گروه راهبرد «سدید»؛ اینگرید رابینز، استاد فلسفه و دارنده کرسی اخلاق دردانشگاه اوترخت است. او صاحب نظریهای است که بر اساس آن ثروت باید دارای محدودیت باشد. در واقع او معتقد است همانگونه که ما از چیزی به عنوان خط فقر در اقتصاد صحبت میکنیم، لازم است تا در طرف دیگر ماجرا به خط ثروت هم حساس باشیم. او ثروت مازاد را از جنبه اخلاقی و سیاسی نافی عدالت و آزادی و اخلاق میداند و میگوید باید ثروت مازاد بر نیازهای افراد ثروتمند، در فرآیندی شفاف بازتوزیع شود.
اینگرید رابینز، در رشته اقتصاد و فلسفه تحصیل کرده و دکترای خود را در دانشگاه کمبریج دریافت کرد و پس از آن در دانشگاههای برجستهای مانند دانشگاه کلمبیا در نیویورک، دانشکده اقتصاد لندن و دانشگاه آکسفورد فعال بوده است. کار او در فلسفه بر اخلاق و فلسفه سیاسی هنجاری، به ویژه بر روی مسائل مختلفی همچون عدالت و سایر ارزشهای اجتماعی، اغلب در ترکیب با تحقیقات بین رشتهای متمرکز است.
*محدودیت گرایی چیست؟ چگونه آن را تعریف میکنید و چه چیزی آن را از برابری طلبی متمایز میکند؟باید بگویم که محدودیت گرایی یا همان محدودیت قائل شدن برای ثروت، دیدگاهی در مورد چگونگی توزیع منابع است. بنابراین، مانند برابری طلبی، در مورد چگونگی عملکرد توزیع در جامعه و نحوه تعامل مردم در رابطه با یکدیگر با محوریت موضوع ثروت است –، اما این مسئله به خودی خود تا حدودی مبهم است، به همین دلیل فیلسوفانی مانند من آن را به طرق مختلف بیان میکنند.
تفاوت محدودیت گرایی با برابری طلبی این است که محدودیت گرایی فقط یک دیدگاه جزئی است، زیرا تأکید میکند که به جای اینکه همه افراد ثروت یکسانی داشته باشند، هیچ کس نباید منابع بیشتری از یک آستانه یا حد بالایی از ثروت در اختیار داشته باشد – حالا این منابع و ثروت میتواند پول، منابع طبیعی یا سهمی از انتشار گازهای گلخانهای باشد؛ بنابراین اساساً من میگویم همانطور که ما معتقدیم هیچ کس نباید در فقر زندگی کند یا در دسترسی به منابع دچار ناکامی و محدودیت باشد (زیر خط فقر نباشد)، عکس آن نیز به همان اندازه صادق است:یعنی هیچ کس نباید بیش از مقدار مشخصی از منابع خاص در اختیار داشته باشد (بالای خط ثروت نباشد).
*آیا درست است که بگوییم آزادی خواهی در مقابل محدودیت گرایی قرار میگیرد و این دو ایده در نهایت علیه یکدیگر عمل میکنند؟به نظرم این دو ایده مسیر سخت و دشواری را در پیش دارند. بله، من فکر میکنم محدودیتگرایی دشمن ایدئولوژیک آزادیخواهی معاصر است، زیرا آزادی خواهی فقط محدودیتهای بسیار محدود و دیدگاهی بسیار حداقلی را در مورد نقش دولتها میپذیرد. در صورتی که، محدودیت گرایی، محدودیت مطلق را در بالای هرم توزیع ثروت توصیه میکند که اعمال آن از طریق دولت ها، وظایف سخت تری را به آنها تحمیل میکند.
*شما به طور خلاصه به نقش دولت و قانون در نظریه خودتان اشاره کردید، اما پیش درآمدها و ریشههای محدودیت گرایی در فلسفه چیست؟
ما معتقدیم هیچ کس نباید در فقر زندگی کند یا در دسترسی به منابع دچار ناکامی و محدودیت باشد (زیر خط فقر نباشد)، عکس آن نیز به همان اندازه صادق است: یعنی هیچ کس نباید بیش از مقدار مشخصی از منابع خاص در اختیار داشته باشد (بالای خط ثروت نباشد)
من گمان میکنم که یکی از نزدیکترین ایدهها به برابری طلبی، محدودیت گرایی است، زیرا هر دو دارای اهداف و ارزشهای نزدیک به هم هستند. اما تفاوت آن دو در این است که محدودیت گرایی با بسیاری دیگر از ایدهها و نظریهها در محدوده مجاز ثروت، مشترک است و با آنها همراهی میکند. برای مثال، مدلی از محدودیت گرایی مالی یا سرمایه داری محدود را در نظر بگیرید، که در آن شما میگویید که هیچ کس نباید ابر ثروتمند باشد: این مطلب یعنی شما همچنان فرصتهایی برای افرادی که ثروتمند نیستند باقی میگذارید. با گفتن این جمله که: "خوب، هیچ کس فوق ثروتمند نخواهد بود و هیچ کس فقیر نخواهد بود" در حقیقت در بین این دو، مقداری برابری یا فرصتهایی برای متفاوت بودن وجود دارد. محدودیت گرایی مانع کسب ثروت و تلاش نیست و برای عموم مردم مشکلی ایجاد نمیکند بلکه فقط در پی این است که کسی زیر خط فقر و بالای خط ثروت نباشد. در محدوده میانی هرکسی میتواند کار خودش را بکند و در آن محدوده با دیگر نظریهها تعارضی ندارد.
اگر بخواهم به پیشینههای فلسفی این نظریه اشاره کنم میتوان گفت ارسطو و فیلسوفان رواقی در یونان باستان بر این عقیده بودند که ما نباید بیش از آنچه برای داشتن یک زندگی فضیلت مندانه نیاز داریم، ثروت جمع کنیم، بنابراین آنها پیشینیان برجستهای از بین فیلسوفان کلاسیک برای محدودیت گرایی هستند. پس ارسطو در بین فیلسوفان کلاسیک یکی از کسانی است که میتوان ردی از نظریه محدودیت گرایی را در آثار و افکار او مشاهده کرد، اما به نظر من بسیاری از فلسفههای چپگراتر نسبت به محدودیتگرایی همراهی و همگرایی بیشتری دارند.
* «آیا محدودیت گرایی قابل توجیه است»؟. آیا میتوانید پیشینهای مختصر در مورد توسعه پروژه خودتان و مسیری که برای دستیابی به آن در حال طی کردن هستید توضیح دهید؟در واقع پروژهای که با کمک همکارانم در حال انجام آن هستم در مرحلهای است که، هنوز در حال کار بر روی بررسی ادبیات و جمع آوری مطالب خواندنی هستیم. من مقالهای نوشتم که در مجموعه NOMOS با موضوع ثروت، همراه با مقالات تعدادی از مورخان، حقوقدانان و فیلسوفان منتشر شد. آن مقاله از این جهت که ایدههای اصلی و توجیههای منطقی آن ایدهها را بیان میکرد و همچنین ایرادات احتمالی و نقدها را پاسخ میداد، یک مقاله برنامه محور بود و با یک دستور کار تحقیقاتی به پایان میرسید.
در واقع ما در این پروژه به دنبال مطالعه همزمان محدویت گرایی در دو حوزه اکولوژیک و مالی هستیم. اینکه این ایده چه تاثیراتی در این دو حوزه میگذارد و این که آیا محدودیتهایی را که برای رشد میخواهیم قرار دهیم از نظر اخلاقی میتوان توجیه کرد یا خیر و در یک سیستم اقتصادی مطلوب این دو حوزه چگونه با یکیدیگر پیوند میخورند.
این سوالی است که در پایان پروژه من امیدوارم بتوانم به آن پاسخ دهم. در خصوص محدودیتهای زیستمحیطی، من فکر میکنم ادبیات اخلاقی در حوزه اقلیم و آب و هوا در این مورد کاملاً با محدودیت گرایی متحد است. در واقع اجماعی وجود دارد که باید محدودیتهایی کلی و فراگیر برای استفاده ما از منابع زیستمحیطی وجود داشته باشد و این مسئله است که اکنون از نظر سیاسی نیز در توافقنامه پاریس مورد اجماع جهانی قرار گرفته است.
اما در همین موضوع محیط زیست همچنان این سوال وجود دارد که چه کسانی و تا چه میزان باید در این زمینه محدودیت داشته باشند و چگونه میتوان این محدودیت را اعمال کرد؟
مردم اروپا، آمریکای شمالی و استرالیا بسیار فراتر از میزان منصفانه از منابع زیست محیطی زندگی استفاده میکنند. من فکر میکنم که در زمینه استفاده محدود و توزیع منابع اکوسیستم، توجیه فلسفی این که باید محدودیتهایی وجود داشته باشد چندان دشوار نیست، زیرا هیچ یک از ما نمیتوانیم ادعا کنیم که زمین مال ماست و ما سهم بیشتری نسبت به بقیه برای استفاده از آن داریم.
اما متاسفانه در زمینه اقتصادی ماجرا فرق میکند و به این سادگیها نمیتوان گفت ایجاد محدودیت برای ثروت به راحتی توجیه میشود، زیرا در آن صورت ممکن است کسی بگوید: «خب، من این ثروت را خلق کردهام و به همین دلیل استحقاق آن را دارم و کسی حق ندارد مازاد آن را از من بگیرد» قطعا در اینجا استدلال برای محدودیتگرایی مالی دشوارتر خواهد بود.
*این نکته مهمی است و در واقع بسیاری از نهادهای سرمایه داری در جهان همین اعتقاد را دارند که اساس ایجاد محدودیت برای ثروت امری پذیرفتنی نیست و منطق سرمایه داری خلاف آن است، زیرا در سرمایه داری چیزی به عنوان مصرف اخلاقی و غیر اخلاقی نداریم، در این خصوص شما چه پاسخی دارید؟
اولا باید بگویم که حتی تلاشهای فردی در زمینه مصرف محدود چه در حوزه مالی چه مسائل زیست محیطی مانند تولید دی اکسید کربن کمتر حتی در مهد سرمایه داری یعنی آمریکا نیز ممکن و شدنی است. اما چنین تلاشهایی در واقع نتیجه قابل ذکری نخواهد داشت مشکل این است که اگر ساختارهای اجتماعی تغییر نکند، این اقدامات فردی مانند قطرههایی در اقیانوس هستند.
برای مثال دولتها میتوانند با مالیات گرفتن از شرکتهای هواپیمایی یا خودروسواران واقعا حجم زیادی از مصرف بیش از اندازه از این وسائل که آلودگی زیادی برای محیط زیست ایجاد میکند را کاهش دهد، اما نکته اینجاست که در نظام سرمایه داری شرکتهای بزرگ و چند ملیتی قدرت زیادی دارند و اجازه اجرایی شدن این پیشنهادها را نمیدهند.
در واقع اینجاست که من کاملاً بدبین هستم، زیرا بسیاری از مشکلات سرمایه داری معاصر، به دلیل تأثیرگذاری شرکتها در فرآیندهای دموکراتیک است. من معتقدم اکثر مردم با ایده نجات و حفظ کره زمین موافق هستند و حاضرند در این راه هزینه کنند، اما شرکتهای بزرگ، چون تامین منافع اقتصادی شان در گرو عدم ایجاد محدودیت در زمینه مصرف است از تمام قدرت خود برای جلوگیری از اعمال این محدودیتها استفاده میکنند و همین کار باعث ناامیدی مردم میشود، زیرا قدرت خود را در تغییر روندهای کلان، بسیار ناچیز میدانند. به اعتقاد من مردم به جای ناامیدی باید اتفاقا تمرکز بیشتری روی علت اصلی این ماجرا داشته باشند و دست از اقدامات سطحی بردارند و ریشههای این فجایع زیست محیطی را جست و جو کنند.
*یکی از اهداف بیان شده در مطالعات شما، ارزیابی مجدد نقش دولت به عنوان عامل برقراری عدالت است. آیا فکر میکنید که دولت باید در ایجاد تغییرات از بالا به پایین تلاش بیشتری کند یا به نظر شما جنبشهای مردمی در اجرای عدالت اجتماعی موفقتر خواهند بود؟
ارسطو و فیلسوفان رواقی در یونان باستان بر این عقیده بودند که ما نباید بیش از آنچه برای داشتن یک زندگی فضیلت مندانه نیاز داریم، ثروت جمع کنیم، بنابراین آنها پیشینیان برجستهای از بین فیلسوفان کلاسیک برای محدودیت گرایی هستند
به گمان من در مرحله اول، ما در فلسفه سیاسی معاصر در حوزه تحلیلی نگاهی ساده انگارانه به دولت داشته ایم. در واقع ما در فلسفه سیاسی، دولتی ایده آل را ترسیم کرده ایم و برای آن یکسری وظایف و باید و نباید مطلوب متصور شده ایم. انگار نه انگار که در واقعیت دولتها با موانع و مشکلات زیادی روبرو هستند. برای مثال در خصوص عدالت و نقش دولت در برقراری آن فکر کردیم با بیان کلیاتی مانند اینکه عدالت خوب است و دولت باید به دنبال برقراری آن باشد وظیفه خودمان به عنوان فیلسوف سیاسی را انجام داده ایم. اما مشکل این است که ما در تعریف خودمان یک دیدگاه کاملاً آرمانی از دولتی داریم که هم قادر و هم مایل به انجام این کارها است. در مورد اولی یعنی قادر بودن، من فکر میکنم در عملکرد داخلی دولت مشکلاتی وجود دارد، بنابراین برخی از دولتها به دلیل تضاد با منافع خود، به سادگی قادر به مقابله مؤثر با مسائل ضد عدالت نیستند. در خصوص میل دولت در اجرای عدالت هم معتقدم، دولت اغلب آنچه را که عموم مردم میخواهند انجام نمیدهد، بلکه آنچه را که گروههای قدرتمند و خواص میخواهند انجام میدهد یعنی در بسیاری موارد دولتها تمایلی هم به اجرای عدالت و حل مسائل ندارند. برای حل این مسئله، فکر میکنم باید دو مسیر را بررسی کنیم: اول اینکه به بازیگران غیردولتی نگاه کنیم و به این فکر کنیم که دولت چگونه باید تغییر کند.
در مرحله دوم، در پاسخ به سوال شما به نظرم این جایی است که بیشتر یک سؤال فلسفی مطرح است، ببینید در حوزه توزیع مالی. برخی از افراد نیکوکار هستند که پول خود را در اهداف خیر سرمایه گذاری میکنند و بسیار هم در این زمینه مؤثر هستند، اما این افراد به نوعی جایگزین فرآیندهای دموکراتیک میشوند گرچه باید از وجود آنها خوشحال باشیم، چون بسیاری از دولتها به دلیل فساد توجهی به فقرا ندارند. اما ما باید تلاش کنیم تا دولت را برای مردم پس بگیریم و به مردم بسپاریم، این کار باید به شیوهای آگاهانه و نه پوپولیستی که مبتنی بر لفاظیهای توخالی و اطلاعات نادرست است رخ دهد. اگر دموکراسیها دچار مشکل هستند، ممکن است به این دلیل باشد که ما آنها را بدیهی فرض کرده ایم. ما بیش از اندازه از وظایف شهروندی خودمان دور شده ایم و گمان کرده ایم دموکراسیها خود به خود همه مشکلات را حل میکنند. من فکر میکنم این چیزی است که هر یک از ما باید در آن تجدید نظر کنیم - اینکه آیا واقعاً میتوانیم اداره دموکراسی و جامعه را به افرادی که انتخاب میکنیم واگذار کنیم یا خیر؟
* گزارشی اخیرا در مورد نابرابری منتشر شده است که ادعا میکند ما به عصر طلایی جدیدی رسیده ایم، افزایش نابرابری سریعتر از آن چیزی که هر کسی میتوانست پیش بینی کند در حال رخ دادن است؛ و اسنادی علنی شده است که نشان میداد ثروتمندان برای محافظت از پول خود در برابر مالیات، چه کارهایی را انجام میدهند. آیا فکر میکنید با این اوضاع این استدلال که ثروت بالاخره به صورت قطره چکانی به جامعه بر میگردد دیگر قابل قبول نیست؟
این استدلالی است که اقتصاددانان طرفدار سرمایه داری مطرح میکنند و تجربه نشان داده است که با واقعیت منافات دارد. این سرریز ثروت در جامعه با آنچه ما بازسازی عادلانه جامعه مینامیم تفاوت زیادی دارد. درست است که ثروتمندان مالیات میپردازند، اما مالیات باید متناسب با میزان ثروتی که از جامعه کسب میکنند باشد. مردم همیشه برای اعمال ناعادلانه خود توجیهاتی دارند، و به همین دلیل راههای زیادی برای فرار مالیاتی و یا به تعبیری برای دفاع از ثروت خود پیدا میکنند. اما من واقعاً معتقدم که توجیه ابر ثروتمند بودن کسی دشوار است. میتوانید برخی نابرابریهای بین افراد را تا آنجا که پیامدهای انتخابهای شخصی آنها است بپذیرید، اما فقط طیف بسیار محدودی از نابرابریها اینگونه هستند.
*یکی از اهداف کلیدی پروژه شما تغییر پارادایمهای عدالت توزیعی از طریق گفتگو با فلسفههای غیرلیبرال مانند کنفوسیوسیسم و فلسفههای بومی است. کنجکاو بودم که این سنتهای فلسفی چه ایدههای خاصی به شما ارائه میدهند؟
فکر میکنم در گروههای فلسفه در اروپا و آمریکای شمالی، ما باید سعی کنیم تا فلسفههای غیر غربی را مانند فلسفههای غربی مطالعه کنیم نه اینکه در بخشهایی مجزی آنها را قرار دهیم. ما در یک جهان و اقتصاد جهانی شده زندگی میکنیم، بنابراین رسیدن به یک دیدگاه جهانی به ما کمک میکند تا درک بهتری از معضلاتمان به دست آوریم. به هر حال، همه ما در یک سیاره زندگی میکنیم و باید با هم فکر کنیم که چگونه میخواهیم با مشکلاتی که در سطح جهانی ما را تحت تاثیر قرار میدهد کنار بیاییم. پس ما باید با دیدگاههای دیگر در گفتگو باشیم.
از نظر توزیع منابع اقتصادی، شما فرهنگهای جمع گرایی در جهان دارید که در آن مردم خودشان را در رابطه با دیگران تعریف میکنند - جامعه را بالاتر از فرد قرار میدهند. گرچه در زندگی روزمره، من فکر میکنم این کاریکاتور است که بگوییم غربیها همه فردگرا هستند، زیرا ما آشکارا به دوستان و خانوادههایمان اهمیت میدهیم، اما حقیقتی در آن وجود دارد که تفکر ما بسیار فردگرا است. ما همیشه احساس میکنیم که روابط ما با دیگران باید آزادانه انتخاب شود و ما همیشه آزاد هستیم که از رابطهای که به نفعمان نیست خارج شویم، که البته این برگرفته از هسته سنت لیبرال است که در آن شما این آزادی را به عنوان مهمترین ارزش برای خود باید حفظ کنید. البته ما در سنت لیبرال دهه ۱۹۸۰، نقد جامعهگرایانه لیبرالیسم را داشتیم که خیلی سریع رد شد، شاید درست باشد که ناقدان در آن زمان قویترین فیلسوفانی نبودند که سعی میکردند تفکر جمعی را مطرح کنند. اما از روشی که ما زندگی جمعی خود را سازماندهی کرده ایم، آشکار است که این طرز تفکر فردگرایانه نیز به درد ما نمیخورد. امیدوارم از فلسفههای غیرغربی درس بگیریم و دادههای آنها به ما کمک کنند تا بتوانیم در زندگی پیشرفت واقعی داشته باشیم.
/انتهای پیام/