگزین آن شود. از تاریخ معاصر ایران خودمان مثال میزنم. در جنبش مشروطیت ایران، رهبران جنبش و توده مردم میدانستند که چه نمیخواهند و باید برود، که همان بیعدالتی بود (شأن نفی)، اما آنچه که ظاهراً جایگزین شد، یعنی نظام مشروطه پارلمانی (شأن اثبات)، هیچ نسبتی با شأن نفی نداشت و به جز تعداد اندکی از منورالفکران، حتی رهبران روحانی و توده مردم، کمترین اطلاعی از نظام مشروطه و الزامات آن نداشتند و لذا نظام مشروطه نتوانست جوابگوی مطالبات و آرمانهای رهبران و مردم انقلابی باشد. برعکس آن، در جریان نهضت ملی، هم رهبران نهضت و هم مردمِ هودار، خواهان ملی شدن صنعت نفت و کوتاه کردن دست انگلیسیها از سرنوشت سیاسی و اقتصادی کشور بودند (شأن اثبات)، ولی نمیدانستند که برای رسیدن به این آرزو و آرمان، چه چیزی باید دگرگون شود و از بین برود (شأن نفی)، و لذا نهضت ملی هم با وجود پیروزی اولیه، در رسیدن به هدف خود، که همان در دست گرفتن زنجیره استخراج، تولید، پالایش، و فروش نفت توسط ایرانیان بود، ناکام ماند. انقلاب اسلامی مانند سایر انقلابهای بزرگ جهان، علل و عوامل متعدد عینی و ذهنی داشت، اما برخلاف جنبش مشروطیت و نهضت ملی، شأن نفی و اثبات آن، هم برای رهبر انقلاب و هم برای آحاد مردم روشن بود، یعنی همه به اجمال میدانستند که چه چیز باید دگرگون شده و برود، یعنی نابودی رژیم سلطنتی (شأن نفی)، و چه چیز باید جایگزین آن شود، یعنی جمهوری اسلامی (شأن اثبات). همگان نیز به اجمال میدانستند که جمهوری اسلامی، یعنی حکومتی که خاندانی و موروثی نیست و مبتنی بر آرای مردم بوده و کوتاهمدت و در چارچوب احکام اسلام است. علاوه بر آن این انقلاب، دارای رهبری واحد و مشخص بود، که در جایگاه مرجعیت دینی مردم قرار داشت و از قداست و اعتماد بیسابقهای نزد عموم مردم برخوردار بود. رویکرد اصلاحی در کشور به سبب استبداد شاه در سرکوب و قلع و قمع همه منتقدان و مخالفان- حتی اصلاحطلبان وفادار به رژیم سلطنتی- و عدم انعطافپذیری او طی دوران سلطنت، بهویژه پس از کودتا، کاملاً به شکست انجامیده بود و لذا هیچگونه تغییر اساسی جز بروز یک انقلاب سیاسی عظیم، متصور نبود که نه تنها رژیم شاه، بلکه رژیم سلطنتی ۲۵۰۰ ساله را، از جا برکَند.
به نظر شما، آیا رژیم پهلوی اصلاحپذیر نبود و صرفنظر از این مسئله، آیا میتوان رژیمهایی، چون پهلوی را، به پذیرش اصلاح و رفُرم وادار کرد؟
پاسخ شما را اجمالاً در سؤال پیش دادم، اما برای توضیح بیشتر عرض میکنم که در رژیم شاه، حرکت های اصلاحی متعددی رخ داد، که همه به شکست انجامید! از جمله آن که نهضت ملی، اصولاً یک حرکت رفرمیستی یا اصلاحطلبانه محسوب میشد که با حفظ رژیم سلطنتی و پهلوی، خواستار تسلط و اداره دولت ایران بر منابع نفتی خود بود، ولی رژیم شاه با یک کودتای امریکایی– انگلیسی، دولت ملی دکتر مصدق را سرنگون کرد و دستاوردهای نهضت ملی را بر باد داد! دولت امینی نیز که با حمایت امریکاییها بر سر کار آمده بود، در چارچوب حفظ رژیم شاه، داعیه اصلاحطلبی داشت که شاه آن را هم برنتافت و به جای آن، دولتهای نوکرمآبی را به مدت ۱۶ سال بر سر کار آورد! شاه حتی تا آخرین ماه های حیات رژیم خود، حاضر نشد یک دولت اصلاحطلب وفادار به رژیم سلطنتی و پهلوی، ولی بیرون از دایره و مهرههای شناختهشدهاش را، بر سر کار آورد و زمانی ناگزیر به این کار تن داد، که هیچ فرصتی برای اینگونه اقدامات اصلاحطلبانه باقی نمانده بود.
با فرض پذیرش اصلاح توسط رژیم پهلوی، آنهم در مدتی معین، چه تضمینی وجود دارد که رژیمهایی اینچنین، به محض قدرتمند شدن، تمام دستاوردهای اصلاحی را از بین نبرند؟
چنان که در پاسخ سؤال قبلی عرض کردم، تجربه نشان داد که رژیمهای دیکتاتوری، از جمله رژیم پهلوی، بسیار انعطافناپذیر بودهاند. به عنوان مثال، رژیم شاه در سال ۱۳۴۱، بیش از یک سال و چند ماه حاضر نشد که دولت امینی را، که منتخب امریکاییها برای اصلاحات مورد نظر بود، تحمل کند و در تمام طول آن دوره کوتاه نیز، از هرگونه اخلال و کارشکنی برای ناکامی آن، فروگذاری نکرد. ۱۵ سال بعد از آن که بار دیگر، شاه ناچار شد اصلاحات مورد نظر دولت دموکرات امریکا را اجرا کند- چنان که گفتم- حاضر نشد که از مهرههای جبهه ملی استفاده کند و زمانی تن به آن کار داد، که هیچ فرد و گروه سیاسی، حاضر به قبول مسئولیت در آن شرایط بسیار بحرانیِ پایان رژیم نبود.
آیا انقلاب، امکان استقرار ساختارهای بهتر از ساختارهای پیشین را دارد؟ یا آنگونه که برخی ادعا میکنند، انقلاب، امکان جایگزینی فرمولها و چهرههای مجرب و بهینه نسبت به گذشته را ندارد؟
در کشورهایی که انقلاب به پیروزی میرسد، جوّ خفقان و سرکوبی که پیش از آن وجود داشته، به فعالان سیاسی و انقلابیون اجازه نمیدهد که در یک مشارکت سیاسیِ آزادانه، به تربیت نیرو و کادرهای لازم برای دوران پس از انقلاب بپردازند و لذا عمده توجه و تلاش رهبران انقلاب، خواسته و ناخواسته، صرف اتخاذ تاکتیکهای سیاسی و نظامی برای واژگونی هر چه سریعتر نظام استبدادی میشود و در چنین شرایطی فقط در بهترین صورت، نیروهای سیاسی و نظامی- آنهم برای شرایطی خاص- پرورش مییابند. اگر رهبران انقلاب هم متذکر شرایط و مقتضیات دوران پس از پیروزی باشند، اندیشیدن در آن باره و راهکارها را، به فرارسیدن همان زمان موکول میکنند. از سوی دیگر، زمان پیروزی قطعی انقلابها هم، قابل پیشبینی نیست و این امر نیز معمولاً مانع برنامهریزی سنجیده رهبران انقلاب میشود. از اینرو آزمون و خطاهای انقلابیون پس از پیروزی، معلول همین عوامل است. از چهار انقلاب بزرگ جهانی، سه انقلاب فرانسه، روسیه و انقلاب اسلامی ایران، در شرایطی پدید آمدند که برای بیشتر رهبران آنها هم قابل پیشبینی نبود! اما تا آنجا که مربوط به انقلاب اسلامی ایران میشود، سه عامل سبب شد تا انقلاب نتواند به تربیت کادر لازم بپردازد. عامل اول: زودرس بودن انقلاب بود که از آغاز تا پایان، حدود دو سال به طول انجامید! عامل دوم: ترور پیشگامان اصلی انقلاب در صبحدم و در سالهای نخست انقلاب بود، که هم بازوان نیرومند رهبر انقلاب به شمار میرفتند و هم میتوانستند که به تربیت کادرهای لازم انقلاب بپردازند. شهادت آنها، آسیب بسیار بزرگ و جبرانناپذیری برای انقلاب بود. عامل سوم: وقوع جنگ تحمیلی بود، که علاوه بر وارد آوردن آسیبها و خسارتهای فراوان مادی و انسانی به کشور و نظام، موجب از دست رفتن بسیاری از نیروهای زبده انقلاب شد. اما آنچه که این خلأ عظیم را تا اندازهای جبران کرد، وجود رهبر انقلاب بود. در هیچیک از انقلابهای بزرگی که برشمردیم، هیچگاه چنین خسارتهایی به آنها وارد نشده است و چه بسا در صورت وقوع، ممکن بود که آنها را به ناکامی و شکست قطعی بکشاند. با وجود این آسیبها و خسارات، انقلاب اسلامی توانست در کمتر از دو سال و با مراجعه به آرای عمومی، اصلیترین ساختارهای نظام مانند رفراندوم تعیین نظام، تدوین قانون اساسی، انتخابات ریاست جمهوری و مجلس شورای اسلامی را برگزار و پایهریزی کند، که در هیچ یک از انقلابهای جهان نظیر ندارد؛ بنابراین و به نظرم، ادعایی که در پرسش شما مطرح شده، به هیچ وجه صحت ندارد. من البته منکر کاستیها، نارساییها، برخی ساختارهای ناکارآمد و سوءمدیریتها بهویژه در حوزه اقتصادی نیستم، اما اگر تجربه کوتاه ۴۲ ساله انقلاب اسلامی را، با وجود همه توطئههای سیاسی، نظامی و اقتصادی دشمنان خارجی و داخلی نظام در نظر آوریم، انقلاب اسلامی موفقیتهای چشمگیری داشته است. مهمتر از همه آن که انقلاب اسلامی، از هیچ الگوی خارجی تبعیت نمیکند و درصدد تأسیس نظامی مبتنی بر مردمسالاری دینی در عصری است، که بیدینی و سکولاریسم بیش از سه قرن، جوهر اصلی همه نظامات سیاسی و حقوقی و مدنی دنیای به اصطلاح متجدد غربی و شرقی را تشکیل میدهد. طبعاً استقرار و اقتدار چنین نظامی، که از روز نخست با توطئههای براندازانه استکبار جهانی و صهیونیسم بینالملل مواجه بوده است، خالی از مشکلات نیست، اما جمهوری اسلامی هیچ گزینهای جز پیمودن همین راهی که برگزیده است، ندارد و باید مشکلات و نارساییها را، با استفاده بیشتر و بهینه از صاحبنظران متعهد و در بستر چشمانداز و راهبردهای نظام و با مشارکت عموم مردم در همه عرصههای گوناگون، برطرف نماید.
پشیمانی برخی از افراد دارای سوابق انقلابی، نسبت به دستاوردهای انقلاب اسلامی و رو آوردن به تئوری اصلاح را، چگونه ارزیابی میکنید؟
این امر اگر ناشی از حسادتها و قدرتطلبیهای شخصی یا سیاسی نباشد و از سر دلسوزی بیان شود، برخاسته از چند عامل زیر است:
اول: ناکامی انقلابهای بزرگ معاصر، چون انقلاب روسیه، چین و الجزایر در ۴۰ سال اخیر و وداع با شعارها و آرمانهای انقلابهای خود و در پیش گرفتن ساز و کارهای نظام سرمایهداری در همه تعاملات سیاسی و اقتصادی داخلی و خارجی. دوم: عدم توفیق کامل نظام جمهوری اسلامی در عرصههای اقتصادی و فرهنگی، با وجود دستاوردهای خوبی که در برخی عرصههای دیگر حاصل کرده است. سوم: عدول برخی از رهبران انقلاب و دولتمردان نظام، از شعارها و آرمانهای انقلاب اسلامی و حتی پشت کردن به آنها. چهارم: احساس عقبماندگی علمی و تکنولوژیک و اقتصادی نسبت به برخی از کشورهای همسایه. پنجم: تبلیغات سنگین و گسترده محافل استکباری و صهیونیستی، که از بدو انقلاب اسلامی از رسانههای مختلف و حتی محافل دانشگاهی خارجی و داخلی، با نظریهپردازیهای متعدد منتشر میشود و این نارساییها و مشکلات را، به ساختارهای نظام و ویژگی ایدئولوژیک آن نسبت میدهند. ششم: تبدیل خوشبینی اولیه نسبت به دستیابی سریع به اهداف انقلاب به یأس و سرخوردگی. عوامل فوق سبب شده تا برخی از انقلابیون، مشکلات فراروی انقلاب را، در نتیجه خصلت ایدئولوژیک و انقلابی آن دانسته و خواستار سکولاریزه شدن نظام و در پیش گرفتن سیاستها و اقدامات اصلاحطلبانه و محافظهکارانه، در مقابل جوهره دینی و انقلابی نظام باشند.
انتهای پیام/