بررسی تاریخچه حضور روحانیت به عنوان گروه مرجع اجتماعی در ایران در گفتگو با عباس نعیمی جورشری/ بخش نخست؛
اگر بخواهید ۱۵۰ سال اخیر را بررسی کنید، از اواخر قاجار به این سو، روحانیون و طلاب همواره یکی از گروه‌های مرجع مهم بودند در کنار روشنفکران که در دوره معاصر ظهور نمودند. این دو گروه در کنار همدیگر دو عامل پررنگ بوده و گروه مرجع اصلی را شکل داده‌اند برای تحولات دوره مدرن؛ بنابراین آنجایی که انسان، منویات و آرزوهای اخلاق گرایانه خود را بر یک الگوی اجتماعی و قشر مشخص فرافکنی می‌کند، آنگاه گروهی شکل می‌گیرد که عالم دینی و روحانی می‌شود.

گروه آیین و اندیشه «سدید»؛ محمدحسین باهک: عباس نعیمی جورشری، دانش‌آموخته مقطع دکترای تخصصی جامعه شناسی، مدرس دانشگاه از سال ۱۳۹۰ و پژوهشگر حوزه تاریخ سیاسی ایران است که در این گفتگو از جایگاه گروه مرجع روحانیت در تاریخ و امروزِ جامعه ایرانی می‌گوید.

 

چه تعریف جامع و مانعی می‌توان از ماهیت گروه‌های اجتماعی ارائه داد؟ و بفرمایید که خاستگاه این تعریف به جامعه شناسی، روانشناسی و یا به گرایش‌های میان رشته‌ای مثل روانشناسی اجتماعی برمی‌گردد؟

نعیمی جورشری: سخن گفتن در باب گروه‌های اجتماعی ما را به طیفی از نظریه‌ها می‌رساند. صحبت از طیف متنوعی از نظریه‌ها و مباحث مفهومی است که به نحوی بر این کلیدواژه به طور مستقیم یا غیر مستقیم ورود کردند. به نظر می‌رسد که دو رویکرد عمده جامعه شناسانه و روانشناسی اجتماعی را می‌توان تشخیص داد. ذیل این دو علم نظریات و مباحثی مطرح شده است که گروه‌های اجتماعی را توضیح می‌دهد. همه آن‌ها متفق القول هستند که گروه‌های مرجع، به عنوان  یکی از شاخص‌ترین گروه‌های اجتماعی کلیدواژه‌ای است که به عنوان الگو در شیوه زیستن و شیوه عمل کردن و شیوه رفتارکردن آدمیان عمل می‌کند، بر همین مبنا هم احتمالا بتوان گروه مرجع را با دو کارکرد تعریف کرد؛ که اصلا گروه مرجع چیست؟ آن دو کارکرد عبارت است از کارکرد هنجاری و کارکرد مقایسه‌ای.

در کارکرد هنجاری، فرد از گروه مرجع، هنجار می‌آموزد، شیوه‌های رفتاری می‌آموزد. شیوه‌های اندیشیدن می‌آموزد؛ بنابراین آن را به عنوان یک الگو برای درک جهان پیش روی خود قرار می‌دهد و به آن تمسک می‌جوید. در کارکرد مقایسه‌ای یا تطبیقی، فرد به طور مستقیم در پی آموختن نیست، اما گروه مرجع را ملاک خودش قرار می‌دهد تا خودش را ارزیابی کند. یعنی به ارزیابی خود، از زاویه بایسته‌های گروه مرجع می‌پردازد. گروه مرجع با محتوایی که دارد و آنچه توصیه می‌کند یک استاندارد مقایسه ای- تطبیقی برای فرد فراهم می‌کند، از این حیث می‌توان گروه‌های مرجع را به عنوان گروه‌هایی در نظر گرفت که افراد در رابطه با آن‌ها دو الگوی هنجاری و مقایسه‌ای را پیگیری کرده و در بُعد ذهنیتی و بعدا در بُعد عینیتی از آن‌ها تبعیت می‌کنند. در بازگشت به پرسش شما، مشخصا جامعه شناسان و روانشناسان اجتماعی به این حوزه بسیار ورود کرده‌اند برای مثال، چارلز هورتون کولی و جرج هربرت مید در جامعه شناسی مستقیما به این پرداخته‌اند و به علاوه نفراتی دیگر. اما من شاخص‌ترین این نفرات را مرتون می‌دانم؛ جامعه شناس مکتب کارکردگرایی ساختاری. رابرت کی مرتون که با نظریه برد متوسط مشهور است.

مرتون نظریه‌ای دارد درباره گروه‌های مرجع. او در مجموعه مقالاتی که در سال‌های ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۷ منتشر کرده، سلسله مباحثی را پیگیری کرد که همه آن‌ها را می‌توان در قالب چیستی گروه‌های مرجع تعریف کرد. اینکه چه می‌شود که آدمیان به یک گروه مرجع اقبال بیشتری نشان می‌دهند یا گروه مرجعی از چشم مردم می‌افتد را می‌توان از دل این سلسه مباحث درآورد. همینطور در حوزه روانشناسان اجتماعی هم به این حیطه پرداخته شده که گروه چگونه بر ذهن و فکر انسان اثر گذار است؟ بنابراین این دو حیطه بیش از هر علم دیگری به تبیین و تشریح گروه‌های مرجع می‌پردازند. به طور کلی گروه‌های مرجع را می‌توان از  مدخلیت این دو علم به بحث نهاد و مشخصا هم از دو کارکرد هنجاری و مقایسه‌ای به تشریح و تبیین آن پرداخت.

 

مهم‌ترین و ریشه ای‌ترین عوامل و عناصر اثرگذاری گروه‌های مرجع چیستند؟ آیا این عوامل از ارزش‌های ثابت نشات میگیرند یا در زمان‌های مختلف با تغییر ساختار‌های اجتماعی دستخوش تغییر قرار میگیرند؟

نعیمی جورشری: ببینید بسته به اینکه ما با  کدام یک از این نظریه‌ها به بحث ورود کنیم پاسخ هم می‌تواند متغیر و متنوع باشد، اما به نظرم می‌رسد که حداقل چهار آیتم را می‌توان در نظر گرفت برای اینکه بگوییم چه می‌شود گروه‌های مرجع با اقبال بیشتری روبرو می‌شوند یا اقبال خود را از دست می‌دهند؟ به بیان دیگر، این چهار عامل، عواملی هستند که توضیح می‌دهند که چرا انسان‌ها به یک گروه مرجع تمایل بیشتری نشان می‌دهند؟

نخستین عامل، تامین منزلت اجتماعی است. اینکه آن گروه مرجع چه مقدار برای هواخواهان و یاران و دوستاران خود و اگر به بیان دقیق‌تر بخواهیم بگوییم برای اعضای خودش، منزلت اجتماعی ایجاد می‌کند. انسان‌ها به خاطر عضویت یا تبعیت از گروه مرجع، یا به واسطه پیروی از گروه مرجع، یک تیپی پیدا می‌کنند آن گاه هنگامی که این برند و برچسب را اختیار نمودند چقدر منزلت اجتماعی در جامعه می‌یابند؟ بنابراین به نظرم، تأمین منزلت اجتماعی نخستین ویژگی است.

جامعه باز و جامعه بسته را می‌توان به واسطه گردش اطلاعات، محق بودن انسان‌ها در انتخاب‌های فردی، اندیشیدن آزاد، میزان توانایی پرسشگری و میزان خط قرمز‌ها سنجید. اگر خطوط قرمز وجود دارد جامعه با آن‌ها چگونه برخورد می‌کند؟ یک برخورد اجتماعی است یا برخورد سیاسی یا یک برخورد امنیتی یا یک برخورد کیفری؟ همه این سطوح، یک طیف بندی است که نهایتا به شما این فرصت را می‌دهد که بتوانید گروه مرجع تان را تغییر دهید و اگر تغییر می‌دهید از چه گروه مرجعی در کدام گروه مرجع عضویت پیدا کنید؟



نکته دوم این است که رفتار اعضای ایزوله و حاشیه‌ای گروه‌ها می‌تواند به طور خاص، پیامی به ما دهد درباب عضویت و پیروی از گروه‌های مرجع. ما شاهد آن هستیم که انسان‌ها از طیف‌های مختلف به پیروی و تبعیت از گروه مرجع می‌پردازند. این طیف بندی‌ها که داخل می‌شود به عنوان پژوهشگر درمی‌یابید که این‌ها افراد ایزوله و حاشیه‌ای هستند.

مقصود ما از افراد ایزوله و حاشیه‌ای چیست؟ ببینید همه انسان‌ها کمابیش در گروه‌های اجتماعی متعددی عضو هستند. از گروه‌های فامیلی و دوستانه گرفته تا گروه‌های حرفه‌ای و تخصصی تا گروه‌های بزرگ اجتماعی. آنگاه می‌توان پرسید جایگاه و مقام این فرد در گروه‌ها کجاست؟ افرادی که در گروه‌ها عضویت دارند و در زمره نفرات رأس و مرکزی این گروه نیستند افراد حاشیه‌ای قلمداد می‌شوند. افرادی که در گروه کمتر معتبرند. این نفرات قابلیت بالاتری در جذب به یک گروه مرجع دارند. اگر از موقعیتی که اکنون دارند خارج شوند و احتمالا موقعیت جدیدی کسب کنند، پتانسیل بیشتری نشان می‌دهند که بخواهند جذب گروه‌های مرجع شوند. از زاویه دیگر بخواهیم بگوییم گروه‌های مرجع، اساسا در جذب این افراد موفق‌تر هستند؛ بنابراین عنصر دوم که گروه مرجع چگونه عضوگیری می‌کنند و چگونه به آن‌ها اقبال نشان می‌دهد؟ نقش آفرینی اعضای ایزوله است. وقتی ما می‌پرسیم که مردم چرا به گروه مرجعی اقبال نشان می‌دهند ترجمان دیگر این پرسش این است که گروه‌های مرجع چطور از مردم یارگیری می‌کنند؟ این همان سوال است، اما به شکلی دیگر. افرادی که در گروه‌های دیگر عضوحاشیه‌ای هستند گزینه‌های مناسب‌تر و سهل الوصول تری خواهند بود برای اینکه عضو گروه‌های مرجع جدید شوند.

عامل سوم، نظام‌های اجتماعی و میزان تحرک در آن نظام ست. یعنی انسان‌ها چقدر با تهدید کمتر و آزادی بیشتری می‌توانند گروه‌ها و تعلقات شان را تغییر دهند و از آن‌ها تبعیت کنند. خب، تغییر گروه مرجع هزینه دارد، اما در جوامع باز، با خیال آسوده تری این کار را انجام می‌شود. به همین خاطر، شما شاهد هستید که تحولات گروه‌های مرجع در جوامع باز، سیالیت و وسعت بیشتری دارد در حالی که در جوامع بسته، گروه‌های مرجع و جابجایی در عضوگیری و یارگیری گروه‌های مرجع وسعت کمتر و کیفیت پایین‌تری دارد. پس عامل سوم به ساختار‌های نظام اجتماعی مربوط است؛ و نهایتا عامل چهارم، پایگاه اجتماعی خود فرد است که فرد به کدام خاستگاه اجتماعی تعلق داشته باشد و وقتی می‌گویم خاستگاه، این لغت را با دقت انتخاب می‌کنم. خاستگاه هم می‌تواند معنای طبقاتی و هم معنای قشری داشته باشد و وقتی صحبت از عنصر قشریت می‌کنیم الزاما عنصر فرهنگی را در آن می‌بینیم و وقتی عنصر فرهنگی را ببینیم الزاما عواملی مانند قومیت، دین، زبان را می‌توان در آن شناسایی کرد. در عامل طبقه، الزاما با عامل ثروت و دارایی روبرو هستید یعنی عامل اقتصادی؛ بنابراین بسته به اینکه فرد، خاستگاه اجتماعی اش کدام یکی از این‌ها باشد رفتار متناسب آن خاستگاه‌ها را به انتخاب گروه مرجع خواهد داشت. این‌ها حداقل مؤلفه‌هایی است که باید در نظر گرفته شود. می‌توان گزینه‌های دیگری را هم برای سنجش به آن اضافه کرد، اما به نظر می‌رسد که این چهار عامل که مرتون هم در مطالعات خود به آن می‌پردازد، می‌تواند راه گشا باشد.

 

راجع به عامل سومی که نام بردید، باز بودن نظام‌های اجتماعی خاص، مختصراً توضیح دهید که مهم‌ترین مؤلفه‌های یک نظام اجتماعی باز چیست؟ و نظام اجتماعی که ما در آن نفس می‌کشیم در چه وضعیتی قرار دارد؟

گروه مرجع یک امر اجتماعی است یک امر سیاسی نیست، اما آمران سیاسی و اهالی سیاست تلاش می‌کنند که از گروه‌های مرجع بهره گیری کنند تا به اهداف خودشان برسند؛ بنابراین گروه‌های مرجع را دستخوش امور سیاسی می‌کنند. گروه‌های مرجع هم با توجه به این که با امر سیاست و نهاد قدرت در ارتباط هستند وارد بده بستان‌هایی می‌شوند که سرنوشت گروه مرجع را به سرنوشت آن گروه سیاسی گره می‌زند

نعیمی جورشری: نظام‌های اجتماعی باز، نظام‌هایی هستند که در آنها، آزادی و انتخاب فردی محترم شمرده می‌شود. مهم‌ترین ویژگی آن این است که فردیت در آن به بلوغ رسیده است و در عین حال که جامعه قوام مدرن پیدا کرده است و نهادسازی نوین رخ داده و نظام‌های ارزشی جدید را تجربه می‌کند، فرد آزاد و محترم است. مهم هست که او چه چیزی انتخاب کند. در واقع، هر چقدر انتخاب فرد دایره شمول و لیست مفصل تری برای انتخاب داشته باشد، به همان نسبت می‌توانیم بگوییم این جامعه بازتر است. هر چقدر لیست انتخابی‌های فرد، کوچک‌تر و اندک باشد به همان نسبت می‌گوییم جامعه بسته‌تر است؛ بنابراین این یک ملاک خوبی است البته یک بحث مفصلی لازم دارد تا وجوه نهادی عرایض من نیز تشریح شود. من اینجا بحث را خیلی فشرده می‌گویم، چون با همین فرمول لیست انتخاب، ما می‌توانیم به ساحت‌های کلان هم برسیم. در ساحت‌های کلان نیز به این لیست‌های انتخابی می‌رسیم که هر چقدر لیست انتخابی افراد بزرگ‌تر و وسیع‌تر باشد جامعه بازتر است. در جوامع بسته، افراد برای انتخاب هایشان گاهی باید هزینه‌های گزافی بدهند. چرا؟ چون جامعه فردیت را می‌بلعد. تنوع را کمتر تحمل می‌کند. مثلا ساختار اجتماعی ایران با افغانستان قابل مقایسه نیست. افغانستان جامعه قبیله‌ای است. اساسا ساختار‌های قبیله‌ای، بزرگ ایل، بزرگ طایفه و بزرگ قبیله بر حق حیات شما حکمرانی می‌کند و این یک نمونه است در حالی که ساختار‌های قبیله‌ای در ایران، بسیار بسیار اندک است. ایران پتانسیل‌های مدنی بزرگی را نشان می‌دهد. بر همین مبنا این نکته ارتباط پیدا می‌کند با لیستی که خدمت شما ارائه کردم یعنی انتخاب انسان چقدر محترم شمرده می‌شود و چقدر هم محترم شمرده نمی‌شود.

در ایران هم یک دوگانه‌هایی وجود دارد که اصطکاک‌ها روی همین دوگانه رخ می‌دهد مثل بحث حجاب؛ بنابراین جامعه باز و جامعه بسته را می‌توان به واسطه گردش اطلاعات، محق بودن انسان‌ها در انتخاب‌های فردی، اندیشیدن آزاد، میزان توانایی پرسشگری و میزان خط قرمز‌ها سنجید. اگر خطوط قرمز وجود دارد جامعه با آن‌ها چگونه برخورد می‌کند؟ یک برخورد اجتماعی است یا برخورد سیاسی یا یک برخورد امنیتی یا یک برخورد کیفری؟ همه این سطوح، یک طیف بندی است که نهایتا به شما این فرصت را می‌دهد که بتوانید گروه مرجع تان را تغییر دهید و اگر تغییر می‌دهید از چه گروه مرجعی در کدام گروه مرجع عضویت پیدا کنید؟

 

نقش رسانه‌ها در مرجع ساختن گروه‌ها را علت مستقیم می‌دانید یا رسانه صرفا ابزاری برای ایجاد زمینه ظهور و بروز و رقابت بین این گروه هاست؟

نعیمی جورشری: هیچ کدام و هر دو. پاسخ من به این سوال ترکیبی است. رسانه چه کاری انجام می‌دهد؟ اولا رسانه صرفا یک ابزار است و سوژه‌ای که رسانه انعکاس می‌دهد کارنامه‌ای دارد، رسانه آن را انعکاس می‌دهد. وقتی رسانه در دسترس همه باشد و چرخش بالایی از اطلاعات را نشان دهد، دانش عمومی نسبت به آن گروه، ماهیت، توانمندی و نقایصش هم افزایش پیدا می‌کند؛ بنابراین رسانه در اینجا کاری انجام نمی‌دهد جز خدمت رسانی به آگاهی عمومی برای اینکه ارزیابی واقعی‌تری داشته باشد نسبت به سوژه‌ای که به آن می‌پردازد. اما آیا فقط همین است؟ نه، واقعیت این است که رسانه دستکاری هم می‌کند. رسانه، بسیاری از اوقات مستقل نیست. من در پرسش قبلی جامعه باز، به گردش اطلاعات هم اشاره کردم. ببینید رسانه، عموما مستقل نیست. البته رسانه‌های مستقل هم هستند و تذکرم مطلق گرایانه نیست بااین حال، چون رسانه عموما مستقل نیست، تلاش می‌کند تا منویات صاحبان و مالکان خودش را اجابت کند به همین دلیل در برجسته کردن یک فاکتور و کم رنگ کردن فاکتور دیگر مداخله می‌کند؛ بنابراین رسانه، انعکاس دهنده  مستقل بدون واسطه تام و تمام بی طرف آن سوژه نیست. حداقلش این است که تأویل و تفسیرش را از سوژه ارائه می‌دهد؛ بنابراین وجهی از واقعیت را ارائه می‌دهد که چه بسا همه واقعیت نباشد. حالا ممکن است جایی هم واقعیت را تبیین نماید. این جاست که پرسش جامعه باز و بسته مهم می‌شود. چون در جامعه باز، رسانه متکثر است و همه رسانه‌ها، یک مالک ندارند. اتفاقا مالکان و مدیرانشان با هم تضاد قدرت و منافع دارند. به همین خاطر گردش بالای اطلاعات که رخ می‌دهد، برای فرد فرصتی ایجاد می‌شود تا با بررسی همه اطلاعات واقعیت را از غیر آن تمیز دهد. حال اینکه در جوامع بسته، رسانه محدود و در ذیل بخش نامه و دستورالعمل هاست و احتمال تمیز دادن واقعیت برای فرد کمتر می‌گردد؛ بنابراین هر دو گزینه درست است. رسانه واقعیت را نشان می‌دهد اگر این رسانه نبود جامعه از خیلی از ابعاد و مواضع سوژه بی اطلاع بود. ما نمی‌دانستیم گروه مرجع چه کرده و چه نکرده است؟ با ذهنیت‌های بسته خودمان به سراغ آن می‌رفتیم و این ذهنیت ممکن است ناشی از حب یا بغض پیشینی باشد. چه بسا اغلب اینگونه است و پیش زمینه تحریف شده‌ای وجود دارد. رسانه در اینجا، عملکرد مثبتش این است که تصویر جامع‌تر و کاملتری ارائه می‌دهد. در عین حال گزینه دوم هم هست که رسانه تلاش می‌کند که پررنگ و کم رنگ کند و در واقعیت دخل و تصرف کند؛ بنابراین هر دو عنصر را می‌توان در پاسخ به سوال شما دریافت.

 

پدیده سیاست زدگی در جامعه ما چطور باعث ذبح گروه‌های مرجع می‌شود و تدبیر پیشنهادی شما برای درمان این آسیب اجتماعی چیست؟

نعیمی جورشری: خیلی سوال خوبیست. در دیدگاه من جامعه شناس که تعلق تشکیلاتی هم ندارم  _حالا ممکن است همکار من تعلق تشکیلاتی هم داشته باشد و به همین دلیل از نگاه پژوهش گرانه  دور شده باشد_ آنچه مایلم تصریح کنم این است که امر اجتماعی مهم‌تر از امر سیاسی است. چنانکه در مقاله «روسپی و گریزناپذیری امر اجتماعی» توضیح دادم که مسئله روسپی گری یک امر اجتماعی است و در بلند مدت نمی‌توان یک امر اجتماعی را با امر سیاسی کنترل کرد و دستور به عدمش داد و آن هم معدوم شود. خیر. امر اجتماعی، خودش را به امر سیاسی دیکته می‌کند.

جامعه ایرانی پس از اسلام، جامعه‌ای است که گرفتاری‌های زیادی تجربه می‌کند. یعنی ما تاریخ هزارساله را که می‌خوانیم رنج‌های بسیاری بر مردمان این سرزمین گذشته است. مانند حمله مغول؛ ما هنوز هم میراث داران آن رنج تاریخی هستیم. یکی از جا‌هایی که مأمن بوده و انسان‌ها به آنجا پناه می‌بردند، خانه اهالی اخلاق و فضل بوده است؛ و از این حیث روحانیت و شیوخ جایگاهی نزد مردم داشتند. آن‌ها را الگوی اخلاقی و پیشوایان اخلاقی روزمرگی هایشان می‌دانستند که امر عرفی را به ساحت قدس نزدیک نماید

در پاسخ به سوال شما، گروه مرجع یک امر اجتماعی است یک امر سیاسی نیست، اما آمران سیاسی و اهالی سیاست تلاش می‌کنند که از گروه‌های مرجع بهره‌گیری کنند تا به اهداف خودشان برسند؛ بنابراین گروه‌های مرجع را دستخوش امور سیاسی می‌کنند. گروه‌های مرجع هم با توجه به این که با امر سیاست و نهاد قدرت در ارتباط هستند وارد بده بستان‌هایی می‌شوند که سرنوشت گروه مرجع را به سرنوشت آن گروه سیاسی گره می‌زند و اگر آن گروه سیاسی در قدرت باشد، احتمالا بازار گروه مرجع، رونق بیشتری می‌گیرد. اما اگر نهاد قدرت، مشروعیت خود را از دست دهد به همان نسبت گروه مرجع هم شانس و اقبال تاریخی خود را از دست خواهد داد. اینجا دیگر باید تاریخی ببینید. یعنی سطح وسیع‌تر و بالاتری را ببینید. اینجاست که امر اجتماعی توسط امر سیاسی می‌تواند موقعیتش افت و خیز پیدا کند.

بر این اساس باید پرسید سیاست زدگی چه ارتباطی با گروه‌های مرجع پیدا می‌کند؟ از روحانیت گرفته تا سلبریتی ها، از روشنفکران تا اهالی هنر، از این‌ها باید پرسید که چگونه با امر سیاسی، مناسبت خودشان را حفظ می‌کنند؟ آیا نان‌خور نهاد سیاست هستند؟ این نهاد سیاست که می‌گویم می‌تواند هم نهاد مستقر و هم نهاد جایگزین باشد. هم می‌تواند پوزیسیون و هم اپوزیسیون باشد. امر اجتماعی چه نسبتی با امر سیاسی پیدا می‌کند؟ سیاست زدگی واژه مبهمی است. وقتی می‌گوییم سیاست‌زده از چه سطحی به بعد را مراد گرفته‌ایم؟ نمی‌شود به لحاظ روشی دقیق توضیح داد بیشتر یک امر جریده‌ای است تا یک مفهوم دقیق جامعه شناسانه. اما می‌توان گفت که مناسبتشان چیست. آیا در این مناسبت‌های متعلق به امر سیاسی، جانب مردم را می‌گیرند؟ آن وقت باید پرسید کدام مردم؟ همه مردم؟ یا گروه خاصی از مردم؟ ضمن اینکه در کنار هر دوی آن‌ها یعنی امر اجتماعی و امر سیاسی، از امر اخلاقی باید پرسید. البته این دیدگاه من است. چون دستگاه فکری که بر آن اساس فهم میکنم و سخن می‌گویم فضیلت گراست. یعنی در امر اجتماعی، وقتی می‌خواهم توضیح دهم همیشه نگاهی به فلسفه اخلاق دارم. فلسفه اخلاق در جدال امر اجتماعی و امر سیاسی کجا می‌ایستد و چه توصیه‌ای می‌کند؟ اساسا چگونه این مجادله را ارزیابی می‌کند؟ اینجاست که کلیدواژه فضیلت مطرح می‌شود و از این حیث، اگر پرسش شما را درست درک کرده باشم، می‌توان گفت که:

۱- امر اجتماعی فراتر از امر سیاسی است. سپهر وسیع‌تر و بلندمدت‌تری دارد امر سیاسی اساسا کوتاه‌مدت‌تر و کم عمق‌تر است.

۲-  اگر امر سیاسی به امر اجتماعی گره خورد باید از نسبت آن سوال کرد که آیا نسبت آن عبارت است از همراهی یا خادم/مخدوم؟ منتقد و یا حامی؟ چه نسبتی است؟ همه این نسبت‌ها می‌تواند توضیح دهد که در جامعه‌ای که سیاست در آن بسیار غریب است جایگاه گروه‌های مرجع هم می‌تواند دستخوش تحول شود.

 

با اجازه شما در سوال‌های بعد به نسبت روحانیت با سیاست می‌پردازیم. اما اگر بخواهیم کمی از زاویه تاریخی به موضوع نگاه کنیم؛ سوال اینجاست که روحانیت چگونه توانست خودش را به عنوان یکی از مهم‌ترین گروه‌های مرجع در تاریخ معاصر ایران، به جامعه ایرانی بشناساند؟

نعیمی جورشری: نخست این که جامعه شناسی بدون تاریخ ابتر است همینطور که تاریخ هم بدون جامعه شناسی ناقص است. به همین خاطر، ما باید الزاما در درک امر اجتماعی به سراغ یک ساحت تاریخی برویم. ببینید این که در تاریخ یک سرزمین یا جامعه‌ای گروه مرجعی بالنده می‌شود و از مراجع دیگر، یک سر و گردن بالاتر می‌ایستد و در طول تاریخ هم دوام دارد، بسیار به باور‌های مردمان آن سرزمین مربوط می‌شود. مردم کهن، انسان پیشامدرن، انسانی است که آرزو‌ها و منویات خودش را در آسمان جستجو می‌کند. اساسا جهان را در آسمان می‌فهمد. اگر بلایی بر سر او بیاید در گناهانش جستجو می‌کند و خشم خدایان را می‌بیند که بر سر او کوفته شده است مثل خداوند باران که خداوند رحمت است. مثل خداوند رعد و برق و طوفان که خداوند خشم است. این را شما در طول تاریخ بشریت می‌بینید از خداوندان روم و یونان باستان تا بعدا که انسان مومن به توحید و یکتاپرستی جهش پیدا می‌کند. یعنی یک مرحله تکاملی در دینداری و شریعت رخ می‌دهد.

ببینید در تاریخ کهن ایران، نهاد دین همواره یکی از عناصر ثابت مردمان ایران زمین بوده است چه پیش از اسلام، چه پس از اسلام. البته فرم‌ها و شکل‌ها متغیر و متعدد بود. اما این نهاد دین همواره پابرجا بوده است. چرا؟ برای اینکه اخلاقیات و باور به امر قدسی، به عنوان یکی از مؤلفه‌های ثابت در فرهنگ ایرانیان از عهد باستان دیده شده است. این احتمالا به آرزومندی ایرانیان در باب عدالت مرتبط بوده. شما عدالت خواهی ایرانیان و جنبش‌های عدالت طلب را در ادوار مختلف تاریخی می‌بینید. لاجرم بایستی خدای عادلی داشته باشید و اگر خدای عادلی دارید او پیامبر و امام و پیشوایان عادلی برای شما بفرستد. مسئولیت مواجهه با این ظلم‌ها و ستم‌های روزمره را بر گردن انسانی بیندازید که انسان والاست و او را به کسوتی برسانید که این کسوت می‌تواند یک مقام قدسی باشد و او به عنوان الگو و پیشوا عمل کند و شما از او تبعیت کنید.

بسیار مهم است هم بخش نهادی بحث به عنوان بحث جامعه شناسی و هم بخش روانی فرد به عنوان روانشناسی اجتماعی. در تاریخ ایران هم این عامل همواره بوده است یک موقع فره ایزدی بوده است و یک موقع هم بعد از اسلام این باور خود را به شکل دیگری باز تولید  کرده است. هنگامی هم که یک باور دینی به وجود می‌آید، دینی پدیدار می‌شود و مومنانی دور او جمع می‌شوند، بعد از یک مدتی در تاریخ مندی این دین یک گروه اجتماعی ایجاد می‌شود که دین را دقیق می‌شناسند. به قول امروزی‌ها، متخصص این دین می‌شوند. متخصصین یک دین هم تحت عنوان روحانیون و فقهای آن دین در طول تاریخ شناسانده شده اند.

در اسلام هم همین بوده است. با این تذکر که جامعه اسلامی و درواقع جامعه ایرانی پس از اسلام، جامعه‌ای است که گرفتاری‌های زیادی تجربه می‌کند. یعنی ما تاریخ هزارساله را که می‌خوانیم رنج‌های بسیاری بر مردمان این سرزمین گذشته است. مانند حمله مغول؛ ما هنوز هم میراث داران آن رنج تاریخی هستیم. یکی از جا‌هایی که مأمن بوده و انسان‌ها به آنجا پناه می‌بردند، خانه اهالی اخلاق و فضل بوده است؛ و از این حیث روحانیت و شیوخ جایگاهی نزد مردم داشتند. آن‌ها را الگوی اخلاقی و پیشوایان اخلاقی روزمرگی هایشان می‌دانستند که امر عرفی را به ساحت قدس نزدیک نماید. این ریشه تاریخی را باید در نظر بگیریم تا آنجا که به دوران معاصر می‌رسد. اگر بخواهید ۱۵۰ سال اخیر را  بررسی کنید، از اواخر قاجار به این سو، روحانیون و طلاب همواره یکی از گروه‌های مرجع مهم بودند در کنار روشنفکران که در دوره معاصر ظهور نمودند. این دو گروه در کنار همدیگر دو عامل پررنگ بوده و گروه مرجع اصلی را شکل داده‌اند برای تحولات دوره مدرن؛ بنابراین آنجایی که انسان، منویات و آرزو‌های اخلاق گرایانه‌ی خود را بر یک الگوی اجتماعی و قشر مشخص فرافکنی می‌کند، آنگاه گروهی شکل می‌گیرد که عالم دینی و روحانی می‌شود. با کارنامه‌ای بلند و متکثر.

/انتهای بخش اول/ ادامه دارد...

ارسال نظر
captcha