واکاوی مسئله مهاجرت نخبگان در گفتار دکتر نعمت الله فاضلی؛
وقتی حضور فیزیکی نخبگان بزرگ ما -که تعدادشان هم محدود است- از جامعه حذف می‌شود، ارتباطات چهره به چهره، نفس به نفس، نگاه در نگاه در جامعه از او گرفته می‌شود. جامعه، فضای فکری، اخلاقی، عاطفی، انسانی، آن فضای ارتباطی که لازمه رشد است -یعنی دانشجو نسل جوان فقط با شنیدن صدا نمی‌تواند رشد کند. باید اسلامی ندوشن در تهران باشد. با او ارتباط برقرار کند. او را ببیند و با او حرف بزند- نقش وجودی نخبگان مهم است.

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ دکتر نعمت‌الله فاضلی، انسان‌شناس، نویسنده و استاد پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات فرهنگی از سال ۱۳۹۱ تاکنون درباره مسئله مهاجرت نخبگان و اثرات اجتماعی آن در جامعه ایرانی سخن می‌گوید.

نخبگان باشند یا نباشند، تفاوت از زمین تا آسمان است!
بحث نخبگان مهاجر ایرانی، بحث گسترده‌ای است و ابعاد پیچیده‌ای دارد. نیازمند تحقیقات وسیع تری است تا ما بتوانیم درباره جمعیت این نخبگان مهاجر، داوری‌ها و تحلیل‌های واقع بینانه‌ای کنیم. اما چند ملاحظه انتقادی مهم نیز در این رابطه وجود دارد.

یکی مفهوم نخبگان مهاجر در برابر نخبگان مقیم است. در جهانی که امروزه سرزمین زدایی شده و بحث فشردگی فضا و زمان مطرح است، تشخیص اینکه نخبه مقیم و نخبه مهاجر چه کسی است به این سادگی ممکن نیست. به خاطر اینکه نخبه مقیمی که در ایران است و در فضای مجازی فعالیت گسترده می‌کند و تأثیرات جهانی دارد، یا نخبه مهاجری که در آمریکا و در اروپاست، ولی از طریق فضای مجازی با ایران ارتباط برقرار می‌کند، عملا تفاوت‌های زیادی با یکدیگر دارند. نمی‌توان گفت که از نظر حرفه‌ای، کدام نخبه چه کار می‌کند.

مفهوم مقیم یا مهاجر بودن مرزشان کجاست؟ باید بین حوزه‌های گوناگون دانش تمایز برقرار کرد و در نتیجه نخبه‌های متفاوت را نیز ممیز از یکدیگر دید. برای مثال عرض می‌کنم، در حوزه‌های ادبی این مرز کمتر معنا دارد. وقتی آثار ادیبی، چون آبراهامیان نوشته می‌شود، فوری به فارسی ترجمه شده و در ایران ده‌ها برابر بیشتر از آمریکایی که او در آنجا ساکن است و البته هیچ کس او را نمی‌شناسد، کارهایش خوانده می‌شود. یا جامعه شناسی مثل علی میرسپاسی که در نیویورک می‌نویسد و در ایران خوانده می‌شود. جامعه شناسی مثل احمد اشتر و جمشید بهنام و... این‌ها در فضای فکری و فرهنگی ایران هستند و کارشان را در ایران انجام می‌دهند، اگر چه به صورت فیزیکی این‌ها در ایران نیستند.

من تجربه خودم را در همین راستا برای‌تان می‌گویم. البته الان لندن هستم، ولی من از سال‌های دور سایت و کانال داشتم و کانال من پنج الی شش هزار نفر عضو دارد. بخش وسیعی از مخاطبان من در آمریکا و کانادا و کشور‌های دیگر هستند و ده‌ها و صد‌ها نفر دیگر را من می‌شناسم که همینطور هستند؛ بنابراین تعریف و تطبیق مفهوم نخبه مقیم و نخبه مهاجر بستگی به این دارد که در چه دانشی فعالیت می‌کنی و کدام مخاطب ماحصل فعالیتت را می‌خواند یا می‌شنود. مثلا در رشته فیزیک، شیمی، علوم مهندسی و پزشکی ماجرا از زمین تا آسمان فرق می‌کند. نخبه پزشکی که در آلمان کار می‌کند، هیچ تأثیری در ایران ندارد. چون پزشکی خدمت است و این خدمت را به چه کسی ارائه می‌کند؟ قطعا کسی که در آلمان یا سوئد یا در آمریکاست! این خدمت هیچ بازتاب و بازخوردی و هیچ معنایی برای جامعه ایران ندارد. یا کسی که در علوم مهندسی یا در رشته‌های دیگری از این دست فعالیت می‌کند. ولی کسی که در حوزه‌هایی همچون ادبیات، تاریخ، فلسفه و در علوم انسانی که در واقع با مفهوم و با متن سروکار دارد، ماجرایش متفاوت است. این مبادله تکست‌ها، واژه‌ها و مفاهیم به سرعت انجام می‌شود و مخاطبان خود را در ایران پیدا می‌کند. اگر مریم میرزاخانی در ایران بود، دانشجویان زیادی تربیت می‌کرد و فضای زیادی برای تعامل با مخاطبانش ایجاد می‌کرد. در نبود چنین فضایی، طبیعتا جامعه از آن اثرات مهم حضور نخبگان محروم می‌شود. این طور نیست که یک ریاضی دان ما، یک فیزیک دان ما و یک شیمی دان ما، یا یک پزشک ما در ایران نباشد، و هیچ اتفاقی برای جامعه رخ ندهد. نخیر! میان این نبودن‌ها و بودن‌ها، تفاوت از زمین تا آسمان است. می‌خواستم بگویم مفاهیم نخبه مقیم و نخبه مهاجر به لحاظ تجربی قابل مناقشه هستند، اما معتقدم که باید به تفکیک رشته‌ها درباره این مفاهیم بحث شود.

نخبگان ایرانی یا نخبگانی از خونِ ایرانی؟

وقتی آثار ادیبی، چون آبراهامیان نوشته می‌شود، فوری به فارسی ترجمه شده و در ایران ده‌ها برابر بیشتر از آمریکایی که او در آنجا ساکن استو البته هیچ کس او را نمی‌شناسد، کارهایش خوانده می‌شود. یا جامعه شناسی مثل علی میرسپاسی که در نیویورک می‌نویسد و در ایران خوانده می‌شود. جامعه شناسی مثل احمد اشتر و جمشید بهنام و .... این‌ها در فضای فکری و فرهنگی ایران هستند و کارشان را در ایران انجام می‌دهند، اگر چه به صورت فیزیکی این‌ها در ایران نیستند


ملاحظه بعدی در مورد تاثیراتی است که نخبگان ما از محیط مهاجرت می‌پذیرند. این هم مفهوم کاملا مناقشه انگیزی هست. این هم بستگی به این دارد که درباره کدام نخبه سخن می‌گوییم. مثلا کسی مثل مرحوم رضا براهنی یا محمدعلی جمالزاده یا عباس معروفی، این‌ها دوره کودکی، نوجوانی، جوانی و میانسالی شان را در ایران تجربه کرده اند و بعد به دلایلی مثل مهاجرت اجباری یا غیر اجباری به خارج از کشور آمده اند. این‌ها از نظر نوع تجربه و خلاقیتی که دارند-چون تخیل آنها، تخیل برساق شده در فضای تاریخی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران هست- هر جای دنیا که باشند سازوکار تولیدی و فکری آن‌ها با جامعه ایرانی گفتگو و ارتباط برقرار می‌کند. مسئله ایرانی را می‌فهمند. عواطف ایرانی و ساختار احساسات ایرانی را می‌فهمند. اما نخبه ایرانی که در ایران رشد پیدا نکرده، پدرش مهاجرت کرده و خودش اینجا-خارج از ایران- ادبیات، فلسفه یا تاریخ خوانده و دوران کمی از زندگی خود را در ایران بوده، داستانش فرق می‌کند. او نوع تأثیری که از محیط می‌گیرد-مثلا با تأثیری که عباس معروفی می‌پذیرد- و در آثارش نشان می‌دهد، خیلی متفاوت است. مثلا عباس معروفی یا رضا براهنی یا جمالزاده و ...، به دلیل ماهیت چند رگه تجربه زیستش از ایران، می‌تواند یک گفتگوی خلاق با جهان کند و پل خلاقانه با جهان ایرانی و ایران جهانی برقرار می‌کند. اما نخبه‌ای که اینطور نیست و فقط به لحاظ خون و تبار ایرانیست، ظرفیت و قابلیت گفتگوی خلاق مثل پل زدن بین ایران و جهان، جهان و ایران را خیلی کمتر دارد. بعضی از نوشته‌های نسل دوم، سوم ایرانی‌ها، وقتی به فارسی یا به زبان‌های دیگر ترجمه می‌شود و کاملا از جنس دیگری هستند. در فضای تاریخی و زبانی و معنایی دیگری شکل گرفته اند و سهم آن‌ها از فضای ایران بسیار ناچیز است و خیلی نمی‌شود روی آن‌ها حساب کرد.

نکته مهم دیگری که هم در حوزه علوم انسانی و هم در حوزه علوم اجتماعی باید در نظر بگیریم، اینکه یک گونه شناسی برای شناخت انواع نخبگان و اثرات آن‌ها در جامعه ایرانی لازم است. مثلا کسانی که در حوزه ادبیات هستند و پژوهش‌های ادبی انجام می‌دهند، می‌توانند منشاء اثرات زیادی در ایران باشند. این پژوهش‌های ادبی به زبان فارسی ترجمه می‌شوند و می‌توانند در ایران مخاطب پیدا کند و تأثیرگذار باشد. اما کسانی که در فضای آفرینش ادبی هستند، نه! این‌ها اگر در کشور‌های دیگر فعالیت کنند-چون به زبان دیگری کارشان را انجام می‌دهند- دیگر مخاطبانی را که باید در ایران داشته باشند، ندارند. آن‌ها باید بین آفرینش ادبی و پژوهش ادبی مرز بگذارند. این‌ها دو مقوله متفاوت از نظر تأثیرگذاری و از نظر نقش‌آفرینی است که باید به آن توجه داشت.

فقدان تنِ نخبگان در ایران غیرقابل چشم‌پوشی است!
نکته بعدی، نقش نخبگان در آموزش، ترویج و خلق فضا‌های مطبوع‌شان در جامعه است. نخبگان آثاری به صورت کتاب، متن یا سخنرانی خلق می‌کنند. این‌ها می‌تواند از طریق اینترنت و فضای مجازی، از طریق چاپ کتاب، ترجمه، در جهان امروز مبادله شوند. هر جای جهان که باشند، فرقی نمی‌کند. اما یک واقعیت مهم وجود دارد که حضور فیزیکی صاحبان این آثار در هر جامعه واجد دلالت‌های مهمی است. بدن چیزی نیست که از آن بتوان سرزمین زدایی کرد! نقشی که بدن‌ها در حوزه جامعه دارند، را نباید دست کم بگیریم. اگر فلان استاد علوم اجتماعی در دانشکده علوم اجتماعی تهران بود و من دانشجوی او بودم، تاثیری که روی من می‌گذاشت، تفاوت زیادی با گوش کردن به سخنرانی‌های آنلاین یا آفلاین او داشت. حالا دانشجوی من ممکن است کتابهایش را بخواند و یا سخنرانی او را بشنود. اما حضور آن استاد یا نخبه در دانشکده و کلاس درس یک چیز دیگر بود و حذف فیزیکی او هم یک چیز دیگر است. وقتی حضور فیزیکی نخبگان بزرگ ما-که تعدادشان هم محدود است- از جامعه حذف می‌شود، ارتباطات چهره به چهره، نفس به نفس، نگاه در نگاه در جامعه از او گرفته می‌شود. جامعه، فضای فکری، اخلاقی، عاطفی، انسانی، آن فضای ارتباطی که لازمه رشد هست-یعنی دانشجو، نسل جوان فقط با شنیدن صدا نمی‌تواند رشد کند. باید اسلامی ندوشن در تهران باشد. با او ارتباط برقرار کند. او را ببیند و با او حرف بزند- نخبگان نقش وجودی شان مهم است. میشل فوکو می‌گوید؛ بخش عظیمی از تاریخ فلسفه و تاریخ ادبیات را نگاه کنید، می‌بینید که خیلی از آدم‌ها (اندیشمندان، فیلسوفان) خودشان کتاب نمی‌نوشتند. حلقه‌هایی تشکیل می‌دادند و شاگردان و مریدانی تربیت می‌کردند. رندال کالینز در کتاب «جامعه شناسی فلسفه‌ها» تاریخ اندیشه و ثبات را که تا امروز مرور می‌کند، نقش حلقه‌ها را توضیح می‌دهد. حلقه‌های دوستی و شاگردی و دورهمی بودن ها. او می‌گوید که نقش او بیش از هر چیزی در شکل گیری اندیشه است. می‌خواهم بگویم مطلقا اینطور نیست که حضور نخبگان و فقدان آن‌ها در ایران قابل چشم پوشی باشد. ممکن است در حوزه آفرینش‌های فکری گشایشی یا بازاندیشی‌هایی صورت گیرد. آن‌ها با این گشایش‌ها آزادی پیدا می‌کند، ولی هنوز محروم‌اند. یک محرومیت دوطرفه که در یکسر آن جامعه از حضور و لمس نخبگان محروم می‌شود و در دیگر سوی آن نخبه از تفکر در فضای جامعه‌اش. این همان چیزی است که آگاهی جسمانی نام دارد.

مرگ نخبگان منشاء اثرات مهم اجتماعیست

نخبه ایرانی که در ایران رشد پیدا نکرده، پدرش مهاجرت کرده و خودش اینجا-خارج از ایران- ادبیات، فلسفه یا تاریخ خوانده و دوران کمی از زندگی خود را در ایران بوده، داستانش فرق می‌کند. او نوع تأثیری که از محیط می‌گیرد-مثلا با تأثیری که عباس معروفی می‌پذیرد- و در آثارش نشان می‌دهد، خیلی متفاوت است. مثلا عباس معروفی یا رضا براهنی یا جمالزاده و ...، به دلیل ماهیت چند رگه تجربه زیستش از ایران، می‌تواند یک گفتگوی خلاق با جهان کند و پل خلاقانه با جهان ایرانی و ایران جهانی برقرار می‌کند. اما نخبه‌ای که اینطور نیست و فقط به لحاظ خون و تبار ایرانیست، ظرفیت و قابلیت گفتگوی خلاق مثل پل زدن بین ایران و جهان، جهان و ایران را خیلی کمتر دارد


وقتی اندیشمندی مثل اسلامی ندوشن از دنیا می‌رود، این فعالیت مردن در خارج از ایران محدود می‌شود. این فرد اگر در ایران از دنیا می‌رفت، مثلا شجریان که در ایران از دنیا رفت، یک فعالیت عظیم تاریخی در ایران حول محور او تشکیل می‌شد. همین مردن‌ها فضا‌های اجتماعی مختلف و پویائی برای مردم می‌سازند. آرامگاه‌های آنها، مراسم کفن و دفن آنها، مراسم سالگرد و غیره. مردن برای انسان بطور کلی یک فعالیت اجتماعی فرهنگی بزرگ است. فعالیتی که جامعه شناس بزرگ کشورمان، محمد امین قانعی راد-که سه سال پیش از دنیا رفت- پیرامونش صحبت می‌کردند. اتفاقا بعضی از محققان نوشتند ما دو قانعی راد داریم؛ یکی قانعی رادی که زنده بود و یکی قانعی رادی که مرد. چون بعد از مرگش آنقدر مطبوعات، مقاله نوشتند که یک قانعی راد دیگری ساخته شد که واقعا حیرت انگیز بود. انسان ایرانی و فرهنگ ایرانی خوشبختانه-برعکس افواه عمومی که می‌گویند ایرانی مرده پرست است. از روی جهل این حرف‌ها را می‌زنند، از روی نداشتن فهم تاریخی و فرهنگی ایران و نداشتن فهم فلسفی است- کسی که از دنیا می‌رود را ستایش می‌کند. جامعه ایرانی و فرهنگ ایرانی، مرگ را به منزله رخداد وجودی حساب می‌کند و به تعبیر هانا آرنت؛ وقتی انسان از دنیا می‌رود، در واقع داستان به فرجام می‌رسد و ما می‌توانیم نتیجه بگیریم که تا داستان به انتها نرسد، ما نمی‌فهمیم که داستان چه چیزی را می‌خواست بگوید. مرگ، فرجام آن قصه وجودی است و انسان، استاد پند گرفتن از این قصه هاست. اینکه نخبه‌ها در ایران باشند یا نباشند، از زمین تا آسمان فرق می‌کند. وجود اینها، مقبره شان، مراسم و یادبود آن‌ها طنین وسیعی دارد و خیلی وسیع‌تر از آن است که به سادگی بخواهیم از آن بگذریم. مسئله یک نفر و یک جنازه نیست. مسئله رخدادپذیریست. در اینطور حوادث پای حقیقت به میان می‌آید. وقتی اسلامی ندوشن رفت، من خودم با اینکه خیلی سال است او را می‌شناسم، نوشته هایش را خوانده بودم. ولی خبرش برای من شوک بود و من تکان خوردم. بقول هانا آرنت قصه به پایان رسید. من شروع کردم به تأمل کردن و یادداشت کوچکی نوشتم. من به هیچ عنوان موافق این نیستم که بودن یا نبودن نخبگان ما، بخصوص نخبگان فرهنگی و هنری اهمیت معناداری برای جامعه بشری ندارند. یک مهندس، یک پزشک اگر چه به لحاظ فردی و زندگی و خدمات خود مهم هستند، اما دلالت‌هایی برای جنبه عمومی دارند که آن‌ها مهم است. اینکه فلان پروفسور در ناسا کار می‌کند و خدمات فنی ارائه می‌دهد. درآمد و موفقیت‌هایی دارد یا ندارد. این به لحاظ انسانی برای خودش خوب است. اما وقتی صحبت از جمالزاده و صادق هدایت و اسلامی ندوشن می‌شود، بحث، بحث علوم انسانی است. بحث انسان است. بحث تکنیکال نیست. بحث پیوند تکنیکال و خدمات نیست. می‌دانید که اساسا پزشکی و مهندسی علم نیستند. اگر بخواهیم فلسفی بحث کنیم، اصلا این‌ها جزء علم نیستند. این‌ها خدمات هستند. خدمات مهمی هم برای سلامتی و آسایش و اقتصاد و تجارت به حساب می‌آیند. همه این‌ها خوبند. اما وقتی بحث زبان، تاریخ و تفکر مطرح می‌شود، اینجا داستان، داستان انسان ورزی و هویت است. داستان پرسش‌های بزرگ است. به همین دلیل آدم‌هایی که این پرسش‌ها را طرح می‌کنند و نماد‌های آن‌ها می‌شوند، از زمین تا آسمان با هم فرق دارند. جنس این‌ها از زمین تا آسمان با هم فرق دارد. یکی نماینده روح جامعه است و نماینده تاریخ است. اما یکی صداست. یک استیضاح تاریخ است، یک پرسش است، باید تفاوت زیادی بین یک مورخ، جغرافیدان، فیلسوف، زبان شناس، ادیب و یک شاعر با یک پزشک قائل شویم.

اسلامی ندوشن هرجا باشد مالِ ایران است
بودن و نبودن اسلامی ندوشن در ایران یا کانادا تفاوت‌های زیادی دارد. او هرجا باشد، جزء میراث ملت ایران است. جزء میراث فرهنگی تاریخ ماست. جدا از اینکه سرنوشت تاریخی را نگاه کنیم، وقتی نخبگان از سرزمین خودشان جدا می‌شوند، اتفاق‌های خوبی برای آن‌ها هم نمی‌افتد. بزرگترین قهرمان تاریخ معاصر ما که فکر می‌کنم روی او اجماع وجود دارد، میرزا تقی خان امیر کبیر بود. او در کربلا دفن شد. صدام در سالیان جنگ ایران و عراق، قبرش را خراب کرد! به همین سادگی قبر بزرگترین قهرمان تاریخ معاصر ما، فساد ناپذیر‌ترین شخصیت تاریخ ما، پدر ایران مدرن ما را خراب کرد. او اگر در ایران بود، داستان دیگری برای میرزا تقی خان وجود داشت. پیامد‌های وجودی او پیامد‌های دیگری بود. همانطور بزرگانی که مزار و آرامگاهشان در ایران هست، هنوز محور فضای فرهنگی هستند.


فکر می‌کنم ما باید درباره نخبگان مهاجر کار‌های بیشتری انجام دهیم و گفتگو‌های بیشتری داشته باشیم. البته در ادبیات مهاجر کار‌های زیادی شده، ولی درباره ادیبان مهاجر کار نشده است. ما در ادبیات انسان زدایی می‌کنیم. برخلاف اینکه می‌گویند ما مرده پرستیم. نه اتفاقا. نه مرده پرستیم، نه زنده پرستیم. به نظر می‌رسد نگاه ابزاری ما بیشتر از نگاه انسانی‌مان قدرت گرفته است. بیشتر محصول محوریم. ما باید وضعیت خودمان را در جهانی که سیاره‌ای شده، برای خودمان و مردم فهم پذیر کنیم. در این جهان سیاره‌ای، سرمایه‌های انسانی نیز پراکنده می‌شود. این نیازمند هوشیاری در فهم جامعه و انسانهاست. اینکه به کدام گروه‌ها و به چه شکلی چه نیازی داریم. موقعیت‌ها را بفهمیم تا بتوانیم فرصت‌های مختلف را از دست ندهیم.

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha