بازاندیشیِ فیلسوفانه آیت‌الله مصباح‌یزدی در معنای علوم انسانی؛
با توجه به اینکه فراگرفتن «همه معلومات» برای هر دانش‌پژوهی میسّر نیست، و به فرض میسّر بودن، چنین انگیزه‌ای برای همه وجود ندارد، چنان‌که ذوق و استعداد افراد هم نسبت به فراگیری انواع مسائل مختلف است؛ و همچنین بعضی دانش‌ها «وابسته» به بعضی دیگر و آموختن یکی متوقف بر دیگری است، آموزشگران از دیرباز درصدد برآمده‌اند که مسائل «مرتبط» و «متناسب» را دسته‌بندی کنند و علوم خاص را مشخص سازند.
به گزارش «سدید»؛  آیت‌الله مصباح در پاره‌ای مباحث و نوشته‌های خویش، تعریف یا تعریف‌های درخور مطالعه‌ای از مفهوم علوم انسانی ساخته و پرداخته کرده است. اما ابتدا به رهیافت فلسفی او نسبت به علوم و عناصر و هویت آن اشاره‌ای گذار می‌کنیم. «علم» به مجموعه‌ای از قضایا اطلاق می‌شود که مناسبتی بین آن‌ها لحاظ شده باشد. این مناسبت‌های گوناگونند که علوم را از یکدیگر جدا و متمایز می‌کنند.۱ در هر علمی از یک سلسله قضایای متناسب و مرتبط بحث می‌شود و درواقع، هدف قریب و انگیزه تعلیم و تعلّم آن علم، حلّ آن قضایا و مسائل- یعنی اثبات محمولات آن‌ها برای موضوعات‌شان- است (پس در هر علمی فرض بر این است که موضوعی وجود دارد و می‌توان محمولاتی را برای اجزاء یا افراد آن اثبات کرد).۲

وی در اثر جدید خود، علم را این‌گونه تعریف کرده است: مجموعه مسائل تشکیل‌شده از موضوع و محمولند که موضوعات آنها، زیرمجموعه یک موضوع واحدند، و پاسخی برای اثبات یا نفی می‌طلبند، و هر تلاشی در این‌باره، تلاشی از سنخ علم به شمار می‌رود و منبع یا روش در آن نقشی ندارد.۳ تأکید بر مرکّب بودن علم از «مجموعه مسائل» بدان سبب است که «تک‌گزاره‌ها» را نمی‌توان علم تلّقی کرد. از طرف دیگر، قیودی ازقبیل انحصار رویکرد مطالعه به توصیف یا ابتناء روش بر تجربه حسی نباید جزء مقوّمات علم انگاشته شوند. علم هم مشتمل‌بر «گزاره‌های ارزشی» (دستوری) است و هم مشتمل‌بر معارفی که از «روش‌های غیرتجربی» به دست آمده باشد.۴ حتی نوع و محتوای پاسخی که به مسأله‌های علمی داده می‌شود، قید خاصی ندارد و در درون قلمرو علم جای می‌گیرد.۵ پس می‌توان گفت علم عبارت است از سلسله‌ای از مسأله‌های «مرتبط» و «منسجم» و پاسخ‌های آنها، و ملاک ارتباط و انسجام مسأله‌ها نیز، تعلّق داشتن آن‌ها به یک «موضوع واحد» است. ازاین‌رو، او معیار تمایز علوم را در تعریف خود، موضوع فرض کرده و به این سبب، موضوع را وحدت‌بخش و مقوّم علم معرفی کرده است. در این تعریف، قیود برخاسته از الزامات «روشی» و «غایتی» از دامنه علم خارج شده و جوهره علم، سلسله مسائل و پاسخ‌های آن انگاشته شده است. حتی شرط «مطابقت با واقع خارجی» نیز در تعریف علم، نادیده گرفته شده است؛ چراکه ما در عمل هم، بر «نظریه‌های اثبات‌نشده» نام علم می‌نهیم. این تعریف موسّع از علم، محدودیت‌ها و ناکارآمدی‌های تعریف‌های محدود از علم را ندارد و در عمل می‌تواند مرز علم از غیرعلم را به‌خوبی روشن کند.

پیش از پرداختن به طرح و حل مسائل هر علمی، نیاز به سلسله‌شناخت‌های قبلی وجود دارد، مانند شناخت وجود و ماهیت موضوع، و شناخت اصولی که به‌وسیله آنها، مسائل آن علم ثابت می‌شود. این شناخت‌ها گاهی بدیهی و بی‌نیاز از تبیین و اکتساب است و گاهی بدیهی نیست و احتیاج به بیان و اثبات دارد. مثلا ممکن است وجود موضوعی (مانند روح انسان) مورد تردید واقع شود و احتمال داده شود که امری موهوم و غیرحقیقی باشد، در این‌صورت باید وجود حقیقی آن را اثبات کرد. همچنین اصولی که براساس آن‌ها مسائل یک علم حل‌و‌فصل می‌شود، ممکن است مورد تشکیک قرار گیرد و لازم باشد که قبلا آن‌ها اثبات شوند وگرنه نتایجی که متفرع بر آن‌ها می‌شود، دارای ارزش علمی و یقینی نخواهد بود. این‌گونه مطالب را «مبادی علوم» می‌نامند و آن‌ها را به مبادی تصوری و تصدیقی تقسیم می‌کنند. «مبادی تصوری» که همان تعاریف و بیان ماهیت اشیاء مورد بحث است، معمولا در خود علم و به‌صورت مقدّمه مطرح می‌شود، ولی «مبادی تصدیقی» علوم مختلفند و غالبا در علوم دیگری مورد بحث قرار می‌گیرند. فلسفه هر علمی درواقع علم دیگری است که عهده‌دار بیان و اثبات اصول و مبادی آن علم است و سرانجام، کلی‌ترین مبادی علوم (مانند اصل علیّت)، در فلسفه اُولی یا متافیزیک مورد بحث و بررسی واقع می‌شوند.۶ گاهی کلمه «فلسفه» به‌صورت «مضاف» به‌کار می‌رود و مثلا گفته می‌شود «فلسفه علوم انسانی». این تعبیر به معنای تبیین اصول و مبانی، و به‌اصطلاح «مبادی» علم دیگر است و گاه مطالبی ازقبیل تاریخچه، بنیانگذار، هدف، روش تحقیق و سیر تحول آن علم نیز مورد بررسی قرار می‌گیرد؛ نظیر همان مطالب هشت‌گانه‌ای که سابق در مقدمه کتاب، ذکر و به‌نام «رئوس ثمانیه» نامیده می‌شده است.۷

با توجه به اینکه فراگرفتن «همه معلومات» برای هر دانش‌پژوهی میسّر نیست، و به فرض میسّر بودن، چنین انگیزه‌ای برای همه وجود ندارد، چنان‌که ذوق و استعداد افراد هم نسبت به فراگیری انواع مسائل مختلف است؛ و همچنین بعضی دانش‌ها «وابسته» به بعضی دیگر و آموختن یکی متوقف بر دیگری است، آموزشگران از دیرباز درصدد برآمده‌اند که مسائل «مرتبط» و «متناسب» را دسته‌بندی کنند و علوم خاص را مشخص سازند.۸ علوم را می‌توان با معیار‌های مختلفی دسته‌بندی کرد که مهم‌ترین آن‌ها از این قرار است:۹

الف. روش: همه مسائل را نمی‌توان با روش واحدی مورد تحقیق و بررسی قرار داد، و همه علوم را با توجه به روش‌های کلّی تحقیق می‌توان به سه دسته تقسیم کرد: علوم عقلی که فقط با براهین عقلی و استنتاجات ذهنی قابل بررسی است، مانند منطق و فلسفه الهی؛ علوم تجربی که با روش‌های تجربی قابل اثبات است، مانند فیزیک، شیمی و زیست‌شناسی؛ علوم نقلی که براساس اسناد و مدارک منقول و تاریخی بررسی می‌شود، مانند تاریخ، علم رجال و علم فقه.

ب. غایت: ملاک دیگری که می‌توان براساس آن، علوم را دسته‌بندی کرد، فایده و نتیجه‌ای است که بر آن‌ها مترتّب می‌شود، مانند هدف‌های مادّی و معنوی، و هدف‌های فردی و اجتماعی.

ج. موضوع: با توجه به اینکه هر مساله موضوعی دارد، و تعدادی از موضوعات، در یک عنوان جامعی مندرج می‌شود، آن عنوان جامع را محور قرار می‌دهند و همه مسائل مربوط به آن را زیر چتر یک علم گردآوری می‌کنند، چنان‌که عدد، موضوع علم حساب، و مقدار (کمّیّت متصل)، موضوع علم هندسه، و بدن انسان، موضوع علم پزشکی قرار می‌گیرد.

عنوان جامعی که بین «موضوعاتِ مسائل» درنظر گرفته می‌شود و براساس آن، علم به معنای «مجموعه مسائل مرتبط» پدید می‌آید، گاهی عنوان کلّی و دارای افراد و مصادیق فراوان، و گاهی به‌صورت کلّ و دارای اجزاء متعدد است. مثال نوع اول عنوان عدد یا مقدار است که انواع و اصناف گونا‌گونی دارد و هریک، موضوع مساله خاصی را تشکیل می‌دهد، و مثال نوع دوم بدن انسان است که جهازات و اعضاء و اجزاء متعدّدی دارد و هرکدام از آن‌ها موضوع بخشی از علم پزشکی است. تفاوت اصلی بین این دو نوع موضوع آن است که در نوع اول، عنوان موضوعِ علم، بر «تک‌تک موضوعاتِ مسائل» صدق می‌کند، ولی در نوع دوم بر «مجموع اجزاء» حمل می‌شود.۱۰

تقسیم‌بندی علوم براساس «موضوع»، بهتر از معیار‌های دیگر، هدف و انگیزه جداسازی علوم را تأمین می‌کند، چنان‌که با رعایت آن، «ارتباط و هماهنگی درونی مسائل» بهتر حفظ می‌شود. از‌این رو، از دیرباز موردتوجه فلاسفه و دانشمندان بزرگ قرار گرفته است. ولی می‌توان در «دسته‌بندی‌های فرعی»، معیار‌های دیگری را نیز درنظر گرفت. مثلا می‌توان علمی را به نام «خداشناسی» ترتیب داد و محور مسائل آن را خدای متعالی قرار داد و سپس آن را برمبنای روش، به شاخه‌های فلسفی و عرفانی و دینی منشعب ساخت. همچنین ریاضیات را می‌توان به شاخه‌های گونا‌گونی منشعب کرد که هر شاخه براساس هدف خاصی مشخص شود، مانند ریاضیات فیزیک و ریاضیات اقتصاد. بدین‌ترتیب، تلفیقی بین معیار‌های مختلف به وجود می‌آید.۱۱ با این توضیح جدید، تمایز و تفکیک علوم به چهار صورت انجام می‌پذیرد:۱۲

الف. «انواع جزئی‌تر» و «اصناف محدودتر»‌ی از عنوان کلّی درنظر گرفته شود، مانند حشره‌شناسی و میکروب‌شناسی. این انشعاب در علومی پدید می‌آید که رابطه بین موضوع علم و موضوعات مسائل، رابطه کلّی و جزئی است.

ب. «اجزاء کوچک‌تر»‌ی از کلّ موضوع درنظر گرفته شود و هر جزء، موضوع شاخه جدیدی از علم مادر قرار گیرد، مانند غده‌شناسی و ژن‌شناسی. این نوع انشعاب، مخصوص علومی است که رابطه بین موضوع علم و موضوعات مسائل، رابطه کلّ و جزء است.

ج. «روش‌ها»‌ی مختلف تحقیق، به عنوان معیار ثانوی درنظر گرفته شود و با حفظ وحدت موضوع، شاخه‌های جدید پدید آید، و این درموردی است که مسائل علم، بــــــا روش‌هــــای مختلف، قابل بررسی و اثبات باشد، مانند خدا‌شناسی فلسفی، خدا‌شناسی عرفانی و خـــــــدا‌شناسی دینی.

د. «اهداف» متعدّد، به عنوان معیار فرعی درنظر گرفته شود و مسائل متناسب با هر هدف، به نام شاخه خاصی از علم مادر معرفی شود، چنان‌که در ریاضیات گفته شد.

چنانچه موضوع را ملاک تمایز علوم بدانیم «علم» به معنی مجموعه مسائلی خواهد بود که موضوعات آن‌ها «اجزاء یک کلّ» یا «افراد یک کلّی» را تشکیل می‌دهند؛ «مسائل» یک علم عبارت است از قضایایی که موضوعات آن‌ها زیر چتر عنوان جامعی (کلّ یا کلّی) قرار می‌گیرند؛ «موضوع» یک علم عبارت است از همان عنوان جامعی که موضوعاتِ مسائل را دربر‌می‌گیرد؛ ۱۳ بهترین راه برای تعریف یک علم این است که «موضوع» آن مشخص شود و اگر «قیود»‌ی دارد، دقیقا موردتوجه قرار گیرد، سپس «مسائل» آن علم به‌عنوان قضایایی که موضوع مزبور محور آن‌ها را تشکیل می‌دهد، معرفی شوند. از سوی دیگر تشخیص موضوع و قیود آن، در گرو تعیین مسائلی است که برای طرح کردن در یک علم منظور شده‌اند، یعنی تا حدودی بستگی به وضع و قرارداد دارد.۱۴

در این‌باره قیودی نیز وجود دارد که مصباح به آن‌ها اشاره کرده است:

الف. ممکن است یک عنوان، موضوع «دو یا چند علم» قرار گیرد و اختلاف آن‌ها به حسب غایات یا روش‌ها باشد.۱۵

ب. گاهی عنوانی که برای موضوع یک علم درنظر گرفته شده، به‌طور «مطلق» موضوع آن علم نیست، بلکه «قید» خاصی دارد. «اختلاف قیود»‌ی که برای یک موضوع لحاظ می‌شود، موجب پدید آمدن چند علم و اختلاف آن‌ها می‌شود. مثلا «مادّه» از حیث ترکیبات درونی و خواص مربوط به عناصر، موضوع علم شیمی، و به لحاظ تغییرات ظاهری و خواص مترتّب بر آنها، موضوع علم فیزیک قرار می‌گیرد. یا «کلمه» از جهت تغییراتی که در ساختمان آن حاصل می‌شود، موضوع علم صرف، و از نظر تغییرات اِعرابی، موضوع علم نحو واقع می‌شود؛ بنابراین باید دقت کرد که آیا «عنوان جامع» به‌طور «مطلق»، موضوع علم معیّنی است یا با «قید» و «حیثیّت» خاصی. چه‌بسا عنوان جامعی به طور مطلق، موضوع علم عامی قرار داده شود و بعد با افزودن قیودی، به‌صورت موضوعاتی برای علوم خاصی درآید؛ مثلا جسم، موضوع همه علوم طبیعی است و با اضافه کردن قیودی، به‌صورت موضوع معدن‌شناسی، گیاه‌شناسی، حیوان‌شناسی و... درمی‌آید.۱۶

ج. اگر احکامی مشترک بین «چند نوع از انواع موضوع کلّی» بود، ولی شامل همه آن‌ها نمی‌شد، باید آن‌ها را در علمی مورد بحث قرار داد که موضوعش مطلق است. درواقع، چون مطرح کردن آن‌ها در هریک از علوم جزئی مربوط، موجب تکرار مسائل می‌شود، این مسامحه را بر تکرار مسائل ترجیح می‌دهند.۱۷

ملاک اینکه مسأله‌ای جزء مسائل یک علم باشد تنها این نیست که موضوع آن، جزء یا جزئیِ موضوع آن علم باشد، بلکه محمول آن نیز باید از محمولات و عوارض ذاتیه موضوع آن علم باشد. با تحقق این دو شرط است که می‌تــــوان علمی داشت که موضوع آن، کل یا کلّی بوده و این مسأله‌ها هم از مسائل آن باشند.۱۸ در تعـــــبیر «عرض ذاتی»، مـــــقصود از «عرض»، عرض در مقابل جوهر نیست، بلکه به معنای محمول عرضی است. همچنین مقصود از «ذاتی»، ذاتی باب ایساغوجی نیست؛ زیرا روشن است که در علوم از ذاتیّات مقوّم شیء- یعنی جنس و فصل- بحث نمی‌کنند، برای اینکه ثبوت ذاتی مقوّم برای موضوع، بدیهی است ذاتی در اینجا به محمولی گفته می‌شود که حملش بر موضوع، یا به این دلیل است که ذات موضوع، آن را ایجاب می‌کند (و به تعبیر دیگر، به خودی‌خود و بدون واسطه، در ثبوت و اثبات بر آن حمل می‌شود) یا اگر واسطه‌ای هم در این اتّصاف و حالت دارد، این واسطه مساوی با موضوع است. برای مثال، حیوانیّت، نطق و تعجّب، هر سه برای انسان، ذاتی است و بدون واسطه بر او حمل می‌شود، برخلاف خندان که به‌واسطه تعجّب که مساوی با انسان است بر او حمل می‌شود؛ بنابراین عرض ذاتی، چون عرض است نمی‌تواند از ذاتیّات موضوع (ذاتیّات باب ایساغوجی) باشد، و، چون ذاتی است، باید بلاواسطه یا باواسطه مساوی، بر موضوع حمل شود.۱۹.

اما پس از این مقدمه می‌توان به تعریف مصباح از علوم انسانی پرداخت. وی معتقد است تعریف شایع از مفهوم علوم انسانی در محافل دانشگاهی این است که علوم انسانی، شاخه‌ای از علوم است که متعلّق و موضوع آن با اندیشه انسان مرتبط است:

«علوم انسانی را به‌عنوان مجموعه رشته‌های خاصی از علوم دانشگاهی [ برمبنای نگاه شایع]می‌توان چنین تعریف کرد: علومی که با فکر و اندیشه انسان سروکار دارد؛ یعنی متعلَّق این علوم، با فکر و اندیشه انسان ارتباط دارد. البته هر علمی با اندیشه انسان ارتباط دارد، ولی متعلَّق علوم انسانی، اندیشه انسان است. [به‌عنوان مثال]در حیوان‌شناسی، هرچند شناخت به واسطه انسان است، ولی متعلق این شناخت، حیوان است. [همچنین]در زمین شناسی، شناخت مربوط به فکر انسان است، ولی متعلق این شناخت، زمین است.» ۲۰

او در جای دیگری نیز می‌گوید:

«علوم انسانی یک اصطلاح رایج دانشگاهی دارد و یک اصطلاح دیگر که موردنظر ماست. اصطلاح رایج دانشگاهی‌اش معلوم است: [علوم انسانی عبارت است از]یک سلسله از علومی که با اندیشه انسان سروکار دارد؛ به این معنی که متعلق علم، با اندیشه سروکار دارد نه خود علم به معنای شناختن.» ۲۱.

اما وی در مقابل این تعریف، تعریف دیگری را مطرح و انتخاب می‌کند که براساس آن، علوم انسانی علومی است که نتیجه و حاصل آن بر «روح» و «ابعاد معنوی» انسان عارض می‌شود و موجبات سقوط یا تعالی او را فراهم می‌آورد:

«علوم انسانی عبارت است از علومی که در ساختن [هویت]انسان و تکامل معنوی و روحی انسان می‌توانند نقشی داشته باشند و از این جهت، با هدف انبیاء و تعالیم آن‌ها ارتباط پیدا می‌کنند؛ چون هدف انبیاء نیز ساختن انسان بوده است.» ۲۲

ملاک و مبنای این تعریف، «غایت» و «کارکرد» علوم انسانی است، البته درعین‌حال، تصریح به ترتّب یافته‌ها و نتایج علوم انسانی بر «انسان»، به نوعی دلالت بر دخالت دادن «موضوع» علوم انسانی در تعریف آن دارد. بنابراین، می‌توان گفت تعریف او از علوم انسانی دو جزء معیارین دارد: غایت علوم انسانی و موضوع آن. او در ادامه بحث خود، تقسیم علوم به «علوم تجربی»، «علوم پایه» و «علوم انسانی» را به چالش می‌کشد و می‌گوید معیار و ملاک واحدی برای این تقسیم‌بندی درنظر گرفته نشده است. با این سبب، تصریح می‌کند که «اصولا این تقسیم به این‌صورت، صحیح به نظر نمی‌رسد.» ۲۳ به‌عنوان مثال، او می‌گوید درحالی‌که برخی رشته‌های علوم انسانی یا دست کم برخی مکاتب رایج در رشته‌هایی از علوم انسانی، روش تجربی را برگزیده‌اند، این تفکیک نمی‌تواند مرزی را میان علوم تجربی و علوم انسانی ترسیم کند:

«[روش]بعضی رشته‌های علوم انسانی نیز [همچون علوم تجربی]تجربی است، مثل روان‌شناسی تجربی یا جامعه‌شناسی که بعضی رشته‌هایش، دست‌کم، ممکن است تجربی باشد.» ۲۴

در تقسیم علوم به «علوم تجربی»، «علوم دقیقه» و «علوم انسانی»، همزمان از سه معیار «روش مطالعه»، «میزان قطعیّت یافته‌ها» و «موضوع مطالعه» استفاده شده که این خلاف، قواعد منطقی و عقلایی است. ازاین‌رو، تقسیم‌بندی یادشده نمی‌تواند برای مخاطب، تصویر منطقی و روشنی از پهنه علوم انسانی ترسیم کند:

«حقیقتا نمی‌شود گفت علوم سه دسته است: علوم دقیقه، علوم تجربی و علوم انسانی. چون یکی از آن‌ها ناظر به موضوع است، یکی ناظر به متد [روش]است و علوم دقیقه هم اشاره به این است که معلومات این علم، خیلی دقیق و متقن است و جای اشکال صحیح نیست. اما با اصطلاحی که ما عرض کردیم، هیچ کدام از این اشکالات به آن وارد نمی‌شود؛ [این تعریف که]علوم انسانی یعنی علومی که در تکامل معنوی انسان مؤثر است. هیچ اشکالی به این تعریف وارد نیست.» ۲۴

بنابراین «این تقسیم که امروزه در دانشگاه‌های ما رایج است که علوم را به علوم تجربی و علوم دقیقه و علوم انسانی تقسیم می‌کنند، یک تقسیم منطقی نیست.» ۲۵ وی بر این باور است که می‌توان چند ملاک و معیار برای طبقه‌بندی و تفکیک علوم ارائه کرد: براساس ملاک «روش»، علوم به شاخه‌های «علوم تعقلی»، «علوم تجربی»، «علوم عرفانی» و «علوم تعبّدی» تقسیم می‌شوند؛ ۲۶ برمبنای «موضوع»، علوم مشتمل بر «علوم طبیعی» و «علوم غیرطبیعی» هستند؛ ۲۷ اگر ملاک «عمل انسان» را انتخاب کنیم، «علوم نظری» و «علوم عملی»، موضوعیت می‌یابند.۲۸ این تعریف از علوم انسانی، از جهاتی دامنه این مفهوم را گسترش می‌دهد و بر تعداد مصادیق آن می‌افزاید، چنان‌که علاوه‌بر بخش جالب‌توجهی از رشته‌های فعلی که جزء علوم انسانی شمرده می‌شوند، «فلسفه» و «علوم وحیانی» را نیز باید از علوم انسانی به شمار آورد؛ چراکه به‌هرحال، معطوف به ابعاد معنوی و روحانی انسان هستند.۲۹

در اینجا ممکن است این اشکال مطرح شود که برخلاف این تعریف که «علوم انسانی عبارت است از علومی که در ساختن انسان و تکامل معنوی و روحی انسان می‌توانند نقشی داشته باشند»، علوم انسانیِ کنونی که برآمده از غرب است و ماهیت سکولاریستی دارد، نه‌تن‌ها در تکامل و تعالی انسان نقش ایفا نمی‌کند، بلکه انحطاط و سقوط انسان معاصر را به‌دنبال داشته است. بنابراین، تعریف یادشده، تعریفی جامع نیست و حداکثر می‌تواند با تعریف صنف خاصی از علوم انسانی که علوم انسانیِ اسلامی خوانده می‌شود، متناسب افتد. مصباح در پاسخ به این اشکال می‌گوید مقوّم یک علم، «مسأله‌ها»‌ی آن علم است نه «پاسخ‌ها»‌ی آن مسأله‌ها. بنابراین، پاسخ‌های مسأله‌های هریک رشته‌های علوم انسانی، چه الهی باشد و چه الحادی، باز هم این رشته‌ها جزء علوم انسانی به شمار می‌آیند. افزون‌بر این، او تأکید می‌کند تنها پاسخ‌های صحیح است که می‌تواند در تکامل و اعتلای روح انسانی موثر افتد و کمالات نفسانی او را رقم بزند، نه هر پاسخی:

«اگر ما گفتیم [به‌عنوان مثال]فلسفه جزء علوم انسانی است، معنایش این نیست که هر فلسفه‌ای بر هر اساسی که بیان بشود در تکامل انسان مؤثر است، بلکه منظورمان این است که اگر به مسائل فلسفی، پاسخ‌های صحیح داده شود، [این فلسفه]می‌تواند به تکامل معنوی انسان کمک کند. [یا]اگر می‌گوییم که اقتصاد از علوم انسانی است و از این دیدگاه، برای تکامل انسان ضرورت دارد، به این معنا نیست که هر اقتصادی و هر سیستم اقتصادی را که ما طرح و بحث می‌کنیم، در تکامل ما موثر خواهد بود.» ۳۰

باید میان معیار «مقوّم یک علم» و معیار «کمال ایدئولوژیک یک علم» تفاوت قائل شد:

«این [سوال]که روان‌شناسی یا جامعه‌شناسی به معنایی که امروز مطرح است [یعنی معانی غربی‌اش]، آیا جزء علوم انسانی از دیدگاه ما هست یا نه؟، سوال صحیحی نیست؛ چون روان‌شناسی [و هر شاخه‌ای از علوم انسانی]عبارت است از یک سلسله مسائل، و کیفیت پاسخ دادن به این مسائل، جزء ماهیت علم نیست [بلکه خارج از آن است]. فرض کنید این سوال در فلسفه هست که آیا خدا موجود است یا خیر؟، [حال در پاسخ به این سوال]اگر کسی خدا را نفی هم بکند، باز بحثی فلسفی کرده است، اما معنایش این نیست که فلسفه الحادی هم برای تکامل [معنوی]ما مؤثر است، بلکه [تنها]حل آن مساله به‌طور صحیح، برای تکامل ما مؤثر است.» ۳۱

وی تصریح می‌کند تنها «پاسخی صحیح است که می‌تواند به تکامل ما کمک بکند، نه هر پاسخی».۳۲ او مثال دیگری را از رشته جامعه‌شناسی مطرح ساخته است. این سوال که «جامعه انسانی در بدو تشکیل، جامعه‌ای موحد بوده است یا مشرک؟»، قطعا یک سوال جامعه‌شناختی است و کیفیت پاسخ آن- یعنی اینکه موجبات تکامل انسان را فراهم کند یا انحطاط او را- مدخلیّتی در هویت جامعه‌شناختی آن ندارد، هرچند پاسخ صحیحش این است که جامعه انسانی در ابتدای تاریخ، یک جامعه موحد بوده است.۳۳

وی در جای دیگری می‌گوید تقسیم‌بندی شایع علوم، مشکل ایدئولوژیک ندارد و چنین نیست که به‌کارگیری این تفکیک، با اسلام ناهمخوانی و تضاد داشته باشد:

«به هیچ مشکلی برخورد نمی‌کنیم از اینکه به دسته‌هایی از علوم بگوییم علوم ریاضی و علوم دقیقه و علوم تجربی، و به یک دسته از علوم هم بگوییم علوم انسانی؛ [چون]این‌ها تقسیم [علوم براساس]موضوعات [آنها]است.» ۳۴

وی در جای دیگر نیز همچون مطالب نقل‌شده در پیش از این، لفظ «انسان» را در ترکیب «علوم انسانی»، معرّف و نشانگر موضوع علوم انسانی می‌انگارد که «انسان» است و اضافه می‌کند که علوم انسانی علومی است که از ماهیت، آغاز، انجام و موقعیت انسان در این عالم گفتگو می‌کند:

«داشتن کمترین نسبت با انسان، کافی است که بتوان علمی را از علوم انسانی نامید، مثل علومی که درباره ماهیت، آغاز، انجام و موقعیت انسان در این عالم بحث می‌کند، یا علومی که مربوط به مدیریت زندگی انسان است یا حتی به این اعتبار، علوم دستوری و اخلاق را نیز می‌توان علوم انسانی نامید. [..]اگر بخواهیم علوم را به دو دسته انسانی و غیرانسانی تقسیم کنیم، اقتضای لفظ این است که در علوم انسانی، به نحوی، انسان در موضوع آن‌ها دخالت داشته باشد؛ [یعنی]روح و ارزش‌های انسانی نه‌تن‌ها در فهم آن‌ها (که همه علوم در فهم به انسان نیازمندند)، بلکه در موضوع‌شان، اخذ شده باشد و مسائل‌شان با مسائل انسانی مرتبط باشند. درمقابل، آن دسته از علوم که روح انسانی در موضوعات آنها، دخالتی ندارند، علوم غیرانسانی‌اند.» ۳۵

البته او تصریح می‌کند طبقه‌بندی علوم، امری «قراردادی» است و درخور مداقه علمی و معرفتی نیست، و تنها باید ملاحظات منطقی را در مقام تقسیم بندی به‌کار بست؛ به این معنا که تقسیم باید بر مبنا و ملاک واحد باشد. با وجود این، تقسیم‌بندی علوم براساس «روش»، اگرچه تطابق کامل با قلمرو علوم انسانی ندارد، برتر و مفیدتر از سایر ملاک‌های تقسیم‌بندی است:

«همه تقسیم‌ها [ی مربوط به تفکیک علوم از یکدیگر]قراردادی است و [به این دلیل]ارزش بحث علمی ندارد. فقط باید ابتدا که علوم را تقسیم می‌کنیم، بگوییم براساس چه اعتباری، علوم را می‌توانیم به دو یا سه دسته یا کمتر، یا بیشتر تقسیم کنیم. شاید یکی از بهترین راه‌های آن هم، تقسیم‌هایی است که فیلسوفان علم کرده‌اند و براساس روش تحقیق، علوم را به نقلی، عقلی و تجربی تقسیم کرده‌اند. اگر علوم را اینچنین تقسیم‌بندی کنیم، معقول‌تر است؛ ولی [این تقسیم‌بندی]صددرصد با تقسیم علوم به طبیعی و انسانی تطبیق نمی‌کند [.. این]انگیزه‌های اشخاص و گروه‌هاست که ملاک تقسیم قرار می‌گیرد و در این‌صورت هم، هرکس می‌تواند نظر خود را در تعریف علوم انسانی ملاک قرار دهد و مطرح کند؛ هیچ‌کدام از این‌ها را هم نمی‌توان گفت غلط است. [.. چون]اسم‌گذاری است و در [زمینه انتخاب]اصطلاح، بحثی نیست.» ۳۶.

اما چرا طبقه‌بندی علوم، امری قراردادی و اعتباری است؟ او پاسخ می‌دهد که، چون میان علوم انسانی و غیر آن، تفاوت «ماهوی» و «جوهری» وجود ندارد، بلکه مرزبندی‌ها و خط‌کشی‌های گوناگون، متأثر از گرایش‌ها و علایق انسان است. به همین سبب است که اغلب یا همه ملاک‌هایی را که برای طبقه‌بندی و تفکیک علوم انتخاب می‌کنیم، نقطه یا نقطه‌های لغزش و ناکارآمدی دارند و مبتلابه عدم جامعیّت یا عدم مانعیّت هستند:

«ما دو علم با دو ماهیت علمی نداریم که بگوییم یکی علوم انسانی است و یکی غیرانسانی، و هرکدام، یک ماهیت مشخص و جدای از هم دارند که می‌توان بر آن‌ها برهان اقامه کرد. بهترین مثالش [در علم]روان‌شناسی است. [در روان‌شناسی، از یک‌سو]رفتارگرایان ۳۷ به رفتار توجه دارند و این می‌شود جزء علوم تجربی، اما [از سوی دیگر]افرادی که معناگرا ۳۸ و تفسیرگرا ۳۹ هستند و تجربیات باطنی را معتبر می‌دانند، روان‌شناسی را از علوم تجربی نمی‌دانند].» ۴۰

از نظر وی، تعریف علوم انسانی به علومی که به مطالعه «رفتار معنادار انسان» می‌پردازد، تعریف مناسبی نیست؛ زیرا پاره‌ای از علومی که جزئی از علوم انسانی به شمار می‌آیند، رفتار معنادار انسان را به‌عنوان موضوع برنگزیده‌اند. ازاین‌رو، تعریف یادشده، از خصوصیت جامعیّت برخوردار نیست:

«[قلمرو]علوم انسانی منحصر به علومی نیست که موضوع‌شان رفتار [معنادار انسان]باشد. برای مثال، موضوع فلسفه و انسان‌شناسیِ فلسفی، رفتار نیست تا بگوییم [انسان]رفتارش معنادار است یا غیرمعنادار؛ مگر اینکه [قائلان به این نظر]بگویند [موضوع]علوم انسانی فقط آن علومی است که موضوع شأن رفتار معنادار باشد، که در این‌صورت، [این نظر، صرفا]یک تعریف قراردادی است.» ۴۱

او در بخش دیگری از بحث خود، به یکی از انواع سازوکار‌های «تعریف» در منطق اشاره کرده که تعریف شیء به اجزاء و عناصر است. از نظر ایشان، این‌گونه تعریف ارائه دادن از مفهوم علوم انسانی- که وی آن را «عنصرشماری» خوانده است- بهترین راه برای تعریف کردن این تعبیر سیّال و پیچیده است:

«بهترین راهِ [.. تعریف علوم انسانی]، عنصرشماری است و این‌که اجزای [تشکیل‌دهنده]آن را بیان کنیم. [.. اگر چنین کنیم]در جواب [به این سوال که علوم انسانی چیست؟]باید هریک از رشته‌هایی را که توافق کرده‌ایم [جزء علوم انسانی‌اند]، برشماریم و در این کار، باید با عرف عام محافل علمی و دانشگاهی دنیا، توافق شود؛ [زیرا]کسانی که چیز دیگری غیر از این معنای توافقی را بگویند، شاذ هستند و سخن استثنایی گفته‌اند.» ۴۲

مصباح قلمرو «انسان‌شناسی» را از قلمرو «علوم انسانی» جدا می‌سازد. او می‌گوید علوم انسانی، «رفتارها» یا «حالات» انسان‌ها را بررسی می‌کند و براساس آنها، علوم دستوری و توصیه‌ای به وجود می‌آورند، اما پیش از تحقیق در این دسته از علوم، سیر منطقی اقتضا می‌کند که علاوه‌بر اثبات مبانی «معرفت‌شناختی» و «هستی‌شناختی»، در حوزه انسان نیز به تحقیق بپردازیم تا حقیقت انسان مشخص شود. حل مسائل «انسان‌شناسی» پیش از پا نهادن به گستره علوم انسانی، از دو جهت ضرورت دارد: نخست اینکه برای تحلیل واقعیّت‌های جهان انسانی باید به شناخت صحیحی از انسان دست یافته باشیم تا تحلیل خود را بر آن استوار سازیم؛ دیگر اینکه علوم انسانیِ دستوری، محتاج به شناخت هویّت و آغاز و فرجام انسان است و بر شالوده نظام ارزشی استوار می‌شود. به این ترتیب، درمجموع سیر مباحثی که پیش از علوم انسانی باید به آن‌ها پرداخت، عبارت است از: «معرفت‌شناسی»، «هستی‌شناسی»، «انسان‌شناسی»، «ارزش‌شناسی» و «دین‌شناسی».۴۳ به‌هرحال، شناخت حقیقت انسان و چگونی تکامل او از اصول موضوعه علوم انسانی است و علوم انسانی، عهده‌دار این قبیل مباحث نیست، اما به قطع، بر آن مبتنی است؛ زیرا پس از مشخص شدن این مباحث است که می‌توان رابطه میان شاخه‌های مختلف علوم انسانی و کمال نهایی انسان را بررسی کرد.۴۴ اگر «علوم انسانی» به مطالعه رفتار‌ها یا حالات «انسان» می‌پردازد، خود نوعی «انسان‌شناسی» است. بدیهی است که علوم انسانی، انسان را به‌عنوان موضوع انتخاب کرده و آن را از جهات و حیثیّات خاصی مطالعه می‌کند. می‌توان چنین گفت که انسان‌شناسی به دو دسته «انسان‌شناسیِ مطلق» و «انسان‌شناسیِ مضاف» تقسیم می‌شود. آنچه بر علوم انسانی تقدّم منطقی دارد، انسان‌شناسیِ مطلق است که احکام را درباره انسان بیان می‌کند که در همه شاخه‌های علوم انسانی استفاده می‌شود، اما خود علوم انسانی نیز به سبب اینکه موضوع مطالعه‌اش انسان است، مضامین و مفاد انسان‌شناختی دارد، اما انسان‌شناسی‌های علوم انسانی، ازقبیل انسان‌شناسی‌های مضاف است، چنان‌که علوم سیاسی بر انسان‌شناسیِ سیاسی تکیه دارد و علوم اجتماعی بر انسان‌شناسیِ اجتماعی، و علوم اقتصادی بر انسان‌شناسیِ اقتصادی. این قبیل انسان‌شناسی‌هایِ مضاف را نمی‌توان اصول موضوعه به شمار آورد و به حوزه‌های معرفتی متقدم بر علوم انسانی واگذار کرد، بلکه خود شاخه‌های علوم انسانی، موظّف بر مطالعه و تحقیقی در این عرصه‌ها هستند، اما بدیهی است که انسان‌شناسی‌هایِ مضاف از یافته‌ها و نتایجی بهره می‌برد که از انسان‌شناسیِ مطلق برمی‌خیزد.

نظریه مصباح در زمینه تعریف علوم انسانی را می‌توان به‌صورت زیر، خلاصه و جمع‌بندی کرد:

الف. تقسیم علوم به «علوم تجربی»، «علوم دقیقه» و «علوم انسانی» از نظر منطقی صحیح نیست؛ زیرا معیار و ملاک واحدی برای این تقسیم‌بندی درنظر گرفته نشده است.

ب. طبقه‌بندی‌هایی که در زمینه تفکیک علوم از یکدیگر صورت می‌گیرد، صرفا «اعتباری» و «قراردادی» است و نمی‌تواند مادّه یک بحث فلسفی واقع شود؛ چراکه دو گونه ماهیت علمی وجود ندارد که یکی از آنها، علوم انسانی باشد و دیگری علوم غیرانسانی، و به این واسطه بتوان برای هریک، برهان اقامه کرد.

ج. علوم انسانی عبارت است از علومی که در زمینه «تکامل معنوی و روحی انسان» می‌توانند نقش ایجابی یا سلبی ایفا کنند. به بیان دیگر، علوم انسانی به سبب اینکه از ماهیت، آغاز، انجام و موقعیت انسان در این عالم بحث می‌کنند، با وجوه و ابعاد «ارزشی» وجود انسان در ارتباط هستند. براساس این، علوم انسانی دربردارنده یک سلسله مسأله است و پاسخ‌ها به این مسأله‌ها، خارج از گستره مطلقِ علوم انسانی و تنها مربوط به اصناف آن (ازقبیل دینی و سکولار) است.
 
انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha