بررسی چالش‌های پیش روی فرهنگ در نسبت با توسعه؛
سنت و فرهنگ ایرانی-اسلامی با تمام مشکلات خود به الگو و فرمی در خصوص نقش و جایگاه زنان رسیده بود، این الگو و فرم هرچند بنابر درک و فهم امروزین ما از زنان دارای نقیصه‌هایی است، اما بنابر امکان‌هایی که پیش پای فرهنگ و سنت ما قرار داشته، توانسته بود حریم امنی را برای زنان در خانه و خانواده ایجاد نماید. اما طرح بحث توسعه با دستکاری این الگوی زنانه، بدون توجه به دیگر عناصر فرهنگ ایرانی، زنان ایرانی را قربانی الگوی تخیلی خود کرد.

گروه راهبرد «سدید»؛ طی مطالب پیشین به مسئله تحولات دو قرن گذشته جامعه ایرانی پرداختیم، تحولاتی که در سه لایه الگو‌های عمل، جریان‌های فعال و گروه‌های مختلف اجتماع تلاش در معرفی و توضیح آن داشتیم. در این بخش تلاش داریم تا به چالش‌هایی که این تحولات پیش پای جامعه ایرانی قرار داده و به عبارت دیگر به تضاد‌هایی که این تغییرات در بطن جامعه ایرانی ایجاد کرده بپردازیم. در ادامه موضوع را در سه بخش به ترتیب زیر ارائه خواهیم کرد:


الف: نگاهی تاریخی به عملکرد جریان‌های توسعه گرا در ایجاد تعارض درونی میان عناصر مختلف فرهنگ ایرانی
ب: نگاهی نظری به برخی رویکرد‌ها در تحلیل توسعه غربی با توجه به سیر نظریات خود توسعه.
ج: اشاره موردی به برخی از حوادث سال‌های گذشته و تحلیل آن از دریچه چارچوب مفهومی مورد بحث.


توسعه گران خشن و تضاد فرهنگی
شاید محل سوال باشد که چرا هنگامه بحث از چالش‌های درونی فرهنگ ایران در تحولات دو قرن اخیر خود، لازم است تا از جریان توسعه گرای بومی خود سخن بگوییم. در پاسخ به این مسئله باید نگاهی به تاریخچه توسعه در کشور خود بیندازیم. اولین جریان توسعه گرا و یا به عبارت دیگر اولین جریان ترقی خواه کشور ما، در اواسط دولت قاجاری و با افزایش سفر‌های شاهزادگان قاجار به اروپا شکل گرفت. این قشر را که به اصطلاح منورالفکر می‌نامیدند، حائز دو ویژگی برجسته به قرار زیر هستند:
1- عدم درک تفصیلی از سنت ایرانی اسلامی و به دنبال آن عدم تعهد به این سنت
2- دارای نوعی شیفتگی نسبت به فرهنگ غربی


ثمره دو ویژگی فوق، ایجاد نوعی تعارض میان عناصر تمدن غرب با تمدن اسلامی-ایرانی است و نهایت چنین تعارضی صادر کردن حکم مبنی بر «از نوک پا تا فرق سر فرنگی شدن» بود. در نقطه مقابل نیز تحرکاتی در جبهه نیرو‌های اصیل سنت ایرانی-اسلامی در حال شکل گرفتن بود. حسن رشدیه، مشهور به پدر مدارس نوین کشور، از طلاب شهر تبریز بود که با تأمین هزینه از سوی علمای وقت، به سفر خارج رفته تا در آنجا، ضمن آموزش بتواند دانش‌های جدید را در کشور ما پایه ریزی کند. اما با ناکام ماندن این مسیر از تحول، آینده متفاوتی در مناسبات میان دو تمدن غرب و اسلام رغم خورد. چه بسا اگر این جریان از تحول خواهی ناکام نمانده و موفق می‌شد تا رهبری تحول و اصلاح را بر عهده گیرد، با شکل گیری عقلانیت دینی، جامعه دینی می‌توانست با رویکردی انتقادی نسبت به داشته‌های تمدن غرب گزینش کرده و به جای دگم سازی دستآورد‌های آن، هم تضاد‌های موجود میان این دو تمدن را کاهش داده و هم زمینه بهینه سازی داشته‌های خود را ایجاد نماید.

اما به هر صورت طی سال‌های آینده همین جریان توسعه گرا و ترقی خواه، در پیوندی با سیاست‌های استعمار، دیکتاتوری رضا شاه را به عنوان حکومتی که تصور می‌شد می‌تواند معمار جدید دولت-ملت ایران گردد روی کار می‌آورد.
جریان توسعه گرا در این برهه دارای سه ویژگی برجسته است:

1- موتور پیشران توسعه در این برهه، نیرو‌های نظامی هستند، از همین رو شاهد توسعه از بالا به پایین هستیم و به عبارت دیگر توسعه از دل فرهنگ و سنت ایرانی نمی‌جوشد بلکه از ناحیه قدرت رسمی بر آن تحمیل می‌شود.
2- توسعه گرایان این برهه درکی سطحی از توسعه داشته و تنها در ظواهر آن باقی مانده بودند. تغییر کلاه شاپو به کلاه پهلوی، سیاست‌های کشف حجاب و ... همگی نشانه‌های وجود این درک ضعیف و سطحی از توسعه است.
3- نیرو‌های توسعه گرا تضادی شدید با سنت‌های خودی احساس کرده و به دنبال نفی کامل آن، حتی اقدام به تأسیس هویتی جدید نمودند.

ترکیه و روسیه نیز با فاصله زمانی قبل از ما، گرفتار چنین رویکردی نسبت به توسعه بودند. در ترکیه آتاتورک و در روسیه پتر سردمدار چنین رویکردی نسبت به توسعه هستند. پتر کبیر در یکی از سفر‌های اروپایی خود، تراشیدن ریش مردان و پوشیدن لباس کوتاه توسط زنان را عامل پیشرفت معرفی می‌کند و در برگشت به روسیه دستور می‌دهد تا مردان را در خیابان ریش تراشیده و زنان را دامن پاره کنند بلکه روسیه نیز به پیشرفت دولت‌های بزرگ اروپایی نائل آید.

در کشور ما، اما این سیاست‌های سنت ستیزانه با شدت خارج از وصفی پیگیری می‌شد. منع پوشیدن لباس روحانیت، تعطیلی بسیاری از مساجد و حوزه‌های علمیه، منع مجالس عزاداری امام حسین و از همه مهم تر، ایجاد نوعی تضاد میان هویت اسلامی و هویت ایرانی و دمیدن در نوعی باستان گرایی تخیلی که حتی امروزه نیز ما درگیر آن هستیم، از جمله مسائلی بود که چالش‌های درونی را در دل سنت ایرانی-اسلامی به وجود آورد.

از همین رو و با توجه به کارنامه درخشان! جریان توسعه گرا در نفی سنت ایرانی-اسلامی، باید گفت که در هنگامه سخن گفتن از تضاد‌های درونی فرهنگ که به واسطه تحولات دو قرن اخیر در دل جامعه ایرانی به وجود آمده، لازم است تا از نقش جریان توسعه گرا به نحو جدی‌تر سخن گفت.

توسعه گرایی در زمانه انقلاب اسلامی
با از میان رفتن حکومت رضا شاه و ناکامی وی در رساندن جامعه ایرانی به مقاصد توسعه، حکومت فرزند وی رویه نرم تری را پیش گرفت، رویه‌ای که طی آن کمتر تلاش در جهت مبارزه علنی با عناصر دینی سنت ایرانی شده بلکه در پوششی پنهان همان سیاست‌های زمان پدر دنبال می‌شد.

با پیروزی انقلاب اسلامی که برخی آن را نتیجه چنین رویکرد‌های توسعه‌ای می‌دانند، توسعه وضعیت متفاوت تری به خود گرفت. در ده ساله نخست انقلاب که زمانه جنگ بود، خبری از برنامه‌های توسعه نبود، اما با پایان جنگ، گویی که از منظر برخی هیچ تفاوتی در منطق راهبری تحول رخ نداده و تنها نوعی از جابه جایی میان نیرو‌های حاکم بر قدرت شکل گرفته است، از همین رو در کماکان بر پاشنه قبلی چرخیده و سیاست‌های توسعه یکی پس از دیگری به اجرا درآمدند و ثمره آن خورده شدن موریانه وار ارزش‌هایی بود که انقلاب اسلامی برای آن قیام کرد.

در اینجا و تنها از باب نمونه باید گفت که واژه عمیق مستضعف و پابرهنگان که، ولی نعمتان این انقلاب بودند، جای خود را به واژه آسیب پذیر داد، اما آسیب پذیر در مقابل چه چیز؟ در مقابل چرخ‌های توسعه که به اذعان برخی مسئولان لاجرم از آن هستیم که بخشی از محرومان جامعه زیر چرخ‌های توسعه له شوند تا سرانجام کشور به توسعه مطلوب دست یابد.

نظریات توسعه نسبت میان خود و فرهنگ را چگونه تعریف می‌کنند؟
اکنون و پس از رهایی از محور اول سخن، می‌توان نسبت و نقش توسعه در ایجاد تضاد‌های درونی فرهنگ ایرانی را با توجه به سیر تطورات نظریات برنامه‌های توسعه دنبال نمود.

هرچند همانگونه که گفته شد، اصل توسعه گرایی و مدرنیسم، نزدیک به دو قرن در کشور‌های غیر غربی همچون ایران، مصر، ترکیه و ... سابقه دارد، اما برنامه‌مند کردن این تغییرات از سوی یک کشور خارجی تنها و تنها از دهه پنجاه و شصت میلادی آغاز شد. ابتدا و پس از جنگ جهانی دوم، برنامه‌های اصل چهار ترومن برای ایجاد ترقی و توسعه در کشور‌های جهان سوم به منظور قرار نگرفتن در دامن بلوک شرق و سپس در دهه شصت میلادی که عصر سازمان ملل لقب گرفت، در قالب برنامه‌های توسعه، جریان توسعه گرایی در کشور‌های جهان سوم تقویت شد.

نظریه حاکم بر این برنامه‌ها که به نظریه مکتب نوسازی شهرت یافت، نافی تاریخیت کشور‌هایی بود که قصد پیوند آنان به دهکده جهانی غرب را داشت. در توضیح بیشتر باید گفت که وضعیت جهان پس از جنگ جهانی دوم، وضعیت خلأ قدرت است. کشور‌های استعماری اروپایی که هر یک بر بخش‌های وسیعی از جهان تسلط داشتند، تضعیف شده و مستعمره‌های خود را از دست داده بودند، موج استقلال خواهی در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین موجب استقلال کشور‌هایی همچون الجزایر، مصر، لیبی، سوریه، لبنان و ... شده بود. بنابر اصلی در علم سیاست، هیچ گاه خلأ قدرت نمی‌تواند ادامه داشته باشد، بلکه به ناچار عرصه قدرت در واقع توسط نیرویی پر می‌شود. اما چه کسی شأنیت این را داشت که این حجم گسترده از خلأ قدرت را پر کند؟ در این میان تنها قدرت استعماری که از جنگ جهانی دوم کمترین خسارت را متحمل شده بود، یعنی آمریکا شأنیت پر کردن این خلأ قدرت در عرصه جهانی را داشت، اما این کشور قادر نبود تا این خلأ را از طریق نیروی نظامی در سراسر دنیا پر کند، در نتیجه طرح‌های توسعه به کار گرفته شدند تا به ملت‌های جهان سوم این مضمون را القاء کنند که شما برای توسعه و پیشرفت هیچ راهی را ندارید مگر آنکه همان مسیر طی شده توسط تمدن غرب را پیموده و به عنوان یک عضو از دهکده جهانی غرب تعریف شوید. اما این مسئله امکان پذیر نبود مگر آنکه تاریخیت این کشور‌ها انکار شود. بسیاری از کشور‌هایی که در معرض این سخن قرار داشتند، کشور‌هایی بودند با سابقه تمدنی چند هزار ساله همچون ترکیه، مصر، ایران و حوزه کشور‌های غرب آسیا، در نتیجه ادبیات مفصلی در علوم اجتماعی و جامعه شناسی تحت عنوان شرق شناسی به کار گرفته شد تا بتواند نافی تاریخیت این کشور‌ها گردیده و آنان را ذیل تاریخ غرب تعریف نماید. در همین راستا سیل عظیمی از نظریات، مجموعه‌ای از صفات نامناسب را حواله فرهنگ و سنت بومی می‌نمود، توسعه ستیز، مشارکت ستیز، جامعه کوتاه مدت، جامعه کلنگی و ده‌ها نظریه و صفت دیگر در نقد فرهنگ و سنت کشور‌های میزبان توسعه از جمله کشور ما طرح شد که هدف آن، نفی تاریخیت کشور‌ها و تعریف آن ذیل تاریخ تمدن غرب و آمریکا است.

این نظریه از توسعه که به مکتب نوسازی شهرت یافت، در دهه بعد دچار انتقادای از ناحیه رقیب خود یعنی بلوک شرق شد، نظریات مکتب وابستگی توانست پیوندی میان توسعه غربی و مقوله استعمار نوین برقرار کرده و اینگونه باعث رسوایی آنان شود. ادوارد سعید نیز با نگارش کتاب شرق شناسی، توانست ادبیات پیوند شرق شناسی و استعمار را در جهان اسلام تقویت کند و موجی از «ما می‌توانیم» در این کشور‌ها ایجاد شد. این کتاب با استقبال بی نظیر روبرو شده و در ۲۶ کشور جهان ترجمه شد.

در مرتبه بعد، اما نظریات مکتب نوسازی خود را بروز رسانی کرده و تحت عنوان نظریات حکمرانی خوب و ... پیامدار این موضوع شدند که شما با هر فرهنگ و قومیتی می‌توانید به عنوان یک شهروند دهکده جهانی، در دل توسعه غربی حضور پیدا کنید. البته در این میان تنها با فرهنگ‌هایی که ادعای جهانی بودن داشتند، ستیز خود را گسترده‌تر کرد. برای نمونه در مدل حکمرانی خوب، میان توسعه و قوم گرایی ترک و عرب وجه جمع وجود داشته و کشور‌های حاشیه خلیج فارس، ترکیه امروزی و عربستان نمود بارز چنین وجه جمعی هستند، اما توسعه با شیعه دوازده امامی که ادعا‌های جهان شمولی و پایان تاریخی را با خود حمل می‌کند سر سازش ندارد.

بعد‌ها و در نقد این رویه از توسعه نیز اینگونه طرح بحثی صورت گرفت که هرچند این دسته از نظریات توسعه ادعای پذیرش قومیت‌ها و فرهنگ‌ها را دارند، اما در این میان تنها آن بخش از عناصر فرهنگ و سنت بومی را که قابلیت کالایی شدن را داشته باشد، پذیرش کرده و دیگر عناصر را طرد می‌کنند. برای نمونه لباس محلی، موسیقی و رقص سنتی، غذا‌های محلی، گویش بومی و ... عناصری هستند که در این مدل از توسعه پذیرش می‌شود، اما دیدگاه‌های زاهدانه نسبت به دنیا، قناعت، ساده زیستی، الگوی سنتی و بومی در خصوص زنان و اقشار مختلف و ... به شدت در این الگوی توسعه نیز نفی می‌شود. البته که تجربه زیسته کشور‌های مذکور نیز به خوبی گویای این مسئله است؛ بنابراین مبتنی بر سیر نظریات توسعه نیز می‌توان ایجاد تضاد ذاتی در درون فرهنگ را از لوازم تفکر ترقی خواهی و مدرنیست مبتنی بر فکر غربی دانست.

زنان، بزرگ‌ترین قربانیان برنامه‌های توسعه
اکنون و با چارچوب مفهومی مورد بحث که پیش‌تر بنیان آن گذاشته شد، به تحلیل برخی از اتفاقات چند وقت قبل می‌پردازیم.

سنت و فرهنگ ایرانی-اسلامی با تمام مشکلات خود به الگو و فرمی در خصوص نقش و جایگاه زنان رسیده بود، این الگو و فرم هرچند بنابر درک و فهم امروزین ما از زنان دارای نقیصه‌هایی است، اما بنابرامکان‌هایی که پیش پای فرهنگ و سنت ما قرار داشتّه، توانسته بود حریم امنی را برای زنان در خانه و خانواده ایجاد نماید. اما طرح بحث توسعه با دستکاری این الگوی زنانه، بدون توجه به دیگر عناصر فرهنگ ایرانی، زنان ایرانی را قربانی الگوی تخیلی خود نمود. برای نمونه در قضیه قتل ناراحت کننده دختر ۱۷ ساله خوزستانی که خشونت آشکار آن، احساسات جامعه را خدشه دار نمود، مقصر اصلی را نباید کسی جز فکر توسعه گرا دانست که با ایجاد آمال و آرزو‌هایی در خصوص الگوی مطلوب از زن، در ذهن زن ایرانی، بدون توجه به دیگر عناصر فرهنگ عرب خوزستان همچون غیرت و ...، وی را از خانه خارج ساخته و برای زندگی بهتر راهی کشوری دیگری می‌کند. این دستکاری در فرهنگ بومی و تغییر برخی اضلاع آن بدون توجه به تنش‌هایی که با دیگر بخش‌های سنت ایجاد می‌کند، زنان را تبدیل به قربانی توسعه گرایی کرده است. در همدلانه‌ترین حالت با طرح بحث توسعه، اقدام وی را می‌توان شبیه کسی دانست که در عملی انقلابی، زنان را از زندان سنت نجات داده، اما در فاصله چند صد متری از زندان، آنان را تبدیل به سیبلی برای تیر‌های همان سنت کرده است.

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha