نسبت مهندسی فرهنگ و فلسفه تاریخ در گفتگو با یحیی عبداللهی؛
ولی اجتماعی باید توسط مومنین به عنوان، ولی مقبول افتد. در عصر غیبت ما هنگامی که دستمان از آن اراده تاریخی کوتاه است، یک، ولی اجتماعی تعریف می‌کنیم که نایب و واسطه میان ما و آن اراده تاریخی است. نام این، ولی اجتماعی در جامعه حقه می‌شود، ولی فقیه. این موضوع مبنای دین شناختی و هستی شناختی ولایت فقیه است. این، ولی اجتماعی عامل هماهنگی اراده‌های آن جامعه است.

گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ همانطور که در نوشتار ورودی پرونده گفته شد، بحث از نسبت میان اراده و تاریخ از جمله زیر موضوع‌هایی است که در مسئله مهندسی فرهنگی طرح می‌شود. از همین رو گفتگویی با حجت الاسلام والمسلمین، یحیی عبداللهی، پژوهشگر حوزه فلسفه تاریخ و صاحب کتاب «فلسفه تاریخ شیعی» رقم زده‌ایم تا نسبت میان اراده و تاریخ را به پرسش بگذاریم.

 

آقای عبداللهی بنابر آشنایی اجمالی ما از طرح بحث شما، گویا طرحی مبتنی بر اندیشه دینی و اسلامی، پیرامون نسبت اراده و تاریخ دارید، لطفا توضیحی نسبت به مبانی و مبادی بحث خود ارائه دهید تا روزنه‌ای شود برای ورود به اصل بحث.

عبداللهی: من بحث را از مبنای دین شناسی شروع می‌کنم و به ذهنم می‌رسد که از این زاویه باید بحث را شروع کرد و حالا به هر نقطه‌ای اگر بخواهیم بحث را امتداد دهیم، چه انسان شناسی، چه جامعه شناسی و... باید ابتدا از بحث دین، تحلیل آن را شروع کنیم. به عبارت دیگر من ابتدا می‌خواهم ماهیت دین را مشخص کنم تا از منظر آن تحلیلی نسبت به موضوع بحث به دست آورم.

عنصر دین هم دارای بعد تاریخی، هم بعد اجتماعی و انسانی است لذا مقوله‌ای جدا و منفک از عناصر پیش گفته نخواهد بود، به طور حتم دین در بستر تاریخ، جامعه و انسان جاری شده است و از آن منظر اگر به تحلیل بپردازیم به طور قطع تحلیل‌های متفاوتی به دست می‌آوریم نسبت به نگره‌ای که فلاسفه غربی با تنوع‌های آن داشته اند.

دین را اگر بخواهیم تعریف کنیم، بهترین منبع ما، آیات قرآن کریم، علی الخصوص آیاتی از سوره بقره که به آیت الکرسی شهرت یافته اند. یعنی آیه «اَللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ...» این آیه مربوط به خود خداوند، اسماء و صفات می‌شود که می‌توان گفت به مقام الوهیت می‌پردازد. آیه دوم وارد بحث دین می‌شود. آیه «لَا إِکْرَ‌اهَ فِی الدِّینِ» می‌خواهد این موضوع را طرح کند که دین أمری اختیاری است. به عبارت دیگر نقطه شروع دین، نقطه شروع اراده‌های انسانی است، اراده‌های انسان تأثیری در الوهیت خداوند ندارد، اسماء و صفات الهی ثابت است، چه ما بپذیریم و چه نپذیریم خداوند متعال مقام الوهیت ثابتی دارد. اما از آنجایی که بحث دین مطرح می‌شود، اراده انسانی وارد می‌شود؛ لذا دین أمر اکراهی، اجباری، ضروری و اضطراری نیست، بلکه اراده انسان انتخاب می‌کند و طبق ادامه آیه که می‌فرماید «قَد تَّبَیَّنَ الرُّ‌شْدُ مِنَ الْغَیِّ»، این تبیین نیز صورت گرفته است، لذا انسان مخیر است که آگاهانه وارد یکی از دو وادی پیش گفته شود.

این طبیعی است که انسان وقتی اراده داشته باشد، می‌تواند وارد وادی رشد شود و یا از پرستش خداوند اعراض کند؛ لذا حقیقت نقطه مقابل وادی رشد که وادی ولایت حق بود، ولایت طاغوت است

سپس خداند متعال ماهیت و حقیقت هر یک از این دو جریان را توضیح می‌دهد. «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِ‌جُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» یعنی خداوند، ولی کسانی است که ایمان بیاورند، و سیر مومنین نیز سیر از ظلمات به سمت نور است، در نقطه مقابل نیز «وَالَّذِینَ کَفَرُ‌وا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِ‌جُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ» و این طبیعی است که انسان وقتی اراده داشته باشد، می‌تواند وارد وادی رشد شود و یا از پرستش خداوند اعراض کند؛ لذا حقیقت نقطه مقابل وادی رشد که وادی ولایت حق بود، ولایت طاغوت است که در آیه کریمه بدان تصریح شده است. ضمنا از آیه کریمه این نیز برداشت می‌شود که در نقطه مقابل جریان حق که ولایت الهی است نیز ولایتی وجود دارد که باید آنرا به صورت یک جریان و به نحو تاریخی دید. توجه کنید جریان الوهیت خداوند جریانی در فوق دو جریان حق و باطل است، ولایت خداوند از آنجا که پذیرش اختیاری است رقیب دارد، اما الوهیت خداوند چیزی را در عرض خود نمی‌پذیرد. این تفاوت جدی الوهیت و ولایت است که کمتر در میراث ما به آن توجه شده است. به نظر می‌رسد تفاوت گذاری میان ولایت تکوینی و تشریعی که در تراث ما وجود دارد نیز گویای ظرایف این تفاوت نیست.

اگر مبنای فوق را محور بحث قرار دهیم، کل تاریخ، جامعه و انسان ذیل این دو دستگاه ولایت شکل می‌گیرد. یعنی این ولایت حاکم بر همه شئونی است که اراده انسان در آن دخیل است. هرجا اراده انسان است، حتما آن فضا و اتمسفر حاکم بر آن یا ولایت الهی یا ولایت طاغوت. در تاریخ نیز اگر بخواهیم سیر کنیم دو جریان را می‌بینیم، جریان ولایت حق و ولایت طاغوت، «وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ.» این شیاطین، فراعنه و طواغیت سردمداران جبهه کفر هستند.

 

شما با این سبک از تحلیل، از نظراتی که تاریخ زندگی انسان را یکپارچه می‌بینند فاصله می‌گیرید، لذا باید دو خط افول و ارتقاء یا انحطاط و تکامل برای انسان لحاظ کرد. این موضوع درست است؟

برخی تاریخ را وقتی بحث می‌کنند، گویا تاریخ را به منزله یک موجود، یک حقیقت و یک جریان در نظر می‌گیرند، ولو آنکه برای آن سیر قائل شده و تکاملی لحاظ کنند. این موضوع به نظر ما مشکل دارد

عبداللهی: بله درست است، نقطه افتراق ما با بسیاری از تحلیل‌هایی که تاریخ را یک سویه معنا می‌کنند، بحث همین شکل گیری دو جریان تاریخی ولایت حقه و ولایت طاغوت است. برخی تاریخ را وقتی بحث می‌کنند، گویا تاریخ را به منزله یک موجود، یک حقیقت و یک جریان در نظر می‌گیرند، ولو آنکه برای آن سیر قائل شده و تکاملی لحاظ کنند. این موضوع به نظر ما مشکل دارد. توجه کنید وقتی ما بحث از تکامل تاریخ می‌کنیم، این سوال مطرح می‌شود که آیا تاریخ در سیر حرکت خود، رو به تکامل دارد یا خیر؟ به عبارت دیگر آیا ما طی هزار سال گذشته رو به رشد بوده ایم؟ اگر این سوال را بخواهیم با نگاه تک بعدی به تاریخ پاسخ دهیم، مشکل خواهد بود، چراکه از طرفی جامعه شیعی و جریان حقه رشد داشته و از طرف دیگر جریان باطل نیز رشد داشته است؛ لذا مشکل خواهد بود بخواهیم به نحو یک پارچه حکم دهیم. البته بحث دیگری است که برآیند هر دوی این جریان‌ها چه خواهد بود؟ به نظر ما نمی‌شود برآیند هر دوی آن‌ها را گرفت و گفت پس جامعه انسانی مجموعا در حال رشد است. البته به نحو مجموعی می‌توان گفت که همواره حق غالب و پیروز است، لذا این جزء سنت‌های تاریخی است، یکی از سنت‌های تاریخی غلبه حق بر باطل است.

 

این پیروزی به چه معناست؟ ما حتی در مواقعی که حق به ظاهر دچار افول شده و یا شکست ظاهری می‌خورد نیز به عنوان پیروزی به حساب می‌آوریم.

عبداللهی: چند معنا می‌توان در خصوص آن تصور کرد. یکی آنکه اگر جنگ و نزاعی پیش بیاید، اگر حق بر ایمان خود پایدار بماند، پیروز خواهد بود. معنای دوم آن است که پیش‌تر گفتم یعنی مجموع حق در هر عصری بر مجموع باطل غلبه دارد. وقتی شما جریان حق را بر محور امامش تعریف کنید، آن عبادتی که در عالم واقع می‌شود، غلبه دارد بر شیطنتی که از سوی جریان باطل محقق می‌شود.

این‌ها بحث‌های فلسفه تاریخی است که البته قدری از موضوع ما دور است.

 

پیشتر ذکر شد که تاریخ و جامعه محصول اراده انسانی است، اگر این اراده بر محور ولایت حقه باشد، جامعه و تاریخ صحنه عبودیت انسان شده و دینی می‌شود، اما اگر بر محور ولایت طاغوت باشد، یا به عبارت دیگر با برنامه انبیاء الهی پیش نرود، جامعه و تاریخ متفاوتی شکل می‌گیرد. من در اینجا اجمالا این به ذهنم می‌رسد که در نظر شما سطوحی از اراده را می‌توان از هم تفکیک کرد. انواع اراده‌ها از حیث اثرگذاری به چند دسته تقسیم می‌شوند؟

عبداللهی: بله توجه داشته باشید که در هر عصری نظام اراده‌ها شکل می‌گیرد، به لحاظ تاریخی اگر مطالعه کنیم، دو نظام تاریخی شکل می‌گیرد، نظام اراده حق بر محور اولیای الهی و نظام اراده‌های باطل بر محور اراده شیاطین و طواغیت. این دو نظام، دو نظام رقیب هم هستند، متضاد با یکدیگر بوده و دارای درگیری هستند. یعنی ما درگیری دو نظام را با یکدیگر داریم. اصل درگیری در میان رهبران آن صورت می‌گیرد، این دو نظامی که شکل می‌گیرد را اگر بخواهیم تحلیل کنیم، سه سبک از اراده را در درون آن می‌توان از یکدیگر تفکیک نمود. توجه کنید هنگامی که دو جامعه و یا دو نظام با یکدیگر مقابله می‌کنند، محور آن‌ها خارج از جامعه است، اگر ما این نظام را هرم گونه تصور کنیم، تمام این کثرات بر محور اراده محوری تجمیع می‌شود، و آن محور اراده تاریخی جبهه حق و باطل است. تکیه همه این اراده ها، به آن اراده تاریخی است که آن محور بیرون از خود جامعه است. این حتی قابلیت طرح به عنوان یک قاعده فلسفی را نیز دارد که محور هماهنگی همواره باید بیرون از سیستم و نظام باشد، لذا أمری نمی‌تواند داخل در نظام باشد و محور هماهنگی اجزای دیگر گردد، اگر هم باشد این نظام، رو به تکامل نخواهد بود. به دنبال همین مسئله است که با برهان نظم می‌توان وجود خداوند را اثبات کرد.

هنگامی که دو جامعه و یا دو نظام با یکدیگر مقابله می‌کنند، محور آن‌ها خارج از جامعه است، اگر ما این نظام را هرم گونه تصور کنیم، تمام این کثرات بر محور اراده محوری تجمیع می‌شود، و آن محور اراده تاریخی جبهه حق و باطل است. تکیه همه این اراده ها، به آن اراده تاریخی است که آن محور بیرون از خود جامعه است

جبهه حق و باطل نیز فارغ از این موضوع نیست؛ بنابراین اولین نوع از اراده‌هایی که می‌توان تفکیک کرد، همین اراده‌های بستر ساز و غالب بر نظام است که در حال سرپرستی نظام و جوامع است. ما نام این سبک از اراده را اراده تاریخی می‌گذاریم. جوامعی که یکی پس از دیگری می‌آیند نسبتشان را با این اراده‌های تاریخی مشخص می‌کنند. یعنی همه جوامع اعضای خانواده تاریخی هستند که هر کدام، ولی دارند. کل جریان ایمان در طول تاریخ، ولی دارد که وجود مقدس نبی گرامی اسلام است. این امت تاریخی در هر عصری نیز یک تعینی پیدا می‌کند. یک جامعه را شکل می‌دهد و مردم حول این اراده تاریخی جمع می‌شوند. از این به بعد نیز اراده‌ها سطوح و مراتبی پیدا می‌کند؛ لذا دومین سطح از اراده که می‌توان تفکیک کرد، مرتبط با همین جامعه‌ای است که به عنوان تعین آن اراده تاریخی در این عصر پدید می‌آید. این جامعه یک، ولی اجتماعی دارد که به نحوی محور جامعه و نازله آن اراده تاریخی است. ولی اجتماعی باید توسط مومنین به عنوان، ولی مقبول افتد. در عصر غیبت ما هنگامی که دستمان از آن اراده تاریخی کوتاه است، یک، ولی اجتماعی تعریف می‌کنیم که نایب و واسطه میان ما و آن اراده تاریخی است. نام این، ولی اجتماعی در جامعه حقه می‌شود، ولی فقیه. این موضوع مبنای دین شناختی و هستی شناختی ولایت فقیه است. این، ولی اجتماعی عامل هماهنگی اراده‌های آن جامعه است؛ بنابراین تا کنون دو مرتبه از اراده را تفکیک کرده ایم. اما اراده‌های سومی نیز وجود دارد که می‌توان اضافه کرد، آن هم اراده‌های فرعی و تبعی که می‌شود اراده تک تک مردم یک جامعه. این مرتبه از اراده هم در نظام حق و هم در نظام باطل وجود دارد.

در خصوص این سلسله مراتب یک نکته مهم وجود دارد که هدایت تاریخی به دست اراده‌های تاریخی است. درست است که انسان‌ها اراده شان در مراحلی از وقایع تاریخی حضور دارد، اما اینگونه نیست که در هر واقعه‌ای همه اراده‌های انسانی حضور داشته و نقش ایفا کند. در سلسله مراتب طرح شده، هر اراده‌ای متناسب با جایگاه خود در یکی از سه لایه تفکیک شده، میزانی از حضور و قدرت دارد. برای نمونه در واقعه‌ای مانند انقلاب اسلامی، نقش امام به واسطه جایگاهش در این سلسله مراتب محوری است، در عین آنکه نقش مردم نیز مهم است، اما وقایعی مانند ظهور حضرت، ولی عصر، واقعه‌ای تاریخی است که اراده‌های ما تبعی است. حتی برخی اساتید پارا فراتر گذاشته و معتقد بر آن هستند که اراده‌های ما از اساس فاقد نقش است.

 

حالا اگر بخواهیم به نحو جدی‌تر به موضوع بحث و نسبت آن به مهندسی فرهنگی بپردازیم، می‌شود این سوال را مطرح کرد که در مهندسی فرهنگی، مسئله هدایت جامعه به سمت و سویی متناسب با اراده‌های محوری مطرح است؛ لذا باید اینجا این سوال را مطرح کنم که نسبت میان اراده‌های تبعی با اراده‌های اجتماعی و تاریخی چیست؟ به هر صورت ما در طول تاریخ نیز شاهد هستیم که گاهی امت، اراده خود را به امام تحمیل می‌کند، و یا اراده امام و سرپرست خود را جهت می‌دهد.

ولی نباید خیلی فاصله داشته باشد با متولی خود و اگر هم به لحاظ ثبوتی فاصله دارد، به لحاظ اثباتی نباید فاصله داشته باشد، به لحاظ ثبوتی اصل فاصله پسندیده است، اما به لحاظ اثباتی یعنی جایی که می‌خواهد وارد ارتباط گیری شود باید فاصله را کم کند؛ بنابراین این یک قاعده کلی است که ولایت به تولی قید می‌خود و محدود می‌شود. این موضوع علاوه بر ولایت تاریخی در خصوص ولایت اجتماعی نیز مطرح می‌شود

عبداللهی: حتما در هر عصری هنگامی که این نظام اراده‌ها شکل می‌گیرد، اراده محوری آن به اراده تاریخی ائمه اطهار است در جبهه حق، و اراده محوری در مقیاس اجتماعی بر محور، ولی فقیه است. این اراده‌هایی که محور قرار می‌گیرد، زمینه‌های رشدی دارد که ما نام آن را ولایت می‌گذاریم. ولایت مقوله‌ای است که می‌تواند اراده‌های دیگر را با خود همراه کند. با آن ظرفیت‌های تاریخی و تکوینی که به آن داده‌اند، مانند ظرفیتی که برای قلوب لحاظ شده تا گره خورد با اراده محوری امام. اما ولایت (فعل ولی) و تولی (فعل متولی نسبت به ولی) متقوم هم هستند. به عبارت دیگر فعل، ولی و متولی دیگری را قوام می‌بخشد، از اساس مفهوم ولایت با تولی گره خورده است، به میزانی که تولی رخ دهد، ولایت به همان تناسب (نمی‌گویم به همان برابر بلکه تناسب دارد) جلوه گر می‌شود، ولی نمی‌تواند خیلی جلوتر از جامعه پیش برود، چراکه جامعه جا می‌ماند. ولی نباید خیلی فاصله داشته باشد با متولی خود، و اگر هم به لحاظ ثبوتی فاصله دارد، به لحاظ اثباتی نباید فاصله داشته باشد، به لحاظ ثبوتی اصل فاصله پسندیده است، اما به لحاظ اثباتی یعنی جایی که می‌خواهد وارد ارتباط گیری شود باید فاصله را کم کند؛ بنابراین این یک قاعده کلی است که ولایت به تولی قید می‌خورد و محدود می‌شود. این موضوع علاوه بر ولایت تاریخی، در خصوص ولایت اجتماعی نیز مطرح می‌شود. ما با هیچ مفهومی مانند ولایت و تولی نمی‌توانیم مشارکت مردم را به خوبی توضیح دهیم، هیچ مفهومی در ادبیات شرق و غرب نمی‌تواند به زیبایی و شایستگی ولایت و تولی مسئله مردمی شدن را توضیح دهد.

ولایت ولی، باعث عمق یافتن در تولی می‌شود، و این وسعت یافتن تولی، باعث بسط یافتن بیشتر ولایت می‌شود، و لذا این یک چرخه است، انسان اگر در پرتو ولایت حقه قرار گیرد، اضطرار بیشتر خود به ولی را درک کرده و این اضطرار باعث می‌شود ولایت، ولی در وجود او بسط بیشتری بیابد.

اما به صورت جزئی‌تر بخواهم بگویم، این تضاد میان دو جبهه که عرض شده، باعث نوعی التقاط می‌شود. برخی در زمینه‌هایی در داخل ولایت جبهه حقه هستند، اما در زمینه‌هایی تولی آنان به باطل است، لذا در اینجا اراده، ولی اجتماعی و ولایت تاریخی محدود‌تر می‌شود.

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha