احساسی فردی یا نیروی محرک جنبش‌های عدالت طلبانه؛
خشم به قربانیان ظلم این امکان را می‌دهد که بایستند و در خصوص موقعیت خود و شرایطی که برایشان پیش آورده‌اند بهتر فکر کنند و درنتیجه به ستمگران بگویند: «نه! تقصیر من نیست.» خشم باعث می‌شود تا قربانی با درک احساسات منطقی خود به‌روشنی بی‌عدالتی که در جریان است را تشخیص دهد.
گروه راهبرد «سدید»؛ خشم همیشه بد نیست. احساسی درونی به ما می‌گوید باید در برابر ظلمی که شده است واکنش نشان دهیم. خشم می‌تواند باعث اقدام علیه بی عدالتی باشد. برایان وانگس سردبیر مؤسس نشریه سیاسی آکسفورد و پژوهشگر ویژه این دانشگاه با علایق تحقیقاتی در زمینه بی عدالتی و اخلاق کاربردی است. او در این یادداشت به بررسی اهمیت توجه به خشم به عنوان احساسی که می‌تواند برای انسان مفید باشد می‌پردازد.

تو با شعار‌های پوچ خودت، رویا‌ها و کودکی‌ام را دزدیده‌ای. با این حال من یکی از افراد خوش شانس بودم که همچنان زنده مانده‌ام. مردم در حال رنج کشیدن هستند و در سراشیبی مرگ افتاده اند. کل اکوسیستم‌ها در حال فروپاشی است. ما در آغاز یک انقراض دسته جمعی هستیم، اما شما همچنان درباره پول و افسانه‌های رشد اقتصادی صحبت می‌کنید... «گرتا تونبرگ، ۲۳ سپتامبر ۲۰۱۹، نیویورک»

تونبرگ با شور و عصبانیت در سالن اجلاس سازمان ملل علیه اقداماتی که به ضرر محیط زیست جهان است سخنرانی کرد، لحن خشن و تند او بسیاری را آزرده کرد و باعث شد تا به او انتقاد‌های زیادی کنند. اما این همه ماجرا نیست...

خشم، تحت شرایط خاص می‌تواند ناراحت‌کننده و حتی طردکننده باشد و باعث انزوای شخص خشمگین شود، اما می‌توانیم خشم تونبرگ را تا حد زیادی توجیه کنیم. به هر حال، دهه‌ها انتشار بی رویه کربن و صنعتی شدن، باعث بروز مصائب و بحران‌های زیست محیطی در جهان پیرامون ما شده است به گونه‌ای که حالا باید نگران بقای نسل بشر روی زمین باشیم.

بحث بر سر درست یا غلط بودن اقدام تونبرگ، مصداق تضاد دیرینه‌ای است بین کسانی که با خشم به دلیل پیامد‌های به ظاهر منفی آن مخالفند با کسانی که خشم را یک احساس طبیعی و با ارزش انسانی می‌دانند که در حوزه‌های عمومی و خصوصی نتایج مفیدی می‌تواند برای او داشته باشد. نمونه‌های بروز سیاسی و اجتماعی خشم را در راهپیمایی‌های علیه ترامپ یا تظاهرات‌های هنگ کنگ و... دیده ایم در همه این موارد سوال اصلی این است که: ارزش خشم و عصبانیت در چیست؟

ارسطو می‌گوید که خشم، واکنشی به یک آسیب جدی به کسی یا چیزی است که آدم به او یا به آن اهمیت می‌دهد و این آسیبی است که فرد خشمگین عقیده دارد به خطا و به شکل ستمگرانه وارد شده است. ارسطو اضافه می‌کند که خشم رنج‌آور است، اما در بطن خود حامل نوعی امیدواری به تلافی هم هست؛ آسیب جدی، مرتبط بودن با ارزش‌ها یا حلقه‌ی دغدغه‌های فرد، و ستم. همه‌ی این‌ها هم درست به نظر می‌رسند و هم بی‌چون‌وچرا. آن‌چه، چون و چرای بیشتری دارد، احتمالاً، این ایده‌ی او است (ایده‌ای که با این حال مورد موافقت همه‌ی فیلسوفان غربی‌ای است که درباره‌ی خشم قلم زده‌اند) که فرد خشمگین می‌خواهد به نوعی تلافی کند، و این بخشِ مفهومیِ چیزی است که خشم می‌خوانیم. به عبارت دیگر، اگر خواهان تلافی نباشید، احساسی که به شما دست می‌دهد واقعاً خشم نیست، چیز دیگری است (شاید اندوه).
ارسطو می‌گوید که خشم واکنشی به یک آسیب جدی به کسی یا چیزی است که آدم به او یا به آن اهمیت می‌دهد، و این آسیبی است که فرد خشمگین عقیده دارد به خطا و به شکل ستمگرانه وارد شده است

آمیا سرینی واسان فیلسوف معاصر و استاد دانشگاه آکسفورد از مدافعان نظریه شایستگی و مثبت بودن خشم است. او تحقیقات خود را در حوزه‌های مختلف از علوم سیاسی و جامعه‌شناسی گرفته تا معرفت‌شناسی فمینیستی با مسئله خشم پیوند زده است. او در مقاله اصلی خود، با عنوان «خشم مناسب است» (۲۰۱۸)، اشاره می‌کند که خشم می‌تواند از نظر معرفتی مولد باشد - یعنی در تولید، شکل‌دهی و سازمان‌دهی دانش و درک ما نفش مهمی داشه باشد. خشم باعث می‌شود تا فرد قربانی شناخت بهتر و درک عمیق تری نسبت به ظلمی که به او شده است پیدا کند. خشم به فرد قربانی ظلم، کمک می‌کند تا بر روی موضوع ظلمی که به او شده است تمرکز کرده و ابعاد آن را بهتر بشناسد تا بتواند در برابر آن اقدام مناسبی انجام دهد.

افرادی که به دیگران ظلم می‌کنند عموما از ادبیات یکسانی در مواجه با قربانیان خود استفاده می‌کنند. آن‌ها سعی می‌کنند به قربانیان خود این مسئله را الغا کنند که خودشان مقصر و باعث بلایی هستند که به سرشان آمده است و کسی به آن‌ها ظلم نکرده است. کسانی را در نظر بیاورید که در شرایط سخت و محرومیت شدیدی زندگی می‌کنند و مدام به آن‌ها گفته می‌شود شرایط اقتصادی و اجتماعی فعلی آن‌ها تقصیر خودشان است و شخص یا گروه دیگری مسئول وضع بحرانی آنان نیست.

خشم به قربانیان ظلم این امکان را می‌دهد که بایستند و در خصوص موقعیت خود و شرایطی که برایشان پیش آورده اند بهتر فکر کنند و در نتیجه به ستمگران بگویند: «نه! تقصیر من نیست.» خشم باعث می‌شود تا قربانی با درک احساسات منطقی خود به روشنی بی عدالتی که در جریان است را تشخیص دهد.

خشم از نظر معرفتی نه تنها برای خود فرد مفید است بلکه برای اطرافیان او نیز می‌تواند مفید باشد. خشم می‌تواند به افراد حس مشترک بدهد و باعث خودآگاهی آن‌ها نسبت به شرایط ظالمانه‌ای که در آن گیر افتاده اند شود. به همین ترتیب آن‌ها دیگر خود را تنها نمی‌بینند و برای اقدام علیه ظلم و بی عدالتی اقدام عملی خواهند کرد ریشه تظاهرات‌های عمومی و خشمگینانه در جوامع مختلف همین اتحادی است که به واسطه حس مشترک خشم به وجود آمده است.

در یک نمونه تاریخی مالکوم ایکس نیز، شاهد خشمی مقدس هستیم که توانست ساختار‌های نژادپرستانه حاکم بر ایالات متحده را متزلزل کند. خشم آمیخته با خشونت نمادین یا روانشناختی - برخلاف روش غیر خشونت آمیز و بدون تقابل که مارتین لوتر کینگ آن را پیشنهاد می‌کرد - نیروی محرکه افرادی بود که روش‌های لوترکینگ را بسیار آشتی جویانه و ناکارآمد می‌دانستند. صرف نظر از اینکه مشروعیت اخلاقی روش‌های مالکوم ایکس چگونه ارزیابی می‌شود، کنشگری رادیکال او گفتمان عمومی را تغییر داد. همانطور که سرینی واسان خاطرنشان می‌کند: «از نظر تاریخی ساده‌لوحانه است که فکر کنیم اگر تلاش‌های رادیکال مالکوم ایکس عصبانی نبود، آمریکای نژادپرست به سادگی ایده لوترکینگ را در خصوص ملت واحد بدون توجه به تفاوت‌های نژادی، می‌پذیرفت».
نکته‌ای که باید به آن توجه داشته باشیم این است که در جنبش‌های اجتماعی خصوصا آن‌هایی که طبقات محروم در آن‌ها نقش فعالی دارند، به دلیل ذهنیت شکست پذیر و ناامید محرومان که عموما شانسی برای موفقیت اقدامات خود قائل نیستند. حفظ و تداوم جنبش و زنده نگه داشتن آن کاری سخت و دشوار است. علاوه بر اینکه حضور در راهپیمایی‌ها و اعتراضات می‌تواند هزینه زا هم باشد. امکان زندانی شدن یا تحت تعقیب قرار گرفتن امری دلهره آور است. در برابر این موانع، خشم است که مردم را گرد هم می‌آورد - دلایل عمومی و اجتماعی را به دلایل شخصی و صمیمی تبدیل می‌کند و به شما این حس را می‌دهد که باید در کنار دیگران برای پیروزی خودتان ایستادگی کنید. در واقع، خشم باعث تحریک و تداوم عمل می‌شود، حتی اگر احتمال موفقیت یک اقدام، بسیار اندک باشد.

خشم مشترک علیه بی عدالتی وقتی به نوعی حس مشترک میان افراد تبدیل شود نیروی محرک بسیار قوی می‌شود که می‌تواند باعث شود تا مردم بدون توجه به عواقب خطرناک، دست به اقدامات مهمی بزنند. خشم نسبت به تشکیلات وال استریت باعث شد تا مردم در سال‌های بحران مالی آمریکا آنجا را تسخیر کنند. یا خشم هندی‌ها از پوپولیسم قومیت گرای نارندا مودی علیه مسلمانان، باعث حمایت هندی‌ها از مسلمانان شد.
خشم باعث می‌شود تا فرد قربانی شناخت بهتر و درک عمیق تری نسبت به ظلمی که به اون شده است پیدا کند. خشم به فرد قربانی ظلم کمک می‌کند تا بر روی موضوع ظلمی که به او شده است تمرکز کند و ابعاد آن را بهتر بشناسد تا بتواند در برابر آن اقدام مناسبی انجام دهد

فراتر از این مواردی که تاکنون گفته ایم، خشم توانایی این را دارد که توجیه‌های به ظاهر منطقی برای فرار از مسئولیت را از بین ببرد و ناگهان حسی در ما ایجاد کند که نسبت به مسائل احساس مسئولیت کنیم. برای مثال عموما مرگ مهاجران غیرقانونی در دریا زیاد برای ما اهمیت ندارد، زیرا اقدام آن‌ها را غیر قانونی می‌دانیم، اما وقتی جنازه یک کودک سوری در ساحل پیدا شد و عکسی از آن در اینترنت منتشر شد، حس خشمی که در درون ما علیه این پدیده به وجود آمد همه آن توجیه‌ها را از بین برد. ما به واسطه این خشم به این درک می‌رسیم که دارای اختیاری هستیم که تاکنون خلاف آن عمل کرده‌ایم. به نوبه خودمان، چنین احساس مسئولیتی، ما را به این فکر وامی دارد که کجا و چگونه باید به این موضوع واکنش نشان دهیم.

اما خشم و بروز عصبانیت، منتقدان جدی و سرسختی نیز دارد. مارتا نوسبام به عنوان یک پیشگام در فلسفه فمینیستی و اخلاق عملی، یکی از سرسخت‌ترین منتقدان خشم است. نوسبام با تکیه بر فلسفه یونان باستان، خشم را یک احساس بدوی می‌داند؛ که بدترین تمایلات ما را تشدید می‌کند و تساهل در سیاست دموکراتیک را به خطر می‌اندازد. او استدلال می‌کند که خشم دو مولفه دارد: اولی تشخیص اینکه شخصی یک اشتباه جدی مرتکب شده است. دوم، میل به رنج بردن ظالم است. ما نسبت به آنچه که تصور می‌کنیم نقض انتظارات اخلاقی است خشمگین می‌شویم، و -در جایی که بازیگران به وضوح قابل شناسایی هستند- آرزو داریم که عدالت با ضربه‌ای که به آن‌ها می‌زند و رنجی که آن‌ها می‌برند محقق شود.

از نگاه منتقدان، خشم یک احساس غالبی است که به دلیل ماهیت انتقام جویانه و تکانشی‌ای که دارد، غیر قبل کنترل و کورکننده است.

آن‌ها معتقدند، خشم با تشدید حس عدالت طلبی، علیه مناسبات تصمیم گیری منطقی فعال می‌شود. در بدترین حالت، خشم چیزی است که ایدئولوژی تروریستی و خشونت توده‌ای را تغذیه می‌کند. در این صورت افراد روان‌پریش برای انتقام گرفتن و دستیابی به عدالتی که خودشان تعریف می‌کنند بیشترین استفاده را از خشم می‌برند.

در سیاست نیز خشم می‌تواند باعث بروز واکنش‌هایی شود که عکس چیزی که می‌خواهیم باشد. خشم می‌تواند منجر به ظهور دوقطبی‌های ویرانگر در عرصه سیاست شود و حتی طرفرداران یک ایده را به دلیل اقدامات افراطی رهبران آن دلسرد کند. به طور کلی از نظر منتقدین، می‌توانیم بگوییم در یک نظام سیاسی دموکراتیک، خشم تاثیر منفی زیادی دارد و جامعه و سیاست را به سمت دوقطبی‌های رادیکال پیش می‌برد.

تا الان به این نتیجه رسیدیم که خشم مانند یک شمشیر دو لبه است. حالا این سؤال پیش می‌آید که چگونه باید سودمندی و مناسب بودن خشم را در برابر اثرات بالقوه مضر آن مورد سنجش قرار دهیم؟
سرینی واسان اینگونه استدلال می‌کند که گرچه خشم در مواقعی نتایج معکوس به بار می‌آورد و به تحقق عدالت کمکی نمی‌کند، ولی همچنان موارد بسیار زیادی وجود دارد که خشم تنها وسیله برای مقابله و نشان دادن زشتی بی عدالتی است. او معتقد است که ما در مواجهه با بی عدالتی باید در نظر داشته باشیم که عصبانی شدن «وسیله‌ای برای ثبت پلیدی و زشتی بی‌عدالتی در جهان است» که با قضاوت زیبایی‌شناختی ما قابل مقایسه است. ما در مواجهه با یک اثر هنری زیبا، با قدردانی از آن، واکنش نشان می‌دهیم، این واکنش ما نه به این دلیل است که چنین قدردانی از نظر ابزاری مفید است، بلکه به این دلیل است آن اثر هنری کیفیت هنری بالایی دارد و باید این ارزش را قدر بدانیم. به طور مشابه، ما باید در مواجهه با به بی عدالتی، واکنشی خشم گینانه داشته باشیم، فارغ از اینکه آیا چنین واکنش‌هایی منجر به نتایج بهتر می‌شود، یا اوضاع را خراب‌تر می‌کند. زیرا تنها خشم است که می‌تواند میزان زشتی بی عدالتی را نشان دهد.
هنگامی که خشم با انگیزه‌های عدالت طلبانه همراه شود، به قربانیان این امکان را می‌دهد تا شباهت‌های تجربیات زندگی خود را شناسایی کنند و بر تفاوت‌های سطحی که آن‌ها را از هم جدا می‌کند غلبه کنند. به همین ترتیب آن‌ها دیگر خود را تنها نمی‌بینند و برای اقدام علیه ظلم و بی عدالتی اقدام عملی دست جمعی خواهند کرد

سرینی واسان سرکوب این خشم مقدس را که قربانیان را مجبور به سکوت در برابر بی عدالتی می‌کند «بی عدالتی عاطفی» می‌نامد. یعنی موقعیتی که به قربانی الغا می‌شود اگر در برابر بی عدالتی، خشم خود را بروز دهد، منجر به بدتر شدن اوضاع می‌شود و برای اینکه بهبودی در شرایط به وجود بیاید باید خشم خود را سرکوب کند. در غیر این صورت مثلا با قوه قاهره پلیس مواجه خواهد. چنین شرایطی در واقع ظهور نوعی بی عدالتی در عرصه بروز احساسات و عواطف است. «قربانیان حق ندارند در برابر ظلمی که به آن‌ها می‌شود حتی عصبانی شوند.»

نوسبام به عنوان فیلسوف مخالف خشم، معتقد است خشم باعث می‌شود تا ما به جای واکنش به بی عدالتی، به شخصی که عملی خلاف عدالت انجام داده واکنش نشان دهیم و همین امر باعث می‌شود که ما در حقیقت با بی عدالتی مخالفتی نکرده باشیم و تنها به عامل فردی توجه کرده و انتقام شخصی از او گرفته باشیم. با این حال، این دیدگاه - در حالی که به طور شهودی قانع کننده است - به نظر می‌رسد تجربیات واقعی زندگی بسیاری را که تحت ظلم یا بی عدالتی قرار می‌گیرند، نادیده می‌گیرد. رژیم آپارتاید که سیاه پوستان آفریقای جنوبی را تحت آزار و اذیت قرار می‌داد، بر اساس یک سلسله مراتب وضعیتی پایه گذاری شد که به جمعیت سفیدپوست امتیاز می‌داد. نظام کاست هندی از لحاظ تاریخی از طریق انقیاد مستمر «طبقات پایین تر» حفظ می‌شد و به افراد ممتاز این امکان را می‌داد تا از گرده محرومان سود و رفاه، کسب کنند. زیربنای چنین بی عدالتی‌ها تحریف سیستماتیک وضعیت است – تحریفی که افراد را بر اساس معیار‌های خودسرانه و اغلب خودخواهانه طراحی شده توسط صاحبان قدرت رتبه بندی می‌کند. در این زمینه‌ها، احیای موقعیت توسط قربانیان نه تنها مهم است، بلکه در فرآیند ترمیمی نیز از اهمیت بالایی برخوردار است - به هر حال، خشم معطوف به فرد سرکوبگر، قربانیان را قادر می‌سازد تا رتبه خود را در سلسله مراتب اجتماعی بازیابند. نوسبام تلاش می‌کند بین «خود بی‌عدالتی» و نحوه تأثیر آن بر رتبه [قربانی]من در سلسله مراتب اجتماعی تمایز قائل شود، و معتقد است که ما باید بر پرداختن به اولی تمرکز کنیم نه دومی. با این حال، این تمایز واقعیت‌های تجربی را نادیده می‌گیرد که برخی از بدترین بی‌عدالتی‌های تاریخ دقیقا با از بین بردن موقعیت افراد و به بردگی گرفتن آن‌ها ادامه پیدا کرده است.

نکته مهم‌تر این است که، خشم چیزی فراتر از میل لحظه‌ای قربانی برای به دست آوردن موقعیت بیشتر و بهتر در برابر ظالم است، خشم مظهر انکار کامل نظم هنجاری پذیرفته شده در مناسبات بی عدالتی است، در واقع خشم میلی شدید برای بهبود اوضاع در آینده است. خشم به نوعی سرپیچی از ارزش‌های تحمیلی و امید و تلاش و تعهد به پیشرفت‌هایی در آینده است - به نظر می‌رسد این‌ها نه تنها کالا‌های ذاتی با ارزشی هستند-، بلکه نگرش‌هایی را به وجود می‌آورند که میتواند منجر به پیشرفت‌های بزرگتری در جوامع و در روابط بین انسان‌ها در آینده شود.

درست است که خشم ممکن است در همه موارد مفیدترین احساس عملی نباشد، اما بهره وری معرفتی و انگیزشی آن، آن را به کاندیدای ایده آل و ابزاری مناسب در دست قربانیان برای احقاق حقوقشان تبدیل می‌کند.

برای مدت‌های طولانی، خشم و عصبانیت در حوزه سیاست و اجتماع مورد انتقاد قرار گرفته و رد شده است. با این حال، در واقعیت، بی عدالتی و احساس شکست اغلب ما را عصبانی می‌کند. خشم حاصل از این موقعیت‌ها نباید افسرده کننده و مخرب باشد، بلکه باید همان نیروی مولدی باشد که بخشی از وجود ماست و در مبارزه با بی عدالتی به ما کمک می‌کند.
 
/انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha