گفت‌وگو با خسرو باباخانی، نویسنده؛
باباخانی می‌گوید: ما در اجتماع یک‌سری وظایف داریم که در قبال انجام دادن‌شان پول دریافت می‌کنیم و برای انجام آنها منتی نیز بر سر کسی نداریم. مثلا من نقاد ادبی یا کارشناس ادبیات هستم، می‌خوانم، بابتش هم پول می‌گیرم و هیچ منتی بر سر کسی ندارم. اگر در کارم دزدی نکرده‌ام، شق‌القمر نیست و هیچ فضیلتی انجام نداده‌ام.

به گزارش «سدید»؛  تا حالا به این فکر کرده‌اید که در زندگی چند راز مگو دارید؟ یا این‌که هر کدام از ما روزانه چقدر درحال تلاش هستیم تا کسی از این رازها خبردار نشود؟ خیلی‌هایمان از ترس نرفتن آبرو حتی از مرور آن رازها در دل خودمان نیز واهمه داریم و بعضی از آن تجربه‌ها را با خودمان نیز مرور نمی‌کنیم. از جمله دلایلی که ما را از آن تجربه‌ها و رازهایمان دور نگه می‌دارد این است که ترس از قضاوت شدن توسط دیگران داریم. مدام به این مساله فکر می‌کنیم اگر فلانی بفهمد درباره ما چه می‌گوید یا چگونه در ذهنش ما را داوری می‌کند. برای همین تمام سعی‌مان را می‌کنیم تا فلانی یا فلانی‌هایی که در دایره افراد زندگی‌مان قرار دارند از ماجرا بی‌خبر باشند تا مبادا خدشه‌ای به آبرو یا تصویری که در ذهن‌شان داریم، وارد شود. خسرو باباخانی در کتاب اخیرش با نام «ویولون‌‌زن روی پل» از بزرگ‌ترین راز مگوی زندگی‌اش پرده برداشته و به دور از ترس از قضاوت شدن تمام فراز و نشیب‌هایی را که به‌ دلیل اعتیادش تجربه کرده، نوشته است. از خیانت‌های مراکز ترک اعتیاد گرفته تا تجربه خودکشی و در نهایت رهایی، پاکی و البته بیرون کشیدن چند نفر از ظلمت اعتیاد. کشش روایت باباخانی از تجربه زندگی زیر سایه سرد و سیاه اعتیاد در این کتاب به حدی است که در قسمت‌هایی از این کتاب، خواننده می‌تواند استرس و نبود مواد در کشوهای جاساز یا پول نداشتن خسرو برای خرید قرص یا مواد را نیز احساس کند یا شاید حتی با خودش فکر کند خسرو باباخانی تمام این کتاب را نقش بازی کرده است تا روایتی دست اول از رنجی متفاوت، شبیه به تجربه نازایی جلال داشته باشد. کتاب ویولون‌‌زن روی پل یکی از کتاب‌های اخیرا منتشر شده از نشر جام‌جم است. اگر این کتاب را نخوانده‌اید، حتما توصیه می‌کنیم این کتاب را از کتابفروشی‌ها یا از طریق سایت‌های فروش کتاب یا تماس با نشر جام‌جم تهیه کنید. گفت‌وگوی زیر، گپ و گفتی صمیمی با خسرو باباخانی درباره کتاب است که پیش از شروع سؤالات ما از او، ابتدا خودش درباره این کتاب نظرخواهی کرد. 

 

 اگر بپرسم چند روز است پاک هستید ناراحت می‌شوید؟

پاک نیستم! نامش رهایی است. دقیقا ۹ سال و ۵ ماه می‌شود که از مواد رها هستم و ۷ سال و ۹ ماه از سیگار.

 

 چه شد که تصمیم گرفتید خاطرات آن روزها را بنویسید؟

من هر شب می‌خواهم بخوابم، چند سؤال از خودم می‌پرسم. اولین سؤالم این است امروز چه کار کردی؟ وقتی به این سؤال پاسخ دادم، سؤال سخت‌تری می‌پرسم. سؤال سخت‌تر این است که از خودم می‌پرسم برای کاهش رنج‌های مردم چه کاری انجام دادی؟

ما در اجتماع یک‌سری وظایف داریم که در قبال انجام دادن‌شان پول دریافت می‌کنیم و برای انجام آنها منتی نیز بر سر کسی نداریم. مثلا من نقاد ادبی یا کارشناس ادبیات هستم، می‌خوانم، بابتش هم پول می‌گیرم و هیچ منتی بر سر کسی ندارم. اگر در کارم دزدی نکرده‌ام، شق‌القمر نیست و هیچ فضیلتی انجام نداده‌ام.

 برخی‌ها فکر می‌کنند انجام این دست از کارها جزو پاسخ‌ها به سؤال اول است. اما منظور من از کار این است که امروز کدام گره از گره‌های مردم را باز کردم؟ تا آنجا که توان داشتم، کدام‌یک از دردهای مردم را کم کردم؟ آدمی وقتی این سؤال را از خودش بپرسد و با خودش صادق باشد، پاسخ به آن هولناک است. چه کسی حاضر است به این سؤال پاسخ دهد و در نهایت به این جواب برسد که فقط سعی کرده و تنها سعی کرده گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. یا این‌که در نهایت اگر خیلی فداکار باشم؛ این تلاش برای خودم و خانواده‌ام باشد.

من آن سؤال را بارها از خودم پرسیدم و وقتی به آن پاسخ می‌دادم؛ متوجه شدم ۱۰‌سال است مستقیم و با درمان افراد مصرف‌کننده مواد مخدر، برای کاهش درد مردم درحال فعالیت هستم. تعدادشان را که شمردم متوجه شدم ۴۵‌نفر درمان مواد مخدر و حدودا ۶۶ نفر از سیگار رها شده‌اند. یعنی ۱۰۹‌نفر. بعد گفتم آیا کافی است؟ اگر آمار مصرف‌کنندگان مواد مخدر در کشورمان میلیونی باشد و هر شخص چند فرد وابسته به خودش را داشته باشد؛ چند میلیون نفر درگیر مواد مخدر هستند و در برابر آن ۱۰۹‌نفر اصلا چیزی نیست.

با خودم گفتم خدایا چه کاری از دستم برمی‌آید؟ به ذهنم رسید خاطراتم را بنویسم. بعد با خودم گفتم اگر بخواهم خاطراتم را بنویسم، معمولا مردم مرا به‌عنوان یک نویسنده خوب و شریف می‌شناسند و آدم مطرحی بودم. بحث آبرویم بود اما یک روزی باید معامله می‌کردم، با خودم فکر کردم آیا می‌ارزد؟ خیلی از دوستان نزدیکم، شاگردانم و خوانندگان کتاب‌هایم در تمام این سال‌ها نصیحت کردند این کار را نکنم چون زندگی فقط همین چند روز نیست و به این فکر کن اگر دخترت ازدواج کرد و خانواده دامادت کتاب را بخوانند ممکن است به تو سرکوفت بزنند یا این‌که اگر عروس‌دار شدی و کتاب به خانواده عروست برسد چه؟ اگر فلان شخص که نویسنده است و از قضا با تو رفاقت هم دارد و بفهمد که تو این کاره بودی و این‌گونه رفتار کرده‌ای چه می‌شود؟ همه این نصیحت‌ها از روی دلسوزی و خیرخواهی بود. اما دیدم نه! من می‌نویسم و بالاخره به‌دست افرادی که باید برسد، می‌رسد. خانواده‌ها می‌خوانند و به جای آرزوی مرگ فرزند یا همسر معتادشان، به فکر راه درمان می‌افتند. اگر از بین افرادی که کتاب را می‌خوانند، یک تا ۱۰نفر هم به درمان برسند، من فکر می‌کنم از آبرویم بیشتر می‌ارزد.

 

 در جریان نوشتن کتاب، ترس از قضاوت شدن به دل‌تان افتاد و شما را از نوشتن بازداشت؟

وقتی که تصمیم گرفتم بنویسم، با خدا معامله کردم و گفتم اگر آبرو و عزت را خدا به من می‌دهد، بگذار خودش هم ببرد.

 

 قضاوت‌ها و واکنش‌های مثبت و منفی پس از انتشار کتاب و خواندن آن توسط سایر افراد چه بود؟

افرادی که کتاب را خوانده‌اند به شکل باور نکردنی مرا تشویق کردند و برای من یادداشت‌هایی در فضای مجازی یا خصوصی فرستاده‌اند که پای تلفن مرا به گریه انداخته‌ است.

نمی‌دانستم چه بگویم. همین امروز یک دکتر که مدتی رئیس یکی از دانشگاه‌های کاشان بود و ۸۲سالش است، کتاب مرا خوانده و برایم یادداشتی نوشته است. تا حالا یک مورد ندیدم که کسی بگوید ما را سرکار گذاشتی یا مثلا شق‌القمر نکرده‌ای که حالا جنس مصرف نمی‌کنی. خوشبختانه واکنش‌ها فوق‌العاده بود. 

از اقصی نقاط کشور پیام می‌دهند و همین پراکندگی‌اش حتی برایم عجیب و جالب است و نشان می‌دهد یکی یکی کتاب به گوشه گوشه کشور رفته است، از نمایشگاه کتاب خریداری شده و پس از خواندن و پسندیدن آن؛ برایم یادداشت نوشته یا با من تماس گرفته‌اند.

 

 رهایی از مقوله‌ای به نام اعتیاد چه احساسی داشت و با توجه به رهایی‌ای که خود نوشتن به آدمی می‌دهد؛ نوشتن از آن رهایی چه احساسی داشت؟

غیرقابل توصیف است. خداوند می‌فرماید «ا... ولی الذین یخرجهم من الظلمات الی النور» یعنی خداوند خودش گفته است اگر روزی تصمیم گرفتی از ظلمت به سوی نور بیایی، من می‌شوم پدر و مادر شما. همان ولی و چیز دیگری استفاده نمی‌کند. این معنای مطلق کلمه است. یعنی خداوند مثل پدر و مادر و به عنوان سرپرست دستت را می‌گیرد و کمک می‌کند تا از این ظلمت خارج شوی. بعد با خودم گفتم اگر کسی به این بیماری گرفتار نشود، محال است درک کند. گاهی آدم به مساله‌ای علم‌الیقین دارد. بیشتر جوانان و نوجوانان جامعه ما نسبت به اعتیاد علم‌الیقین، اطلاعاتی در حد عمومی دارند که مواد مخدر چیست و مصرفش خانمان‌سوز است. یک نوع دیگر علم داریم که از راه تجربه به‌دست آمده و یکی از اعضای خانواده درگیر اعتیاد بوده است. آن موقع من نوعی از مرحله علم‌الیقین به مرحله علم‌الیقین می‌رسم و درک می‌کنم این امر چه بدبختی‌هایی دارد. اگر خودم این‌کاره باشم چه می‌شود؟ به مرحله حق‌الیقین می‌رسم. یعنی من با همه پوست، گوشت و استخوان‌هایم می‌فهمم  این چه بلایی است و بعد شما همه عمرتان تلاش می‌کنید از این تاریکی رها شوید اما همه راه‌ها بن‌بست است. از هرکس و ناکسی حرف شنیدم و هرکدام می‌خواهند از تو کلاهبرداری کنند. بحثش را در کتاب آوردم که چقدر تحقیر شدم و چه بلاهایی سرم آوردند. دقیقا شبیه این می‌ماند که شما در کویری بی‌انتها و ظلمات مطلق تشنه و گرسنه رها شده باشید و هی راه بروی و ببینی اطرافت آب و غذا نیست اما اگر یک‌بار چشم باز کنی می‌بینی آب هست، چشمه هست و نعمات. برای اولین بار احساس می‌کنی از وجودت عبور می‌کنی و نه از چیزی دیگر و این همان تجربه حس رهایی از اعتیاد در اولین بار است اما باز هم تجربه‌اش چیزی فراتر است.

 

 حالا که شما چنین روایت دست‌اولی از این رنج داشتید، چقدر موافق روایت افراد مشهور از تجربه رنج‌هایی که به نقطه عطف زندگی‌شان تبدیل شده است، هستید؟

شاملو شعری دارد که می‌گوید: من درد مشترکم، مرا فریاد کن. همه کسانی که گرفتار مواد مخدر هستند، چه یک‌سال چه ۳۰سال. فرقی ندارد چقدر و چه چیزی مصرف می‌کنند همه آن ظلمت را تجربه می‌کنند و فقط عمقش متفاوت است. من به شدت موافقم کسانی که به درمان رسیده‌اند و رهایی پیدا کرده‌اند و به خصوص به قول شما چهره‌های معروف و محبوب، تجربه رهایی‌شان را بنویسند اما پیش از آن یک شرط وجود دارد؛ این‌که آیا آن‌قدر شهامت، شجاعت و صراحت دارند که از ظلمت اعتیاد بنویسند یا نه قرار است از اول قصه، خودشان را قهرمان جا بزنند؟ من بعید می‌دانم کسی چنین صداقتی در روایتش داشته باشد.

 

 به نظر شما چقدر روایت این تجربه زیستی که شما آغازگرش بودید به کاهش  آن کمک می‌کند و چه اندازه بازدارنده است؟

من تا مغز استخوان ایمان دارم این کتاب جای خودش را در جامعه به‌زودی بازخواهد کرد و به بسیاری از خانواده‌ها و افرادی که درگیر مواد مخدر هستند، راه روشن را نشان خواهد داد. آنها نیز این پیام را سینه به سینه به دیگران نیز منتقل خواهند کرد. همین الان در مشهد یکی به من پیام داد کتاب‌تان را در کتابفروشی‌ها پیدا نمی‌کنیم و حتی نام کتابفروشی‌هایی را که سر زده‌اند نیز آوردند. این نشان می‌دهد اگر کتاب در دسترس‌شان باشد آن را می‌خرند، می‌خوانند و به آن علاقه‌مند می‌شوند و آن راهی را که من درگیرش بودم درک خواهند کرد . اگر من با این سن و سالم توانستم رها شوم، چرا آنها نتوانند؟

 

 چه چیزی از بچه‌هایی که در رهایی‌شان از اعتیاد نقش داشتید، یاد گرفتید؟

این‌که آنها قدرشناسند و این بسیار خوب است. همدیگر را نمی‌بینیم و قرار هم نیست بعد از رهایی ارتباطی بیرون از شعبه با یکدیگر داشته باشیم، چراکه اگر ارتباط و دیدار باشد، حالت مرید و مرادی به خودش می‌گیرد و اصلا اتفاق خوبی نیست اما اگر مناسبت خاصی پیش می‌آید، مثلا هفته‌ راهنما که می‌شود پیام‌هایی که برایم ارسال می‌کنند، تماشایی است.

 

 می‌شود این مساله را بشکافید؟ چون به قول شما این افراد ظلمت بیشتری را تجربه کرده‌اند و خودتان نیز می‌دانید گاهی دید برخی اشخاص در جامعه با وجود رهایی از اعتیاد نیز به این گونه افراد خوب نیست.

ما روی اخلاق این افراد بسیار کار می‌کنیم و فوق‌العاده اخلاق مداریم. حتی اگر یکی از بچه‌ها خطا کند و به مواد گریز بزند من به عنوان راهنما آنها را می‌بخشم اما اگر مشکل اخلاقی داشته باشد نمی‌بخشمش و متذکر می‌شوم دیگر به من دروغ نگوید، حتی اگر یک‌بار هم باشد. معتقدم اگر اخلاقا با دوران اعتیادشان تفاوت نکنند، حتی اگر ۱۰سال نیز مصرف نکرده باشند دوباره به مواد برمی‌گردند.

 مثلا یکی از بچه‌های من که چند روز پیش ازدواج کرده‌ برایم عکس عروسی‌اش را فرستاد و زیرش نوشته بود: این خوشبختی عظیم بر شما مبارک باشد. یا این‌که یکی از بچه‌ها سرکار رفته است و برایم عکس اولین فیش حقوقی‌اش را فرستاده بود و نوشته بود در این جامعه هیچ جا به من کار نمی‌دادند ولی حالا سرکار می‌روم و حقوق می‌گیرم. گاهی مادران‌شان با من تماس می‌گیرند و می‌گویند حسرت به دل بودم که پسرم یک شب شام خانه باشد یا این‌که حسرت داشتم همسایه‌ها یک روز از دستش در آسایش باشند اما حالا امین کوچه و محله است. این نوع سپاسگزاری‎ها را همیشه دارم.

 

از هیچ نهادی انتظار کمک ندارم

اول بگویم این مساله چیزی است که اصلا نباید درباره‌اش قسم بخوریم، چراکه مبنای گفت‌وگوهای‌مان صداقت است اما من ناگریزم از قسم، زیرا در جامعه دیرباور زندگی می‌کنیم. من خدا را شاهد می‌گیرم که از هیچ نهاد دولتی انتظار ندارم از این کتاب حمایت کند اما این امر هم نافی وظیفه آنها نیست که خودشان را به ندیدن بزنند اما می‌دانیم در کشور چند ارگان وظیفه ذاتی‌شان پرداختن به مساله اعتیاد است و برای همین وظیفه نیز پول می‌گیرند. حالا کتابی درباره این موضوع چاپ شده است و درباره ظلمات و روشنایی‌هایی که تجربه کردم، نوشته‌ام. نمی‌گویم در سطح گسترده کتاب را بخرند اما تقاضا دارم این کتاب را بخوانند. کتاب حتی قیمت یک ساندویچ را ندارد که بخواهند بگویند بودجه‌اش را نداریم. حالا فرض کنید یک نهاد بین چند نهاد مرتبط، چند جلد از این کتاب را بخرند و بین دانشجوها در خوابگاه‌ها پخش کنند، چراکه بسیاری از بچه‌های من که رهایی پیدا کردند، دانشجو بودند و دانشجویان جامعه هدف من هستند. بروند در مساجد، کمپ‌ها و مکان‌هایی از این دست قرارش دهند تا کسی بخواند. من یک‌بار به مسؤولی گفتم که عمر خدمتی آدم‌ها کوتاه است و با چشم برهم زدنی عمر خدمت‌تان تمام می‌شود. پس از تمام شدن عمر خدمتی هرکدام از ما باید در محضر خداوند جواب پس دهیم که چه کرده‌ایم؟ آیا همه کاری که از دستت بر‌می آید را انجام دادی؟ آدم باید خودش را محاکمه کند قبل از این‌که محاکمه اصلی‌اش انجام شود. فکر می‌کنم این توقع را حداقل خودشان از خودشان باید داشته باشند، چراکه این کتاب راهش را بالاخره بین مردم باز خواهد کرد. من توقعی از هیچ نهادی ندارم اما اگر تلاش‌های انتشارات جام‌جم و آقای قزلی را نبینند، دچار خسران می‌شوند.  

/انتهای پیام/

منبع: روزنامه جام‌جم 

 

ارسال نظر
captcha