میزان درآمد و ثروت خانوار‌ها چه میزان با رشد مغزی افراد و کودکان در ارتباط است؟
حوزه علوم اعصاب شناختی به ما می‌آموزد که ساختار‌ها و مدار‌های مختلف مغز از انواع متفاوتی از مهارت‌های شناختی پشتیبانی می‌کنند. در حالی که نقاط عطف کلاسیک دانشگاهی مانند فارغ‌التحصیلی از مدرسه می‌تواند به طور کلی در مورد تأثیرات جهانی نابرابری‌های اجتماعی-اقتصادی بر پیشرفت به ما بگوید.

گروه راهبرد «سدید»؛ کیمبرلی جی. نوبل (Kimberly G. Noble) عصب شناس و استادیار دانشگاه کلمبیا و یکی از فعالان حوزه مطالعات نابرابری در این یادداشت به این حقیقت توجه ویژه‌ای کرده است که میزان درآمد و ثروت خانوار‌ها تا حد زیادی با رشد مغزی افراد و کودکان در ارتباط است. در واقع می‌توان گفت بر اساس شواهد به دست آمده گرچه ناملایمات اجتماعی-اقتصادی ممکن است تنها تعیین کننده موفقیت کودک در مراحل بعدی زندگی نباشد، اما نقش مهم آن در کمک به رشد زبان، حافظه و مهارت‌های زندگی را نمی‌توان نادیده گرفت. این یادداشت برای اولین بار در dana foundation منتشر شده است.

مغز انسان پیچیده‌ترین بخش طبیعت است که تاکنون انسان موفق به کشف آن شده است. در واقع وقتی در نظر بگیریم که مغز ما در هنگام تولد دارای ۱۰۰ میلیارد نورون می‌باشد توصیف پیچیده‌ترین عضو خیلی هم متوهمانه نمی‌باشد. جالب است بدانید که حدود ۵۰۰ هزار نورون در هر دقیقه در چندماه اول زندگی نوزاد به وجود می‌آید. البته که فقط تعداد نورون‌ها شگفتی زا نیست بلکه تعداد سیناپس‌ها و رشته‌هایی که اتصالات بین نورون‌ها را برقرار می‌کنند نیز بسیار بسیار زیاد است. طبق تحقیقاتی که تاکنون انجام شده است. رشته‌های ارتباطات سیناپسی در چند سال اول زندگی به طور فزاینده‌ای رشد کرده و پیچیده می‌شوند و کودکان در سن سه سالگی دارای ۱۰۰۰ تریلیون رشته هستند. در اینجا این نکته را باید در نظر داشته باشیم که در تکمیل این فرآیند تجربه‌های سال‌های اولیه زندگی انسان نقش مهمی دارند. اساسا مدار‌های عصبی مغز انسان به طور مداوم و بر اثر تکرار تقویت می‌شوند و رشد می‌کنند و در صورت عدم تقویت و به کارگیری یا تعذیه نامناسب کم کم از بین می‌روند. همچنین جالب است بدانید که بیشترین فعالیت رشته‌های مغزی و رشد یا از بین رفتن آن‌ها مربوط به سه تا چهار سال اول زندگی افراد است. به این معنی که مغز انسان در سه چهارسال نخست زندگی کاملا حالتی شکل گیرنده دارد و به راحتی قادر به ایجاد اتصالات عصبی جدید است. برای مثال تحقیقاتی در دهه ۹۰ نشان داد که کودکانی که زبان دوم را تا قبل از هفت سالگی می‌آموزند دارای شبکه عصبی جداگانه‌ای شبیه به ساختار عصبی بخش زبان آموزی زبان اول هستند در واقع مغز آن‌ها به خوبی شبکه جدیدی در کنار شبکه اصلی ساخته است و کیفیت زبان آموزی آن‌ها بسیار بالاتر از کودکانی است که زبان دوم را بعد از هفت سالگی یاد می‌گیرند.

همچنین اخیرا در تحقیقاتی دانشمندان به این نتیجه رسیده‌اند که تجربیات سال‌های اولیه زندگی تاثیر زیادی بر میزان کارآیی مغز در دوران پیری دارد. طبیعی است که با افزایش سن عملکرد سیستم عصبی مغز انسان کاهش می‌یابد به عنوان مثال افراد مسن در درک و فهم گفتار نسبت به جوان‌تر‌ها مشکل بیشتری دارند خصوصا در محیط‌هایی که تا حدودی صدا‌های پس زمینه زیادی وجود دارد مانند مهمانی‌ها یا خیابان. محققان اخیرا متوجه شده‌اند که آموزش موسیقی در سال‌های اولیه زندگی می‌تواند شیب این روند کاهش شنوایی در سنین پیری را کمتر کند. در واقع شبکه‌های عصبی تشکیل شده برای دریافت نت‌های موسیقی در سال‌های اولیه زندگی در دوران پیری باعث می‌شوند تا مغز به صورت فعال تری نسبت به صدا‌های پیرامونی خود واکنش نشان دهد. دقیقا با توجه به همین تحقیقات و ده‌ها تحقیق معتبر دیگر در خصوص تاثیرات مثبت فعالیت‌های مفید در سال‌های اولیه زندگی بر روی مغز به صراحت می‌توانیم بگوییم کمبودها، تبعیض‌ها و تجربیات تلخ همان سال‌ها، می‌توانند تاثیرات مخربی بر عملکرد مغز در تمام دوران زندگی فرد بگذارند.

بدبختی‌های اولیه

در ایالات متحده ۲۳ درصد جمعیت را کودکان زیر ۱۸ سال تشکیل می‌دهند، اما همین کودکان حدود ۳۴ درصد از کل جمعیت فقرا را تشکیل می‌دهند. تقریبا از هر پنج کودک در ایالات متحده ۱ کودک از فقر رنج می‌برد. در واقع می‌توان گفت حدود ۱۶ میلیون کودک فقیر در ایالات متحده وجود دارد که دچار فقر در زندگی روزمره خود هستند. البته باید توجه داشته باشیم که این آمار رسمی زیاد هم قابل اعتماد نیست، زیرا تعریف فقر بیشتر بر اساس درآمد خانواده‌ها به نسبت تعداد افراد خانواده تعیین می‌شود یعنی در این آمار‌ها توجهی به محل سکونت و موقعیت جغرافیایی خانواده‌ها و تفاوت هزینه‌ها در موقعیت‌های مختلف نمی‌شود. مثلا اگر خانواده‌ای با دو بزرگسال و دو فرزند کمتر از ۲۳۵۵۰ دلار در سال درآمد داشته باشد بدون توجه به محل سکونت زیر خط فقر شناخته می‌شود این دستورالعمل‌ها برای تعیین میزان خط فقر این نکته مهم را در نظر نمی‌گیرند که گذران امور یک خانواده در شهر‌های گرانی مانند نیویورک یا سانفرانسیسکو بسیار گران‌تر از گذران امور در روستایی در داکوتای جنوبی می‌باشد. به همین دلیل، بسیاری از محققان تا حدودی نقش عوامل متعدد اجتماعی-اقتصادی را علاوه بر درآمد در نظر می‌گیرند. وضعیت اجتماعی-اقتصادی، یا SES، معیار‌های عینی دیگری مانند آموزش والدین و شغل را در بر می‌گیرد. گاهی اوقات محققان وضعیت اجتماعی ذهنی را نیز در نظر می‌گیرند، که رتبه بندی ذهنی فرد از موقعیت خود در سلسله مراتب اجتماعی است. در میان این شاخص‌های مختلف اجتماعی-اقتصادی، محققان تفاوت‌های مشخصی را در طیفی از معیار‌های مهم شناختی و پیشرفت برای کودکان، مانند IQ، سواد، آزمون‌های پیشرفت، و میزان فارغ‌التحصیلی از دبیرستان توصیف کرده‌اند. می‌توان گفت نابرابری به سرعت تاثیرات خود را می‌گذارد و در سال‌های ابتدایی دبستان به وضوح آثار آن بروز می‌کند. به عنوان مثال کودکان ده ساله‌ای که ses خانوادگی بالاتری از دیگران داشته‌اند بدون توجه به اینکه در دوسالگی چه میزان توانایی شناختی داشته‌اند، عموما عملکرد بهتری از بقیه دارند. عوامل متعددی در ایجاد این شکاف‌های SES در رشد شناختی نقش دارند: تغذیه، محیط اجتماعی، محیط یادگیری در خانه، قرار گرفتن در معرض استرس، و تحصیلات اولیه. علاوه بر این، این مسیر‌های مختلف اغلب همبستگی بالایی با یکدیگر دارند، به این ترتیب که خانواده‌های محروم بیشتر از خانواده‌های دارای مزیت در معرض عوامل خطر متعدد قرار دارند.


سنجش میزان تاثیر سایر عوامل

یکی از راه‌های درک شبکه درهم تنیده مکانیسم‌های همبسته که منجر به نابرابری‌های اجتماعی-اقتصادی در رشد شناختی می‌شود، این است که درک کنیم که توسعه شناختی خود یک ساختار بسیار گسترده است –بنابراین بهتر است سعی کنیم پیوند‌های بین نابرابری‌های اجتماعی – اقتصادی و جنبه‌های خاص شناخت را درک کنیم.

حوزه علوم اعصاب شناختی به ما می‌آموزد که ساختار‌ها و مدار‌های مختلف مغز از انواع متفاوتی از مهارت‌های شناختی پشتیبانی می‌کنند. در حالی که نقاط عطف کلاسیک دانشگاهی مانند فارغ‌التحصیلی از مدرسه می‌تواند به طور کلی در مورد تأثیرات جهانی نابرابری‌های اجتماعی-اقتصادی بر پیشرفت به ما بگوید. می‌دانیم که موفقیت در واقع خروجی پیچیده‌ای از سیستم‌های شناختی و اجتماعی-عاطفی و متعدد است، مانند زبان، یادگیری و حافظه، و... این سیستم‌های شناختی متمایز توسط مناطق و شبکه‌های مختلف مغز پشتیبانی می‌شوند. بنابراین، در حالی که معیار‌های کلاسیک پیشرفت تحصیلی مانند فارغ التحصیلی از دبیرستان تا حدی منعکس کننده عملکرد مغز می‌باشند، اما در مورد اختلالات در فرآیند‌های شناختی و عصبی خاص، نسبتاً اطلاعات مفیدی به ما نمی‌توانند بدهند. با اتخاذ رویکرد علوم اعصاب شناختی، در این مسیر ممکن است تلاش‌های خودمان را در ارائه مداخلات آموزشی هدفمند بهبود بخشیم.

این رویکردی بود که من و همکارانم از زمانی که دانشجوی کارشناسی ارشد دکتر مارتا فرح در دانشگاه پنسیلوانیا بودیم، در یک سری مطالعات در دهه گذشته پیش گرفتیم.

بر اساس تحقیقات ما عملکرد‌های شناختی مغز انسان‌ها به شدت در ارتباط با میزان نابرابری‌های اجتماعی و اقتصادی بودند. برای اینکه نتایج یافته‌های خود را در حیطه تجربی نیز آزمایش کنیم. کودکانی از طبقات مختلف اجتماعی و تنوع اقتصادی انتخاب کرده و مجموعه‌ای از تست‌های شناختی را بر روی آن‌ها اجرا کردیم. این تست‌ها اغلب برای بررسی سیستم‌های مغزی مربوط به زبان، عملکرد‌های اجرایی، مهارت‌های دیداری و حافظه طراحی شده بودند. نتایج تقریبا شبیه همان چیزی بود که قابل حدس زدن بود. به طور کلی کودکانی که از خانواد‌هایی با استاندارد اجتماعی اقتصادی بالاتر هستند، در بیشتر مهارت‌های شناختی بهتر از بقیه کودکانی که چنین شرایط خانوادگی را نداشتند یا کمتر داشتند عمل کرده بودند. همچنین در سراسر مطالعات ما بیشترین تفاوت‌ها را در مهارت‌های زبانی بین کودکان تشخیص دادیم و در مرحله بعد تفاوت‌هایی در حوزه حافظه و توانایی‌های اجرایی کودکان نیز قابل مشاهده بود. کار‌های اخیر آزمایشگاه ما نشان می‌دهد که اثر نابرابری‌های اجتماعی-اقتصادی در رشد عصبی شناختی خیلی زود ظاهر می‌شود، و تفاوت‌های بزرگی در رشد زبان و حافظه که قبل از دو سالگی مشهود است ایجاد می‌کند.

گفتنی است دانشمندان دیگری که تحقیقات اخیر درباره تفاوت‌های اجتماعی-اقتصادی در ساختار و عملکرد مغز را هدایت می‌کنند، پیامد‌های شناختی و عصبی خاص‌تری را در نظر گرفته‌اند که بر اساس آن‌ها می‌توان عوامل محیطی قابل تغییری را که واسطه این پیوند‌ها هستند، از هم جدا کرد.

از آنجایی که بیشترین تفاوت‌های اجتماعی-اقتصادی در مهارت‌های زبانی وجود دارد، اجازه دهید ابتدا به چندین یافته در مورد تاثیر نابرابری‌های اجتماعی-اقتصادی در عملکرد و ساختار مناطق حامی زبان در مغز بپردازیم. چمیسلاو تومالسکی، عصب شناس لهستانی و همکارانش اخیراً از الکتروانسفالوگرافی برای بررسی تاثیر تفاوت‌های اجتماعی-اقتصادی در عملکرد مغز نوزادان استفاده کردند. این تکنیک به طور گسترده توسط محققان برای بررسی قدرت امواج مغزی کودک در مکان‌های مختلف پوست سر استفاده می‌شود، به همین دلیل بینشی در مورد میزان و کیفیت فعالیت در مناطق مختلف مغز برای محققان فراهم می‌کند. مطالعه آن‌ها نشان داد که حتی در شش ماهگی نوزادان نیز میزان درآمد و شغل والدین با میزان قدرت امواج مغزی در نواحی پیشانی مغز نوزاد مرتبط می‌باشد. می‌دانیم که وجود امواج مغزی با قدرت بالاتر در این بخش از مغز ارتباط مستقیم با رشد زبانی بهتر نوزاد در سال‌های آینده زندگی و سنین بالاتر او دارد. بنابراین، قبل از اینکه معیار‌های رفتاری اختلاف در پردازش شناختی مشهود باشد، ممکن است حداقل یک نشانه عصبی بزرگ شدن در شرایط نامساعد اجتماعی-اقتصادی در اوایل دوران نوزادی قابل تشخیص باشد.

در یک مطالعه دیگر در آزمایشگاه، ما حجم مغز را در گروهی متشکل از ۶۰ کودک متفاوت از نظر اجتماعی و اقتصادی که بین ۵ تا ۱۷ سال سن داشتند بررسی کردیم و متوجه شدیم که با بزرگتر شدن کودکان، کودکانی که موقعیت اجتماعی-اقتصادی بالاتری داشتند نسبت به همسالان خود با موقعیت پایین‌تر، بخش‌های عصبی نسبتا بیشتری از مغز خود را به شبکه‌های عصبی که از رشد زبانی پشتیبانی می‌کنند، اختصاص می‌دهند. این نتایج به ما نشان داد که تجربه رشد در یک محیط استاندارد اجتماعی و اقتصادی احتمالاً منجر به رشد بیشتر در مناطق مرتبط با زبان در مغز می‌شود. در واقعیت نیز شاهد این هستیم که کودکان خانواده‌های فقیر بسیار کمتر از همتایان خود در خانواده‌های متوسط و ثروتمند، تمایل به شنیدن کلمات دارند. این کودکان به طور دقیق و بر اساس تحقیقات انجام شده چیزی حدود ۳ میلیون کلمه کمتر از همتایان خود در سن ۳ سالگی می‌شنوند. همچنین مادران دارای درجه پایین‌تر بهره مندی‌های اجتماعی و اقتصادی به احتمال زیاد با فرزندان خود به صورت دستوری صحبت می‌کنند تا به صورت مکالمه، و از الگو‌های گفتاری ساده‌تر و حرکات کمتری استفاده می‌کنند.

این احتمال وجود دارد که تفاوت در ورودی گفتار مادر منجر به مجموعه‌ای از اثراتی شود که مستقیماً به رشد قشر حامی زبان کودک در دوران شیرخوارگی مرتبط است. همانطور که قرار گرفتن در معرض موسیقی ممکن است درک فرد از گفتار را سال‌ها بعد افزایش دهد، تعامل اجتماعی بیشتر با بزرگسالان به صورت تعاملی و مکالمه محور، ممکن است باعث شود کودکان توانایی‌های بهتری برای درک و تمایز بین صدا‌های گفتاری داشته باشند.

بنابراین، یک مسیر مکانیکی به ما نشان می‌دهد که نابرابری‌های اجتماعی-اقتصادی منجر به تفاوت‌های زیادی در کیفیت و کمیت مواجهه زبانی می‌شود، که به نوبه خود منجر به تفاوت‌هایی در توسعه مناطق مغزی حامی زبان می‌شود.

نقش هیپوکامپوس

همانطور که مشاهده کردید نابرابری‌های اجتماعی-اقتصادی علاوه بر زبان بر روی یادگیری و حافظه کودکان نیز تاثیر مشهودی می‌گذاشتند. هیپوکامپوس یکی از ساختار‌های مغزی است که برای رشد حافظه حیاتی است، و تعدادی از مطالعات اخیر نشان داده‌اند که عوامل اجتماعی-اقتصادی با اندازه هیپوکامپوس در کودکان و بزرگسالان در سراسر طول عمرشان مرتبط است. تحقیقات روی حیوانات و انسان‌ها نشان می‌دهد که تجربه استرس و بی توجهی یا بدرفتاری والدین تأثیر مستقیمی بر رشد هیپوکامپوس دارد. گرچه می‌توان گفت قطعا همه خانواده‌ها درگیر میزانی از استرس هستند، اما عموما استرس و نگرانی در میان خانواده‌ای محروم که از نابرابری‌های اجتماعی و اقتصادی رنج می‌برند بیشتر مشاهده می‌شود. بنابر این به راحتی می‌توان نتیجه گرفت که نابرابری‌های اجتماعی و اقتصادی تاثیر مستقیم در رشد کمتر هیپوکامپوس داشته و در نهایت در میزان و کیفیت حافظه و یادگیری افراد نقش جدی ایفا می‌کند. در همین زمینه جوآن لوبی از دانشگاه واشنگتن-سنت. لوئیس و همکارانش اخیراً دریافتند که روابط خصمانه و ناسازگاری والدین و استرس خانوادگی باعث ارتباط بیشتر بین میزان درآمد و اندازه هیپوکامپوس کودکان خانواده می‌شود و در نهایت این آسیب‌ها در کاهش یادگیری و افت تحصیلی و کسب نمرات پایین‌تر در دوران‌های بعدی در مدارس تاثیر مستقیم خواهد داشت. تحقیقات جدیدتر نیز به صورتی ملموس تری ارتباط بین نابرابری‌های اجتماعی و اقتصادی با میزان رشد نواحی مختلف مغز را نشان داده‌اند. بر اساس این تحقیقات نیز باز هم استرس مزمن با تغییراتی در توسعه مدار‌های مغزی همراه بوده است.

بنابراین، شواهد فزاینده نشان می‌دهد که عوامل اجتماعی-اقتصادی - تحصیلات والدین یا درآمد خانواده - ممکن است منجر به تفاوت‌هایی در محیط زبانی خانواده شود که به نوبه خود اثرات زیادی بر رشد سیستم‌های مغزی که از عملکرد‌های عصبی-شناختی حیاتی پشتیبانی می‌کنند، دارد. یعنی زبان، حافظه و خودتنظیمی. با این حال ما هنوز نمی‌دانیم در چه سطحی مداخله برای جلوگیری از این آسیب‌ها موثرتر است.

چگونه این مشکل را حل کنیم؟

آیا تلاش‌های ما به بهترین وجه در جهت بهبود تجارب آموزشی کودکان محروم، و با تمرکز بر مهارت‌های زبان، حافظه و خودتنظیمی است؟ در این زمینه مداخلات بر بستر مدرسه مطمئناً رایج‌ترین شکل مداخله در دوران کودکی هستند، و بسیاری از آنها، مانند پروژه آمادگی مدرسه شیکاگو و برنامه پیش دبستان در بوستون، دستاورد‌های امیدوارکننده‌ای را در هر دو زمینه پیش‌آکادمیک و خودتنظیمی بین دانش آموزان محروم نشان داده‌اند.

اما با این حال، در حالی که این برنامه‌ها می‌توانند مؤثر باشند بعید به نظر می‌رسد مفید و کافی باشند. با توجه به اندازه شکاف نابرابری‌های اجتماعی-اقتصادی موجود تا زمانی که کودکان وارد مدرسه می‌شوند، بعید است که مداخلات پیش دبستانی به تنهایی بتواند این شکاف را به طور کامل پر کند. اما تجربه نشان داده است که برخی برنامه‌های فشرده و کوچک در اوایل دوران کودکی توانسته فواید طولانی مدت قابل توجهی بر رشد و پیشرفت شناختی و حتی سلامت جسمی کودکان با ورود به دوران بزرگسالی شان داشته باشد. همچنین باید توجه داشته باشیم که کودکان خردسال اکثریت قریب به اتفاق وقت خود را با والدین و سایر مراقبان خود می‌گذرانند، بنابراین شاید ما باید بر رفتار‌های والدین تمرکز کنیم.

جالب است بدانید که والدین دارای تحصیلات عالی زمان بیشتری را صرف بازی، صحبت و آموزش فرزندان خود می‌کنند و سبک فرزندپروری به عنوان تنها عامل مهم در توضیح شکاف و تفاوت‌های اجتماعی-اقتصادی و تاثیر آن در رشد شناختی ذکر شده است. بنابراین، شاید هدف قرار دادن والدین مؤثرترین راه مداخله برای کاهش عوارض این نابرابری‌ها باشد. تلاش‌های مداخله‌ای در مقیاس کوچک برای آموزش والدین محروم در مورد مزایای صحبت کردن زودهنگام و مکالمه‌های غنی با فرزندانشان نتایج امیدوارکننده‌ای را به همراه دارد. با اینحال نمی‌توان انگیزه‌های والدین را نیز در این میان نادیده گرفت. در حالی که برخی از مداخلات گسترده‌تر در خصوص والدین مانند برنامه مشارکت پرستار-خانواده منجر به بهبود متوسطی در پیامد‌های شناختی و رفتاری کودکان شده است، اما اغلب به دلیل مشکلات فرسایشی و مشارکت کم والدین غلبه بر موانع بر سر راه افزایش چنین مداخلاتی ذهن فعالان این حوزه را مشغول کرده است.

در نهایت، باید بگوییم هر تلاشی در این مسیر بدون توجه به سیاست‌های فقرزدایی بی نتیجه خواهد ماند. اجازه دهید مداخلاتی را در نظر بگیریم که در مهمترین سطح عمل می‌کنند – یعنی سطح مقابله با نابرابری‌های اجتماعی و اقتصادی. شواهد نشان می‌دهد که برای خانواده‌های محروم، افزایش ۴۰۰۰ دلاری در درآمد خانواده در دو سال اول زندگی کودک منجر به تفاوت‌های قابل توجهی در شرایط بزرگسالی آن کودک می‌شود، و حتی برخی شواهد از بهبود سلامت جسمانی در بزرگسالی آنان حکایت می‌کند. در حالی که درآمد خانواده به تنهایی بعید است مهم‌ترین عامل در قرار دادن فرزندان خردسال در مسیر پیشرفت باشد، اما ممکن است عملیاتی‌ترین عامل از دیدگاه سیاست گذاری باشد. بنابراین، بر اساس شواهدی که در بالا توضیح داده شد، بسیاری از دانشمندان برجسته اجتماعی و عصب‌شناسان معتقدند که سیاست‌هایی که فقر خانواده‌ها را کاهش می‌دهند، تأثیرات معنی‌داری بر مراقبت‌های اولیه و کاهش استرس خانواده خواهد داشت و در نهایت عملکرد مغز کودکان را بهبود می‌بخشد و رشد شناختی و اجتماعی-عاطفی را ارتقا می‌دهد. پس باید بدانیم که در کنار همه تلاش‌های مددکارانه و مراقبت‌های پزشکی و آموزش‌های لازم، مقابله با فقر و اجرای سیاست‌های فقرزدایی برای موفقیت کودکان و داشتن زندگی سالم و سازنده بسیار حیاتی است.

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha