مروری بر کتاب «هویت ایرانی در گذر تاریخ»؛
به راستی هویت چیست؟ اگر هویت درک عمیق از نسبت میان خود و هستی است، چه زمان خاک و خون می‌تواند هویت ساز شود؟ جز در آن هنگام که عالم قدس از محوریت افتاده و آدمی نسبت خود را با جایی غیر از آسمان معنا می‌کند؟ و جز آن است که این اتفاق تنها در عالم مدرن رخ داده؟

گروه راهبرد «سدید»؛ امروزه واژه «ایرانی» بدون تردید جزئی از عناصر اصلی هویت ما گشته است، اما آیا به راستی در گذشته نیز مردمانی که در این سرزمین می زیسته اند، موطن خاکی خود را به عنوان عنصری اساسی در هویت خود لحاظ می کرده اند؟ این درک و حس از هویت در دل تحولات تاریخی خود چه تطوراتی داشته است؟ این پرسش ها سرآغاز گفتگوهای فراوانی در حیطه هویت گشته، مبحث زنده و پویایی که هنوزه جزء پرسش های جدی عرصه جامعه شناسی هویت است. کتاب «هویت ایرانی در گذر تاریخ»، اثر دکتر عماد افروغ، پژوهشگر برجسته حوزه جامعه شناسی، در تلاش است تا شرحی بر آنچه که بر کیستی مردمان این سرزمین رفته است داشته باشد. در ادامه گزارش مختصری را از این اثر تازه انتشار یافته خواهید خواند.

تعریضی بر کتاب هویت ایرانی

در وهله اول باید گفت که افروغ کتاب خود را در قالب نقد و حاشیه بر کتاب «هویت ایرانی»، اثر دکتر احمد اشرف نگاشته است، لذا برای درک بهتر طرح افروغ در این کتاب لازم است تا گزارشی از کتاب هویت ایرانی داشته باشیم. احمد اشرف در طرح نظری خود که مبنای تحلیل هویت ایرانی قرار گرفته، نخست به سه رویکرد کلی در زمینه هویت ایرانی می پردازد. نخستین رویکرد که با عنوان رویکرد «ناسیونالیسم رومانیتک» از آن یاد می کند، با رویکردی ازلی، هویت ایرانی را متعلق به اعصار نخستین حیات در این سرمین دانسته و قائل به وجود نوعی هویت ملی، سیاسی و فرهنگی برای ایرانیان، از همان اوایل تشکیل حکومت هایی همچون هخامنشیان در این سرزمین است. به عبارت دیگر ایرانیان از همان ابتدا، خود را به عنوان یک ایرانی شناخته و مرز های هویتی، سیاسی و ... را با دیگر اقوام، مبتنی بر همین شناخت ایجاد می کردند. رویکرد دوم که اشرف از آن با عنوان رویکرد های «پست مدرن» یاد می کند، هویت ملی را از اساس أمری مدرن و متعلق به قرون اخیر دانسته و هر گونه درک از موطن خاکی به عنوان خواستگاه هویت را از عالم باستان نفی می کند. اما رویکرد سوم، تحت عنوان «رویکرد تاریخی» چیزی است که اشرف خود را در آن پایگاه تعریف می کند، این رویکرد هرچند هویت ملی را أمری مدرن می داند، اما نوعی درک تاریخی و حس خاص را تحت عنوان هویت ایرانی، منتصب به عصر ساسانیان می کند. درکی که در زمان ساسانیان، با در هم آمیختن دین(زرتشت) و ملک محقق گشته و در دل تطورات تاریخی، ابتدا در قرون اولیه اسلامی رو به خاموشی گذاشته و سپس در زمان حکومت های محلی قرون سه و چهار شروع به بالندگی مجدد می کند، سپس در عصر فرمانروایی ترکان به ویژه سلاجقه رو به خاموشی می گذارد، اما با توجه به غنای خود، زبان فارسی را گسترش داده و همین زمینه می شود تا در زمان صفویه مجدد حیات یافته و به نوعی هویت ملی تبدیل شود، هویتی که مرزبندی های سیاسی آن برهه را نیز شکل داده به گونه ای که  ممالک همسایه برای اشاره به مردمان این سرزمین، از واژه ایرانی استفاده کنند. سر انجام هویت ایرانی با این داشته ها و ظرفیت های خود به عصر دولت-ملت های مدرن وارد شده و داشته خود را صرف ساخت یک ملت می کند، پروژه ای که در زمان پهلوی به اوج خود رسیده و از طریق ایجاد توسعه اقتصادی، تلاش بر ایجاد یک جامعه مدنی و تبدیل مردم، از رعیت به شهروند می کند.

نقاط چالش برانگیز

دکتر افروغ ضمن توضیح طرح اشرف در کتاب خود، در چند نقطه محوری وارد مباحث چالش برانگیزی با نظریه وی می شود. اولین نقطه چالش برانگیز، نسبت میان هویت ایرانی شکل گرفته در زمان ساسانیان با هویت اسلامی است، افروغ با ارائه قرائتی موحدانه از هویت ایرانی، این لایه عمیق و زیرین هویتی ایرانیان را مبنای ارتباط گیری با هویت اسلامی و تداوم آن می داند. در حقیقت نظام طبقاتی ساسانی که امکان فروپاشی حاکمیت را فراهم کرده بود، با از بین رفتن خود هویت ایرانی را به عصر خاموشی وارد نکرد، بلکه هویت ایرانی به واسطه روح توحیدی خود در کالبد هویت اسلامی تداوم یافته و همین أمر زمینه ادامه حیات آن و بروز و ظهور در قرون بعدی را فراهم کرد، لذا باید عنوان کرد که افروغ با رویکردی نه تعارض انگارانه که وحدت انگارانه، به رابطه میان هویت ایرانی و اسلامی می نگرد، أمری که باعث شد ایرانیان علی رغم پس زدن بسیاری از تهاجم های دیگر همچون تهاجم یونانیان و حکومت سلوکیان، هویت اسلامی را پذیرا بوده و ظرف دو قرن، تبدیل به جامعه ای مسلمان شوند.

دومین گلوگاهی که افروغ به طور جد وارد چالش با نظریه اشرف می شود در ارتباط با دوران پهلوی است. اشرف که از این عصر با عنوان دولت-ملت پهلوی یاد یاد می کند، معتقد است مردم در این برهه از رعیت به شهروند ارتقاء یافتند، اما از نظر افروغ، تحقق شهروندی در نظام طبقاتی سلطنتی که شعارش « خدا، شاه، میهن» است ممکن نخواهد بود. اساس شهروندی بر مشارکت سیاسی و جامعه مدنی است و اساس نظام سلطنت بر وفاداری به شاه و این دو سراسر تضاد با یکدیگر بوده و در نفی هم تلاش خواهند کرد، لذا وجود ملت با نظام شاهی هیچ گاه محقق نخواد شد.

«تاریخ ایده ایران» و طرح شاهپور شهبازی

نکته قابل تأمل کتاب «هویت ایرانی»، قرار دادن مقاله ای از شاهپور شهبازی توسط مترجم در آن است که در تضاد با دیدگاه احمد اشرف قرار دارد، مقاله که متکی به پایگاه ناسیونالیسم رومانتیک نگاشته شده، هویتی ازلی برای ایرانیان از عصر هخامنشی لحاظ کرده و تلاش دارد تا داده هایی تاریخی ای را برای آن بیان کند.

یکی از نقاطی که افروغ با آن وارد چالش می شود، همین مقاله است. وی با ژرف کاوی در مفهوم هویت معتقد است از طرفی در تعریف هویت لازم است نگاه های تاریخی لحاظ شده و از طرف دیگر لازم است تا تطورات آن مورد نظر قرار گیرد. از نظر افروغ، هویتی ثابت که در طول زمان دچار هیچ نوع تطور و دگرگونی نشود، نامش هرچه باشد هویت نیست، از همین رو وی طرح شاهپور شهبازی از هویت ایرانی را فاقد ایده نظری صحیح می داند.

مسئله های مهم

گذشته از شرحی که بر کتاب «هویت ایرانی در گذر تاریخ» دکتر عماد افروغ داشتیم، مسائل مهمی در این زمینه باقی مانده که شایسته است در فرصتی مغتنم، ایشان بدان پاسخ گوید.

نخستین مسئله درک از موطن است. طبق شواهد متعدد که شرح برخی از آنان در پرونده هویت گذشت[1]، مردمان این سرزمین هیچ گونه درکی از موطن خاکی به عنوان عنصری هویت ساز نداشته و وطن را صرفا زادگاه خود می دانسته اند نه کشوری که جزئی از هویت آنان شود. حال با این اوصاف چگونه هویت ایرانی را از دیرباز تا کنون در میان این مردمان در جریان می دانیم؟

مسئله دوم تمرکز بر زبان فارسی به عنوان عنصر انسجام بخش و تداوم دهنده هویت ایرانی است. این سرزمین که از دیرباز رنگین کمان اقوام بوده و ترک، لر، بلوچ، کرد، عرب و ... در آن می زیسته اند و اگر نبود مدارس نوین و طرح جامعه سازی ساختگی پهلوی، چه بسی هیچ گاه اقوام ما حتی تکلم به فارسی را نمی آموختند، چگونه زبان فارسی را به عنوان عنصر انسجام ساز لحاظ خواهیم کرد؟

مسئله سوم که عنصری بنیادین تر و شایسته پرداخت بیشتر است، پرسش از اصل هویت خواهد بود، به راستی هویت چیست؟ اگر هویت درک عمیق از نسبت میان خود و هستی است، چه زمان خاک و خون می تواند هویت ساز شود؟ جز در آن هنگام که عالم قدس از محوریت افتاده و آدمی نسبت خود را با جایی غیر از آسمان معنا می کند؟ و جز آن است که این اتفاق تنها در عالم مدرن رخ داده؟ بنابراین آیا نمی توان گفت که هویت ایرانی، ملی  و ... را تنها باید در قرون اخیر جست و در گذشته هر چه بوده هویت دینی است؟ و آن چیزی که ما امروزه از آن با عنوان هویت ایرانی یاد می کنیم چیزی جز هویت زرتشتی نیست؟

مسئله چهارم که به دنبال بحث از مسئله قبل پیدا می شود، پرسش از مسمای واژه ایران است. آیا به صرف کاربرد واژه ایران می توان قائل به وجود هویتی تحت عنوان ایرانی شد؟ و یا آنکه این واژه همچون بسیاری از واژه های دیگر معنایی قدسی داشته که در زمان پهلوی قلب معنا شده و لباسی سکولار و این دنیوی بر آن پوشانیده شده است؟

این ها همگی پرسش های مهمی است که می توان در ذیل بحث از هویت ایرانی مطرح کرد.

 

[1] https://farhangesadid.ir/0001E9

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha