گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ راهپیمایی ۲۲ بهمن که یکی از اتفاقهای مهم و موثر نظام جمهوریاسلامی به شمار میرود، نسبت به سالهای ابتدایی انقلاب و حتی نسبت به سالهای اخیر، استقبال کمرنگتری را به خود میبیند. بههمین بهانه با سید جواد میری جامعه شناس و دانشیار جامعهشناسی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی درباره ضرورت اعتماد بین مردم و حاکمیت و چرایی تزلزل سرمایه اجتماعی و البته راههایی که میتواند اعتماد مخدوش شده را ترمیم کند، به گفتوگو نشستهایم که مشروح آن در زیر میآید:
استمرار شرکت در راهپیمایی ۲۲ بهمن چه دلیل یا دلیلهایی میتواند داشته باشد. از منظر شما تکلیف است؟ یا عادت؟ یا ترس از آینده سیاسی؟ یا انتخاب بین بد و بدتر و یا...؟
در مورد راهپیمایی که امسال ۴۳ساله میشود و در بین بخشهایی از جامعه به آیین و شعایر تبدیل شده و همچنین حاکمیت برای سیاستهای داخلی و خارجی خود بهصورت سمبلک و نمادین از آن بهرهبرداری میکند، نمیشود ارزیابیای سریع و عجولانه داشت. اولا انگیزهها و یا نسبتهای افراد یا اقشاری که در همهِ این سالها در این راهپیمایی شرکت کردهاند، به یک فرم نیست. یعنی ممکن است عدهای از شرکتکنندگان به نیروهای مسلح یا ارگانهای دولتی یا سازمانهای امنیتی وابسته باشند که در این روز طبق وظیفه سازمانی باید حضور داشته باشند. اما اینکه این دسته را اکثریت شرکتکنندگان در راهپیمایی ۲۲ بهمن بدانیم، حتماً نمیتواند برداشتی واقعبینانه و صحیح باشد. چرا که در جامعه قشرهایی همچنان نگاهشان به انقلاب و نگاهشان به روایت اسلامی از انقلاب و مشخصاً نسبتشان با نظام جمهوریاسلامی به مثابه یک دولت و حاکمیت نگاهی مبتنی بر هزینه و فایده نیست. در واقع این نظام را نظامی الهی میدانند و دقیقا به همین دلیل که در رأس نظام هم یک ولیفقیه قرار گرفته است که ولایت این ولیفقیه در امتداد ولایت انبیاء است و ولایت انبیاء هم متصل به ولایت حضرت حق است، اطاعت یا عدم اطاعت را موجب پاداش و مجازات میدانند. پس یعنی نسبت این دسته با نظام و آیینها و شعایرهایی که در این نظام شکل گرفته است، نسبتی ایمانی است. مثلا وقتی با کسی که با حاکمیت نسبت ایمانی دارد از عقلانیت اقتصادی صحبت کنید، با مثال زدن مصایب پیامبر و یارانش در شعب ابیطالب سختیهای متحمل شده را به جان میخرد. پس در مواجهه با این گروه نمیتوان درباره ۲۲ بهمن که نظام از آن به عنوان «یومالله» یاد میکند، با عقل هزینه و فایده برخورد کرد.
اگر میخواهیم بدانیم در ذهن و زبان کسی که ۲۲ بهمن را یومالله میداند چه میگذرد یا نسبت خودش با این راهپیمایی را چگونه برقرار میکند، باید ببینیم یومالله در ادبیات دینی چه جایگاهی میتواند داشته باشد. در واقع برای نیروهایی که در ذیل خوانش اسلامگرایانه جهتگیری و صورتبندی سیاسی خودشان را شکل دادهاند، یومالله نقطه عطفی مهم است. اما این نقطه عطف برای برخی دیگر به یک معنای دیگری رقم خورده یا صورتبندی شده است
به عبارت دیگر وقتی درباره ۲۲ بهمن صحبت میکنیم، با تکثری از اقشار و نیروها روبرو هستیم که هر کدام با نسبتی با این روز برخورد میکنند. به عنوان مثال اصلاحطلبان هم در ۲۲ بهمن و دیگر روزها هم حضور بههم میرسانند، اما تعبیر مختص خودشان را از این اتفاق مطرح میکنند. یا زمانی که آمریکاییها در مقاطع مختلف ایران را تهدید میکردند، گروههایی که حتی بعضا از نظر حاکمیت غیردینی و غربگرا هم خوانده میشدند، با این هدف حضور در ۲۲ بهمن را واجب میدانستند که به دشمن خارجی این پیام را صادر کنند که با وجود نقدها و اعتراضهایی که به سیستم دارند، بههنگام تهدید تمامیت ارزی و بهخطر افتادن امنیت و آرامش مردم برای دفاع از کشور و هویت ایران و ایرانی آمادگی کامل را دارند. یا مثلاً در سالهای ابتدایی انقلاب حزب توده خودشان را بهعنوان «خط امام» معرفی میکردند و وقتی به آقای کیانوری گفتند شما کمونیست هستید و چه ربطی به خط امام دارید اینطور واکنش نشان داد که ما با آن نسبتی که حزبالله خودش را خط امام میداند، کاری نداریم و از منظر ضدامپریالسیم جهانی خودمان را خط امامی میدانیم. پس وقتی درباره ۲۲ بهمن صحبت میکنیم، باید به تکثر نسبتها با این رخداد توجه کنیم. مثلا اگر میخواهیم بدانیم در ذهن و زبان کسی که ۲۲ بهمن را یومالله میداند چه میگذرد یا نسبت خودش با این راهپیمایی را چگونه برقرار میکند، باید ببینیم یومالله در ادبیات دینی چه جایگاهی میتواند داشته باشد. در واقع برای نیروهایی که در ذیل خوانش اسلامگرایانه جهتگیری و صورتبندی سیاسی خودشان را شکل دادهاند، یومالله نقطه عطفی مهم است. اما این نقطه عطف برای برخی دیگر به یک معنای دیگری رقم خورده یا صورتبندی شده است.
برخیها عنوان میکنند که میزان استقبال از راهپیمایی از مشارکت عمومی به صرفِ «حضور» تقلیل یافته است. دلیل چنین حالتی چه مورد یا موردهایی میتواند باشد؟
هر نظامی که شکل میگیرد، برای خودش یکسری اهداف و چارچوبهایی تعریف میکند که این اهداف نمیتواند صرفا هدفهایی ملکوتی باشد و بعد تمام جامعه را به ملکوت حواله بدهد. بهعنوان مثال برخی وقتی میخواهند درباره سرعت رشد اسلام صحبت کنند، آنهم در حالیکه همزمان با ظهور اسلام جریانهای دیگری هم بودند که اتفاقا مدعی گسترش بیشتر از اسلام هم بودند اما نتوانستند بسط و دوام پیدا کنند و بعضا منحل هم شدند؛ از جمله آنها «مانویت» بود که هم روی مسیحیت و بزرگان مسیحیت تأثیر گذاشته بود، مثل «سنت آگوستین» که تحت تأثیر مانویت بود. دلیل اینکه مانویت رشد نکرد و اسلام به تعالی رسید این بود که مانویت دین و چارچوبی بود که همه قشرهای جامعه نمیتوانستند خود را به تبعیت از آن راضی کنند. مثلا تشویق به روزههای چند ماهه و زندگیای توام با ریاضت شدید و دور شدن از شهر و زندگی عادی میکرد که خیلیها نمیتوانستند با این سبک زندگی خود را تطبیق بدهند. اما اسلام دین سختی نیست و شریعتی آسانگیر است.
حالا یک نظامی میآید و بر اساس ایدهآلهایی که در انقلاب شکل گرفته است وعدههایی میدهد که از قضا بسیاری از آنها هم آسمانی نبوده است. یکی از وعدهها آزادی بیان، فرهنگی، سیاسی و... بوده است و همچنین وعده مهماش عدالت در همه حوزههای مهم بود و همچنین همبستگی اجتماعی یا همان توحید را یکی از هدفهای مهماش مطرح کرده بود تا تبعیض در جامعه جای نداشته باشد. حالا حاکمیت در برههای به دلیل درگیری با جنگ و در مقطعی دیگر به خاطر تحریم و... نتوانست مطالبات عموم را برآورده کند و بههمین دلیل بهطور کاملا اجتنابناپذیری سرمایههای اجتماعی ریزش میکند. با این توضیح که این «ریزش» در نظامها با هر شکل و شمایلی امری مرسوم بهحساب میآید. در واقع وقتی به هر دلیلی سیستم نمیتواند شرایط را بهطور مطلوب در بیاورد، برآورده شدن توقعها را بهطور مداوم به تعویق میاندازد که این نوعی فرسایشی اجتماعی البته نه نسبت به ایدهآلها بلکه به کارآمدی به وجود میآید.
در واقع شقاقی در شیوه حکمرانی خودنمایی میکند، وقتی چنین حالتی صورت میگیرد، حتی امید چهرههای ارزشی و وفادار به نظام رنگ میبازد که جامعهشناسان چنین موقعیتی را نشانهای بارز از رنگباختن امید اجتماعی به مثابه یک سرمایه مهم در جامعه تلقی میکنند. با این توضیح که در آستانه انقلاب ششم صنعتی مفهوم سرمایه پیچیدهتر شده است و دیگر نمیتواند سرمایه را فقط برای «اقتصاد» بهکار برد. این حالت موجب میشود، گروههای حاضر در جامعه دچار تردید شوند که «آیا شیوه کنونی حکمرانی میتواند پاسخگوی نیازهایشان باشد یا نه» این را هم باید در نظر گرفت، جمعیت ایران در انقلاب ۳۰ میلیون بود که الان این آمار به هشتاد و چند میلیون در ایران و ۱۰ میلیون در خارج از کشور رسیده است و در سال ۱۴۵۰ این رقم ممکن است در میانه انقلاب ششم صنعتی به ۱۶۰ میلیون برسد. آنهم در حالی که همه مناسبات بسیاربسیار پیچیدهتر از عصر امروز خواهد شد. همچنین باید گفت، کارآمدی یا عدم کارآمدی میتواند روی همبستگی نیروهای سیاسی و اجتماعی نسبت به عُلقهای که نسبت به نظام دارند، تاثیر منفی بگذارد. این توضیحها میتواند پاسخ مثبتی به سوال شما مبنی بر این باشد که چرا مشارکت نسبت به گذشته کمرنگتر شده است.
حضورِ فعلی با شرایطی که مردم درگیرش هستند، میتواند تایید شرایط باشد؟
مفهوم تایید مفهومی طیفی است. یعنی تاییدِ نیروهایی که نسبتشان با نظام نسبتی ایمانی با نظام است با تایید گروههایی که میگویند با نظام کاری ندارند و برای کشور حضور پیدا میکنند، فرق دارد. پس نمیتوان به این پرسش شما پاسخی صریح داد. چون لازم است، همه طرز فکر و مشیها را مورد مطالعه قرار داد تا بتوانیم درباره تکتکِ آنها و اینکه شرایط را تایید میکنند یا خیر به تحلیلی صحیح برسیم. نکته ملموس چیزی جز این نیست که مدیریت جامعهای که ۶۰ یا ۷۰ درصد مردم بنای همراهی با سیستم را به هر دلیلی ندارد -بسیار دشوار و حتی میتوان گفت غیرممکن است- باید اذعان داشت، هماکنون حاکمیت ایران با چنین فضایی مواجه شده است. یعنی در مقطعی در انتخابات آری یا نه، حدود ۹۸ درصد رأی «آری» داده بودند که تقریبا حدود ۹۰ درصد جمعیت ۳۰ میلیونی، مردمی بودند که شرایط لازم را برای رأی دادن داشتند. مساله قابل تامل اینجاست. کوچکترین افرادی که در سال ۵۸ در سن ۱۸ سالگی رأی خود را به صندوق انداخته بودند، الان ۶۰ ساله هستند و ۹۹ درصد آنهایی هم که در سنین بالا بودند، یقینا از دنیا رفتهاند. اگر ۶۰ یا ۷۰ درصد جمعیت ۸۰ میلیونی امروز از سیستم رضایت نداشته باشند، نشان میدهد ما در هرمِ شکلگیری ساخت قدرت نتوانستهایم طیفهای گوناگون را وارد نهادهای جمعی کنیم. اینجا یک سوالی پیش میآید.
وقتی به هر دلیلی سیستم نمیتواند شرایط را بهطور مطلوب در بیاورد، برآورده شدن توقعها را بهطور مداوم به تعویق میاندازد که این نوعی فرسایشی اجتماعی البته نه نسبت به ایدهآلها بلکه به کارآمدی به وجود میآید. در واقع شقاقی در شیوه حکمرانی خودنمایی میکند، وقتی چنین حالتی صورت میگیرد، حتی امید چهرههای ارزشی و وفادار به نظام رنگ میبازد
«زیگموند فروید» اندیشمند و روانکار آلمانی بر این باور است که محنت و رنج انسان ریشه در ۳ دلیل دارد. یک ریشه به مواجهه انسان با طبیعت مثلا زلزله، سیل، بلاهای آسمانی یا... برمیگردد که باعث رنج آدمی میشود که البته انسان در طول چند میلیون سال زیست خود برای مقابله با هر کدام از این موارد نوعی سازگاری ایجاد کرده است. مثلا یک وقتهایی زلزله کلِ شهر را ویران میکرد، اما با مقاومسازی سازهها خسارت به کمترین حالت ممکن رسیده است. عامل دیگری که باعث درد و رنج انسان میشود، کاهش قوای جسمی و بدنی انسان است. اما ادمیزاد بر اساس تجربهاش با این نوع دردها کنار آمده و شرایط را میپذیرد. عامل دیگری که انسان را به زعم فروید رنج میدهد که اتفاقا به بحث ما هم مربوط میشود، از این نشأت میگیرد که انسانها برای باز شدن گرههایشان نهادهایی را تاسیس میکنند اما این نهادها به جای اینکه در راستای توقع و مطالبات عمومی تلاش کنند، با کجکارگردی موجب متحمل شدن هزینه جامعه میشوند. مثلا وقتی نهاد خانواده، دولت و جامعه به مثابه نظم اجتماعی که دستساخته خودِ بشر است با عدم کارایی لازم مثل توزیع غلط ثروت و... موجب رنج آدمیزاد میشود. حالا آنچه که ما از آن به عنوان تقلیل سرمایه اجتماعی یا عدم اعتماد لازم به سیستم یاد میکنیم دقیقا از همینجا نشأت میگیرد. یعنی اینطور میگوید که حکمرانیای که با رأی من روی کار آمده است، چرا به جای اینکه در خدمت من باشد، بر من سَروری میکند و جامعه را در خدمت خودش گرفته است.
اینجا این پرسش مطرح میشود که این نهادهای گوناگون که بشر برای رتق و فتق اموراتش درستشان کرده است، چرا بر علیه من تحرک دارد که «عصیان بر علیه نهادهای حاکمیتی» ریشه در همین موضوع دارد. چون نهادها قرار بود اموراتش را بگذراند، نه اینکه بر علیهاش باشد! بهعنوان مثال نهاد کلیسا و دین موجب نارضایتی شده است. انسان میگوید، چرا پرتستانتسیم رخ میدهد و نهاد کلیسا را از آن سریر قدرت به حضیض ذلت میکشاند. چرا؟ چون نهاد کلیسا به عنوان نهادی که قرار بود که انسان را به خداوند عالَم معنا وصل کند به نهادی تبدیل شده است که کشیشان و رهبانان و کسانی که خودشان را اصحاب دین معرفی کردهاند به منافع خودشان برسند و عصیان را در جامعه به وجود بیاورند. اینطور میشود برای اینکه بتوانیم از وضعیت بر ما مستولی شده بیرون بیاییم، باید یکجا از منظر نظری مکث کنیم و به صورت انتقادی ببینیم این نهادهایی مثل بازار و بانک و... که متکفل امر اقتصاد هستند یا نهادهایی که متکفل امور آموزش و تعلیم و تربیت هستند یا نهادهایی که مأمور به تأمین موارد لزوم در امر مهم بهداشت هستند در حال فَربه کردن خودشان هستند یا در خدمت جامعه بودن را اولویت اصلی میدانند؟ با این توضیح که معنی در خدمت جامعه بودن «بالا رفتن کارآمدی» است.
توجه به چه الزام یا الزامهایی کارآمدی را محقق میکند؟
نظارت! در واقع برای اینکه کارآمدی رخ بدهد، حتماً لازم است نظارتی دقیق بر عملکرد نهادهای مختلف صورت بگیرد تا تعریف ما از امرِ سیاسی، امرِ اجتماعی، امرِ فرهنگی و نهادهایی که مرتبط با اینها هستند ممکن است دچار تحول و تغییر وضعیت به سوی توسعه و تعالی شود.
نهاد حکومت باید وظایفشان را در قبال شهروندان درست تعریف کنند. در واقع هر حاکمیتی غیر از این عمل کند، دچار چالشهایی میشود که هم موجب فرسایش سیستم شده و هم کل جامعه را دچار چالشهای فرسایشآور خواهد کرد. به طوریکه ممکن است، بسیاری از موقعیتها و فرصتها را از بین ببرد
اگر این امر محقق نشد، چه شرایطی بروز و ظهور پیدا میکند؟
سرمایه اجتماعی پایین میآید و بالطبع آن اعتماد عمومی کاهش پیدا میکند و تضادها در جامعه زیاد خواهد شد که در چنین موقعیتی، کار برای نظام دشوار میشود. البته همه جوامع تضاد دارند و اساساً باید گفت، جامعه انسانی برآیند تضادها است. با این توضیح که قدرت یا نهاد سیاست این فرصت را در اختیار خود میبیند که تضادها را به نوعی مدیریت کند تا «تضادها» در خدمت رشد جامعه باشد.
چه شاخصههایی را میتوان برای ارتقای جامعه متصور شد؟
ارتقای جامعهِ امروز با قرن هجدهم و یا قبل از ظهور اسلام و... فرق کرده است. مثلاً در روزگاری یک نفر شاه بود و بقیه رعیت بودن را پذیرفته بودند. اما در قرن بیست و یک با ظهور سوژهوارگی در جامعه انسانها به شهروند تبدیل شدهاند. حالا برای اینکه وظیفههای خود را به طرز صحیحی انجام بدهند، نهاد حکومت باید وظایفشان را در قبال شهروندان درست تعریف کنند. در واقع هر حاکمیتی غیر از این عمل کند، دچار چالشهایی میشود که هم موجب فرسایش سیستم شده و هم کل جامعه را دچار چالشهای فرسایشآور خواهد کرد. به طوریکه ممکن است، بسیاری از موقعیتها و فرصتها را از بین ببرد.
/انتهای پیام/