درسی که دیگر کشور‌ها باید از تجربه ایالات متحده بگیرند؛
امروز دیگر شرایط مانند دهه ۱۹۵۰ نیست. تلاش‌های جنبش حقوق مدنی و قدرت‌های جهانی‌سازی، بسیاری از موانع اواسط قرن بر سر راه ورود جریان فرهنگ خارجی به ایالات متحده را از بین برده است. رژیم مهاجرت با سهمیه نژادی سرانجام در سال ۱۹۶۵ سقوط کرد و مرز‌های آمریکا را به روی اتباع خارجی در همه جا باز کرد و جمعیت‌شناسی آمریکا را تغییر داد.

گروه راهبرد «سدید»؛ تجربه آمریکایی تسلط بر فرهنگ جهانی عموما ذهن ما را درگیر مسائلی همچون رویکرد‌های استعماری قدرت‌های بزرگ می‌کند. درست است که فرهنگ آمریکایی به واسطه قدرت سخت و نرم ایالات متحده در سراسر جهان رواج یافت، اما این همه ماجرا نیست؟ ایالات متحده و یا بهتر است بگوییم هر دولتی که تلاش کند رابطه‌ای یک سویه با جهان خارج از خود داشته باشد به مرور دچار عوارض این درون گرایی خواهد شد. عوارضی که شاید اولین تاثیرات آن جهل عمومی نسبت به آنچه در جهان می‌گذرد و سیاست گذاری بر مبنای فرضیات اشتباه خواهد بود. دکستر فرگی (Dexter Fergie) دانشجوی دکترای تاریخ ایالات متحده و جهان در دانشگاه نورث وسترن در این یادداشت با مرور آنچه باعث فراگیر شدن فرهنگ آمریکایی در جهان شد اشاره‌ای به عوارض این مسئله خواهد کرد. این یادداشت در مارس ۲۰۲۲ در newrepublic منتشر شده است.

 

در اواسط دهه ۱۹۹۰، یک دانشجوی آمریکایی به نام ماکس پرلمن در حال سفر از سیچوان، چین، که بیش از ۱۵۰۰ مایل از پکن فاصله دارد بود. او در این سفر با گروهی از مسافران تبتی که به پایتخت می‌رفتند، برخورد کرد. این گروه تبتی به گرمی جوان آمریکایی را در آغوش گرفتند و غذا‌های خودشان را با او تقسیم کردند. تبتی‌ها ظاهراً قبلاً هرگز از روستای خود خارج نشده بودند. با این حال در وسط بحث با ماکس، یکی از تبتی‌ها رو به او کرد و پرسید: مایکل جردن اوضاعش چطور است؟

اینکه این مسافران تبتی در روستا‌های چین نه تنها در مورد لیگ ورزشی آمریکا اطلاعات خوبی داشتند، بلکه یکی از ستاره‌های آن و تیمش را دنبال می‌کردند ویژگی مشخص نظم بین‌المللی معاصر را آشکار می‌کند. می‌توانیم بگوییم در حقیقت بقیه جهان به آمریکا چسبیده و خود را پیوستی از فرهنگ و زندگی آمریکایی می‌داند. خارجی‌ها اخبار آمریکایی‌ها را مانند اخبار خودشان حتی بیشتر از آن دنبال می‌کنند، به موسیقی پاپ آمریکایی گوش می‌دهند و حجم زیادی از سریال‌های تلویزیونی و فیلم‌های آمریکایی را تماشا می‌کنند (در سال ۲۰۱۶، شش استودیو بزرگ هالیوود به تنهایی بیش از نیمی از فروش جهانی باکس آفیس را به خود اختصاص دادند). گاهی توجه به فرهنگ آمریکایی به قیمت عدم توجه به شناخت خارجی‌ها از کشور خودشان تمام می‌شود. مثلا بر اساس یک پژوهش ملی که در سال ۲۰۰۸ در کانادا انجام شد. مشخص شد که کانادایی ها، تمایل دارند بیشتر در مورد تاریخ آمریکا اطلاعات داشته باشند تا تاریخ ملی کشور خودشان. اما این فقط نیمی از داستان است. نکته دیگر این است که آمریکایی‌ها نیز تنها به ایالات متحده می‌چسبند. به عنوان مثال در فهرست ۵۰۰ فیلم پرفروش تمام دوران در ایالات متحده، حتی یک فیلم خارجی دیده نمی‌شود. این یعنی آمریکایی‌ها ترجیح می‌دهند تنها محصولات فرهنگی تولیدی خودشان را استفاده کنند. یکی دیگر از معیار‌های منطقه‌گرایی آمریکایی، درصد آمریکایی‌هایی است که پاسپورت دارند، این تعداد به شدت کمتر از بسیاری از کشور‌های دیگر در میان کشور‌های پیشرفته در ناحیه شمال جهانی است. در مقایسه با ۶۶ درصد کانادایی‌ها و ۷۶ درصد از شهروندان بریتانیایی، از هر ۱۰ آمریکایی تنها چهار نفر دارای گذرنامه هستند و می‌توانند به خارج از کشور سفر کنند. این یعنی اساسا آمریکایی‌ها تمایلی هم به سفر به دیگر مناطق جهان ندارند. نکته‌ای که در اینجا اهمیت پیدا می‌کند این است که این چسبندگی شدید به داخل ایالات متحده می‌تواند منجر به ایجاد پدیده با عنوان جهل آمریکایی شود. وضعیتی که حتی آن را در شو‌های شبانه طنز هم مشاهده می‌کنیم وقتی مجری از مردم میخواهد مکان کشوری خاص را روی نقشه نشان دهند و بسیاری توانایی این کار ساده را ندارند. البته ماجرا به این سادگی‌ها هم نیست و این عدم آشنایی با جهان خارج، تاکنون عواقب خطرناکی هم برای ایالات متحده و هم برای جهان داشته است. سیاستگذاران آمریکایی در حقیقت در تله جهل آمریکایی گرفتار هستند و مشاهده کرده اید که این ناآگاهی از شرایط محیطی و منطقه‌ای باعث شد تا مفروضات اشتباهی را دقیق بدانند و در مناطق مختلفی مانند عراق و افغانستان وارد جنگ‌های خونین و ویرانگری شوند.

اما چگونه این اتفاق افتاده است؟ چگونه جهانی شدن در قرن بیستم چنین مسیر یک طرفه‌ای را طی کرد؟ و چرا ایالات متحده - آن غول بزرگ جهان با بیش از ۷۰۰ پایگاه خارج از کشور - به طرز عجیبی منزوی شده است؟ پاسخ این سوال به خوبی در کتاب جدید سام لبوویچ، آمریکای پس از جنگ و سیاست جهانی‌سازی فرهنگی، به طور قانع‌کننده‌ای بیان شده است، او در این کتاب تا حد زیادی این اتفاق را محصول سیاست‌های آمریکا در دهه‌های میانی قرن بیستم می‌داند.

ایالات متحده با نگاهی به ویرانه‌های جنگ جهانی دوم از جایگاه جدید خود به عنوان ابرقدرت پیشرو، وعده ساخت جهانی جدید – یک نظم بین المللی لیبرال و وابسته به هم- و یک دنیای آزاد را به جهان داد. برای این منظور، سیستم جدیدی از سازمان‌های بین‌المللی، از جمله صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی، و آژانس‌های به هم پیوسته و بازو‌های سازمان ملل متحد را گرد هم آورد که ملت‌ها را به هم پیوند می‌دادند و قرار بود تا از درگیری‌های آینده جلوگیری کنند. این پدیده جدید در واقع قرار بود یک دهکده جهانی باشد.

یکی از اصول پایه گذاری دهکده جهانی جریان آزاد اطلاعات و فرهنگ بود. تصور می‌شد ساکنین این دهکده آزادانه سفر کنند، تجارت کنند و با یکدیگر ارتباط برقرار کنند و تفاهم بین‌المللی را توسعه دهند و در پیوند‌های سودمند متقابل با یکدیگر تعامل کنند. این عبارت - که معمولاً فقط به طور خلاصه"جریان آزاد اطلاعات" عنوان می‌شود - در دهه ۱۹۴۰ سر و صدای زیادی ایجاد کرد. آژانس‌های مطبوعاتی آمریکا از آن دفاع کردند. کنگره قوانینی را در حمایت از آن تصویب کرد؛ و دیپلمات‌ها مانند مویسونر‌های مسیحی در همه جای دنیا آن را ترویج و تبلیغ می‌کردند. در سال ۱۹۴۶، رئیس جمهور هری ترومن به مجمع عمومی سازمان ملل متحد اعلام کرد که "باید تلاشی هماهنگ برای از بین بردن موانع جریان آزاد اطلاعات در میان کشور‌های جهان انجام شود. " جالب است که لبوویچ در کتابش بیان می‌کند که اگر تنها یک «اجماع لیبرالی در سیاست آمریکا پس از جنگ» وجود داشته باشد، اجماع بر روی همین مسئله بوده است.

در واقع بسیاری از کشور‌های جهان و نخبگان با این مسئله موافق بودند. براستی چه کسی طرفدار آزادی می‌تواند نباشد؟ کارلوس روملو دیپلمات و روزنامه نگار معروف فیلیپینی در این باره گفته بود: آزادی اطلاعات سنگ محک تمامی آزادی‌هایی است که تا کنون سازمان ملل درباره آن‌ها نظری داده یا تصمیمی گرفته است. این استقبال پرشور از ایده آزادی اطلاعات شاید به این دلیل بود که فجایع وحشتناک و جنایات جنگ جهانی دوم همچنان پیش روی چشم همگان بود و اعتقاد عمومی بر این بود که موانعی که برای چرخش آزاد اطلاعات وجود داشت نقشی کلیدی در به وجود آمدن این فجایع داشته است. عموما معتقد بودند که سانسور و عدم رابطه آزادانه و چرخش آزاد اطلاعات در حکومت ژاپن و آلمان نازی منجر به این شد که شهروندان تحت سلطه هیچ ارتباطی با جهان خارج نداشته باشند و از جریان جهانی جدا شده و در جزیره‌های خودشان محصور بمانند؛ و همین امر باعث تولد و رشد سریع ناسیونالیسم افراطی و تهاجمی در این کشور‌ها شد که همین روحیه و نتایح آن مقدمات کافی برای شعله ور شدن آتش جنگ حهانی دوم بوده است.

همه در کلیات و مفروضات و خوب بودن آزادی اطلاعات هم نظر بودند، اما زمانی که حدود ۶۰۰ روزنامه‌نگار، بزرگان رسانه‌ای و دیپلمات‌ها در سال ۱۹۴۸ برای پیش‌نویس بند‌های آزادی مطبوعات برای اعلامیه حقوق بشر سازمان ملل و میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی به ژنو وارد شدند، مشکلات فراوانی پیش آمد. بین آنچه ایالات متحده از «آزادی اطلاعات» منظور می‌کرد و آنچه بقیه جهان به آن نیاز داشتند، شکاف عمیقی وجود داشت. برای نمایندگان آمریکایی، این مسئله به سطح بالاتری از اصول اخلاقی تعلق داشت. این هیئت می‌خواست مفهوم کلاسیک آزادی مطبوعات را در عرصه بین‌المللی بسط دهد، که دولت‌ها را از سانسور اخبار منع می‌کرد و حقوق روزنامه‌نگاران را برای دسترسی به منابع و ارسال اخبار به آن سوی مرز‌ها تضمین می‌کرد.

اما نمایندگان کشور‌های دیگر نگرانی‌های زمینی بیشتری داشتند. جنگ زیرساخت‌های ارتباطی کره زمین را به نفع آمریکا تغییر داده بود. برای مثال، در اواخر دهه ۱۹۴۰، ایالات متحده ۶۳ درصد از عرضه کاغذ روزنامه جهان را مصرف می‌کرد. به بیان واضح تر، این کشور در یک روز به اندازه مصرف یک سال هند، کاغذ روزنامه مصرف می‌کرد. این کمبود مواد اولیه حداقل تا دهه ۱۹۵۰ تولید روزنامه در بسیاری از نقاط جهان را مختل می‌کرد (اگرچه این مسئله مزیت حاشیه‌ای را نیز فراهم می‌کرد که امکان دخالت سیاسی در مطبوعات به واسطه تخصیص سهمیه بیشتر کاغذ یکی از آن‌ها بود) جنگ همچنین باعث تعطیلی اکثر خبرگزاری‌های خارجی شده بود برای مثال ولف آلمان و هاواس فرانسه به طور کامل ناپدید شده بودند. در همان زمان، آسوشیتدپرس آمریکا و یونایتد پرس اینترنشنال هر دو برنامه‌هایی برای توسعه جهانی داشتند، و سلطه خود را بر جهان اخبار توسعه می‌دادند.

در ژنو، نمایندگان کشور‌های جنوب جهانی به این نابرابری‌های عظیم اشاره کردند. مثلا نماینده هند از کشور‌های ثروتمند خواست تا به طور عادلانه «تامین امکانات فیزیکی و تجهیزات فنی را برای انتشار اطلاعات بین همه کشورها» تخصیص دهند. اما نمایندگان آمریکایی این ایده را رد کردند که نابرابری جهانی مانعی مهم در برابر جریان اطلاعات در آن سوی مرز‌ها است. علاوه بر این، آن‌ها استدلال کردند که اقدامات بازتوزیعی آزادی مطبوعات را نقض می‌کند. در نهایت ایالات متحده توانست مفهوم مدنظر خود از آزادی مطبوعات - ترکیبی از متمم اول قانون اساسی آمریکا و حق مصرف کننده برای دریافت اطلاعات در آن سوی مرز‌ها - را در کنفرانس تقویت کند، بدین ترتیب تلاش‌های سازمان ملل برای تعریف و تضمین آزادی اطلاعات به بن بست رسید. در نهایت ناکامی در توزیع مجدد منابع، فقدان سرمایه گذاری چند جانبه در تولید جریان‌های بین المللی متوازن‌تر از آنچه تحت سیطره اطلاعات، قدرت و صنعت آمریکا در پایان جنگ بود باعث شد تا قدرت آمریکا برای انتشار یکجانبه اطلاعات و فرهنگ خود در سراسر جهان تثبیت شود. در همین حال، وزارت امور خارجه و صنعت فیلم آمریکا با یکدیگر همکاری کردند تا سهمیه کشور‌های دیگر برای نمایش فیلم‌های خارجی را از بین ببرند، حرکتی که موقعیت غالب هالیوود را تثبیت کرد. تا سال ۱۹۴۹، فیلم‌های آمریکایی حدود نیمی از بازار‌های اروپا و آسیا، ۶۲ درصد بازار آفریقا، ۶۴ درصد از بازار آمریکای جنوبی و سه چهارم بازار‌های آمریکای مرکزی و اقیانوس آرام را در اختیار خود گرفته بودند. اینک بقیه جهان به طور فزاینده‌ای به فرهنگ آمریکایی گره خورده بود.

البته داستان چگونگی تسلط ایالات متحده بر فرهنگ جهانی که فرانسوی‌ها آن را «استعمار کولا» می‌نامند داستانی مفصل‌تر از چیزی است که بیان کردیم. اما چیزی که در اینجا لازم است به آن توجه کنیم این است که ایالات متحده در همین فرآیند با اینکه تبدیل به ابرقدرت بلامنازع جهان شده بود و به عنوان کدخدای دهکده جهانی فرمان هدایت جهان را در دست داشت. به طور شگفت انگیزی به سرعت از بقیه جهان جدا ماند. در واقع ایالات متحده تبدیل به یک امپراطوری کوچک، اما در گستره‌ای جهانی شد. در واقع لبوویچ در تحقیقاتش نشان می‌دهد که پروژه مهار و جلوگیری از نفوذ دیگران که توسط ایالات متحده پس از جنگ رسمیت یافته بود تنها یک استراتژی سرزمینی متعهد به جلوگیری از گسترش شوروی به اروپا و آسیا نبود. بلکه دقیقا از مرز‌های آمریکا شروع شده و شامل نظارت بر جریان رفت و آمد افراد و ایده‌هایی بود که به طور بالقوه می‌توانستند برای ایالات متحده تهدید تلقی شوند (این شکل از مهار حتی طیف وسیع تری از ایدئولوژی‌ها را نسبت به کمونیسم شوروی در شبکه خود قرار می‌داد). تقریبا می‌توان گفت یک پرده آهنین در سراسر ایالات متحده به وجود آمده بود. این پرده آهنین آمریکایی را می‌توان در تلاش‌های دولت امنیت ملی آمریکا برای جلوگیری از تبلیغات خارجی مشاهده کرد. در طول نیمه دوم قرن بیستم، آمریکایی‌ها مجبور بودند برای خرید مجلات، کتاب‌ها و حتی تمبر‌ها از چین، کره شمالی، کامبوج، کوبا و ویتنام، از دولت مجوز بگیرند. در دهه ۱۹۵۰، مقامات اداره پست آمریکا و وزارت دادگستری به دنبال کشف مطالب مروج کمونیسم بودند که از خارج به داخل ایالات متحده فرستاده می‌شد. تعداد بیشماری از بسته‌های پستی – این تعداد مشخص نیست، زیرا برای چندین سال این سیاست اجرا می‌شد و مسئولان پست مجبور نبودند به گیرندگان واقعی اطلاع دهند که دولت تصمیم گرفته است بسته‌های پستی آن‌ها را از بین ببرد - هرگز به مقصد خود در آمریکا نرسیدند.

نکته مهم این بود که تعیین اینکه چه چیزی تبلیغ علیه منافع و تفکر و سیاست‌های آمریکا بود و چه چیزی نبود، یک رویه غیر علمی و سلیقه‌ای بود. حداقل به این دلیل که مقامات همیشه به زبان‌های خارجی مسلط نبودند برای مثال، یک دانشجوی کارشناسی ارشد هرگز نسخه آلمانی مکاتبات کارل مارکس را نمی‌توانست دریافت کند، اما نسخه‌هایی از جزوه‌ای که توسط یکی از اعضای پارلمان بریتانیا درباره کودتای سازمان‌دهی شده توسط آمریکا در گواتمالا در سال ۱۹۵۴ نوشته شده به راحتی از مرز عبور کرده بود. این شکل از سانسور، آمریکایی‌ها را از بسیاری از نقاط جهان و حتی سیاست‌های کشورشان در خارج از کشور دور نگه داشت.

علاوه بر این‌ها باید به این جنبه از اکوسیستم فرهنگی آمریکایی‌ها هم دقت کنیم که فرهنگ آمریکا از گذشته و حتی قبل از سال‌های ۱۹۴۰ و جنگ جهانی دارای گرایش‌های درون گرایانه بود. لبوویچ در این باره می‌گوید اکوسیستم رسانه‌ای در آمریکا در واقع یک اتاق پژواک آمریکایی درست کرده است که این امر باعث شده آمریکایی‌ها بیشتر صدای فرهنگ خودشان را می‌شنوند. تعداد بسیار کمی از فیلم‌های خارجی در سینما‌های آمریکا پخش می‌شوند. تعداد کمی از برنامه‌های تلویزیونی خارجی در تلویزیون پخش می‌شود (طبق آمار در اوایل دهه ۷۰ در آمریکا این میزان تنها ۱ درصد از برنامه‌ها بوده است در حالیکه بریتانیا ۱۲ و گواتمالا ۸۴ درصد از برنامه‌های خود را از دیگر کشور‌ها خریده داری و پخش می‌کردند). همچنین در ایالات متحده تعداد کمی از روزنامه‌ها اشتراک خبرگزاری‌های خارجی را داشتند و حتی تعداد خبرنگاران خارجی آن‌ها و خبرنگارانی که در دیگر کشور‌ها باشند بسیار اندک بود. به همین ترتیب تعداد صفحاتی که مخصوص مقالات و یادداشت‌ها و تحلیل‌های خارجی بود نیز بسیار اندک بود. همه این‌ها در کنار یکدیگر دیوار‌های همان اتاق پژواک آمریکایی را تشکیل می‌دادند.

در کنار محدودیت‌های گفته شده به لطف کنترل شدید سفر و ورود و خروج به ایالات متحده، تماس فیزیکی و حضوری با خارجی‌ها نیز محدود بود. همچنین قوانین جدید مهاجرتی که میزان مهاجران را بر حسب نژاد تعیین می‌کرد نیز باعث شد تا مهاجرت بسیاری از آسیایی ها، آفریقایی‌ها و حتی اروپایی‌ها به ایالات متحده غیر ممکن شود. در نتیجه سطح مهاجرت بسیار پایین آمد و یکی از بستر‌هایی که پتانسیل بالایی در ارتباط گیری با دیگر فرهنگ‌ها داشت تقریبا از بین رفت. در سال ۱۹۱۰، نزدیک به ۱۵ درصد از جمعیت آمریکا در خارج از کشور متولد شده بودند، اما در سال ۱۹۶۰، این بخش به تنها ۵.۴ درصد کاهش یافت. به همین ترتیب بروکرات‌ها در دولت نیز بیکار نشستند و به دلایلی که آن را برای امنیت ملی مهم می‌دانستند از ورود و خروج طیف‌های زیادی از مردم به آمریکا به اتهام افراط گرایی جلوگیری کردند. از زمان جنگ جهانی اول، آنارشیست‌های خارجی، کمونیست‌ها و دیگران - از جاسوسان و خرابکاران آلمانی گرفته تا انترناسیونالیست‌های سیاه پوست - دروازه ورود به ایالات متحده را قفل شده یافتند. به همین ترتیب، آمریکایی‌هایی که وزارت امور خارجه آن‌ها را دارای اعتقادات به اصطلاح «بیگانه» معرفی کرد، از خروج منع شدند. در واقع مرز‌های ایالات متحده یک دستگاه تصفیه ایدئولوژیک دو طرفه بود. نه کسی وارد می‌شد و نه کسی خارج می‌شد.

با شروع جنگ سرد این قوانین طبیعتا تشدید شد، تاجاییکه در سال ۱۹۵۷، موزه هنر مدرن در نیویورک میزبان یک نمایشگاه در هفتاد و پنجمین سالگرد تولد پابلو پیکاسو بود که در پنجاه سالگی به کمونیسم روی آورده بود. در همین حال، در آن سوی کره زمین، مسکو میزبان نمایشگاه اختصاصی دیگری به مناسبت هفتاد و پنجمین سالگرد تولد راکول کنت، نقاش آمریکایی بود. دو نمایشگاه، یکی در ایالات متحده، دیگری در اتحاد جماهیر شوروی در حال برگزاری بود: با این حال هیچ یک از هنرمندان نتوانستند به دلیل آمریکایی بودن در نمایشگاه خود شرکت کنند. سیاست‌های مرزی وزارت امور خارجه در سال ۱۹۵۰ به دلایل ایدئولوژیکی پیکاسو را از صدور ویزا رد کرده بود و به دلیل ادعای همدردی کنت با کمونیسم از صدور گذرنامه برای کنت خودداری کرد. این نمونه‌ای از آن چیزی است که درباره مرز ایدئولوژیک عنوان کردیم.

در این دورن تنها چهره‌های سرشناسی مانند چارلی چاپلین، پابلو نرودا، گابریل گارسیا مارکز، لینوس پاولینگ، پل رابسون و ... نبودند که با ممنوعیت خروج مواجه شدند بلکه در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰، صد‌ها یا حتی هزاران آمریکایی - بدست آوردن اطلاعات دقیق‌تر از درون دولت امنیت ملی بسیار دشوار است - از گرفتن و داشتن گذرنامه محروم شدند و بسیاری از آن‌ها از ترس اینکه در بررسی پیشینه آن‌ها توسط آژانس امنیت ملی چه چیزی ممکن است پیدا شود هرگز درخواست اولیه صدور گذرنامه هم نمی‌دادند. در جهت دیگر، مهاجران زیادی نیز گروه گروه و به صورت دسته‌جمعی از خاک آمریکا رانده شدند (در همین سال‌ها حدود نیمی از دانشمندان خارجی که در سال‌های اولیه پس از جنگ به دنبال ورود به ایالات متحده بودند، با مشکلات ویزا مواجه شدند).

پیامد‌های محدودیت‌های وزارت امور خارجه در گذرگاه‌های مرزی - همراه با درون گرایی رسانه‌های آمریکایی و تلاش‌های دولت فدرال برای حذف تبلیغات خارجی - بسیار گسترده بود. آن‌ها با این کار ورودی جریان اطلاعات و فرهنگ از بسیاری از نقاط جهان به داخل آمریکا را بسیار محدود کردند.

اما جالب است با همه این اتفاقاتی که افتاده است بسیاری از لیبرال‌ها به ایالات متحده پس از جنگ، به‌ویژه روابط خارجی این کشور، افتخار کرده و نسبت به آن حس نوستالژیک دارند. مدافعان امروزی نظم بین المللی لیبرال، با حسرت به نقش محوری ایالات متحده در پایان دادن به جنگ و سازماندهی صلح نگاه می‌کنند. آنهاحرکت‌های چندجانبه آمریکا به سمت تشکیل حکومت جهانی و اتحاد‌های نظامی آن در بخش‌های وسیعی از زمین - از اقیانوس اطلس شمالی تا آسیای جنوب شرقی - و همچنین گسترش خطوط حیاتی اقتصادی آن به دوست و دشمنان سابقش را خدماتی می‌دانند که کمک کرده است تا جهان خسته از جنگ به سمت بازسازی حرکت کند. به بیان ساده، همانطور که لویی مناند در صفحه اول کتاب اخیر خود، «دنیای آزاد»، اشاره می‌کند، آن دوران سال‌هایی بود که در آن «ایالات متحده به طور فعال با بقیه جهان در تعامل فعالانه بود».

اما بیایید ببینیم واقعاً ایالات متحده تا چه میزان «تعامل فعالانه ای» با جهان داشت؟ پاسخ مناند به این سوال این است: تعامل فعالانه آمریکا در آن زمان بسیار زیاد بوده است. مناند به مصرف بی‌رویه سرگرمی‌های آمریکایی در جهان به عنوان مدرک اشاره می‌کند، و همچنین به این نکته اشاره می‌کند که چگونه آمریکایی‌ها «از هنر، ایده‌ها و سرگرمی‌های کشور‌های دیگر استقبال کردند و آن را اقتباس کردند» حتی هالیوود جدید در همین راستا، سبک موج نو فرانسوی را به ارث برده است.

با این حال، به گفته لبوویچ، این مثال‌ها تنها یک جریان ضعیف و غیر قابل اعتنا در تاریخ بوده است. بسیاری از محتویات همین واردات خارجی قبلاً کاملاً آمریکایی شده بودند. برای مثال گروه بیتلز در زیر سایه بزرگترین پایگاه نظامی آمریکا در اروپا شروع به نواختن راک آمریکایی کرد. در واقع در حالی که بسیاری از آمریکایی‌ها به دنبال تجربه فرهنگ خارجی بودند، به ندرت بدون واسطه آمریکایی به آن می‌رسیدند. جریان فرهنگ و ایده‌های خارجی به ایالات متحده به حدی محدود بود که ایجاد پل ارتباطی با سایر نقاط جهان به انگیزه مهم جنبش‌های اجتماعی دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ تبدیل شد.

اما جهان تغییر کرد، امروز دیگر شرایط مانند دهه ۱۹۵۰ نیست. تلاش‌های جنبش حقوق مدنی و قدرت‌های جهانی‌سازی، بسیاری از موانع اواسط قرن بر سر راه ورود جریان فرهنگ خارجی به ایالات متحده را از بین برده است. رژیم مهاجرت با سهمیه نژادی سرانجام در سال ۱۹۶۵ سقوط کرد و مرز‌های آمریکا را به روی اتباع خارجی در همه جا باز کرد و جمعیت‌شناسی آمریکا را تغییر داد: در سال ۲۰۱۸، ایالات متحده ۴۴ میلیون مهاجر داشت که تقریباً چهار برابر هر کشور دیگری بود. رشد و توسعه فناوری نیز البته کمک زیادی در این مسیر کرده است. سفر با جت و هواپیما‌های اختصاصی، سرمایه‌گذاری در خارج از کشور را آسان‌تر کرده است، و تلفن‌های همراه و اینترنت – که از زبان کدنویسی دره سیلیکون استفاده می‌کردند - دنیا را به نوک انگشتان آمریکایی‌ها رساندند. با اینهمه نباید فراموش کنیم که این چرخش به طور کامل جریان‌های فرهنگی و اطلاعاتی را متعادل نکرده است. نهاد‌های امنیت ملی در آمریکا، بیشتر و وسیع‌تر از همیشه، به حذف خارجی‌ها به دلایل ایدئولوژیک ادامه می‌دهند. صنعت فرهنگ آمریکا فعالیت‌های مرکانتیلیستی خود را متوقف نکرده است؛ و وب ۲.۰ بسیاری از فعالیت‌های آنلاین جهان را بر روی پلتفرم‌های تعداد انگشت شماری از شرکت‌های آمریکایی جمع آوری کرده است. درست است که برتری ژئوپلیتیک آمریکا ممکن است در آینده‌ای نه چندان دور از بین برود، اما مشخص نیست که آیا آمریکایی‌ها موفق می‌شوند تا جاده یک طرفه تعامل با جهان خارج از خود را تغییر دهند یا خیر؟

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha