به گزارش «سدید»؛ بار دیگر خاطره بهمن تاریخساز ۵۷، تجدید میشود و ما که هماره آن حماسه دوران را از دریچه روایت شاهدان نگریستهایم، در این موسم نیز چنین خواهیم کرد. در مقال پیآمده، خاطرات زندهیاد آیتالله سیدرضی حسینی شیرازی- که اخیراً بدرود حیات گفت- را از دیدار با رهبر کبیر انقلاب در نوفللوشاتو، بازخوانی کردیم. خاطرات آن مرحوم، از آن روی درخور توجه است که وی در میان علمای نامور تهران، مجموعاً در طیف سنتی قرار میگرفت و به انقلابیگری، تظاهر نداشت! امید آنکه انتشار این روایت، تاریخپژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
مسجد شفای تهران در بستر انقلاب اسلامی
زندهیاد آیتالله سیدرضی شیرازی طی دهههای متمادی، امام جماعت مسجد شفا، در یکی از مناطق شمالی تهران بود. علاوه بر این، او نواده زندهیاد آیتالله العظمی میرزاحسن شیرازی (صاحب تحریم تنباکو) و نماینده یکی از بیوت مشهور و سیاسی، در میان علمای شیعه بود. همچنین آن مرحوم از چهرههای شاخص علمی تهران به شمار میرفت که دروس فلسفه و کلام او در حوزه، دانشگاه و منزل، هماره پررونق و محل اجتماع جوانان جویای علم و آگاهی به شمار میرفت. مجموعه این شرایط، باعث شده بود که در فرآیند انقلاب اسلامی در تهران، مسجد شفا مکانتی خاص یابد و به مثابه پایگاهی برای علاقهمندان به اندیشه دینی و انقلابی درآید. آیتالله شیرازی در باب فعالیت جوانان این مسجد در آن دوره و نیز سیر کلی حرکات انقلاب در مقطع اوجگیری، چنین آورده است: «جوانان و نمازگزاران مسجد شفا، در جریان انقلاب بسیار فعال بودند. بعضی از آنها که سرباز بودند یا در ارتش خدمت میکردند، به دستور آقای خمینی و تشویق روحانیان، برای آنکه به سوی مردم حمله نکنند، پادگانها را ترک کردند. برخی مثل سیدعلی مدرسی، به قم رفت و اسلحه را تحویل آیتالله پسندیده داد و با لباس شخصی به تهران آمد. ابتدا سعی کرد تا در انظار عمومی دیده نشود و پنهانی به خانه ما میآمد و مسائل را میپرسید و اخباری هم به ما میداد. مردم، شور و هیجان عجیبی داشتند. در شهرهای مختلف در مساجد جمع میشدند و سخنرانان مطالب سیاسی و اسلامی را بیان میکردند و مردم هم با شعارهای مختلف، مخالفت خود را با رژیم شاه بیان میکردند و هر چه فشار بیشتر میشد، مقاومت مردم هم بالا میرفت. دیگر خبر میرسید که در روستاها هم، مردم اعم از زن و مرد، تظاهرات میکردند و با وجود آنکه شاه با اصلاحات ارضی، سعی در جذب روستائیان داشت، ولی در اثر آگاهی مردم، روستانشینان هم به انقلاب پیوستند و شهیدان زیادی در راه اسلام هدیه دادند.
بعد از وقایعی که اتفاق افتاد و همه از آن آگاهند، جوانان مسجد و نمازگزاران مسجد ما هم، در خلع سلاح کلانتریها، پادگانها و در واقع فروپاشی رژیم پهلوی شرکت داشتند و اسلحهها را به مسجد یا خانههای اشخاص میبردند تا در صورت حمله ساواکیها یا نیروهای گارد، از خود و مسجد دفاع کنند. جوانان مسجد شفا نیرو تشکیل دادند و به جوانان آموزش اسلحه و آموزش نظامی دادند و در محل مسجد نگهبانی میدادند و گشت میزدند. اگرچه کمتجربه، اما سرشار و مملو از عشق و ایمان به لطف خدا بودند و انقلاب با کمترین تلفات و بهزودی، پیروز شد و نسبت به دیگر انقلابها بسیار موفق بود.
همزمان با جریاناتی که در ایران میگذشت، حکومت عراق هم از مدتی پیش، به آقای خمینی فشار آورد که اعلامیه ندهند، که ایشان قبول نکردند و گفتند من از عراق میروم! خانه ایشان در عراق، محاصره شد و ایشان مجبور شدند به طرف کویت بروند. مأموران مرز را بستند و ایشان را برای مدتی کوتاه، سرگردان کردند! ایشان اعلام کردند من فرودگاه به فرودگاه میروم و تکلیف دینی خود را انجام میدهم! در اینجا بود که ایشان به فرانسه هجرت کردند. آقای خمینی که در پاریس مستقر شدند، مصاحبهها و اعلامیهها بیشتر شد و صدای ایشان و انقلاب مردم ایران، بیشتر به گوش جهانیان رسید. آنجا آزادی بیشتر بود و مردم و طبقات مختلف میتوانستند به حضورشان برسند و در نماز جماعت و سخنرانی ایشان شرکت کنند. رژیم پهلوی پس از بستن دبیرستانها و کشتار دانشآموزان در دانشگاه تهران و دیگر مناطق و سخنرانی شاه که من به قانون اساسی و حکومت مشروطه پایبند هستم، تصمیم گرفت به عناصر ملیگرا- که قانون مشروطه را قبول داشتند- میدان بدهد؛ لذا با افرادی صحبت کرد و پاسخ منفی گرفت، ولی شاپور بختیار که در فضای باز سیاسی زمان شاه و به همراه جبههملی دوباره فعال شده بود، پیشنهاد شاه را با ژست ملیگرایی پذیرفت و طبق حکم شاه و با شروطی نخستوزیری را پذیرفت و از مجلس رأی اعتماد گرفت...».
پیامدهای عزیمت به روستای نوفللوشاتو
آیتالله شیرازی از سالیان دور، با امام خمینی ارتباط و مراوده داشت. از سوی دیگر در دوران اقامت ایشان در نوفللوشاتو، دیدار با رهبر انقلاب را اقدامی در راستای حمایت از اهداف وی قلمداد میکرد و بر آن اصرار داشت. هم از این روی در دیماه ۱۳۵۷، همراه با یکی از علمای تهران، رهسپار نوفللوشاتو شد. این دیدار برای او، حاشیهها و چالشهایی به همراه داشت که در بخشی از خاطرات وی، به شرح ذیلآمده بازتاب یافته است: «من که همیشه در نجف نزد آقای خمینی میرفتم و به ایشان بسیار علاقه داشتم، وظیفه خود دیدم که در فرانسه هم به دیدن ایشان بروم. رفتن من به پاریس، برای تجلیل از امام بود و معتقد بودم که لازم است همه علما به دیدن ایشان بروند و از این طریق، به غربیها بفهمانند که آقای خمینی تنها نیستند. با اینکه سفر به فرانسه برایم سخت بود، اما در دیماه ۱۳۵۷- که هوا خیلی سرد بود- حرکت کردیم و رفتیم. حتی علمای دیگر را نیز تشویق میکردیم که به دیدار ایشان بروند. بعد هم امام به ایران آمدند. قبل از رفتن به پاریس با آقای حاج شیخ محمدحسین بروجردی، پدر داماد امام- که در پاریس نزد ایشان بودند- تماس گرفتم. ایشان به امام خمینی گفته بودند که من قصد دارم خدمتشان مشرف شوم و ایشان هم ابراز محبت کردند که خوش آمدید! احمد آقای گلیجان متصدی مسجد ما به پسرش که در پاریس بود، زنگ زد و گفت این آقایان میآیند و شما در فرودگاه، به استقبالشان برو و برای سکونتشان، جایی مهیا کن! همین که وارد فرودگاه پاریس شدیم، همه مردم را مرخص کردند و ما را به اتاق مخصوص بازرسی بردند. نفهمیدیم چرا ما را در اتاق نگه داشتند. شاید کلمه آیتالله برای آنها، ایجاد مشکل و ترس کرده بود و خیال میکردند هر کس آیتالله است، آقای خمینی است و لذا از این کلمه، واهمه داشتند. ما را داخل اتاقی بردند و قدری معطل کردند و نگه داشتند! من خیلی ناراحت شدم و به همراهم گفتم این کار اینها، به ما برمیخورد! اگر نمیخواهند اینجا باشیم و اجازه ورود نمیدهند، ما به ایران برمیگردیم!... بالاخره مدتی نگذشت که آمدند و گفتند بفرمایید! و ما از آن اتاق بیرون آمدیم. پسر آقای گلیجان، به استقبال آمده بود. سوار ماشینش شدیم و هر چه در پاریس گشتیم، هتل پیدا نکردیم! گویا کنفرانسی برگزار میشد و ظاهراً هتلها جا نداشتند. چارهای نداشتیم و به نوفللوشاتو رفتیم. نزدیک منزل آقای خمینی، در هتلی که دو طبقه پایینش کافه رستوران و بالای آن هم اتاق بود، شب را ماندیم. آقای صدوقی هم (خدا بیامرزدش)، آنجا بود و عده زیادی از تجار یزد هم، همراه ایشان آمده و در یک اتاق استراحت میکردند. صبح برخاستیم و به منزل امام رفتیم. بیرون منزل آقای خمینی به ما صبحانه دادند. پلیس هم به دنبال ما آمده بود. هر چه داخل پاریس گشته بودند، ما را پیدا نکرده بودند و میخواستند بدانند آخر این آقایان کجا رفتهاند! سؤال کردند آن دو تا آیتالله که آمدند، اینجا هستند؟ گفتند بله، اینجا هستند و مشغول خوردن صبحانهاند و آنها خیالشان راحت شد. شاید فکر میکردند ما حادثهآفرین هستیم و مشکلی ایجاد میکنیم! پس از آنکه مطمئن شدند، رفتند و ما هم خدمت امام رفتیم...».
تعطیلی بازار زیر نظر من است!
راوی خاطرات، در دوران کوتاه اقامت در نوفللوشاتو، همراه با برخی علما و چهرههای سیاسی در چند نوبت با امام خمینی دیدار کرد و دغدغههای خویش را با ایشان در میان نهاد. تعطیلی بازار و نیز دخالت برخی از علما در فرآیند مدیریت انقلاب اسلامی در برخی شهرها، در زمره موضوعات مورد مشورت، در این دیدارها بوده است. آیتالله شیرازی در ادامه خاطرات خویش، از تصادفی نام میبرد که در دوران سفر به پاریس، برای ایشان و برخی همراهان وی، روی داده است: «پس از عرض ارادت و احوالپرسی، با ایشان مسائلی را مطرح کردم. از جمله اینکه تعطیلی بازار، با اجازه و هماهنگی کیست؟ اینکه بازار را مرتب تعطیل کنند، امکان دارد از نظر سیاسی و اقتصادی، به مردم لطمهای بخورد. ایشان گفتند تحت نظر خودمان است. گفتم آخر یک وقت جوری نشود که افراد بیهدف و برنامه و...، بیخودی دخالت بکنند. گفتند نه، تحتنظر و برنامهریزی خودمان است، مگر با شما در این رابطه صحبت نکردند؟ گفتم نه، کسی با من صحبتی نکرده است. ایشان گفتند میآیند و با شما صحبت میکنند! آقای صدوقی هم آنجا حضور داشتند. اسم آقایی را بردم که حالا، چون فوت کرده، اسم ایشان را نگویم، بهتر است. به امام گفتم فلان آقا که در آن شهر است، اگر از طرف حضرتعالی تأیید بشود و دنبال این مسائل سیاسی- اجتماعی باشد، به نظرم بهتر و به صلاح است. ایشان گفتند ما افرادی مثل آقای صدوقی میخواهیم که برای این قبیل کارها، خیلی زرنگتر از آن آقا است! آن آقا سنش خیلی بالاست و اینهایی که سنشان بالاست، خیلی قدرت تحرک ندارند!... بعد از خدمت ایشان مرخص شدیم و به داخل پاریس، به منزل یکی از آقایان رفتیم و دو، سه شب، آنجا بودیم. یک مرتبه که در نوفللوشاتو، خدمت امام مشرف میشدیم، تصادفی هم اتفاق افتاد! روزی در منزل بنیصدر، مهمان بودیم. در آن جلسه، آخوند و ملا زیاد بود! من، آقاشهاب اشراقی (داماد امام) و آقای علوی بروجردی و تعدادی دیگر، همچنین آقای محمد هاشمی (برادر آقای هاشمی رفسنجانی) از محافظان بیت امام در نوفللوشاتو هم، حضور داشتیم. قرار شد من، آقای شهاب اشراقی و آقای علوی بروجردی، با ماشین بنیصدر خدمت امام به نوفللوشاتو برویم. راننده ماشین هم، راننده بنیصدر بود. در بزرگراه بودیم که تصادف شد و سه تا ماشین به هم خوردند! از شدت تصادف، عمامههای بنده و آقای شهاب اشراقی- که در صندلی عقب ماشین نشسته بودیم- و نیز آقای علوی بروجردی که جلو نشسته بود، افتاد و راننده هم، پایش ورم کرد! مجبور شدیم با اتومبیل دیگری برویم. وقتی خدمت امام آمدیم، راننده لنگان لنگان راه میرفت. امام پرسید چه شده است؟ راننده گفت تصادفی رخ داد و ماشین ضربه خورد و مجبور شدیم از ماشین پیاده شویم و با ماشین کرایه خدمت برسیم...».
اگر جلوی این حرکت میلیونی گرفته شود، دیگر چنین قیامی روی نخواهد داد!
مرحوم شیرازی در این سفر، علاوه بر گفت و شنودهای خصوصی خویش با امام خمینی، شاهد برخی گفت و شنودهای مطبوعاتی ایشان نیز بوده است. همین امر موجب شد که در مقام روایت خاطرات خویش از این رویداد، به پیشینه برخی مواضع امام در مقاطع گذشته و نیز دیدارهای پیشین خود با ایشان نیز اشاره کند. وی در این موضوع، چنین آورده است: «در مدت چند روزی که در پاریس بودیم، برای عرض ارادت و همبستگی و اعلام اینکه امام مورد حمایت علما و رهبر تمامی ایرانیان است، سه بار خدمت ایشان رفتیم و در داخل اتاق خودشان، احوالپرسی و اخبار داخل و خارج را بیان میکردیم و گاهی حرفهای علمی و سیاسی هم، پیش میآمد. مثلاً در مورد اوضاع ایران، خبرنگاری از امام پرسید حالا که شاه رجوع و توبه کرده است، آیا شما هنوز نظرتان درباره اینکه او باید برود و محاکمه شود، باقی است؟... (در آن زمان شاه در سخنرانی رادیویی و تلویزیونی اظهار کرد صدای انقلاب شما را شنیدم و به قانون اساسی عمل میکنم و...). امام گفتند، چون اینها به حرف خودشان پایبند نیستند و دروغ میگویند، اگر جلو این حرکت میلیونی که به وجود آمده، گرفته شود، دیگر چنین حرکتی پیدا نخواهد شد! در دو، سه جلسهای که در پاریس خدمت ایشان رفتیم، معمولاً دیدارها خصوصی و در اندرون بود و در جلسه ما، سه، چهار نفر، از جمله آقای صدوقی و آقاشهاب اشراقی و بعضی آقایان دیگر، بیشتر نبودیم. اتفاقاً قبل از انقلاب که هر سال برای زیارت و دعای عرفه به نجف میرفتیم، خدمت آقا [امام]میرسیدیم. گاهی هم ایشان به دیدن ما میآمدند. در یک نوبت به ایشان عرض کردم بعضیها ترس دارند که اگر شاه برود، حکومت کمونیستی شود. امام فرمودند بالعکس، اگر شاه بماند، مملکت کمونیستی میشود، این وحشتش بالعکس است! ایشان درباره مظالم و کارهای عوامل رژیم که سبب میشد مردم تجری پیدا کنند و در اثر فشار و برای رهایی از مظالم، به طرف کمونیستها بروند، توضیح میدادند. به هر جهت موضع مخالفت امام با دیکتاتوری شاه و پدرش، از قبل از ۱۳۴۲ در سخنرانیها و کتابها نیز مشخص بود و در نوفللوشاتو هم، به اوج خود رسید و اسباب سرنگونی پهلوی را پدید آورد. ما پس از دو، سه روزی که در پاریس بودیم، به ایران برگشتیم...».
مردم فریب بازیهای سیاسی شاه را نخوردند!
علل سرعت حرکت انقلاب اسلامی در دوران اوجگیری و ناتوانی رژیم شاه در مهار آن، از دیگر نکاتی است که در خاطرات آیتالله شیرازی، مورد توجه قرار گرفته است. به باور وی، مردم در طی بیش از پنج دهه سلطنت پهلوی، انواع و اقسام ترفندهای این رژیم برای بقاء را آزموده و در این موضوع، خبرویتی ویژه یافته بودند! هم از این روی واپسین دستاویز شاه، در سپردن صدارت به چهرهای به اصطلاح ملی نیز، مانع سقوط وی نشد و این رژیم، نهایتاً به پایان خویش رسید و به تاریخ پیوست: «چنان که اشاره کردم، آخرین ترفند شاه، نطق رادیویی-تلویزیونی او بود که طی آن به مردم اعلام کرد صدای انقلاب شما را شنیدم و از این پس، قانوناساسی را اجرا میکنم!... در واقع فرصت جدیدی میخواست، ولی مردم به اعلامیهها و سخنان امام دلبسته بودند و همچنان به تظاهرات ادامه میدادند. شاه برای اینکه به گروهها و احزاب قدیمی مثل جبههملی بهایی بدهد و عملاً فضای باز سیاسی را نشان دهد، با شاپور بختیار مذاکره کرد و او را به نخستوزیری منصوب کرد. بختیار ضمن گرفتن رأی اعتماد از مجلس شورای ملی، گفت مسئولیت مملکت را به عهده دارم و طبق قانون اساسی مشروطه عمل میکنم و شاه نباید در اداره مملکت دخالت کند!... مردم و امام که از این بازیهای سیاسی بسیار دیده بودند، زیر بار نرفتند. امام اعلام کرد در اولین فرصت به ایران میآیم. به یاد دارم شعار معروف ما میگیم شاه نمیخوایم، نخستوزیر عوض میشه؛ ما میگیم خر نمیخوایم، پالون خر عوض میشه، را دادند. بختیار کابینه را ترمیم کرد و بعضی از وزرای خود را از اعضای جبههملی (مثل [رستم]پیراسته، صادق وزیری، فریدون جم و...) در کابینه گنجاند و در توافقی، شاه برای معالجه به اتفاق خانواده به خارج مسافرت کرد تا شاید دست نظامیان در اعمال خشونت، بازتر شود و مثل واقعه ۲۸ مرداد، پس از سرکوب و خاموشی کامل مردم و علما، دوباره به ایران بازگردد و حکومت را در دست بگیرد، اما هشیاری امام، علما و مردم این فرصت را به او نداد...».