این‌همه تشویق و تحسین بچه‌ها برای چیست؟
دور و برمان پر است از پدر و مادر‌هایی که با ساده‌ترین شیرین‌کاری فرزندشان به وجد می‌آیند و انواع تشویق و تحسین را نثارش می‌کنند و با اولین بدقلقی برآشفته می‌شوند و سر فرزندشان داد می‌زنند. اما تربیت فرزند همیشه این‌طور نبوده و همه‌جا هم این‌طور نیست. مایکلین دوکلف در کتاب جدیدش، با مطالعه تاریخ فرزندپروری و سفر به سه قاره با دختر سه‌ساله‌اش، پیشنهاداتی برای اصلاح شیوه تربیت فرزندان‌مان دارد.
به گزارش «سدید»؛ دور و برمان پر است از پدر و مادر‌هایی که با ساده‌ترین شیرین‌کاری فرزندشان به وجد می‌آیند و انواع تشویق و تحسین را نثارش می‌کنند و با اولین بدقلقی برآشفته می‌شوند و سر فرزندشان داد می‌زنند. اما تربیت فرزند همیشه این‌طور نبوده و همه‌جا هم این‌طور نیست. مایکلین دوکلف در کتاب جدیدش، با مطالعه تاریخ فرزندپروری و سفر به سه قاره با دختر سه‌ساله‌اش، پیشنهاداتی برای اصلاح شیوه تربیت فرزندان‌مان دارد. دوکلِف، جایی در کتاب تازه خود به والدین توصیه می‌کند بیشترِ اسباب‌بازی‌هایی را که برای بچه‌هایشان خریده‌اند دور بیندازند. این توصیه خیلی افراطی است، اما دوکلف طوری بیانش می‌کند که به نظرمان کاملاً منطقی می‌آید: «بچه‌ها بدون این چیز‌ها ۲۰۰ هزار سال را سرکرده‌اند.» دوکلف زمانی به این نتیجه رسید که با دخترش، که آن موقع سه سال داشت، برای دیدن پدر و مادر‌ها و آموختن از آن‌ها به مناطق مختلفی سفر می‌کرد، از جمله دهکده‌ای مایایی در شبه‌جزیره یوکاتانِ مکزیک، شهر اینوئیت‌ها در شمال کانادا، و قبیله مردمِ شکارچی جمع‌آورنده در تانزانیا. او در حین گشت‌وگذار‌های خود شاهد بچه‌های سازگار و بی‌دردسری بود که هرچه داشتند سخاوتمندانه با خواهر و برادرهای‌شان قسمت می‌کردند و کار‌های خانه را، بی‌آنکه کسی از آن‌ها بخواهد، انجام می‌دادند. جو پینسکر روزنامه‌نگاری که درباره خانواده، آموزش و فرزندپروری می‌نویسد درباره کتاب او و دیدگاه‌هایش گفت‌وگویی کرده است که خلاصه آن در ادامه می‌خوانید.

این‌همه تشویق و تحسین بچه‌ها برای چیست؟
جو پینسکر: شما قدمت بسیاری از راهبرد‌های فرزندپروری امریکایی را تقریباً صد سال و حتی برخی را خیلی کمتر برآورد می‌کنید. چه چیزی در فرزندپروری امریکایی‌ها هست که به نظرتان عجیب است؟ مایکلین دوکلف: یکی از احمقانه‌ترین کار‌هایی که می‌کنیم این است که مدام بچه‌ها را تحسین می‌کنیم. آن اوایل که روی کتاب کار می‌کردم صدای خودم را ضبط می‌کردم تا ببینم هرچند وقت یک بار دختر کوچکم، رُزی، را تحسین و تأیید می‌کنم، و متوجه شدم که به‌طرز اغراق‌آمیزی به کوچک‌ترین موفقیت‌هایش، مثل کشیدن یک گل یا نوشتن یک حرف، با گفتن عباراتی مثل «آفرین!» یا «وای! چه گل قشنگی!» واکنش نشان می‌دهم. با گشتی در دنیا و در تاریخ بشر، خواهیم دید که این چه کار احمقانه‌ای است. فکر نمی‌کنم هیچ‌وقت در هیچ‌یک از جا‌هایی که رفته‌ام شنیده باشم که پدر یا مادری از فرزندش تعریف و تمجید کند. با همه این‌ها، بچه‌هایشان به‌طرزی باورنکردنی خودکفا، با اعتماد به نفس و مؤدبند؛ این بچه‌ها همه آن چیز‌هایی که می‌خواهیم با تحسین کردن به آن‌ها بدهیم را دارند، بی‌آنکه کسی تحسین‌شان کرده باشد. کم کردن از میزان این تحسین‌ها سخت است، چون دیگر بخشی از وجودمان شده است، اما بعد‌ها تصمیم گرفتم تلاشم را بکنم. قرار نیست هیچ بازخوردی به فرزندمان ندهیم، بلکه باید خیلی ملایم‌تر این کار را بکنیم، مثلاً اگر کودک کاری که می‌خواهیم را انجام داد، لبخند بزنیم یا سر تکان دهیم. از وقتی شروع به این کار کردم، رفتار رُزی واقعاً بهتر شد و خیلی از رفتار‌های توجه‌طلبانه‌اش از بین رفت.

بچه‌ها از این حقه بازی‌ها بلد نیستند!
پینسکر: شما از شهر اینوئیت‌ها در نوناووتِ کانادا دیدن کرده‌اید و با خانواده‌هایی وقت گذرانده‌اید که بچه‌هایشان به‌طور تقریباً اسرارآمیزی با نق زدن و کج‌خلقی بیگانه‌اند. پدر و مادر‌هایی که شما دیدید چطور با بدرفتاری بچه‌ها برخورد می‌کردند؟

دوکلف: در آنجا، شبی را با رزی در خانه زنی به نام سالی ماندم که از سه تا از نوه‌هایش مراقبت می‌کرد، یعنی چهار کودکِ زیر شش سال در آن خانه بودند. سالی، با هر کاری که بچه‌ها می‌کردند، با چنان خودداری و آرامشی برخورد می‌کرد که تا به حال نظیرش را ندیده بودم. یک بار، یکی از بچه‌های نوپا، که شاید ۱۸ ماهش بود، به گمانم دُم سگی را کشید. همین که سالی او را بلند کرد و جلویش را گرفت، پسرک چنان صورت سالی را چنگ انداخت که خون آمد. من اگر جای او بودم، حتماً از کوره درمی‌رفتم، اما سالی، با اینکه می‌دیدم دندان‌هایش را روی هم فشار می‌دهد، با آرام‌ترین صدای ممکن گفت «ما از این کار‌ها نمی‌کنیم». بعد بغلش کرد و روی دست چرخاندش، بعد هر دو زدند زیر خنده و همه‌چیز بدون هیچ دعوا و مرافعه‌ای تمام شد. وقتی کودک زیادی پرانرژی می‌شود، یا وقتی خیلی پکر می‌شود، انرژی پدر یا مادر بسیار تحلیل می‌رود. یک بار دیگر در همین سفر، رُزی در مغازه خواروبارفروشی شروع کرد به کج‌خلقی و اوقات‌تلخی، و من هر آن نزدیک بود که سرش داد بزنم. اما الیزابت، که مترجم ما بود، به‌طرف رُزی رفت و با ملایمتِ تمام با او صحبت کرد. رزی فوراً از بدخلقی دست برداشت، انگار آرامش و ملایمت اطرافش تمام وجودش را آرام کرده بود. آن موقع بود که با خودم گفتم: «خب، من موقع اوقات تلخی بچه کاملاً اشتباه عمل می‌کنم.» در امریکا، وقتی بچه‌ای با پدر و مادرش درشتی کند یا به سمت‌شان حمله کند، خیلی از والدین فکر می‌کنند که کودک عمداً می‌خواهد کُفرشان را درآورد، می‌خواهد آستانه تحملشان را بسنجد و آن‌ها را به بازی بگیرد. وقتی این را برای والدین و ریش‌سفیدان اینوئیت تعریف کردم، تقریباً همگی خنده‌شان گرفت. یکی از زن‌ها چیزی در این مایه‌ها گفت که «بچه است، بچه که از این حقه‌بازی‌ها بلد نیست». در عوض، به من گفتند بچه‌های کوچک صرفاً موجوداتی فاقد منطق و تعقل هستند که هنوز به قدرِ کافی بزرگ نشده‌اند و فعلاً به درک یا قدرت استدلال نرسیده‌اند. پس دلیلی ندارد دلخور شویم یا عکس‌العمل تندی نشان دهیم، چون اگر این کار را بکنیم خودمان هم درست عین همان بچه رفتار کرده‌ایم.

ما مسئول سرگرم کردن کودکان‌مان نیستیم
پینسکر: یکی از مشاهدات جالب شما در کتاب این است که بسیاری از خانواده‌ها دسته‌جمعی به مکان‌هایی می‌روند که مشخصاً برای کودکان طراحی شده، مثل موزه‌های کودکان یا زمین‌بازی‌های سرپوشیده، در حالی که این فضا‌ها عموماً جذابیت چندانی برای والدین ندارد. نظرتان درباره این‌جور فعالیت‌ها چیست؟

دوکلف: به نظرم، ما خیلی اوقات نمی‌دانیم با بچه‌های‌مان چه کار کنیم. ما هم آخر هفته‌ها گاهی از خودمان می‌پرسیدیم که حالا چطور وقت آزادمان را با رُزی بگذرانیم؟ اما این عقیده که والدین مسئولِ سرگرمی یا «مشغول کردن» فرزندشان هستند در بیشتر فرهنگ‌های دنیا، و قطعاً در کل تاریخ بشر، جایگاهی ندارد. بعضی از روانشناس‌هایی که با آن‌ها مصاحبه کرده‌ام می‌گویند در این دنیا‌های ساختگی و بچگانه، کودک به‌نحوی از واقعیت دور می‌افتد، و به‌این‌ترتیب یاد نمی‌گیرد چطور مثل یک آدم بزرگ رفتار کند. شواهد علمی فراوانی وجود دارد که نشان می‌دهد کودکان به‌طور ذاتی و غریزی میل دارند با خانواده خود تعامل و همکاری داشته باشند. پس فعالیت‌های کودک‌محور می‌توانند بچه‌ها را، به‌نوعی، از چیزی محروم کنند که من اسمش را «کارت عضویت» خانوادگی گذاشته‌ام، یعنی از این حس که عضوی از یک خانواده‌اند و در قالب یک تیم با هم همکاری می‌کنند، نه اینکه آن‌ها شخصیت مهم و ویژه‌ای باشند که والدین بهشان خدمت می‌کنند. بچه‌ها می‌خواهند کمک ما و بخشی از زندگی ما باشند و ما، با پرداختنِ بیش‌ازحد به فعالیت‌های کودک‌محور، آن‌ها را از این خواسته محروم می‌کنیم.

پینسکر: پس اگر خانوادگی به موزه کودکان نمی‌روید، به‌جایش چه کار می‌کنید؟
دوکلف: اصولاً، من و همسرم همان کار‌هایی را می‌کنیم که قبل از به دنیا آمدن رُزی می‌کردیم، یا اگر هم کاری باشد که ناچار به انجامش باشیم، طوری برنامه‌ریزی می‌کنیم که بتوانیم رُزی را هم در آن بگنجانیم. گاهی اوقات من مجبورم کار کنم و رُزی خودش باید سرِ خودش را گرم کند. یا وقتی می‌رویم ساحل، من می‌نشینم و سه ساعت کتاب می‌خوانم و اصلاً با او بازی نمی‌کنم، حالا گاهی دوستانش کنارش هستند، گاهی هم نیستند. با هم می‌رویم پیاده‌روی یا به گل‌های باغ رسیدگی می‌کنیم یا به دیدن دوستان می‌رویم. بعد هم به کار‌های خانه می‌رسیم. با هم لباس‌ها را می‌شوییم. با هم گردگیری می‌کنیم. با هم به خرید خواروبار می‌رویم. زندگی‌مان را می‌کنیم، همین. البته بدون آن موزه‌های بچگانه.

در همه دنیا و در کل تاریخ، والدین همیشه مشغول زندگی خودشان بوده‌اند، اما خُب، بچه‌ها را هم به آن راه داده‌اند. در بسیاری از فرهنگ‌ها، پدر و مادر‌ها به کودک اجازه می‌دهند همه‌جا دنبالشان برود و هر کاری دلش می‌خواهد انجام دهد، به‌شرطی که پا را از مرز‌های ادب و مهربانی فراتر نگذارد. خُب، برای بچه‌ها چه تفریحی از این بهتر!

همکاری گروهی در مراقبت از بچه‌ها
پینسکر: خیلی از والدین برای مراقبت تمام‌وکمال از فرزندان‌شان اساساً خود را دست‌تن‌ها می‌بینند. می‌شود درباره روش جمعی‌ترِ تربیت فرزند در هادزابه، قبیله شکارچی جمع‌آورنده‌ای که در تانزانیا ملاقات کرده‌اید، صحبت کنید؟
دوکلف: آنجا کنار یک گروه تقریباً ۱۵، ۲۰ نفره از بزرگسالان و بچه‌هایشان بودم. این افراد در کلبه‌های کوچک زندگی می‌کنند و تمام روز کنار هم مشغول کارند. آن‌ها خیلی زیاد با هم وقت می‌گذرانند، اما همه‌شان از یک خانواده نیستند. آن اوایل که تازه به آنجا رسیده بودیم، به‌سختی می‌توانستم تشخیص بدهم کدام بچه مال کدام پدر و مادر است، چون همه در مراقبت از بچه‌ها کمک می‌کردند. بچه‌ها هم با همه این زن و مرد‌های مختلف راحت بودند.

با نگاهی به جای‌جای دنیا متوجه مفهومی خواهید شد که علاوه بر فرهنگ غرب، در بسیاری از فرهنگ‌های دیگر، و مسلماً در جوامع شکارچی جمع‌آورنده، به‌وفور دیده می‌شود، مفهومی که «والد کمکی» نام دارد. این افراد نقش پررنگی در تربیت بچه‌ها ایفا می‌کنند. ما خیلی بیشتر از آنچه فکر کنیم والد کمکی داریم، اما غالباً، آن‌طور که باید برای والدینِ کمکی ارزش قائل نیستیم، مثلاً پرستاران بچه، مهدکودک‌ها و معلم‌ها همگی والد کمکی هستند. خود من شخصاً همیشه سعی می‌کنم حواسم بیشتر به این آدم‌ها باشد و از آن‌ها قدردانی کنم.

اما جز این، فرصت‌های دیگری هم هست. مثلاً بخش زیادی از کمک به والدین را بچه‌هایی به عهده می‌گیرند که دو، سه، چهار یا پنج سال بزرگ‌تر از فرزند دیگر هستند. به نظرم ما توانایی بچه‌ها را دست‌کم می‌گیریم. من بچه‌های مثلاً ۱۲ ساله‌ای را دیده‌ام که غذا می‌پخته‌اند و از بچه‌های کوچک‌تر از خودشان مواظبت می‌کرده‌اند. این به خاطر این است که فرصت یادگیری چنین مهارت‌هایی از همان اول به آن‌ها داده شده.

دیگر اینکه، مثلاً ما «شبکه خاله‌ها و عموها» را راه اند‌اخته‌ایم. ما دو خانواده دیگر هم داریم که گهگاهی بچه‌های‌مان را از مدرسه می‌آورند. گاهی هم من بچه‌ها را از مدرسه می‌آورم و همین‌طور با هم بده‌بستان می‌کنیم. هر سه بچه یک‌جور خانواده گسترده دارند. رُزی عاشق این خانواده است و ما هم لازم نیست برای مراقبت بعد از مدرسه‌اش پولی بپردازیم.

مردم خانواده هسته‌ای را شکل سنتی یا ایده‌آل خانواده می‌دانند، اما با نگاهی به تاریخ ۲۰۰هزار و اندی ساله اخیرِ بشریت، خواهیم فهمید که شکل سنتیِ خانواده، همان مدل گروهیِ همکاری در مراقبت از بچه‌هاست. این روش برای خودِ من مایه دلگرمی است، چون نمی‌خواهم همیشه و هر لحظه کنار رُزی باشم.
 
انتهای پیام/
منبع: جوان
ارسال نظر
captcha