در این یادداشت، من پاسخ متفاوتی به این سوال ارائه خواهم کرد که مشکل جامعهای که در آن برخی افراد ابرثروتمند وجود دارند، چیست؟ گرچه برای پاسخ به این سوال، به چندین استفاده از منابع چندین رشته نیاز داریم. مانند علوم اجتماعی تجربی تا در مورد تأثیرات ثروت زیاد بر چیزهایی که برای ما اهمیت دارد بیشتر بدانیم. با این حال، مهمترین رشتهای که میتواند به ما در پاسخ به این سؤال کمک کند، فلسفه سیاسی هنجاری است که در آن ادبیات گستردهای درباره تحلیل هنجاری نابرابریها وجود دارد.
در پاسخ به این سوال میان رشتهای که چه ایرادی دارد، در جامعه عدهای ابرثروتمند وجود داشته باشند؟ میخواهم دیدگاهی را در مورد الگوی عدالت توزیعی به نام محدودیتگرایی اقتصادی (Robeyns ۲۰۱۷) به شما معرفی کنم.
به طور خلاصه، محدودیت گرایی اقتصادی، بر این عقیده است که پول مازاد بر نیاز نباید در اختیار هیچ کس باشد، پول مازاد بر نیاز، یعنی پولی که بیش از آنچه برای زندگی کفایت آمیز نیاز است در اختیار فرد باشد (زندگی با تمام آنچه برای رشد و شکوفایی فرد.)
محدودیت گرایی به عنوان یک دیدگاه اخلاقی یا سیاسی، به نوعی با این دیدگاه که خط فقر وجود دارد و هیچکس نباید زیر این خط قرار گیرد، به صورت موازی حرکت میکند، زیرا ادعا میکند که میتوان از لحاظ نظری خطی برای ثروت نیز تعیین کرد و در این صورت جهانی که در آن هیچ کس بالاتر از خط ثروت نباشد، دنیای بهتری خواهد بود.
محدودیت گرایی به عنوان یک دیدگاه اخلاقی و سیاسی، ادعا میکند که میتوان از لحاظ نظری خطی برای ثروت نیز تعیین کرد و در این صورت جهانی که در آن هیچ کس بالاتر از خط ثروت نباشد، دنیای بهتری خواهد بود
اما چرا باید فکر کنیم که محدودیت گرایی دیدگاهی قابل قبول است؟ چرا بدون افراد ابرثروتمند، دنیای بهتر یا عادلانه تری خواهیم داشت؟ نگه داشتن پول مازاد بر نیاز چه مضراتی دارد؟
در پاسخ به این سوالات من دو استدلال برای شما مطرح میکنم: استدلال ناشی از نیازهای فوری برآورده نشده و استدلال دموکراتیک.
توجه داشته باشید که استدلالهای دیگری در دفاع از این دیدگاه وجود دارد که جهانی بدون افراد ابرثروتمند دنیای بهتری خواهد بود. برای مثال دانیل زوارتود (۲۰۱۸) از محدودیت گرایی بر اساس ارزش خودمختاری دفاع کرده است. احتمالاً استدلالی بیشتری برای دفاع از محدودیت گرایی وجود دارد. به عنوان مثال، میتوان از دیدگاه برابریطلبی رابطهای شروع کرد، با این استدلال که شهروندان نمیتوانند در صورتی که تفاوتهای مالی آنها بسیار زیاد باشد، با یکدیگر در مقامی برابر ارتباط برقرار کنند، یا طریق ارزش آزادی به معنی عدم تسلط، استدلال کنیم که عدم سلطه بر دیگران مستلزم آن است که هیچ کس نباید پول زیادی داشته باشد تا به او اجازه دهد قدرت واقعی و ساختاری بر سایر شهروندان اعمال کند. در این جا البته به یک انتقاد در خصوص محدودیت گرایی نیز پاسخ خواهم داد. انتقادی که محدودیتگرایی اقتصادی را عامل پایینآمدن استانداردهای زندگی گروه بزرگی از مردم میداند، زیرا از نظر اقتصادی عدم وجود انگیزههای اقتصادی مناسب (کسب و انباشت ثروت) بر تولید کل تأثیر منفی میگذارد.
قبل از پرداختن به استدلالهای هنجاری به نفع محدودیتگرایی باید به این نکته اشاره کنم که فعلا، مهمترین نکته این نیست که دقیقاً خط ثروت یعنی از چه میزان ثروت بیشتر ممنوع است، بلکه مسئله این است که آیا این مفهوم منطقی است یا خیر.
در خصوص ایدههایی مانند محدودیت گرایی باید به این نکته توجه داشته باشیم که عدم اقبال عمومی در مراحل نخست نباید مارا از تلاش در مسیر مطرح کردن و دفاع از آن ایده مایوس کند. گاهی اوقات، فیلسوفان و اخلاق مداران سیاسی، یا فعالان یا روشنفکران عمومی، هدفی دارند که در جامعه چندان مورد حمایت قرار نمیگیرد. به کسانی فکر کنید که از لغو مجازات اعدام حمایت میکردند، از نظر تاریخی، این موضوع در مورد بسیاری از استدلالها که در ابتدا به سختی توسط اکثریت حمایت میشد، وجود دارد، مثلاً در خصوص لغو بردهداری اساسا در ابتدا جامعه هیچ اقبالی به آن نداشت، اما ما باید توجه داشته باشیم که بدون شک، این ایدهها برای یک دموکراسی سالم بسیار مهم هستند، صرف نظر از اینکه اکثریت جامعه از آنها حمایت میکنند یا نه. علاوه بر این این پیشنهادات ممکن است برخلاف جریان اصلی جامعه باشد یا امتیازات کسانی را که در حال حاضر در قدرت را به چالش بکشد. با این حال، باید این ایدهها را به بحث و گفتگو گذاشت تا به مرور در بین اهل اندیشه جای خود را پیدا کند.
تضعیف دموکراسی و برابری سیاسیاولین استدلال ما در توجیه محدودیت گرایی بر این اساس است که نابرابریهای عظیم در درآمد و ثروت ارزش دموکراسی و به ویژه آرمان برابری سیاسی را تضعیف میکند. افراد ثروتمند میتوانند قدرت مالی خود را از طریق مکانیسمهای مختلف به قدرت سیاسی تبدیل کنند. توماس کریستیانو (۲۰۱۲) در مقاله خود "پول در سیاست" چهار نوع مکانیزم را مورد بحث قرار میدهد که از طریق آنها پول میتواند بر جنبههای مختلف سیستمهای سیاسی تأثیر بگذارد. کریستیانو نشان میدهد که چگونه ثروتمندان نه تنها قدرت بیشتری دارند، بلکه احتمال دارد برای طرح مکانیسمهای متعددی که پول را به قدرت سیاسی تبدیل میکنند هزینههای هنگفتی کنند. این امکانی است که برای فقرا و مردم معمولی وجود ندارد. مردم فقیر به هر یک دلار خود برای صرف غذا یا تامین خدمات ضروری نیاز دارند، و از این رو، برای آنها، صرف ۱۰۰ دلار برای به دست آوردن نفوذ سیاسی، با از دست دادن شدید مطلوبیت همراه خواهد بود. در مقابل، وقتی ثروتمندان ۱۰۰ دلار خرج میکنند، به سختی همان سطح هزینه فرصت را تجربه میکنند، زیرا آنها به آن ۱۰۰ دلار برای مایحتاج اولیه نیاز ندارند.
نابرابریهای عظیم در درآمد و ثروت، ارزش دموکراسی و به ویژه آرمان برابری سیاسی را تضعیف میکند. افراد ثروتمند میتوانند قدرت مالی خود را از طریق مکانیسمهای مختلف به قدرت سیاسی تبدیل کنند
استدلال دموکراتیک برای محدودیتگرایی اقتصادی از مکانیسمهایی نشأت میگیرد که کریستیانو بیان میکند: از آنجایی که افراد ثروتمند پول مازاد دارند، هم بسیار قادر هستند و هم ظاهراً بسیار تمایل دارند که از آن پول برای کسب نفوذ و قدرت سیاسی استفاده کنند. اگر ثروتمندان مازاد پول خود را خرج کسب نفوذ و قدرت سیاسی کنند، عملاً چیزی از دست نداده اند. تأثیر خرج کردن پول مازاد بر کیفیت زندگی آنها تقریباً صفر است.
اگر فرد، به جای خرید لامبورگینی سرمایه اش را صرف کسب قدرت و نفوذ در سیاست کند، هیچ ضرری به رفاهش نمیرسد. از این رو، بهتر میتواند از آن پول برای نفوذ سیاسی استفاده کرده در قانون گذاری به نفع خودش بتواند تاثیرگذار باشد.
حالا سوال این است، چرا اگر افراد بسیار ثروتمند مازاد پول خود را صرف تاثیر گذاری بر روی فرآیندهای سیاسی در یک دموکراسی کنند، از نظر اخلاقی مشکل ساز خواهد بود؟ اولاً، افراد ثروتمند میتوانند احزاب و افراد سیاسی را تأمین مالی کنند. در بسیاری از سیستمهای تامین مالی کمپین خصوصی، کسانی که بیشترین کمکهای مالی را انجام میدهند، در مقابل، از رانت ویژه یا حمایت بیشتری در جهت تامین اهداف خود برخوردار خواهند شد. سرمایه داران عموما با این هدف به سیاسیون کمک میکنند که اگر روزی سرمایهگذار به کمک یک سیاستمدار نیاز داشته باشد، قدرت و سیاست به کمک او بیاید. دریافت پول و هدیه، سیاستمداران را مدیون اهداکنندگان میکند و در نتیجه تلاش زیادی میکنند تا کسانی که از آنها حمایت مالی کرده اند را راضی کنند، به آنها لطفی کنند، و در موارد گوناگون و نطقها و تصمیمهای سیاسی باعث ناراحتی آنها نشوند.
نکته دوم در این زمینه توجه به این مسئله است که پول مازاد میتواند برای تعیین دستور کار برای تصمیم گیری جمعی استفاده شود. از آنجایی که افراد مرفه تمایل بیشتری به تامین مالی کمپینهای انتخاباتی دارند و از آنجایی که اهداکنندگان، پول خود را به افراد همفکری که ارزشها و باورهای یکسانی دارند اهدا میکنند، کسانی که نمیتوانند کمک مالی کنند، منافع و دیدگاههایشان در مناظرههای انتخاباتی یا در برگههای رای نمایش داده نمیشود. کریستیانو (۲۰۱۲، ۲۴۵) استدلال میکند که اگر بخشی از ارزش دموکراسی به این است که شهروندان در فرآیند تصمیم گیری جمعی حق رأی برابر دارند، هزینههای مالی برای کسب نفوذ سیاسی باعث نابرابری فرصتها میشود. در نتیجه عدهای خاص و ثروتمند، توانایی تاثیرگذاری بیشتری بر روی قانون گذاری و تصمیمات سیاسی خواهند داشت.
ثروتی که افراد ثروتمند بالاتر از خط ثروت در اختیار دارند، مازاد پول آنها نامیده میشود. از آنجایی که پول مازاد در رفاه و زندگی معتدلانه افراد ثروتمند نقشی ندارد، وزن اخلاقی آن صفر است
نکته سوم در این خصوص این است که پول مازاد میتواند برای تأثیرگذاری بر افکار عمومی استفاده شود. افراد ثروتمند میتوانند رسانههایی را خریداری کنند و از آنها برای کنترل انتشار اطلاعات و بحثهای رد و بدل شده در افکار عمومی استفاده کنند. نیاز به یادآوری نیست که امروزه رسانهها به یک عامل قدرت بسیار مهم در دموکراسیهای معاصر تبدیل شده اند. با این حال، اگر دسترسی به رسانهها مانند کالایی باشد که میتواند به بالاترین قیمت پیشنهادی فروخته و خریداری شود، این امکان به افراد ثروتمند داده شده است که از این مکانیسم برای تبدیل قدرت مالی به قدرت سیاسی استفاده کنند. همچنین یکی دیگر از ابزارهای مهم برای تأثیرگذاری بر افکار سیاسون و تصمیم گیران، لابیگران هستند. خدمات لابیگران خوب معمولاً پرهزینه است. باز هم، منافع کسانی که توانایی مالی برای استخدام لابیگران را دارند، در تصمیمگیریهای سیاستگذاران و سیاستمداران بسیار بیشتر و بهتر تامین خواهد شد.
روشهای ظریف افراد ثروتمند برای تأثیرگذاری بر دیدگاهها و افکار تصمیم گیران، لزوماً به مواردی که اشاره کردیم محدود نمیشود بلکه شامل ساختن مستندات مثلا معتبر علمی برای تغییر فضای از طریق اتاقهای فکر استفاده کنند، به عنوان مثال، موسسات تحقیقاتی و اتاقهای فکری که توسط سرمایه داران تامین مالی میشوند عموما دیدگاههایی را ارائه میدهند که از نظرات سرمایه گذاران خود در مورد موضوعات مختلف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی حمایت میکند. به عنوان مثال، تحقیقات تاریخی توسط دانیل استدمن جونز (۲۰۱۲) نشان داده است که چگونه حمایت مالی بخش خصوصی نقش مهمی در گسترش تفکر نئولیبرالی در دانشگاهها و متعاقباً در سیاست دارد.
اینها تنها برخی مکانیسمهایی هستند که از طریق آنها ثروت میتواند برابری سیاسی شهروندان را تضعیف کند. برابری سیاسی شهروندان سنگ بنای جوامع آزاد و دموکراتیک است. قانون اساسی باید برابری سیاسی را تضمین کند. بنابراین، اولین استدلال اثباتی ما برای اینکه چرا نباید ابرثروتمند در جامعه وجود داشته باشد این است که وجود این افراد باعث تضعیف برابری سیاسی میشود.
البته مخالفان در جواب این استدلال گفته اند: بدون شک به جای وادار کردن افراد ثروتمند به دور ریختن پول مازاد خود، باید بتوان راهکارهایی برای جلوگیری از تبدیل قدرت مالی به قدرت سیاسی ارائه داد. به عنوان مثال، میتوان تلاش کرد تا قوانین مربوط به بودجه مبارزات انتخاباتی را اصلاح شود، یا دولت میتواند تضمین کند که رادیو و تلویزیون عمومی تعادل دیدگاهها و استدلالها را در بحثهای عمومی حفظ میکند. در نهایت اگر ما قانون مبارزات انتخاباتی مناسب را اجرا کنیم و سیاستهای ضد فساد را تصویب کنیم، پول سرمایه گذاری شده توسط ثروتمندان دیگر نمیتواند تأثیر قابل توجهی بر سیاست بگذارد. پس دیگر دلیلی برای مخالفت با پول مازاد به عنوان یک امر مذموم وجود نخواهد داشت.
در حالی که برخی از این اقدامات نهادی بدون شک برای یک دموکراسی سالم ضروری هستند، هیچ یک از راه حلها برابری سیاسی را بین شهروندان ثروتمند و غیر ثروتمند تضمین نمیکند. دلیل این امر این است که نفوذ سیاسی افراد ثروتمند عملکرد نهادهای رسمی مانند قانون گذاری و مقررات را دور میزند. همچنین آنها میتوانند اتاقهای فکری را راهاندازی کرده و بودجه آن را تأمین کنند تا تحقیقات مبتنی بر ایدئولوژی مورد نظرشان تولید شود یا اگر ثروتمندان دسترسی خصوصی و مستقیم به مقامات دولتی داشته باشند، در آن صورت همچنان قدرت سیاسی نامتقارن خواهند داشت.
در نتیجه تحمیل مکانیسمهای نهادی و رسمی برای به حداقل رساندن تأثیر پول بر سیاست تنها تا حد محدودی امکانپذیر است. نابرابریهای گسترده در درآمد و ثروت و به ویژه در اختیار داشتن پول مازاد، تهدیدی برای برابری سیاسی حتی در جوامعی خواهد بود که چهار مکانیسم ذکر شده در بالا تا حد امکان از طریق اقدامات نهادی تضعیف شده اند. بنابراین، اگر ما معتقد باشیم که ارزشهای دموکراسی، و بهویژه برابری سیاسی، سنگ بنای جوامع عادلانه هستند، در این صورت دلایل معتبری به نفع محدودیتگرایی داریم.
نیازهای فوری برآورده نشدهاستدلال دوم برای توجیه محدودیت گرایی اقتصادی بر اساس اهمیت نیازهای فوری برآورده نشده شکل میگیرد. این استدلال تنها زمانی معتبر است که یک یا چند شرط از سه شرط تجربی زیر وجود داشته باشد:
۱-فقر شدید در سطح جهانی: ما در جهانی زندگی میکنیم که در آن بسیاری از مردم در فقر شدید به سر میبرند و دولتها در صورت داشتن منابع مالی کافی میتوانند برنامههایی برای فقرزدایی اجرا کنند در غیر این صورت فقر هرگز از زندگی تعداد زیادی از مردم کره زمین خارج نمیشود.
۲-اوضاع نامناسب در حوزه محلی یا جهانی: ما در جهانی زندگی میکنیم که در آن بسیاری از مردم در حد کفایت از منابعی که برای رشد و شکوفایی فردی و اجتماعی شان لازم دارند بهرهمند نیستند و در برخی ابعاد به طور قابل توجهی طعم محرومیت را میچشند. زندگی این افراد نیز میتواند به طور قابل توجهی با اقدامات دولتها در صورتی که با مشکلات مالی و کمبود بودجه مواجه نباشند، بهبود یابد.
۳-مشکلات و مسائلی که به اقدام جمعی فوری نیاز دارند: ما در جهانی زندگی میکنیم که با مشکلات اقدام جمعی فوری (جهانی) روبرو هستیم که حداقل تا حدی میتواند توسط دولتهایی که منابع مالی کافی دارند برطرف شود.
نیاز به بررسی زیادی نیست تا بفهمیم که هر سه شرط فوق در جهان امروز ما محقق شده است، زیرا اگر یکی از آنها وجود نداشت ما شاهد جهانی بدون فقر و مشکلات کلان بودیم. خوب است بدانیم، اجرایی شدن طرحها و برنامههای بزرگی که برای مبارزه با فقر و دیگر مسائل مربوط به بحرانهای زندگی انسان وجود دارد نیاز به منابع مالی قابل توجهی دارد و در واقع بدون پول دولتها نمیتوانند با بحرانهای بزرگ مواجهه درستی داشته باشند.
نقطه قوت نظریه محدودیت گرایی این است که در وضعیت فعلی ما که اغلب اطلاعاتی درباره منشاء درآمد اضافی مردم و مجموعه فرصتهای اولیه آنها نداریم، بسیار مناسب و کارآمد است، زیرا به منشا ثروت کاری ندارد بلکه میگوید: اگر شخصی بیش از آن چیزی که برای رشد و شکوفایی کامل خودش در زندگی نیاز دارد، پول داشته باشد، آن پول مازاد بر نیازش، باید دوباره توزیع شود تا صرف حل مشکلات بزرگ موجود در جامعه شود
در خصوص شرط سوم نیز باید بگویم که تنها در صورتی دولتها میتوانند به طور مؤثر در این موضوعات ایفای نقش کنند که منابع مالی زیادی در اختیار داشته باشند. مشکلاتی از قبیل تغییرات آب و هوایی و زوال اکوسیستمهای زمین مسلماً مهمترین مسائلی هستند که میشود با سرمایه گذاری گسترده در فناوریهای سبز و انرژی پاک، سازماندهی برنامههایی در مقیاس بزرگ برای احیای جنگلها و... به مقابله با آنها پرداخت، اما همه این اقدامات بزرگ و مهم، نیازمند منابع مالی است.
تا زمانی که یکی از این سه شرط فوق برقرار است این قضیه منطقی است که نیازهای خاص بیان شده، دارای فوریت اخلاقی بالاتری نسبت به خواستههای ابرثروتمندان هستند. به یاد داشته باشید ثروتی که افراد ثروتمند بالاتر از خط ثروت در اختیار دارند، مازاد پول آنها نامیده میشود. استدلال نیازهای فوری برآورده نشده ادعا میکند از آنجایی که پول مازاد در رفاه و زندگی معتدلانه افراد ثروتمند نقشی ندارد، وزن اخلاقی آن صفر است، به همین دلیل نمیتوان دلیلی منطقی در رد این استدلال مطرح کرد.
استدلال ما در این مرحله، نه ثروت و نه ثروتمندان را افرادی فاسد یا ضد فضیلت نمیداند. اساسا محدودیت گرایی فی نفسه قضاوتی در خصوص ثروتمندان ندارد. بلکه فقط در حصوص تاثیرات ثروت زیاد بر جامعه و روابط اجتماعی تمرکز میکند.
از قضا نقطه قوت نظریه محدودیت گرایی نیز در همین است که در وضعیت فعلی ما که اغلب اطلاعاتی درباره منشاء درآمد اضافی مردم و مجموعه فرصتهای اولیه آنها نداریم، بسیار مناسب و کارآمد است، زیرا به منشا ثروت کاری ندارد. بهطور دقیقتر، ما نیازی نداریم که بدانیم آیا درآمد اضافی یک فرد، حاصل نوآوری هوشمندانه او در بازاری است که در آن تقاضای زیادی برای یک محصول خاص وجود دارد، یا فرض کنیم که او متعلق به کارتلی از مدیران ارشد است که سودهای کلانی بین خود تقسیم میکنند. یا وارث ثروت مادربزرگش است. محدودیت گرایی میگوید: اگر شخصی بیش از آن چیزی که برای رشد و شکوفایی کامل خودش در زندگی نیاز دارد، پول داشته باشد، آن پول مازاد بر نیازش، باید دوباره توزیع شود تا صرف حل مشکلات بزرگ موجود در جامعه و جهان (شروطی که بیان شد) شود.
در پایان خوب است این نکته را بگویم که ما اکنون در دوران پساایدئولوژیک زندگی میکنیم در واقع فروپاشی دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ پایان کشمکشهای بین ایدههای مختلف جامعه خوب و سیستمهای اقتصادی است. درست است که تقریباً همه جوامع نوعی سرمایه داری را پذیرفته اند. با این حال، تفاوتهای مهمی بین انواع مختلف سرمایه داری وجود دارد. یک تفاوت مهم این است که آیا نوع سرمایه داری اجازه مالکیت بر ثروت بیش از حد را میدهد یا خیر. در دانشکده اقتصاد به من آموختند که در جهان اساساً سه نوع سیستم اقتصادی وجود دارد: سرمایه داری که نمونه کامل آن در ایالات متحده ظهور کرد است، کمونیسم که در اتحاد جماهیر شوروی حاکمیت داشته است و بلوک اروپای شرقی و اقتصادهای مختلط اروپای غربی. دلیل استفاده من از اصطلاح «اقتصاد مختلط» این است که این واژه آمیزهای بود بین کارایی اقتصادی که سرمایهداری به دنبال دارد، با اصلاحاتی در جهت کاهش تبعات بی رحمانه و خشن آن؛ که برای این اصلاحات در واقع از سیستمهایی که در اقتصادهای کمونیستی به کار گرفته شده بود کمک گرفته شد. این روزها کمتر کلمه «اقتصاد مختلط» را میشنویم. با این حال، چه بخواهیم استفاده مجدد از این اصطلاح را شروع کنیم یا از دولت رفاه یا سایر اشکال سیستمهای ترکیبی اقتصادی دفاع کنیم، دلایل ارائه شده در این مقاله نشان میدهد که برای ارزش دادن به عدالت اجتماعی، پایداری زیست محیطی، دموکراسی و فرصتهای برابر، نیاز به رام کردن سرمایه داری داریم.