بررسی هویت ایرانی در گفتگو با ابراهیم حاجیانی؛
هویت ناب یعنی هویتی که تک‌پایه‌ای باشد یا هویتی که براساس تعریف خون و نژاد باشد. وقتی از شعور هویت و هویت ثابت و خالص و پایدار صحبت می‌کنیم بنا به قاعده باید مبتنی‌بر نژاد و خون و ویژگی‌های خویشاوندی باشد.

به گزارش «سدید»؛ هویت و هویت ملی از موضوعات مهم و به‌روز جهانی است، رهبر انقلاب نیز همواره به این امر تاکید داشته‌اند، به‌عنوان مثال در حکمی که 7 مهرماه برای رئیس جدید صداوسیما صادر کردند، «تقویت روحیه و احساس هویت ملی و انقلابی» را جزء برنامه‌های آن سازمان خواندند و تاکید فرمودند: «هدایت فرهنگی، تقویت روحیه و احساس هویت ملی و انقلابی، ترویج سبک زندگی اسلامی‌-‌ایرانی، و افزایش همبستگی ملی، در شمار اولویت‌هایی است که باید با ارتقای سرمایه‌ انسانی و رشد کیفی برنامه‌ها و بهره‌گیری از ابتکار و با تلاش شبانه‌روزی به آن دست یابید.» باید گفت هویت ملی امری مهم برای وحدت و یکپارچگی ماست، البته همواره چالش‌ها و آسیب‌هایی این موضوع را تهدید می‌کند. در گفت‌وگو با ابراهیم حاجیانی، استاد دانشگاه و پژوهشگر و نویسنده کتاب جامعه‌شناسی هویت ایرانی به بررسی هویت ملی و چالش‌ها و آسیب‌های آن پرداختیم که در ادامه از نظر شما می‌گذرد.

 

امروزه در دوران درهم‌آمیختگی و تداخل فرهنگی میان کشورهای مختلف، صحبت از هویت ناب چقدر ممکن است؟ آیا در این صورت سخن از هویت ایرانی بی‌معنی می‌شود؟

در این مورد باید ابتدا از این نکته سخن گفته شود که آیا امکان هویت ناب و هویت خالص در دوره و زمانه کنونی ما وجود دارد یا نه؟! هویت ناب یعنی هویتی که تک‌پایه‌ای باشد یا هویتی که براساس تعریف خون و نژاد باشد. وقتی از شعور هویت و هویت ثابت و خالص و پایدار صحبت می‌کنیم بنا به قاعده باید مبتنی‌بر نژاد و خون و ویژگی‌های خویشاوندی باشد. هویت ناب می‌تواند براساس ویژگی‌های فرهنگی مثلا زبان نیز باشد یا ویژگی‌های قومی و آداب و رسوم که در این صورت مثل بحث خون و نژاد باید گفت قوم و ملت و گروه و صنف و قشری هستند که به‌واسطه فرهنگ ویژه و خاص خود شناسایی می‌شوند.

در تعریف هویت دو روایت کلان وجود دارد؛ روایت آلمانی و فرانسوی بیشتر در این حوزه بحث کرده‌اند، ولی این مبحث تنها متعلق به این دو نیست. دانشمندان آلمانی هویت را بر پایه نژاد و خون تعریف می‌کنند و طیفی بیشتر براساس ویژگی‌های فرهنگی و زبانی و آداب و رسوم و میراث فرهنگی تعریف می‌کنند که بیشتر فرانسوی‌ها هستند. در جاهای دیگر نیز از ترکیب این دو استفاده می‌شود. بنابراین کسانی که ادعای هویت ناب‌گرایی دارند، در‌واقع باید یکی از این دو را مبنا قرار دهند و معتقد باشند که ما گروه، جامعه، کشور و ملتی را داریم که به‌ویژه بر ویژگی معین نژادی متکی است یا بر ویژگی‌های خونی، طایفه‌ای، نژادی و عشیره‌ای متکی است. در این مورد در آسیا می‌توانیم در‌مورد کره‌ای‌ها صحبت کنیم. در جنوب‌شرقی آسیا نیز کشورهایی هستند که قبل از جدی شدن اختلاط نژادی در چند دهه پیش، خاص‌گرایی در آنها وجود داشت و ناب بودن نژادی و فرهنگی اتفاق افتاده بود، اما حتی در آسیای جنوب‌شرقی و ژاپن ناب‌گرایی نداشتیم، ولی گرایش به حفظ خالص بودن وجود داشت، چون در اثر جهانی شدن و وابستگی و ارتباط و تعامل با جهان غرب، گرایش به خالص بودن در آنها وجود داشت. این یک اصل تاریخی بود و به‌دلیل محدود‌بودن و عدم‌تعامل آنها تا زمان جنگ اول و دوم جهانی، بسته بودن آنها اتفاق افتاده بود. به‌جز این موارد نمی‌توان در جای دیگری از دنیا از خالص بودن صحبت کرد، چون ویژگی سیستم‌های انسانی و اجتماعی و فرهنگی باز بودن است و در‌حال تعامل ماده و اطلاعات و انرژی هستند. هر چه این جامعه و گروه بزرگ‌تر شود منافذ و کانال‌های ارتباطی‌اش با دیگران افزایش پیدا می‌کند و در جریان این ارتباط چیزهایی داده و گرفته می‌شود و بده‌وبستان‌ها و تبادل‌ها رونق می‌گیرد. عناصر فرهنگی و عناصر نژادی و خونی مبادله می‌شوند و تبادل می‌کنند و این تبادل در جریان و سیر تاریخی رخ می‌دهد و چنان آهسته و به آرامی اتفاق می‌افتد و کسی متوجه آن نمی‌شود. خاصیت تغییرات اجتماعی این است و مسلما ناگهان به‌وجود نمی‌آیند. بنابراین نمی‌توان از خلوص و خالص بودن و ناب‌گرایی گفت‌وگو کنیم. این واقعیتی متوهمانه است و امکان وقوع آن روی زمین وجود ندارد.

مثلا در‌مورد ایران همه می‌دانیم که کشور ما چهارراهی ژئوپلیتیکی در منطقه و محل تعامل بود و انواع جنگ‌ها و رفت‌و‌آمدها و لشکرکشی‌ها در آن رخ می‌داد. از دوره اشکانیان، یونانی‌ها و در دوره اسلامی و دوره مغول و اخیرا غرب همه آمده‌اند و ما رفته‌ایم و این تعاملات اتفاق افتاده و کار دشواری است که از ویژگی‌های خلوص‌گرایی صحبت کنیم. بگذریم از اینکه چنین ادعایی خطرناک است و در‌واقع این هویت‌های خالص یا ناب‌گرایانه موجب خشونت و خونریزی می‌شوند، چون وقتی خود را خالص می‌دانید و عدم‌مراوده با دیگران را به شکل یک واقعیت می‌پذیرید و توسعه ندارید، در این شرایط دیگران می‌شوند دیگری و شما آنها را نامشروع می‌دانید، چون شما ویژگی‌هایی خاص‌الخاص دارید و می‌توانید مرزبندی کنید و مرزبندی‌ها دیر یا زود موجب خشونت می‌شود، چون منافع دیگران و حقوق دیگران را برنمی‌تابید و این منجر به خشونت و تروریسم ‌شده که نمونه‌هایی از این موارد امروزه دیده می‌شود، مثلا داعش چنین ویژگی‌هایی دارد. اسلام سلف و اسلام واقعی که از آن یاد می‌کنند و به اسلامی ناب و خالص ارجاع می‌دهند، ماهیت زمینی ندارد و ماهیت جغرافیایی پیدا نمی‌کند و بنابراین همه جهان باید به آن آیین دربیایند و هر‌کسی نپذیرفت، خون او مباح است. این تفکر خطرناک است. از این نظر در ایران هم نمی‌توانیم چنین ادعایی را به‌لحاظ واقعی بپذیریم. نه واقعی و نه امکان‌پذیر است.

 

در‌مورد هویت‌های مرگ‌بار و تنش‌ها صحبت کنیم. در این دوره هم فقط نزاع‌ها در مناطقی بر سر مذهب است، با اینکه از یک نژاد و فرهنگ هستند. نمونه بارز آن درگیری در هند بین هندوها و مسلمانان یا میان گروه‌های مختلف مسلمان در پاکستان یا داعش؟ آمارتیا سن هم در کتاب هویت و خشونت بر این امر تاکید دارد که هویت تک‌بعدی عامل خشونت خواهد بود؟!

هر‌گونه تفکری که براساس هویت تک‌پایه‌ای فکر و فرهنگ را تک‌عنصری تعریف کند این بلیه را برای جامعه انسانی به‌بار می‌آورد. در‌حالی که همان‌طور که عرض شد فرهنگ یک ویژگی دارد که همواره در‌حال تداخل و رفت و برگشت است، سلول‌ها و ژن‌های فرهنگ همواره در‌حال تبادل هستند. ویژگی اصلی حوزه‌های مختلف فرهنگی این تعامل و ارتباط دوسویه است. باید بحث کنیم که روابط میان فرهنگی و بین‌فرهنگ‌ها چگونه منجر به خشونت، ترور و تعارض می‌شود. باید دو سطح تحلیل را در‌نظر داشت. یکی وضعیت ناب‌گرایی در سطح واحد فرد است و در مخیله و روانشناسی و ذهنیت و شاکله روانشناختی فرد است. آیا می‌توانیم این قضاوت را داشته باشیم و افرادی را داشته باشیم که خودشان را تک‌بعدی تعریف کنند. اگر چنین انسان‌هایی داشته باشیم آن فرد می‌تواند دچار بلا‌تکلیفی شود و چنین چیزی به‌وجود بیاید. این حالت چند فرهنگ‌گرایی همان‌طور که در بین جوامع وجود دارد در سطح فرد هم وجود دارد. فکر من این است که در سطح فرد هم تنوع و تکثر هویتی وجود دارد و فرد تعادلی بین شقوق مختلف هویتی خود ایجاد می‌کند که به وضعیتی از توازن می‌رسد. معتقد می‌شود که من کرد هستم و کرد بودن برای من مهم است. مسلمان هستم و مسلمان بودن برای من مهم است. ایرانی هستم و ایرانی بودنم برای من مهم است. متجدد هستم و متجدد بودن برای من مهم است. شغلم این است و برای من مهم است و جوان هستم و همه اینها را در سطح فرد، حلاجی می‌کند و کنار هم می‌نشاند. معماری و آرایش و تنظیم‌گری می‌کند و هر چیزی سر جای خودش قرار دارد و رفتاری متعادل دارد. در اکثر افراد این نگاه و رویکرد را می‌بینیم و در برخی کردها و بلوچ‌ها و عرب‌ها و کاشانی‌ها و آبادانی‌ها و بجنوردی‌ها و دیگران این تفکر و عقیده را می‌بینیم و این در سطح فرد است و خاص‌گرایی به‌وجود نمی‌آید یا کمتر به‌وجود می‌آید، البته نه اینکه به‌وجود نمی‌آید افراد زیادی بلاتکلیف هستند و اگر از آنها سوال کنید نمی‌توانند جواب مشخصی ارائه دهند، می‌گوید من ابتدا کرد هستم، ولی با فاصله زیاد مسلمان بودن و ایرانی بودن را ذکر می‌کند و نگاه قومیتی برایش اولویت دارد، ولی به‌نظر می‌رسد این افراد نسبت به اکثریت جامعه ترکمن و اهل سنت و سیستان‌وبلوچستان و کردستان، طیف حداقلی هستند، چون اکثریت توانسته‌اند چینش درستی داشته باشند.

ما در سطح اجتماع صحبت می‌کنیم و می‌خواهیم جامعه ایران را تعریف کنیم. تعریف معروف جامعه موزاییکی که بخش‌های مختلف فرهنگ با دستی نامرئی و به‌صورت تاریخی به این شکل چیده شده‌اند، این دست‌پخت تاریخ بود و به هیچ حکومت و دولتی مربوط نیست، حتی نمی‌توان صفویه را مسبب دانست. برخی دستکاری‌ها و مداخلات حکومتی در ناخالصی‌ها دست داشته؛اما به‌صورت طبیعی در سطح کلی و غیر از سطح فرد و غیر از سطح شخصیتی در سطح کلی این هم‌زیستی عناصر فرهنگی را شاهد هستیم که علاوه‌بر نابرابری‌ها کرد و لر و بلوچ و ترک و فارس و شیعه و سنی در کنار هم زندگی می‌کنند و وضعیتی نسبتا با ثبات را به‌لحاظ فرهنگی ایجاد می‌کنند.

 

هر چه جامعه به پیشرفت فرهنگی بیشتری برسد به آرامش و ثبات بیشتری می‌رسد، چطور می‌توان به‌طور عملی این ثبات تداوم یابد؛ چون دسیسه‌های دشمنان برای جدا کردن اقوام از جامعه وجود دارد؟

ما همواره باید نگران وا‌گرایی‌ها باشیم، وضعیتی که توصیف می‌کنیم و نگاه خوشبینانه‌ای که داریم، انسجامی که وجود دارد نمی‌تواند همیشگی باشد و ادامه پیدا کند. هرچند به‌لحاظ پایه‌ای و ساختاری چرخ‌دنده‌ها به‌صورت خوبی در‌هم گیر شده‌اند. ما بازار مشترکی داریم که اگر محصولی در کردستان تولید می‌شود این محصول باید به مرکز کشور بیاید و تولیدات مرکز باید به سایر نقاط کشور برسد و بازار تعامل ملی شکل گرفته است یا بده‌وبستان‌های زبانی و وصلت‌های بین فرهنگی و مکانیسم‌های مختلف سیاستی و اجتماعی و فرهنگی که تعمدی و غیرتعمدی و اعلامی و غیراعلامی است و ما را مطمئن می‌کند که جای نگرانی چندانی وجود ندارد، ولی به‌دلایل مختلف از جمله جهانی‌شدن و نقشه‌ها و برنامه‌هایی که رقبای منطقه‌ای و قدرت‌های بزرگ برای موجودیت کشور در‌نظر دارند و نمی‌توان منکر آنها شد، باید مراقب بود. از سوی دیگر گرایش قوی محلی‌گرایانه وجود دارد که حتی اگر عامل بیرونی را کنار بگذاریم و صفر کنیم، درنهایت نمی‌توانیم منکر گرایش‌های محلی در ایران باشیم. این گرایش‌ها و محلی‌گرایی در‌حال تقویت‌شدن است، چون ویژگی‌های فرهنگی و محلی در مناطق حاشیه‌ای کمرنگ بود و در فرهنگ ملی حضور نداشت و دیده نمی‌شد یا بود ولی کمرنگ بود. دوم احساس محرومیت و تبعیض و نابرابری در مناطق حاشیه‌ای است. مناطق لرنشین و عشایر لر ما یا در آذربایجان ‌-الزاما مناطق مرزی آذربایجان منظور ما نیست- حتی عشایری که در مناطق نزدیک به مرکز کشور و در اردبیل زندگی می‌کنند هم ممکن است دچار چنین حالتی شوند. محلی‌گرایی یک واقعیت است و حداقل تاثیر جهانی‌شدن تحریک گرایش‌های محلی است که آنها را به ابراز وجود و بیان خود و تقاضای دیده شدن و شناسایی تمایزها و برجسته کردن تفاوت‌هایشان تحریک می‌کند. بنابراین باید نگران بود، حتی اگر مساله را سیاسی و امنیتی نکنیم.

 

شما چه راهکار عملی ارائه می‌کنید؟

مسأله اول و آنچه در درازمدت می‌تواند کمک کند مفهوم مدارا است. مدارا، تمایل به هم‌زیستی است و باید عمیقا این عنصر را به‌عنوان عامل روانشناسی اجتماعی تقویت کنیم. طبق معمول هزاران و صد‌ها سال که با هم زندگی کرده‌ایم باید بتوانیم با هم ادامه دهیم و به‌هم زدن این وضعیت خسارت و هزینه وارد می‌کند. همچنان‌که در عراق چنین چیزی را دیدیم، در سوریه نیز هزینه‌های زیادی برجای گذاشت، بنابراین باید روی ویژگی‌های فرهنگی و تربیتی کار کرد. نظام رسانه‌ای و تبلیغی و آموزش‌وپرورش و نظام تربیتی ما باید روی موضوع مدارا و تحمل و هم‌زیستی کار کند، حداقلش تعایش است. ما می‌خواهیم زندگی کنیم و نیاز ما به زندگی و معیشت ما را ملزم می‌کند به‌لحاظ اقتصادی به حقوق هم احترام بگذاریم. تعایش، یک نظریه است. این سطحی‌ترین لایه است ولی سطح پایه‌ای‌تر مسأله فرهنگ مدارا و تحمل است و تفاوت‌ها را به رسمیت بشناسیم و بپذیریم و برایمان جذابیت داشته باشد.

قدری بالاتر در سطوح برنامه‌ریزی‌های اجتماعی و اقتصادی باید توجه لازم را داشت. در سطح سیاست اجتماعی آنچه مهم است کاهش نابرابری‌ها و کاهش فاصله‌های اجتماعی بین مناطق ژئوپلیتیکی کشور و مناطق مرزی است که نسبت‌به میانگین کشور احساس فاصله می‌کنند. باید منابع کشور را با سیاست‌های تبعیض مثبت به این مناطق اختصاص دهیم. به این معنا که از منابع عمومی بیشتری برای مناطق و گروه‌های محروم هزینه کنیم؛ گروه‌های مختلف مثل زنان و حاشیه‌نشین‌ها و آسیب‌دیدگان اجتماعی و گروه‌های فرهنگی. مثلا بخش مهمی از بودجه باید به مناطق محروم سرازیر شود. در نگاه اول این ناعادلانه است، ولی چون آنها سال‌ها بی‌بهره بوده‌اند، این وضعیت باید جبران شود. این سیاست‌ها می‌تواند به تعدیل نابرابری‌ها کمک کند. متأسفانه نابرابری‌ها یک‌شبه کم نمی‌شود. چهاردهه از پیروزی انقلاب اسلامی گذشته است، علی‌رغم این‌همه تلاش جمهوری اسلامی، هنوز می‌بینید که در لرستان مشکلات اساسی داریم و کودکان در مدارس کپری درس می‌خوانند یا برای رسیدن به مدرسه به‌خاطر رد شدن از رودخانه باید از یک کابل آویزان شوند و با خطرات فراوان به مدرسه برسند. بنابراین نظام برنامه‌ریزی و بودجه‌ریزی کشور باید به‌طور جدی به این بحث‌ها اولویت دهد و برای رفع فقر و محرومیت کار کند. سیاست‌های رفع فقر کشور بسیار تاریخی و طولانی‌مدت بود، ولی هنوز اثری نداشته و نمی‌توان گفت میانگین‌ها کمی به هم نزدیک شده است یا بتوان گفت همه استان‌های کشور نزدیک به وضعیت میانگین قرار دارند. امروز فاصله استان‌ها از هم بسیار زیاد است و فاصله معناداری بین آنها وجود دارد، البته نمی‌توان یک استان را یکپارچه دید. از شمال تا جنوب کرمان سه مملکت است. شمال کرمان یک وضعیت دارد، مرکز این استان در یک وضعیت است و جنوب کرمان داستان دیگری دارد. نمی‌توان مناطقی مثل قلعه‌گنج و بشاگرد را با کرمان و جیرفت مقایسه کرد. بنابراین مقایسه استانی خوب نیست و مقایسه‌ها باید شهرستانی باشد. همان‌طور که می‌بینید، فاصله شهر تهران با پاکدشت و ورامین و اسلامشهر و مناطقی که در بحران‌های 97 و 98 شاهد اعتراض آنها بودیم زیاد است.

برای رفع این نگرانی باید سیاست‌های توزیع مناسب منابع و امکانات را درپیش بگیریم. برای اینکه این کار پراکنده نباشد و نقطه‌زنی نکنیم، باید این سیاست‌ها به‌شکل یکپارچه پیش برود که نام آن سیاست آمایش سرزمینی است. تنها در چنددهه گذشته درمورد این مسأله، تنها حرف زده‌ایم. اخیرا در سال گذشته سیاست‌های کلی آمایش سرزمینی و جزئیات آمایش سرزمینی به جزئیات استان‌ها طراحی و تنظیم و تصویب شد و مهم اجرای آنهاست که براساس آن نحوه پراکنش جمعیت طبق ضمیر و ویژگی‌های مختلف و اولویت‌ها باید اتفاق بیفتد و منابع را باید بر آن اساس توزیع کنیم. نظام دانشگاهی و نظام بهداشتی و توزیع امکانات و صنایع باید برطبق منطق آمایش سرزمین باشد که اولین و مهم‌ترین نکته در آمایش سرزمین، عدالت است؛ یعنی هر منطقه‌ای متناسب با ویژگی‌ها و ظرفیت‌هایش امکان رشد داشته باشد و به آن رسیدگی شود و پتانسیل‌هایش تقویت شود. می‌توان به این دغدغه ملی به‌صورت کپسولی این‌طور پاسخ داد که تنها راه رهایی، اجرای کامل و صریح سیاست‌های آمایش سرزمین است. نکته دیگر این است که افزایش کیفیت زندگی و رفاه در ایجاد انسجام مهم است و البته نمی‌توان گفت همه مساله را حل می‌کند.

 

آیا با رفع مشکلات اقتصادی و نابرابری‌های اجتماعی، هویت ملی تقویت می‌شود؟

جزیره کرس که در یک‌دهه گذشته از فرانسه جدا شد وضعیت رفاهی خوبی داشت یا ایرلند که داعیه ناسازگاری با بریتانیا را دارد وضعیت اقتصادی بدی ندارد، پس همه‌چیز مسأله اقتصادی نیست و چفت‌وبست فرهنگی اهمیت زیادی دارد. ما نمی‌توانیم تنها بحث‌های اقتصادی را عامل فروپاشی شوروی بدانیم. بسیاری از کشورهای جدیدالتأسیس ناشی‌از فروپاشی شوروی کشورهایی بودند که استانداردهایی در حد خود روسیه داشتند، ولی همه جدا شدند. پس مساله فقط اقتصادی نیست، ولی به هرحال ایجاد رفاه عمومی و سیاست بالا بردن کیفیت زندگی منوط به این است که نرخ رشد کشور پایدار باشد و نسبت‌به اهدافی که ازقبل تعیین شده حرکت کنیم. یک رقم 8 و 8 و8 مطرح می‌شد و مرتبا توصیه می‌کنند که 8% تورم، 8% نرخ بیکاری و 8% نرخ رشد باید داشته باشیم. باید سریع‌تر به این سمت حرکت کنیم، نگه داشتن و معطل کردن کشور برای نرسیدن به این اهداف به هر دلیلی که باشد موجب تقویت نگرانی و شکنندگی می‌شود، چون هرچه نرخ رشد کشور سریع‌تر باشد، کاهش نرخ تورم و کاهش نرخ بیکاری را خواهیم داشت. در این صورت اولا مواهبی وجود دارد تا بتوانیم آن‌را توزیع کنیم. در غیر این صورت کیکی وجود ندارد که شما بخواهید تقسیم کنید. این کیک اقتصاد کشور باید بزرگ شود تا بتوانیم به بخش‌های مختلف کشور رسیدگی کنیم. در خلال بزرگ شدن کیک همه این بخش‌ها فعال می‌شوند و نقش دارند. این کیک در مناطق مختلف کشور با فعال شدن ظرفیت‌ها بزرگ می‌شود. اقتصاد مناطق تحریک می‌شود و فعالیت‌ها صورت می‌گیرد. از این‌رو نمی‌توانیم بگوییم سیاست‌های اقتصادی ربطی به یکپارچگی ملی ندارد، اتفاقا سیاست‌های کلان کشور در عرصه داخلی و خارجی مناسبات بین‌المللی کشور روی این وضعیت یکپارچگی و حفظ انسجام ملی اثرگذار است و نمی‌توانیم فقط بحث فرهنگی کنیم و چون تاریخ مشعشع طولانی داشتیم خیال ما راحت باشد! بالاخره آسیب‌پذیر هستیم، هم دلایل فرهنگی لازم دارد و هم سیاست‌های فرهنگی لازم است و هم سیاست‌های اقتصادی باید موردتوجه باشد.

 

کسانی که روی هویت ملی ایرانیان کار می‌کنند چند مولفه را پیگیری می‌کنند؛ مثلا ایران باستان را نمی‌توان نادیده گرفت. ایران بعد از اسلام را نمی‌توان نادیده گرفت؛ اما شاید در سهمی که به هرکدام از اینها می‌دهیم افراط و تفریطی وجود دارد. به‌نظر شما سهم هرکدام در هویت ملی ما ایرانیان چقدر است؟

در این مورد نمی‌توان درصد و میزانی اعلام کرد. آنچه مهم است توازن و تعادلی است که باید بین اینها برقرار باشد. مردم می‌دانند که چگونه باید این تعادل و توازن را در زندگی شخصی و ساختار هویتی خود برقرار کنند و بازیابی کنند و بنا بر اقتضا، آن مورد را فراخوان کرده و با آن زندگی کنند و کار خود را انجام دهند. شب یلدا که فرامی‌رسد به‌سراغ یلدا می‌روند و آن‌را فراخوان می‌کنند و شهادت حضرت زهرا(س) که می‌رسد آن‌را فراخوان می‌کنند و در دهه محرم هویت مذهبی فراخوان می‌شود. این کار یک‌دهه و صدسال نبود. این وضعیت و این عناصر ته‌نشین و رسوب کرده است. تجدد در ایران 400 تا 500 سال قدمت دارد و به دورانی برمی‌گردد که صفویه تجارت با اروپا و پرتغالی‌ها و... را شروع کرده است. اینها درطول زمان ته‌نشست شده‌اند و تلاش و تعارضات و تیزی‌های آنها زده شده است، بنابراین موزاییک‌ها توانسته‌اند کنار هم بنشینند و نه‌تنها به‌صورت موزاییکی بلکه چرخ‌دنده‌ها هم درهم گیر کرده است. وقتی از شهادت امام‌حسین(ع) صحبت می‌کنید، عناصر و ویژگی‌های ایرانی درون آن است. ما کاری به داستان تاریخی‌اش نداریم که چرا ایرانی‌ها شیعه شدند؟ به هرحال ما یک واقعیتی داریم. بنابراین شما اسلامی دارید که متناسب این جغرافیا شده است. من نمی‌خواهم بحث تاریخی این موضوع را اینجا پیش بکشم. اسلامی شده که متناسب این خلق‌وخو و این آب‌وهوا شده است. اینکه چرا ایرانی‌ها اسلام آوردند در کلام مرحوم  آقای مطهری و دیگران آمده است و من کاری به آن ندارم، چون من جامعه‌شناسی می‌خوانم، باید درمورد امروز و وضعیت جاری صحبت کنم، من مورخ که نیستم. براثر طی شدن این فرآیند تاریخی درواقع اینها ته‌نشست کرده‌اند و شیعه اسلامی ایرانی شکل گرفته است. عناصر باستانی چنان با عناصر اسلامی هماهنگی پیدا کرده که گفته می‌شود سوگ سیاوش است که در محرم و صفر و در عاشورا و تاسوعا بروز و ظهور پیدا می‌کند. کاری به درست و غلط بودنش ندارم. می‌بینیم که صفاتی که در شاهنامه آمده باز در شیعه تبلور پیدا می‌کند یا عناصر فرهنگ غربی نیز به همین ترتیب است و هر چیزی را می‌آوریم و اینجا ایرانیزه می‌کنیم. آقای دکتر فرهنگ رجایی کلی از این مثال‌ها دارد که ما چگونه هم آنجا و هم اینجا غذای ایرانی را داریم و آن قرمه‌سبزی اصیل درحال کم‌رنگ شدن است. هم موسیقی و هم غذاها و سنت‌ها و آداب و رسوم و قصه و داستان ما همه درحال ترکیب شدن است. این ترکیب نه به‌صورت ترکیبی فیزیکی بلکه ترکیبی شیمیایی است و به‌قول معروف ظرف آشی است که در درون آن نخود و سبزی و بقیه اجزا درهم به ترکیبی دقیق و اساسی می‌رسد. سخن درباره این بود که واقعیت تاریخی به ما می‌گوید اینها نمی‌توانند از هم تفکیک شوند و جدا باشند و ما با یک ترکیب موزونی مواجه هستیم. کنشگر ایرانی می‌داند باید چه کند و وزن و سهم بیشتری به هرکدام از اینها نمی‌دهد.

من گرایش‌های افراطی را رد نمی‌کنم. مثلا درمورد عید کریسمس ویژه مسیحی‌ها برخی از مردم مسلمان ما در شمال شهر تهران ادایی درمی‌آورند، البته همین افراد وقتی درد دارند می‌گویند یا اباالفضل(ع)! و به آش نذری هم علاقه‌مند هستند! نمی‌توان شاکله جامعه ایران را و پدران و مادران معمولی و کثیری از خانواده‌های ایرانی را به یک سمت برانیم و بگوییم اینها بیشتر این گرایش را دارند. پژوهش‌ها وضعیت مختلفی نشان داده‌اند. ده‌ها پژوهش تجربی به‌طور متوازنی نشان داده است که اینها به‌طور متوازنی با هم پیش می‌روند. چه چیزی کار را خراب می‌کند؟ هنگامی که سیاستگذار و کنشگر سیاستی به یکی از اینها ارج و قرب بیشتری می‌دهد و آن‌را بیشتر برجسته می‌کند. برجسته کردن هویت کار اصحاب قدرت و رسانه است. دهه‌سازی برای عزاداری، برجسته‌سازی کردن است. مثل این می‌ماند که تمام فرهنگ ایران را به ایران باستان تقلیل دهیم و مثل آن دیگری است که تمام فرهنگ ایران را نادیده می‌گیرد و فرهنگ غرب را جانشین می‌کند و مثل یک قوم‌گرا است که نه باستان را قبول دارد و نه تمدن غرب را قبول دارد و نه اسلام را قبول دارد و همه را به فرهنگ محلی و قومی خود تقلیل می‌دهد. اینها اعوجاجات است.

ثبات و توازن هویتی را دو دسته برهم می‌زنند؛ یک کسانی که یکی از آن عناصر را نادیده می‌گیرند. هرکسی سه‌چهار عنصر اصلی شکل‌دهنده هویت ایرانی را نادیده بگیرد، یعنی ضربه می‌زند و اختلال ایجاد می‌کند، چون تعادل را برهم می‌زند و سازگاری و ته‌نشست‌ها را به‌هم می‌زند و از حالت تعادل خارج می‌کند. اینها می‌توانند دو گروه باشند؛ گروه‌هایی که یک قسمت از هویت را برجسته می‌کنند. دوم گروهی که یکی از این بخش‌ها را نبیند. نمی‌گوییم توهین شود یا به رسمیت نشناسد، بلکه بی‌تفاوت باشد. بدترین ناسزا ندیدن است. دیده نشدن بدترین و زشت‌ترین ناسزا است. پس ما با دو جریان افراطی روبه‌رو هستیم؛ کسانی که عناصر دیگر هویت را نمی‌بینند یا عنصری از هویت را برجسته می‌کنند. ما با این جماعت درگیر هستیم و طبعا کسانی می‌توانند در این زمینه فعال باشند که اصحاب رسانه یا اصحاب قدرت هستند و قدرت سیاسی دارند. اینها می‌توانند مشکل‌آفرین باشند.

 

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha