به گزارش «سدید»؛ رمان «فیلکش» دومین کتاب ضیاء وظیفهشعاع، اواخر سال ۹۹ ازسوی نشر افراز به چاپ رسیده است. کتاب اول او که سال ۱۳۹۲ ازسوی نشر روزنه منتشر شد، مجموعهداستانی به نام «درخت کج» بود که همان سال در نظرسنجی از منتقدان در مجله «تجربه» توانست در جایگاه دوم بهترین مجموعهداستان منتشرشده در سال قرار بگیرد. او سال ۱۳۶۴ در تبریز متولد شده است. کار خود را با کاریکاتور و طراحی آغاز کرد، اما بعدها جذب دنیای واژگان شد. گفتوگویی که خواهید خواند، حاصل جلسهای دوساعته است که این نویسنده جوان بهسختی بدان تن داد؛ زیرا همچون یکی از شخصیتهای داستان خود علاقه چندانی به حرفزدن درباره خود ندارد. شاید همین موضوع باعث شده رمان «فیلکش» او تا عمق افکار خواننده را درگیر خود کرده و کاری بکند که مخاطب تا مدتها پس از پایان کتاب نیز در مورد آن بیندیشد.
برای ضیاء وظیفهشعاع، نوشتن بهمثابه مواجهه با صفحه سفید است و آفریدن دنیایی از یک «هیچ» که در عین دشواری شاید برای بسیاری از آدمها امکانپذیر است و تنها نیاز به پروراندن دارد. برای او داستان ترکیب دغدغههای ذهنی با تکنیک است، فارغ از خوب یا بدبودن. وظیفهشعاع دراینباره میگوید: «خیلی مهم است که داستاننویس بتواند دغدغههای فردی، ذهنی و اجتماعی خود را با تکنیک موردنظر و در قالب فرم بیان کند. اگر فرم و تکنیک نباشند، آنچه مینویسیم به دلنوشته تبدیل میشود که امروزه همهجا و بهوفور میبینیم و میخوانیم. همه ما مسائلی را در ذهن داریم، اما مساله اینجاست که چطور نوشته شوند تا بشود اسم داستانبر آنها گذاشت. از نظر من، چرایی م وضوع بحث ما نیست و چگونگی طرح موضوع مهم است. رسیدن به وحدت موضوعی و داشتن چارچوب قرص و محکم میتواند یک نوشته را در قالب داستان قرار دهد و این تنها با تمرین به دست میآید». او تاکید دارد: «استعداد در نوشتن و مواجهشدن با کلمات البته که مهم است، اما خواندن و نوشتن، تمرین و آزمون و خطا مهمترین چیزهایی هستند که میتوانند نوشته را از قالب یک دلنوشته دمدستی بیرون بیاورند، اما مشکل اینجاست که ما بسیار کم میخوانیم و به تبع آن کمتر مینویسیم».
جای خالی دورههای آموزشی
وظیفهشعاع به نقش کلاسهای آموزشی نیز اشاره میکند و میگوید: «این موضوع متاسفانه در کشور ما آنچنان که باید جا نیفتاده و در مقایسه با کشورهای دیگر تقریبا نزدیک به صفر به حساب میآید. مثلا در آمریکا چیزی حدود سههزار کارگاه داستاننویسی خلاق برگزار میشود و با چنین ظرفیتی طبیعی است که شاهد ظهور انواع نوآورانه داستان و داستاننویسان خلاق باشیم. داستاننویسی مثل یادگیری موسیقی است، گرچه برای نواختن یک ساز، تمرینات فردی اهمیت زیادی دارند، اما داشتن یک استاد خوب از ملزوماتی است که نمیشود آن را نادیده گرفت».
برای او که ابتدا با نقاشی و کاریکاتور دغدغههایش را بیان میکرد، جذبه جادوی کلمات اتفاق خوبی بود و از نظر خودش مدیوم داستاننویسی را بستر مناسبتری برای انعکاس درونیاتش یافت. رمان فیلکش یک رمان اجتماعی و روانشناسانه است که به شکلی روان و با زبانی بیطمطراق خواننده را به دنیای درونی و بیرونی دو دوست میبرد که هر یک میتوانند مشتی نمونه خروار باشند؛ نمایندگان دو قطب از نسلی که در دهههای گذشته زیستهاند، اما هر یک بهنوبه خود رنجشان را در نسل پس از خود به ودیعه گذاشتهاند و گویی تکاپوی بسیار برای زندگی ساده، میراثی است که از گذشته به اشکال مختلف تا امروز رسیده و رخ مینماید.
یکی از عجیبترین اتفاقات زندگیام
او خود درباره فیلکش میگوید: «من نوشتن این داستان را از سال ۸۹ شروع کردم و شاید یکی از عجیبترین اتفاقات زندگیام بود. حدود ۱۰ سال زمان برد و درنهایت یک رمان ۲۰۰ صفحهای به بار آورد. بخشی از طولانیبودن این زمان مربوط به گرفتاریها و کمکاریهای من است، اما بخش دیگر آن، اتفاقات عجیبوغریبی است که روند روایت را شکل دادند. من بهواسطه وسواس زیادی که درباره کارهایم به خرج میدهم، در داستان اصلاح زیادی کردم. در بدترین شرایط، شخصیتها در ذهن من در تکاپو بودند و جولان میدادند. ایده اصلی فیلکش برای من رفاقت بود و شخصیت منصوری که هسته قصه است، در پس ذهن خود با این مساله درگیر است. من معتقدم که در فرهنگ ما رفاقتهای بسیار عمیق و ریشهداری هستند که قابلاحتراماند، اما با یک لرزه کوچک به بیاعتمادی و درنهایت به سمت نابودی کشیده میشوند. مضمون برهمخوردن ثبات، یکی از دغدغههای من است. فکر میکنم برخی چیزهای بسیار محکم و خللناپذیر میتوانند با یک اتفاق دود شوند و به هوا بروند. موضوع من علاوه بر این، خود منصوری است که ابتدا دوست داشتم از نسل خود ما باشد با دغدغههای ما، چراکه متاسفانه در داستان ایرانی پرداختن به شرایط اجتماعی افراد خیلی کم دیده میشود و اکثر آنها غیراجتماعی هستند و گویی در خلأ اتفاق میافتند و بیشتر از هر چیز انگار فقط دغدغههای وجودی دارند».
وظیفهشعاع ادامه میدهد: «بهشدت معتقدم کاراکتر من ایرانی که در دهه ۹۰ زندگی میکند، نمیتواند شبیه کاراکتر مورسو در رمان بیگانه کامو باشد که صرفا درگیر پیچیدگیهای ذهنی است. کاراکتر من باید بهدنبال شغل و کار و بیپولی و اجارهنشینیاش باشد و البته که میتواند اینها را با دغدغههای وجودی پیوند بزند، اما پرداختن صرف به این موضوع در فضایی شبیه خلأ برای من جذاب نیست. منصوری، جامعهشناس دائم دنبال کار است و حتی اگر متخصصترین در رشته انسانی خود باشد، جامعه جایگاهی برای او قائل نیست.»
وظیفهشعاع میگوید دوست داشته شخصیت اصلی داستانش از نسل دهه ۶۰ باشد، اما بهدلیل تفاوت نسل پدران و پسران، ترجیح داده منصوری مردی باشد که جوانیاش در دوران انقلاب و جنگ میگذرد، چون معتقد است آن نسل از جوانان ایران آرمانخواهتر بودهاند و تا پای جان بر سر اهداف و آرمانهایشان باقی ماندهاند؛ و پاسخ اینکه «آیا شخصیت منصوری برای او نمود بیرونی داشته یا نه؟»، این است که: «طبیعتا تمام شخصیتهایی که یک نویسنده برای داستانش خلق میکند، نمود یا نمودهای بیرونی دارند، اما در مورد منصوری میتوانم بگویم شخصیت او ترکیبی است از چند شخصیت که درنهایت او را ساختهاند. من معمولا همین کار را میکنم و فکر میکنم نمیتوان یک شخص را از دنیای واقعیت همانطور دستوپابسته به دنیای رمان آورد و باید که تغییراتی روی آن انجام شود. نمود بیرونی منصوری چند نفر هستند که یکی از آنها میتواند خود نویسنده باشد؛ ترکیبی از چند شخصیت که دغدغههای مختلفی دارد و البته که دغدغههای او دارای یک وحدت موضوعی هستند و آن موضوع واحد، زندگی است و شخصیت داستان صرفا میخواهد زندگی کند و چیز دیگری نمیخواهد».
میخواهم بدانم «فیلکش»ی که درحالحاضر در دست خواننده است، چند درصد همانی است که نویسنده در ابتدای کار در نظر داشته است: «نمیتوانم بگویم که کاملا از نتیجه راضی هستم، چون به خودم بهشدت سختگیرم. اصلاحات زیادی روی متن انجام دادم و بعضی خودسانسوریها که بخشهایی را حذف کردهام و مطمئنم که خواننده دقیق و باهوش جای زخم این فقدانها و وصلهای ناجور را خواهد دید، اما چارهای نداشتم».
بااینهمه او چندان به دیدهشدن کتابش امیدوار نیست و مهمترین دلیلش بعد از پاندمی کرونا و تعطیلی جلسات نقد و رونمایی، این است که یک نویسنده غیرمرکزنشین است: «این نیاز به توضیح زیادی ندارد. من و امثال من از دایره جریانهای ادبی عجیبوغریب پایتخت خارج هستیم و طبیعتا وقتی درون این جمع نباشیم، دیده هم نمیشویم. این موضوع همیشه برای تمام کسانی که خارج از جغرافیای تهران زندگی میکنند، وجود داشته و به نظر میرسد سخت بتوان تغییرش داد. سند این موضوع داستاننویسان بسیاری خوبی در همین تبریز یا جنوب کشور هستند که آنقدر دیده نشدند که در انزوا به سر میبرند».
مردم ایران کتاب نمیخوانند
او تاکید میکند: «علاوه بر این دلایل یک دلیل مهم دیگر هم هست: کتاب در ایران خوانده نمیشود و مخاطب خود را از دست داده است. بسیاری معتقدند که پایینآمدن سرانه مطالعه به پایینآمدن کیفیت آثار نویسندگان نسل جوان مرتبط است، اما من اینطور فکر نمیکنم و معتقدم این موضوع چند دلیل مهم دارد که یکی از آنها مسائل اقتصادی است. اگر مردم بهخاطر کیفیت کم آثار ایرانی کتاب نمیخواندند، پس باید به آثار غیرایرانی و ترجمهها روی میآوردند، اما تیراژ کم آثار ترجمه و خالیبودن کتابفروشیها نشان میدهد خواننده ایرانی امروز علاقه چندانی به مطالعه ادبیات ندارد».
وظیفهشعاع میگوید: «نکته بعدی از نظر من غلبه فضای مجازی و شبکههای اجتماعی است که سطح سواد و مطالعه را بهشدت پایین آورده است. در این فضا همگان میتوانند هر آنچه دوست دارند، بنویسند بدون اینکه از فیلتری عبور کند. وقتی منبع خواندن و نوشتن چنین فضایی باشد، بسیار طبیعی است که میل به خواندن کتاب کم شود و علاوه بر آن شاهد افول ادبیات نوشتاری و اشکالات نگارشی عدیده باشیم. این موضوع همان معدود مخاطبان موجود را نیز نسبتبه نویسندگان این نسل بدبین میکند».
داستان «فیلکش» همینجا پایان نمییابد. به نظر میرسد تا وقتی جامعه هست و چرخ این زندگی بر مدار کج خود میرود، انسان زادهشدن همچنان دشواری وظیفه باشد و آدمی با تختهسنگ بزرگی که بر دوش دارد، هر روز و هر ثانیه بداند و بفهمد که سیزیف افسانه نبوده است.
انتهای پیام/