خاطراتی لطیف و مطایباتی ظریف از آیت‌الله‌العظمی جعفر سبحانی تبریزی؛
زنده‌یاد استاد علی ابوالحسنی (منذر) محمدصادق ابوالحسنی آغازین بخش از این مقال را روز گذشته از نظر گذراندید. اینک دومین و واپسین بخش از آن پیش‌روی شماست. امید آنکه تاریخ‌پژوهان و علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

به گزارش «سدید»؛ زنده‌یاد استاد علی ابوالحسنی (منذر) محمدصادق ابوالحسنی آغازین بخش از این مقال را روز گذشته از نظر گذراندید. اینک دومین و واپسین بخش از آن پیش‌روی شماست. امید آنکه تاریخ‌پژوهان و علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

۲. حاضرجوابی و باریک بینی
استاد سبحانى مرقوم داشته‏اند در سال ۱۳۳۹ شمسى، والد این جانب مرحوم آیت‌الله حاج میرزا محمدحسین سبحانى (۱۲۹۹ ـ ۱۳۹۲ هـ. ق) به قم آمد و مرحوم آیت‌الله بروجردى، از ایشان دیدن کرد. ما براى عرض ادب در روز تعطیلى خدمت ایشان مشرف شدیم که ناگهان پس از ما مرحوم علامه طباطبایى و آقاى سید حسین قاضى وارد شدند. انگیزه آنان از این دیدار، عرض تشکر از آیت‌الله بروجردى بود که براى یکى از علماى تبریز که او نیز طباطبایى بود، جلسه ختمى تشکیل داده بود. چیزى نگذشت که پیشکار ایشان مرحوم حاج احمد خادمى، وارد شد و گفت دبیر کنگره مبارزه با مواد الکلى، همراه با یک پزشک ایرانى درخواست دیدار دارند تا نظر جنابعالى را درباره مبارزه با مواد الکلى بشنوند. مرحوم بروجردى اظهار موافقت کرد. هر دو نفر وارد شدند. قیافه نورانى و صورت جذاب مرحوم بروجردى مورد توجه دبیر کنگره که یک دانشمند سوئدى بود، قرار گرفت. دبیر کنگره پس از کسب اجازه، سؤال خود را چنین مطرح کرد: چرا اسلام بهره‏گیرى از مواد الکلى را ممنوع کرده است؟ حقیقت این است که من در آن لحظه، در فکر فرو رفتم که آقا چگونه مى‏خواهد این سؤال را پاسخ بگوید. آیا زیان هاى بهداشتى الکل را خواهد گفت که خود پرسشگر آشناست، ولى تو گویى خدا به قلب مرجع بزرگ الهام کرد و پاسخ بسیار کوتاه و مؤثرى داد و فرمود:
امتیاز انسان بر سایر جانداران به «خِرَد» است و الکل دشمن «خرد» مى‏باشد! وقتى مترجم پاسخ را ترجمه کرد، من در چهره آن دبیر کنگره دقت کردم، دیدم جواب براى او بسیار جالب و پذیرفتنى جلوه کرد. بار دیگر سؤال دیگرى مطرح کرد و گفت: الکل زمانى دشمن خرد است که زیاد مصرف شود، چرا مقدار کم آن نیز در اسلام حرام است؟ وى در پاسخ گفت: در انسان روحیه فزونخواهى هست، اگر روزى یک قاشق مصرف کرد، فردا دو برابر و سه برابر مى‏شود و سرانجام به صورت اعتیاد در مى‏آید! پس از مذاکرات دیگر که من از آن‌ها مى گذرم، دبیر کنگره عرض کرد: چند روز دیگر ما در آنکارا، همایشى درباره مبارزه با مواد الکلى داریم، مایلیم پیام اسلام را از زبان شما در آن کنگره نقل کنیم، شما در این باره پیامى ارسال فرمایید. مرحوم بروجردى به اطراف نگاه کرد و چشمش به مرحوم علامه طباطبایى افتاد و گفت: آقاى سید محمدحسین طباطبایى تبریزى از علماى اسلامند، تفسیرى دارند. ایشان مى‏توانند رساله‏اى تنظیم کنند و از نظر من بگذرانند و سپس براى شما ارسال شود. بعد مرحوم بروجردى فرصت را مغتنم شمرد و درباره‏ تعالیم قرآن سخن گفت و یادآور شد که هر چه زمان بگذرد حقایق قرآنى بیشتر تجلى مى‏کند. آن گاه این آیه را خواند: «و من کل شى‏ء خلقنا زوجین لعلکم تذکرون؛ از هر چیزى دو جفت آفریده‏ایم تا شما یادآور شوید.» معظم‏له در ادامه گفت: مفسران در طول تاریخ، در تفسیر این آیه اقوالى را آورده‏اند که هیچ کدام با ظاهر آیه تطبیق نمى‏کند و، اما مسئله ذره (اتم) و اینکه همه اجسام از اتم تشکیل شده و هر اتمى از دو جزء ترکیب یافته است، تفسیر مناسبى است. خوشبختانه مرحوم طباطبایى رساله‏اى در این مورد نوشت و پس از ملاحظه مرحوم بروجردى، براى کنگره فرستاده شد. اینجاست که انسان مى‏تواند به ارزش گفتار ابن‏عباس پى ببرد که گفت: «القرآن یفسّره الزمان؛ گذشت زمان پرده از حقایق قرآنى بر مى‏دارد.» (۱)
آیت‌الله سبحانى در گزارش فوق، نام دبیر کنگره مبارزه با مواد الکلى و پزشک ایرانى همراه وى را که با آیت‌الله بروجردى دیدار و گفتگو داشته‏اند، ذکر نکرده‏اند. دبیرکل سازمان بین‌المللى مبارزه با الکل «آرشه تونگ» نام داشت و پزشک ایرانى مزبور نیز دکتر «سید ابراهیم چهرازى» بود که از مقامات مهم پزشکى و سیاسى کشورمان پیش از انقلاب به شمار مى‏رود. دکتر چهرازى تحصیلات عالیه را در پاریس گذرانده و از دانشگاه آن شهر، دکتراى طب و نیز گواهى تخصصى اعصاب و روان داشت. در سیاهه بلند خدمات وى، به عناوینى، چون مؤسس بیمارستان چهرازى (۱۳۱۸ شمسى)، رئیس انجمن اعصاب و روان ایران (۱۳۱۹)، عضو مؤسس و دبیر انجمن مبارزه با تریاک و الکل ایران (۱۳۲۲)، رئیس انجمن نور و فیزیولوژى ایران (۱۳۲۳)، نایب رئیس کنگره جهانى مبارزه با الکلیسم (اسلامبول، ۱۳۳۲)، مؤسس جمعیت بهداشت روانى ایران و مؤسس و صاحب امتیاز و مدیر مجله سلامت فکر (۱۳۳۶)، رئیس کانون مطبوعات علمى ایران (۱۳۴۵) بر مى‏خوریم و افزون بر این باید از عضویت و شرکت وى در چندین مجمع علمى بین‌المللى بهداشتى و روانى به نمایندگى از ایران (منعقده در لندن، بیروت، اسلامبول، بروکسل، ژنو، رم، پاریس، بلژیک، فرانکفورت، نیویورک، واشنگتن، اسکندریه، وین و...) یاد کرد. (۲) خوشبختانه آقاى دکتر چهرازى خود در خاطرات خویش، به تفصیل از دیداری که همراه با آرشه تونگ از مرجع بزرگ تشیع (آیت‌الله بروجردى) داشته، سخن گفته‏ است. (۳)

آیت‌الله میرزا عبدالله مجتهدى عالمی پرمایه و متواضع
یکی از شخصیت‌هایى که باید از ذهن وقاد او به عنوان گنجینه‏اى سرشار از معلومات متنوع یاد کرد، آیت‌الله حاج میرزا عبدالله آقا مجتهدى، فقیه پارسا و ذوفنون تبریز در عصر اخیر است. بزرگان و فرهیختگانى که با مرحوم مجتهدى از نزدیک نشست و برخاست داشته‏اند، عموماً اعجاب خویش از دایره بسیار گسترده معلومات متنوّع وى را ابراز داشته‏اند. آیت‌الله حاج شیخ جعفر سبحانى، درباره مرحوم آیت‌الله مجتهدى و معلومات وسیع وى، ضمن طرح این مطلب که: «آقاى مجتهدى یک فهم و یک ذوق خاصى در مطالعه داشت. کم قلم بود، ولى خیلى مطالعه مى‏کرد. یک کتاب ۴۰۰ صفحه‏اى را که به دستش مى‏دادى، تا آخر شب مطالعه مى‏کرد و مطالبش هم به خاطرش مى‏ماند»، مى‏افزاید: «یک وقتى آقاى مُغنیه (۴) قم بود، آقاى مجتهدى هم بود. با ایشان رفتیم به دیدن آقاى مجتهدى. آقاى مغنیه خوب شعرى خواند از جدب، از شعراى لبنان خودشان که شرح اوضاع آن روزى لبنان (که در جنگ بود) در آن شعر آمده بود. مضمون شعر این بود که انسان‌ها ددمنش‏تر از درندگان جنگل هستند. چون درندگان جنگل به هم رحم مى‏کنند، شیر شیر را نمى‏خورد، پلنگ پلنگ را نمى‏خورد، ولى انسان‌ها همدیگر را مى‏خورند. آقاى مجتهدى عین همین مضمون و قریب به همین مضمون را در شعر جاهلى برایش خواند. سه تا بیت بود که هر کدام خواندند. من از آقاى مغنیه خواهش کردم به خط خودش آن سه شعر را بنویسد و آقاى مجتهدى هم... با خطش برایم نوشت.»
جناب سبحانى همچنین با اشاره به «تواضع بسیار» آقاى مجتهدى مى‏گوید: «در مباحث علمى... واقعاً ممکن نبود چیزى از ایشان پرسیده شود و مطلبى در آن باره نگوید، در نحو، لغت، شعر، تفسیر، تاریخ به‌خصوص راجع به غرب. آیت‌الله مجتهدى و جمعى از دوستانش جمعیتى بودند در تبریز که دو برادر نخجوانى هم جزو آن‌ها بودند. یکى هم آقا میرزا جعفر سلطان القُرّاء بود که جدش شیخ عبدالرحیم، قرائت قرآن را از سنى‏ها در خیوه یاد گرفته بود. پدرش مرحوم ابوالقاسم هم استاد قرائت بود. یکى دیگرشان هم عبدالعلى کارنگ بود. یکى دیگر آقا سیدحسن قاضى طباطبایى بود که استاد دانشگاه تبریز بود و از خاندان قاضى‏هاى تبریز بود. یک خاطره دیگر هم بگویم. این را آقاى على اصغر مدرس فرزند مدرس صاحب ریحانه‏الادب مى‏گفت که چندى قبل براى پدرش بزرگداشت گرفته بودند. آمیرزا على اصغر مى‏گفت من تبریز بودم، مجتبى مینوى و عده‏اى دیگر... آمدند آنجا و گفتند عصرى پیش شما مى‏آییم. من با خودم گفتم که آمیرزا عبدالله را هم دعوت کنم. این‌ها نشسته بودند که آمیرزا عبدالله در زد و آمد داخل. این‌ها به محض اینکه او را دیدند، گفتند این آخوند را چه کسی دعوت کرده! آقاى مجتهدى آمد و نشست. همه این‌ها هم ‏قماش بودند و مشغول صحبت شدند بدون آنکه به آقاى مجتهدى محل بگذارند. یک بحثى شد که اولین روزنامه کى در ایران چاپ شده است؟ این‌ها یکى دو کلمه گفتند. ایشان شروع کرد تاریخچه پیدایش روزنامه را در ایران، اولین روزنامه، دومین روزنامه، چند شماره، در تبریز، در تهران و... [گفتن]. این‌ها بهتشان زد از اینکه مى‏دیدند که ایشان بدون مطالعه، تاریخ روزنامه نگارى در ایران را مى‏گوید. موضوع دوم... کم‌کم دست و پایشان را جمع کردند. پرسیدند ایشان کیست؟ بعد از آن، هر موقع که مجتبى مینوى به تبریز مى‏آمد، به دیدن ایشان مى‏رفت. من یک موقع منزل ایشان بودم، مجتبى آنجا بود.» (۵) لازم به ذکر است که این همان مینوى است که محمد ابراهیم باستانى پاریزى، مورخ پراطلاع و سختکوش معاصر، وى را «از جمله کسانى» مى‏شمارد «که به عقیده من ودیعه فرهنگى ایرانى را مدتى حامل بود. این ودیعه را خداوند طى قرن‌ها و سال‌ها و در هر قرن و سالى، تنها به یکى دو تن محول مى‏ساخته است و در روزگار ما، مجتبى مینوى یکى از حاملان آن بود.» (۶)

آیت‌الله شهید حاج شیخ فضل‌الله نوری (ره) پایداری تا پای دار
خونسردى و متانت عجیب آیت‌الله حاج شیخ فضل‌الله نوری (ره) در روزهاى فتح تهران (توسط مشروطه چیان خشمگین و مسلح) به ویژه در پاى دار و لحظه شهادت، قولى است که جملگى بر آنند. همچنانکه امتناع شگفتش از پناهندگى به سفارتخانه‌هاى اجنبى در همان ایام خوفناک، مورد قبول دوست و دشمن قرار دارد. در همین زمینه، آیت‌الله شیخ جعفر سبحانی، از مرحوم آقا میرزا مجید واعظى (از فضلاى تبریز) مطلبی را نقل کردند که حاکی از رشادت و پایمردی شیخ تا پای جان است. [برای فهم بهتر این ماجرا، نخست باید شرایط آن روز تهران را مجسم کنیم. چه آنکه]اهمیت پایدارى شیخ در آن روزهاى سرد و سیاه و سخت که هر «لحظه» آن چونان «قرن» ى مى‏گذشت، زمانى نیک روشن مى‏شود که فضاى رعب انگیز پایتخت را در آن ایام در نظر آوریم. در آن روز‌ها عناصر تندرو و خونریز، تهران را تسخیر کرده و شاه همراه پاره‏اى از درباریان به سفارت روس گریخته و از سلطنت خلع شده بود. همه جا بگیر و ببند بود و پایتخت زیر چکمه تفنگچیان سراپا مسلحى که بسیاری‌شان از راه‌هاى دور (روسیه، گرجستان، باکو، رشت و تبریز) آمده و از چشمشان زهر کینه مى‏بارید، مى‏لرزید... شهر پریشان بود و شهریار پریشان... و هر روز خبر مى‏رسید که کسانى از مخالفان مشروطه را گرفته و به دار زده‏اند... و بر دیگران نیز جریمه سنگینى بسته و به زور اسلحه مشغول ستاندن آنند! گزارش شاهدان عینى از اوضاع اسفبار پایتخت در آن روز‌ها بسیار وحشتناک و تکان دهنده است. حتى کسانى، چون محمدمهدى شریف کاشانى و تقى‌زاده که از طرفداران جدى مشروطه محسوب مى‏شوند، در شرح حوادث آن ایام، به اوج کشتار و غارت مردم توسط مجاهدین مشروطه، با لحنى تلخ اعتراف دارند. تقى‌زاده که خود از سران مجاهدین بود و چند روز پس از قتل شیخ وارد تهران شد، سال‌ها بعد در شرح عملکرد فاتحان تهران چنین نوشت: «. این‌ها خیال مى‏کردند، چون قشون جمع کرده‌اند و طهران را گرفته‌اند، همه حکم باید با این‌ها باشد. در این شکى نیست که تندروى کردیم. در اول امر گفتند، چون دولت محتاج پول است، گردن کلفت‌ها را که پول مردم را گرفته‌اند حبس کنند و پول بگیرند... مجاهدین هم از مردم، این و آن پول مى‏گرفتند» (۷) و «از خانه مردم بالا مى‏رفتند.» (۸) به ویژه «این‌ها که از تفلیس آمده بودند منبع شرارت بودند.» (۹)


در چنین جو مرگبارى بود که شیخ شهید، بى باک و بى‌هراس از دشمن دد منش و تا بُن دندان مسلح، درِ خانه خویش را باز گذارده و حتى درسش را نیز (به گفته ضیاءالدین دُرّى) تعطیل نکرده بود! با این حساب، پیدا بود که به‌زودى سراغ او خواهند آمد و آمدند: در ۱۱ رجب گروهى مسلح به خانه شیخ ریخته، او را دستگیر کردند و از کنار پیکر بر دار شده برخى از مخالفان مشروطه در میدان توپخانه عبور دادند و بر سکوى محکمه‌اى «فرمایشى» نشاندند تا به اصطلاح جناب دادستان که از دشمنان خونى شیخ بود (ابراهیم زنجانى) حکمى از پیش تعیین شده را در لزوم اعدام او قرائت کند و به حیات وى پایان دهند! سپس شیخ را به میدان توپخانه آوردند و در حالی‌که فریاد هلهله مردم و آهنگ مزغان فضا را پر کرده بود، به دار کشیدند! به گفته تندرکیا: هنگامى که شیخ را به دار مى‏آویختند، حاج آقا على‏اکبر بروجردى ـ یار و همرزم وفادار شیخ ـ را «مخصوصاً... جلو ایوان نظمیه نگه مى‏دارند تا جان کندن صمیمى‏ترین دوستان خود را به چشم خودش تماشا کند! او هم وقتى طناب را بالا مى‏کشند، بیهوش مى‏شود.» (۱۰) در چنین لحظات حساسى که پرنده مرگ با بال‌هاى بلند خود بر سر شیخ سایه افکنده بود، او به تأسى از پیشوایش سالار شهیدان (ع)، کمال دلیرى و متانت از خود نشان داد. از شیخ هنگام شهادت، سخنان گوناگونى نقل شده که در تاریخ ثبت شده است. آیت‌اللّه‏ جعفر سبحانى، فقیه و حکیم برجسته معاصر از مرحوم آقا میرزا مجید واعظى (از فضلاى تبریز) نقل مى‏کرد که او به نقل از پدرش (که از وعاظ مهم آن شهر بود) مى‏گفت: در تبریز شهرت داشت که شیخ پاى دار این شعر را خوانده است:
با مسجد و منبر نبود دعوى توحید
منزلگه مردان موحد سر دار است!

حاج انصاری واعظ قوم یا قُم؟
حضرت آیت‌الله سبحانى (مدظله)، در تاریخ ۱/۱۰/۱۳۸۵ فرمودند حاج انصارى یک روز سر منبر، به معدود روحانیونى که در قم درس خوانده و دانش مى‏آموزند، اما به جاى بازگشت به زادشهر خویش و انجام خدمات فرهنگى و تبلیغى در آنجا، در شهر قم ماندگار شده و عمرى را درجا مى‏زنند، با اشاره به آیه نَفْر گفت: قرآن کریم نفرموده: «وَ لِیُنذِروا قُمَهُم» بلکه فرموده است: «و لِیُنذِروا قَومَهُم». (۱۱)

آیت‌الله خزعلی مستمع نکته سنج!
آیت‌الله سبحانى، در دهه ۱۳۷۰ نقل کردند: «آقاى خزعلى در دوران مرجعیت آیت‌الله بروجردى، زمانى در کرمان منبر مى‏رفتند. آنگونه که ایشان به من گفتند بحث ایشان در منبر، پیرامون اصول عقاید بوده و راجع به دلایل وجود خداوند و توحید بارى تعالى، صحبت مى‏کرده‏اند. یک شب به عنوان مدخلى بر بحث، راجع به نیاز اجتناب ‏ناپذیر انسان و جهان به خالق و آفریدگار، این نکته فلسفى را مطرح کرده بودند که موجودات بر سه قسمند: واجب‌الوجود، ممتنع‌الوجود و ممکن‌الوجود. واجب‌الوجود، موجودى است که وجود، ذاتىِ او بوده و نمى‏تواند حتى یک لحظه، عدم و نیستى پذیرد. ممتنع‌الوجود، نقطه مقابل واجب‌الوجود قرار دارد و نمى‏تواند حتى لحظه‏اى لباس وجود بپوشد. در مورد نوع سوم از موجودات هم (که انسان و جهان از همان دسته‏اند)، توضیح داده بودند: ممکن الوجود، موجودى است که نه وجود، ذاتىِ آن است و نه عدم، بلکه در اصل ذات خود، همچون دو کفه مساوى و متوازن ترازو، نسبت به هر دو امرِ وجود و عدم، کاملاً برابر و یکسان بوده و مو نمى‏زند و در آن نه کفه وجود بر عدم مى‏چربد و نه کفه عدم بر وجود... آقاى خزعلى به من گفتند فرداى آن روز، یکى از مستمعین که پای منبرم حضور نداشت، از دوستش که هر روزه در جلسه حاضر مى‏شد، پرسیده بود که حاج آقا دیروز بحثشان چه بود؟ و او که کراراً کلمات ترازو و کفه‌هاى مساوى و مو نزدن آن‌ها را از من شنیده بود، گفت حاج آقا دیروز راجع به کم فروشى صحبت نمود و همه‏اش تأکید مى‏کرد که کفه‌هاى ترازو حتماً باید مساوى ‏و برابر باشند و با یکدیگر مو نزنند...!»

شهید سعیدی: کَثرَةُ الخُبُز تدلّ على عدم الاَرُز!
آیت‌الله سبحانى با اشاره به شوخ طبعى شهید سعیدى (ره) می‌گفتند ما در ایام تحصیل طلبگى، با مرحوم شهید سعیدى اُنسى داشتیم. مرحوم سعیدى خیلى خوشمزه و بذله‏گو بود و همین امر سبب شده بود که مرحوم امام خمینى استاد ما و ایشان، نسبت به وى لطف و عنایتی خاص داشته باشند. زمانى که همراه با مرحوم سعیدى در منزل یکى از دوستان دعوت داشتیم و سفره را پهن مى‏کردند، چنانچه نان در سفره زیاد گذاشته بود، آن مرحوم با اشاره به نان‌ها مى‏فرمود: کَثرَةُ الخُبُز تدلّ على عدم الاَرُز. یعنى زیادى نان دلیل بر این است که پلویى در کار نیست و ما با جناب آبگوشت سر و کار داریم! و اگر نان در سفره کم گذاشته بودند، سرى تکان مى‏داد و به نحوى معنى دار مى‏فرمود: هان...! قِلّةُ الخُبُز تَدُلُّ عَلى وجودِ الأَرُز! کمبود نان در سفره نشانه این است که امروز پلو خورش در کار است!

منابع:
۱- مجله تخصصى کلام اسلامى، س ۱۸، ش ۷۰، تابستان ۱۳۸۸، صص ۸۳ ـ ۸۱.
۲- براى آشنایى با زندگى و خدمات و آثار دکتر چهرازى ر. ک، خاطرات و زندگینامه دکتر سید ابراهیم چهرازى، به کوشش مرتضى رسولى پور، نشر نوگل، تهران ۱۳۸۲.
۳- ر. ک: خاطرات و زندگینامه دکتر سید ابراهیم چهرازى، همان، صص ۸۹ ـ ۸۳.
۴- مقصود، استاد شیخ محمدجواد مغنیه، نویسنده و پژوهشگر شیعى بزرگ لبنان در عصر اخیر است. وى کتاب‌هاى مختلف و مشهورى دارد که از جمله آن‌ها کتابى است که توسط دانشمند سختکوش، مرحوم مصطفى زمانى با عنوان «شیعه و زمامداران خودسر» به فارسى ترجمه و بار‌ها چاپ شده است.
۵- همان: صص ۳۹۸ ـ ۳۹۷.
۶- «نان جو» و «دوغ گو»، باستانى پاریزى، محیط ادب؛ مجموعه سى گفتار به پاس پنجاه سال تحقیقات و مطالعات سیدمحمد محیط طباطبایى، به کوشش حبیب یغمایى، سید جعفر شهیدى و...، از انتشارات مجله یغما، تهران ۱۳۵۷، صص ۲۸۲ ـ ۲۸۱.
۷- زندگى طوفانى؛ خاطرات سیدحسن تقى‌زاده، به کوشش ایرج افشار، چ ۲، انتشارات علمى، تهران ۱۳۷۲، ص ۱۳۵.
۸- همان: ص ۱۴۳.
۹- همان: ص ۱۴۴. نیز ر. ک، ص ۱۵۱.
۱۰- نهیب جنبش ادبى ـ شاهین، شمس‏الدین تندرکیا، از انتشارات روزنامه سیاسى فرمان، تهران، دى ۱۳۳۵، ص ۲۲۹. حاج آقا على‏اکبر بروجردى، از دوستان صمیمى و دیرین شیخ فضل‏الله‏ بود و در قضایاى مشروطه به ویژه در دوران موسوم به استبداد صغیر، نقش کارگزار و واسطه شیخ با شاه و دولت را ایفا مى‏کرد. قرار بود پس از اعدام شیخ، او و مرحوم ملامحمد آملى را نیز دار بزنند که انزجار شدید مردم از اعدام شیخ و پادرمیانى مرحوم عضدالملک و دیگران، مانع انجام این جنایت شد. حاج آقا على‏اکبر که ضمناً پدر زن حاج میرزا هادى نورى پسر شیخ است، به سال ۱۳۰۶ شمسى در مشهد مقدس رضوى علیه‌السلام درگذشت و همانجا به خاک رفت. (همان).
۱۱- یعنى: نفرموده است که «قم» شان را انذار کنند، بلکه فرموده است «قوم» شان را انذار کنند!

 

انتهای پیام/

منبع: جوان
ارسال نظر
captcha