نحوه‌ی مواجهه‌ی جریان روحانیت با غرب مدرن در گفتگو با داود مهدوی‌زادگان؛
برخی می‌گویند ما نظریه‌ی انحطاط نداریم برای همین در انحطاط باقی ماندیم، من می‌خواهم بگویم این‌گونه نیست. در پس ذهن فقاهتی علمای ما و کسانی که شاهد شکست بودند نظریه‌ی انحطاط وجود داشت. پاسخ آن‌ها هم به مسئله‌ی انحطاط کم‌کم به سمت نظریه‌ی سیاسی و نظام سیاسی رفت.

گروه راهبرد «سدید»؛ روحانیت همیشه به عنوان قشری روشنگر، اصلاحگر، زعيم و هدايتگر در سیر تاریخی ایران شناخته می‌شود؛ قشری که با تحلیل وقایع و حقایق موجود و جریان‌شناسی اندیشه‌های مختلف و ارتباط با توده‌های مردم و همین طور خواص جامعه سعی در ارائه‌ی بهترین روش و پاسخ به مسائل روز داشته است. پس از اولین شکست بزرگ ایران در تاریخ معاصر برابر روسیه و لزوم به جبران عقب‌ماندگی پیش آمده، قشری در ایران به نام روشن‌فکری شکل گرفت که نگاه به غرب داشت و با تکیه بر لزوم پیشرفت و ترقی سریع و اصالت دادن به پیشرفت مبتنی بر الگوهای غربی راه گذار از اندیشه‌های دینی و اسلامی را برای پیشرفت در پیش گرفت. در این بین تنها گروهی که برابر این پسرفت و سطحی‌نگری ایستاد و با تکیه بر علوم دینی به دنبال پاسخگویی برآمد روحانیون و علمای شیعه بودند. در گفت‌گویی با حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر داود مهدوی‌زادگان نگاهی داشتیم به تقابل و نحوه‌ی مواجهه‌ی روحانیت با جریان روشن‌فکری غربی در تاریخ ایران و این که این مواجهه در سیر تاریخی خود چه دوران و تغییراتی را تجربه کرده است.

 

روحانیت از جمله نهادهای جامعه‌ی ایران است که در طول تاریخ چند ساله‌ی خود انسجامش را حفظ کرده است و در مقاطعی متکفل انجام برخی امور جامعه هم بوده است. نهاد روحانیت در اولین مواجهه‌ی خود با غرب مدرن به چه نحو عمل کرد؟

مهدوی‌زادگان: من در این بحث به طور کلی عرض می‌کنم منظور از روحانیت در این‌جا روحانیت و حوزه‌های علمیه‌ی تشیع است. درباره‌ی اهل سنت نفیا یا اثباتا نمی‌خواهم چیزی بگویم.

یکی از ویژگی‌های روحانیت شیعه که به نظرم ویژگی مهمی است تکثر حوزه‌های معرفتی در درون تشیع است. می‌بینیم که روحانیت تنها در حوزه‌ی معرفتی همانند فقه متمرکز نشده است بلکه حوزه‌های معرفتی دیگر همانند فلسفه، کلام، عرفان، اخلاق و... را درون خود جای داده است. از این جهت منظومه‌ی معرفتی حوزه، درون خود کانون‌های دانشی مختلفی دارد. همین امر باعث می‌شود که یکدیگر را همپوشانی کنند. ممکن است در جاهایی همدیگر را نفی کنند اما این نفی کلی نیست.

فرض کنید فقها با نحله‌های صوفیه سر مخالفت می‌گذارند اما عمومیت ندارد. آن‌ها تساهل و مدارای دوستانه داشتند نه‌تنها از این جهت که همزیستی می‌کردند بلکه مهم‌تر این بود که با تعاملاتی یکدیگر را کامل‌تر می‌کردند. از این جهت است که می‌بینیم هر یک در مقاطعی کارکردهایی از خود نشان می‌دادند که در آینده ثمربخش بوده است.

یکی از ویژگی‌های روحانیت شیعه که به نظرم ویژگی مهمی است تکثر حوزه‌های معرفتی در درون تشیع است. می‌بینیم که روحانیت تنها در حوزه‌ی معرفتی همانند فقه متمرکز نشده است بلکه حوزه‌های معرفتی دیگر همانند فلسفه، کلام، عرفان، اخلاق و... را درون خود جای داده است

وقتی همین بُعد را در ساحت فقه نگاه کنید، می‌بینید به یکباره مباحث فقهی در قرن‌های 10 و 11 و پس از آن به اوج خود می‌رسد و آثار فقهی عظیمی برجای می‌ماند. همین‌طور که جلوتر می‌آید آثار بیشتری در فقه پدید می‌آید. در فلسفه‌ی اسلامی رهبری تفکر فلسفی دست علمای شیعی می‌افتد. عالمان شیعی در نوآوری یا بازسازی فلسفه تاثیرگذار هستند که اوج آن‌ها مرحوم ملاصدراست. بحث بازخوانی و احیای فلسفه و تغییر ساخت تفکر فلسفی که توسط ملاصدرا اتفاق افتاد گویی در زمان بجایی انجام شد. زمانی که اندیشه‌های مادی‌گرایی و دکارتی در حال شکل‌گیری است و فربه‌تر می‌شود ملاصدرایی پیدا می‌شود و بازخوانی و احیایی در فلسفه انجام می‌دهد.

 

منظورتان این است که وقتی اندیشمندان دینی ما با تفکر غربی مواجه شدند در راستای پاسخ به آن برآمدند؟

مهدوی‌زادگان: نه؛ هنوز مواجهه در آن زمان نبوده است. غربی‌ها برای این مطلب، فلسفه‌ی تاریخی درست کردند و از آن تعبیر به روح می‌کنند؛ عقلانیتی که این مسیر را طی می‌کند و به زمان حال می‌رسد. این طور نمی‌خواهم مستندی برای این امر درست کنم اما مهم است که ملاصدرا ۱۰ سال زودتر از دکارت به دنیا می‌آید و تقریبا مقارن با دکارت است. طرف مقابل فلسفه‌ی مادی که پایه‌گذارش دکارت بود ملاصدراست که حکمت متعالیه را مطرح کرده است. این فلسفه اشکالاتی را که در فلسفه‌ی دکارتی و ارسطویی وجود دارد، ندارد. مهم‌ترین مسئله این است که موضوع در فلسفه‌ی متعالیه، ماهیت نیست بلکه موضوع وجود است. آن تحلیل‌ها و ایرادات ایده‌آلیستی و ذهن‌گرایانه که به فلسفه‌ی ارسطویی نسبت می‌دادند در حکمت متعالیه وجود ندارد. به نوعی فلسفه‌ی اسلامی با تفکر ملاصدرا در مقابل موجی که در آینده قرار است بیاید بیمه می‌شود.

یکی از دلایلی که فلسفه‌ی غربی نتوانسته است در حوزه‌ی تشیع نفوذ کند -در حوزه‌ی معرفتی اهل تسنن وارد شده است- همین فلسفه‌ی ملاصدراست. ملاصدرا در واقع کمربند امنیتی فلسفی را سه، چهار سده پیش تنظیم کرد.

رفتارهای فیلسوفان غربی در تعامل با فلسفه‌ی اسلامی شیعی و حکمت متعالیه به گونه‌ای است که گویی هرچه می‌زنند به در بسته می‌خورد و از این که با فلسفه‌ی صدرایی هماوردی کنند ناتوان هستند. وقتی جلوتر می‌آییم مهم‌ترین محصول از این تفکر آثار مرحوم علامه طباطبایی است که ادامه‌ی همان فلسفه‌ی صدرایی است و توانایی خود را در پاسخ به فلسفه‌های غربی کاملا نشان داده است.

یکی از دلایلی که فلسفه‌ی غربی نتوانسته است در حوزه‌ی تشیع نفوذ کند -در حوزه‌ی معرفتی اهل تسنن وارد شده است- همین فلسفه‌ی ملاصدراست. ملاصدرا در واقع کمربند امنیتی فلسفی را سه، چهار سده پیش تنظیم کرد

مرحوم علامه طباطبایی به نقد تفکر مارکسیستی رفت و تا کنون هم هیچ‌یک از آن‌ها نتوانسته‌اند پاسخی به این فلسفه دهند. از بیرون سنگ‌اندازی می‌کنند اما هیچ کتابی ننوشته‌اند که در نقد اصول فلسفه و روش رئالیسم باشد.

بنابراین شاخه‌ی فلسفه‌ی اسلامی 400-300 سال پیش از سوی مرحوم ملاصدرا پایه‌گذاری شد که امروز توان درگیری ما با فلسفه‌ی سکولار و مادی چهره‌به‌چهره است. همانند زمان ملاصدرا نبوده است که به اندازه‌ی چند کشور با هم فاصله داشته باشیم و منتظر باشیم تا کتابی ترجمه شود و به دست ما برسد و بعد پاسخ داده شود. الان چهره‌به‌چهره است. ممکن است یکی از اعضای خانواده‌ی شما از فلسفه غربی دفاع کند اما سنت فلسفی ما پاسخگوست. من حقیقتا جایی ندیدم که تفکر مدافع فلسفه‌ی سکولار به صورت علمی و فلسفی بتواند با فلسفه‌ی ما رویارویی کند. تحلیل‌ها جامعه‌شناختی و روان‌شناسی و... است. هیچ‌گاه نگفته است موضوع فلسفه، اثبات وجود است. بدیهی است و نیازی به اثبات ندارد تا آن را رد کند و دلایلی فلسفی برای نظر خود بیاورد. من این را ندیدم که اثر علمی غربی پاسخ فلسفه‌ی صدرایی را بدهد. نقدهای شهید مطهری، علامه جعفری و... را پاسخگو نبودند. همین مطلب در فقه شیعی دیده می‌شود. سنتی پایه‌گذاری شد که الان ثمره‌ی آن را می‌بینیم. در سه، چهار سده قبل مرحوم محقق کرکی در دفاع از ولایت فقیه بحث می‌کند و نظام سیاسی دینی را دوباره بازسازی و احیا می‌کند. همین‌طور این بحث به مرحوم نراقی می‌رسد و او طرح مجددی از ولایت فقیه دارد. سپس به مرحوم صاحب‌جواهر و در نهایت به امام(ره) می‌رسد و شکوفا می‌شود و در اثر آن حکومت دینی هم تشکیل می‌شود.

جمع‌بندی صحبت من این است که هرچه به عقب بازگردیم رویارویی مستقیم کمتر بوده یا اصلا نبوده است اما پایه‌گذاری سنت فکری بزرگی را شاهد بودیم که ثمرات آن را الان می‌بینیم. این‌گونه نیست که انقلاب اسلامی اتفاقی و حکومت اسلامی یک‌شبه از زیر بوته درآمده باشد بلکه حاصل مجموعه‌ی فعالیت‌های بنیادی گذشتگان بوده است.

 

همان‌طور که اشاره کردید زمانی در گذشته این برخوردها چهره‌به‌چهره نبوده و الان چنین شده است ولی شاید اولین برخوردهای چهره‌به‌چهره‌ی ایرانیان با تمدن غرب را بتوان در زمان شکست ایرانیان در مواجهه با روس‌ها دانست. در این زمان ایرانیان متوجه عقب‌ماندگی شدند هرچند از لحاظ فلسفی این احساس ضعف وجود نداشت بلکه از لحاظ تکنولوژی ما دچار عقب‌ماندگی بودیم. در آن مقطع روحانیون در پاسخ به مسئله‌ی عقب‌ماندگی چه روش‌هایی را پیشنهاد دادند؟

مهدوی‌زادگان: در جنگ‌های ایران و روس علمای ما حضور گسترده داشتند. فتوای جهاد داده شد اما شکست اتفاق افتاد. تصور من این است که شاید این واقعه ذهن علمای ما را به سمت بازسازی نظام سیاسی سوق داده است.

برخی می‌گویند ما نظریه‌ی انحطاط نداریم برای همین در انحطاط باقی ماندیم، من می‌خواهم بگویم این‌گونه نیست. در پس ذهن فقاهتی علمای ما و کسانی که شاهد شکست بودند نظریه‌ی انحطاط وجود داشت. پاسخ آن‌ها هم به مسئله‌ی انحطاط کم‌کم به سمت نظریه‌ی سیاسی و نظام سیاسی رفت. آن‌ها متوجه شدند که نظام سیاسی به فساد کشیده شده است و الان در انحطاط به سر می‌برند و در جنگ با روسیه شکست می‌خورند. در این مسئله مباحث ولایت فقیه هم اوج گرفت و مرحوم نراقی و مرحوم صاحب‌جواهر به این مسئله پرداختند. فرض کنید شیخ انصاری در کتاب «المکاسب» بحث ولایت فقیه را به تقاضای شاگردان خود مطرح می‌کند. عده‌ای سوال داشتند و این بحث طرح می‌شود. در واقع آگاهی‌ای میان علمای ما در باب انحطاط اتفاق افتاد و تفسیر این بود که مشکل در نظام سیاسی است؛ این که ما نظام سیاسی صالح نداریم.

رفتارهای فیلسوفان غربی در تعامل با فلسفه‌ی اسلامی شیعی و حکمت متعالیه به گونه‌ای است که گویی هرچه می‌زنند به در بسته می‌خورد و از این که با فلسفه‌ی صدرایی هماوردی کنند ناتوان هستند

برای همین به یکباره در مشروطه علما فرصت مناسبی دیدند که می‌توانند برای اصلاح نظام سیاسی گام بزرگی بردارند. آنان مشکل را در نظام سیاسی دیدند لذا علما، طلیعه‌دار مشروطه بودند هرچند روشن‌فکران رهبری کار را به دست گرفتند و کم‌کم علما را از صحنه خارج کردند.

 

روحانیون در مشروطه مشکل را در ساختار سیاسی دیده بودند و در آن مقطع که روشن‌فکران این امر را در دست گرفتند و روحانیون را کنار زدند، مواجهه‌ی ایرانیان با پدیده‌ی مشروطه و فهم عقب‌ماندگی رخ داد. چه اتفاقی افتاد که روشن‌فکران توانستند روحانیت را کنار بزنند و حتی در این بین شیخ فضل‌الله نوری اعدام می‌شود؟

مهدوی‌زادگان: در این قضیه تصورم این است که تجربه‌های گذشته‌ی روحانیت مواجهه‌ای درونی بوده است یعنی جریان‌ها و گرایش‌های درونی حوزوی با یکدیگر مواجهه داشتند ولی از یک جنس بودند لذا نوع درگیری سالم‌تر بوده است اما علما در مواجهه با مشروطه با همان ذهنیت وارد مشروطه شدند در حالی‌که گروه مقابل از آن گونه‌ی گذشته نبود. این جریان جدید، جریانی غیردینی است.

 

می‌توان گفت که آنان نحله‌ی فکری خود را از تمدن غرب می‌گرفتند؟

مهدوی‌زادگان: بله، چون غالب این افراد در آن زمان فرنگ رفته بودند و در فرنگ زندگی می‌کردند. عرض من این است که در مراحل اولیه تصور علما این بود که با یک هم‌حجره‌ای بحث می‌کنند در حالی‌که چنین نبود. اساسا مباحث علمی در درجه‌ی چندم قرار داشت.

نگاه اولیه‌ی طرف مقابل، تصاحب قدرت و بازسازی نظام سیاسی مطابق چیزی که خود می‌خواستند، بود و متاثر از فرهنگ غربی بازی می‌کردند. جاهایی که لازم می‌شد خود را دوست نشان می‌دادند و جایی دیگر دشمن بودند. با نگاه ابزاری و با عقلانیت ابزاری وارد صحنه شدند و با روحانیت تعامل کردند در حالی که روحانیت تصورش این بود که آنان افراد صادقی هستند. این را نمی‌خواهم حمل بر سادگی علما کنم بلکه حمل بر خلوص می‌کنم ولی آن‌ها این خلوص نیت را نداشتند و صادقانه رفتار نمی‌کردند. ممکن بود در روزنامه‌های خود نامه‌ها و تلگراف‌های مراجع نجف را هم نقل کنند اما اگر همان مراجع می‌گفتند حاکمیت باید با ولی‌فقیه باشد با علمای مشروطه مخالفت می‌کردند یعنی نوعی نگاه ابزاری داشتند. آن‌ها با سیاست‌های خود توانستند مشروطه را در دست بگیرند. همین امر به تدریج موجب شد که پیکره‌ی اصلی روحانیت بیشتر متوجه این نحو رفتار آن‌ها ‌شود لذا نحوه‌ی تعاملات با جریان روشن‌فکری خیلی محتاطانه‌تر می‌شود و بدگمان‌تر است.

این‌گونه نیست که انقلاب اسلامی اتفاقی و حکومت اسلامی یک‌شبه از زیر بوته درآمده باشد بلکه حاصل مجموعه‌ی فعالیت‌های بنیادی گذشتگان بوده است

 

همان‌طور که اشاره کردید روحانیت در مواجهه با مشروطه طبق توجه به تجربه‌ای که کسب کرده بود در رویه‌ی خود تغییری ایجاد کرد. این مواجهه بعد از این اتفاق با جریان سکولار و روشن‌فکر پیش و پس از پیروزی انقلاب چه مسیری را طی کرد؟

مهدوی‌زادگان: تا پیش از انقلاب جریان سکولار قدرت را در دست داشت یعنی نظام سیاسی را به نفع خود تغییر داد و رقیب را با قدرت دیکتاتوری رضاخان از صحنه خارج کرد. این‌جا روحانیت کاملا وارد فاز فکری و علمی می‌شود و با وجود این‌که در فاز گفت‌وگوی علمی نبود گفت‌وگوی علمی و فلسفی را درون خود پایه‌گذاری می‌کند.

ممکن است بعضا مخالفت‌هایی وجود داشته باشد اما حرکت به این سمت بود که وارد بحث و گفت‌وگو شوند. پیش از انقلاب فضای بحث فضایی کاملا نظری بود. وقتی هم که بزرگانی چون استاد مطهری و شهید باهنر و شهید بهشتی و علامه طباطبایی و... می‌خواستند در تعامل با جریان روشن‌فکری که دولت و قدرت هم از آنان پشتیبانی می‌کرد فضای گفت‌وگوی علمی را آماده و باز کنند آن‌ها یا تاب نیاورند یا اعتنایی نکردند. روحانیت فضای علمی را دنبال می‌کرد تا گفت‌وگوهایی شکل گیرد. می‌توان به گفت‌وگوهای علامه طباطبایی یا مباحثات استاد مطهری که در تشکل‌های اسلامی برگزار می‌کردند اشاره کرد. علمای ما وارد مباحثه‌ی نظری شدند. چیزی که اتفاق افتاد این بود که بعد از انقلاب علمای ما فاز جدیدتری را به کار خود اضافه کردند. این گونه نبوده است که از کار نظری خود دست بکشند و وارد این فاز شوند بلکه به آن اضافه کردند. در واقع کار سنگین‌تر شد. این فاز جدید پرداختن به فلسفه‌ی سیاسی بود. علمای ما در این مقطع یعنی دهه‌ی 20 وارد می‌شوند. کتاب «کشف‌الاسرار» امام(ره) در سال ۱۳۲۳ چاپ می‌شود که ورود به فلسفه‌ی سیاسی است. علما درباره‌ی این مسائل فکر می‌کردند. باید نظراتی درباره‌ی فلسفه‌ی سیاسی داده می‌شد لذا مباحث نظری آن‌ها درباره‌ی این موضوعات بود.

اتفاق بزرگی که بعد از انقلاب رخ داد این بود که علما نظام سیاسی را تاسیس کردند و چهار دهه است که از این تاسیس می‌گذرد. در واقع عرصه‌ی جدیدی از تعامل و رویارویی با روشن‌فکران سکولار و غرب‌گرایان و غرب‌زده‌ها پدید آوردند. در این عرصه جنبه‌های علمی و نظری آن مورد بحث و گفت‌وگو قرار گرفت.

اتفاق بزرگی که بعد از انقلاب رخ داد این بود که علما نظام سیاسی را تاسیس کردند و چهار دهه است که از این تاسیس می‌گذرد. در واقع عرصه‌ی جدیدی از تعامل و رویارویی با روشن‌فکران سکولار و غرب‌گرایان و غرب‌زده‌ها پدید آوردند. در این عرصه جنبه‌های علمی و نظری آن مورد بحث و گفت‌وگو قرار گرفت

جریان سکولار با آمدن دولت پهلوی به حالت عافیت‌طلبی رفت و گویی تمام مسئولیت‌ها را به دولت واگذار کردند و سرگرم مسائل پیش‌پا افتاده شدند. طی دوران پهلوی فلسفه‌ی سیاسی در آثار روشن‌فکری رو به حذف شدن است. چیزی نبود که عرض اندام کند اما در نظام اسلامی که به دست روحانیت برپا شد و به انقلاب اسلامی رسید باب فکر کردن نه‌تنها کم نشد بلکه بیشتر و بیشتر شده است. یکی از دغدغه‌های علما پرداختن به نظام سیاسی است و بیشتر از گذشته در این‌باره بحث می‌کنند. این فعالیت از ناحیه‌ی علما نسبت به گذشته تغییری نکرده است بلکه شکل گفتمانی بحث تغییر کرده است.

 

اشاره کردید که الگو و نحوه‌ی برخورد روحانیت تغییری نکرده بلکه روش‌ها جدید شده است.

مهدوی‌زادگان: در کلیات و اصول تغییری نکرده است.

 

الگویی را که روحانیت در مواجهه با جریان غربی طبق آن عمل کرد اندکی باز کنید. نتایج این الگو برای جامعه‌ی ایران در گذشته و حال چه بوده است؟

مهدوی‌زادگان: الگوی روحانیت شیعه که به درستی هم پرداخته شده است در تاسیس حاکمیت دینی است. بخشی از علما خصوصا بعد از جنگ‌های ایران و روس به این نتیجه رسیده بودند که نظام فاسد است و با نظام فاسد نمی‌شود حتی به نزدیک‌ترین جاها رسید. بنابراین از همان زمان تا به امروز علمای ما مسئله‌ی اساسی را در نظام سیاسی می‌دانستند. تجربه‌ای که در مشروطه و نهضت نفت وجود داشت به نظریه‌ی ولایت فقیه منتهی شد که با همین نظریه توانستند حکومتی تاسیس کنند و ذیل همین نظریه بحث خود را پیش ببرند. کامل‌ترین نظریه‌ای که علما در مقابل جریان سکولار ارائه دادند همین مسئله‌ی ولایت فقیه است که توانست حاکمیتی را برعهده گیرد و در جامعه تاثیرگذار باشد.

تجربه‌ای که در مشروطه و نهضت نفت وجود داشت به نظریه‌ی ولایت فقیه منتهی شد که با همین نظریه توانستند حکومتی تاسیس کنند و ذیل همین نظریه بحث خود را پیش ببرند. کامل‌ترین نظریه‌ای که علما در مقابل جریان سکولار ارائه دادند همین مسئله‌ی ولایت فقیه است که توانست حاکمیتی را برعهده گیرد و در جامعه تاثیرگذار باشد.

جریانات سکولار هم مشکل اساسی‌شان با همین موضوع بوده است یعنی پرداختن علما به فلسفه‌ی سیاسی. برای همین هم در ایران حرف این‌ها پا نمی‌گیرد چون نظریه‌ی سیاسی محکم و قوی از ناحیه‌ی علما مطرح شده است و وجود دارد و آن‌ها توانایی کنار زدنش را ندارند برای همین هر از گاهی جامعه را ملتهب می‌کنند.

در مجموع علما نظریه‌ای روشن داشتند و آن نظریه‌ی ولایت فقیه بود. تجربه‌ی سی‌واندی ساله‌ی انقلاب کاملا نشان می‌دهد چه اندازه توانایی پرداختن به موضوعات را دارند. چیزی که در پایان باید گفت این است که تحلیل ما باید به صورت یکپارچه باشد. این که درون نظام معرفتی حوزه هرج‌ومرجی وجود دارد و همدیگر را نفی می‌کنند درست نیست حتی در جاهایی که تقابل وجود دارد همه در جهت یکپارچه شدن و تحلیل دوستانه‌ی یکدیگر است. مهم‌ترین مسئله‌‌ی روشن‌فکری وابسته این است که چطور از این سد عبور کند و فکر نمی‌کنم چنین توانایی‌ای را داشته باشد.

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha