بررسی ابعاد فرهنگی و اجتماعی مهاجرت در گفتار دکتر محسن رنانی/ بخش اول؛
مهاجرت یک تصمیم بی‌بازگشت و بسیار انرژی‌بر است؛ بخش زیادی از انرژی، منابع و فرصت‌های ما قبل و بعد از مهاجرت سوخت می‌شود. خیلی‌ها وقتی از اینجا مهاجرت می‌کنند، به مراحل قبل سقوط می‌کنند؛ یعنی اینجا در مرحله منزلت است و یک موقعیت اجتماعی خوب پیدا کرده؛ اما وقتی مهاجرت می‌کند به مرحله معیشت برمی‌گردد و تمام انرژی و دغدغه‌هایش را باید صرف کند تا در مرحله معیشت خود را مدیریت کند و به تعادل برسد. آیا بتواند یا نه؟ و اگر توانست، آیا برایش فرصت و انرژی‌ای باقی بماند که به مرحله منزلت عبور کند یا نه؟

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ دکتر محسن رنانی، عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان و دانش‌آموخته رشته اقتصاد دانشگاه تهران است. او در این گفتار به بررسی دلایل مهاجرت می‌پردازد و با طرح این سوال که «چرا مهاجرت نمی‌کنم؟» در تلاش است تا به دغدغه این روزهای جوامع ورود کند. بخش نخست در ادامه آمده است:

 

انگیزه من از طرح این مبحث در این لحظه زمانی از ایران، مسئله به خطر افتادن گوهر ایران و ورود به مرحله فرسایش تمدنی‌ست. پاییز سال گذشته خانواده «ایران نژاد» با سه کودک خردسال‌شان، در مسیر مهاجرت در کانال مانش غرق شدند، و بقایای جسد آرتین، کودک پانزده ماهه‌شان، شش ماه بعد پیدا شد. خانواده «ایران نژاد» از ایران مهاجرت کردند و پیام نمادین این ماجرا، قرار گرفتن نژاد ایران در مرحله فرسایش و آسیب‌دیدگی بود.

این دغدغه من است که در این ایام، که موج جدیدی از مهاجرت از کشور شکل گرفته، با کسانی که انگیزه مهاجرت دارند گفتگویی داشته باشم که برخی از زوایای مهاجرت را با یکدیگر بررسی کنیم، و بگویم چرا من که در ۲۵ سال گذشته حداقل سه بار فرصت مهاجرت داشتم، تصمیم گرفتم این کار را انجام ندهم، و تجربه و اندیشه خود را به اشتراک بگذارم تا شاید به کسانی که در فکر مهاجرت هستند کمک کند که این تصمیم را با دقت بیشتری اتخاذ کنند.

در ابتدا لازم است بگویم که بحث من یک بحث فردی و مربوط به سطح خرد است. خیلی از مسائل ممکن است در سطح خرد قابل دفاع باشند، ولی در سطح کلان نه؛ برای مثال اگر فردی زندگی قانع گونی داشته باشد و با امساک زندگی کند، ممکن است فشار کمتری به او بیاید و خرسندی درونی‌اش بیشتر باشد؛ اما یک جامعه قانع الزاما جامعه سعادتمندی نخواهد بود؛ چون برای رشد و توسعه رقابت لازم است؛ بنابراین اگر قناعت در سطح خرد ستوده است الزاما در سطح کلان و برای توسعه ملی تجویز نمی‌شود؛ بنابراین آن‌چه که مطرح می‌کنم مباحثی‌ست که برای یک فرد قابل استفاده است و برای سیاست گذاری توصیه نمی‌شود، و نمی‌توان از این مباحث نتیجه‌گیری‌های کلان استخراج کرد.

دغدغه‌ها با انسان بزرگ می‌شوند

نخستین پرسش قابل طرح در گفتار ما این است؛ من به عنوان تصمیم‌گیرنده برای مهاجرت چه کسی هستم؟ و به دنبال چه هستم؟

من یک انسان و به دنبال بسط انسان بودگی خود هستم. بسط و یا پیش‌روی در انسان بودگی را بسط وجودی می‌نامم؛ پس من به عنوان انسان به دنبال بسط وجودی خود هستم. تفاوت من با سایر موجودات این عالم در خودآگاهی‌ست، موجودات دیگر برخلاف انسان خودآگاهی ندارند.

انسانی بسط وجودی پیدا می‌کند که دو ویژگی را در خود محقق سازد: ۱. وزن گرفتن و تعادل وجودی و درونی پیدا کردن به طوری که بی‌ثباتی‌های عالم او را به هم نریزد، البته که بی‌ثباتی‌ها باعث تلاش او می‌شود، اما این مهم است که از درون آرامش و ثبات داشته باشد. ۲. دغدغه‌هایش از مسائل حقیر به مسائل مهم و بزرگ تبدیل شود؛ مثلا از مسئله خودش به مسئله جامعه، بشریت و بعد کیهان تغییر کند



اگر ما هوش، آگاهی و بعد خودآگاهی را سه سطح درک از این هستی در نظر بگیریم، همه موجودات زنده -در سطح شناخت امروز ما- دارای سطحی از و برخی از موجودات زنده دارای سطحی از آگاهی هستند؛ مثلا روانشناسان نشان داده‌اند که گوریل‌ها اندازه‌ای از قوه منطق ذهنی و سطحی از آگاهی را دارند؛ ولی هیچ کدام از موجودات خودآگاهی ندارند. خودآگاهی ویژه انسان است؛ پس تمایز من با تمام هستی‌ای که می‌شناسم این است که دارای خودآگاهی هستم، و هرچه که در خودآگاهی خود پیشرفت کنم به مرز‌های جدیدتری از انسان بودگی خود می‌رسم، و بسط وجودی پیدا می‌کنم؛ بنابراین آن‌چه که من برای خودم ماموریت تلقی می‌کنم این است که در مرز‌های خودآگاهی پیشرفت کنم، مرز‌های انسان بودگی خود را گسترش دهم و هرچه بیشتر به بسط وجودی برسم.

دو شاخص نشان دهنده پیشرفت در انسان بودگی را با تمثیلی کودکانه بیان می‌کنم:

۱. نوزاد تازه متولد شده هیچ تعادل و کنترلی بر خود ندارد؛ اما آرام آرام با رشد جسمی، قدرت بدن در تعادل بخشی نیز بیشتر می‌شود.

۲. کودک در مسیر زیست خود دائما دغدغه‌هایش بزرگ می‌شود.

از این دو ویژگی استفاده می‌کنیم برای تعریف ساده‌ای از بسط وجودی. حالا من یک انسانم که به لحاظ جسمی رشد کرده‌ام و دغدغه‌هایم نیز از پستانک و دوچرخه عبور کرده است؛ اما به لحاظ بسط وجودی کجا هستم؟ یعنی در مجموعه توسعه روحی و روانی خودم کجا هستم؟

هرچه که در مسیر رشد، ثبات و تعادلم بیشتر شود و دغدغه‌های وجودی ام افزایش یابد، در حال رشد هستم؛ یعنی هرچه من در این عالم وزن بگیرم رشد بیشتری می‌کنم. مثلا اگر در شصت سالگی همانند ده سالگی، که اگر برادرم بی اجازه دوچرخه‌ام را برمی‌داشت عصبانی می‌شدم، همسرم اتومبیلم را بردارد عصبانی شوم، یعنی در کودکی خود مانده‌ام و رشد وجودی نکرده‌ام. اگر وزن گرفته بودم طوفان هم می‌آمد نمی‌توانست مرا به هم بریزد، ورشکستگی، بیماری، بی‌آبرویی، از دست دادن قدرت، ثروت و ... نباید مرا به هم بریزد. پس کسی که در مسیر بسط وجودی رشد کرده باید روز به روز وزن بگیرد و چیز‌هایی که دیگران را به هم می‌ریزد نباید تعادل او را بگیرد؛ و شاخص دوم، دغدغه‌ها. اگر دغدغه من در کودکی این بوده که دوچرخه‌ام بهتر از دوچرخه پسرخاله‌ام باشد و حالا در شصت سالگی هم دغدغه‌ام بهتر بودن اتومبیلم از باجناقم باشد، من هنوز در نوجوانی مانده‌ام و بسط وجودی پیدا نکرده‌ام.

پس انسانی بسط وجودی پیدا می‌کند که دو ویژگی را در خود محقق سازد:۱. وزن گرفتن و تعادل وجودی و درونی پیدا کردن به طوری که بی‌ثباتی‌های عالم او را به هم نریزد، البته که بی‌ثباتی‌ها باعث تلاش او می‌شود، اما این مهم است که از درون آرامش و ثبات داشته باشد.
۲. دغدغه‌هایش از مسائل حقیر به مسائل مهم و بزرگ تبدیل شود؛ مثلا از مسئله خودش به مسئله جامعه، بشریت و بعد کیهان تغییر کند.

اگر کسی این دو مسیر را طی کند یعنی درحال پیدا کردن بسط وجودیست. یک انسان در سه محیط محاط است:

بعد طبیعت شامل بدن هرکس.
بعد جامعه شامل همه افراد و گروه‌هایی که با آن‌ها ارتباط دارم مثل حکومت.
بعد هستی یا کیهان (universe)

من به عنوان یک موجود دارای خودآگاهی با این سه بعد در ارتباطم؛ هرچه بتوانم روابطم با این سه بعد را بهتر ساماندهی کنم، انسان خوشبخت‌تری هستم.

بعد طبیعت، بعدی‌ست که من هرچه با آن تعامل کنم امور مربوط به معیشتم را سامان‌دهی کرده‌ام؛ کنترل سرما، گرما، بیماری، گرسنگی و ... ابعادی‌ست که من باید مدیریت کنم تا بتوانم زندگی کنم و فعالیت انسانی و آرامش داشته باشم. این بعد را معیشت می‌نامیم.

پس در ارتباط با طبیعت که محدودیت‌ها، بخت‌آزمایی‌ها و تصادفاتی دارد، من باید خود را مدیریت کنم تا بتوانم محدودیت‌های طبیعت را کنترل کنم که بعد معیشت و زیستم به هم نریزد.

وقتی این بعد را مدیریت کنم به رفاه می‌رسم. رفاه یعنی من خود را در برابر محدودیت‌ها و فشار‌های طبیعت مصون کرده و آسایش داده‌ام.

بعد دوم، بعد جامعه است؛ من باید در جامعه زندگی، فعالیت، ازدواج و رفت و آمد کنم، مشارکت اجتماعی و سیاسی داشته باشم و قانون را رعایت کنم. وقتی این بعد را مدیریت کنم، درواقع به یک رضایت رسیده‌ام. در بعد اول به آسایش و این جا به آرامش می‌رسم؛ درواقع این بعد، بعدی‌ست که منزلت ما را تعیین می‌کند؛ من در این جامعه کجا هستم؟ چه ارتباطاتی دارم؟ چه موقعیت و قدرتی دارم؟ منزلتم چیست؟ اگر منزلت من خوب باشد و از ارتباطاتم راضی باشم، این بعد به من آرامش می‌دهد.

ما بعنوان یک انسان اگر نمی‌خواهیم خود را در این هستی بسوزانیم، اخلاقا و عقلا موظفیم بکوشیم تا هرچه سریع‌تر از معیشت به منزلت و معنا عبور کنیم و چه بهتر که به حداقل‌های معیشت و منزلت قناعت ورزیم و هرچه سریع‌تر به مرحله معنا، معرفت و یا فضیلت عبور کنیم


بعد سوم، بعد هستی‌ست؛ معیشتم تامین می‌شود و به رفاه می‌رسم، منزلتم تامین می‌شود و جایگاهم در جامعه تثبیت می‌شود، به رضایت و آرامش می‌رسم. ولی در درون به هم ریخته‌ام. من چه کسی هستم؟ دنبال چه می‌گردم؟ ماموریت و رسالتم در این هستی چیست؟ چرا آمده‌ام؟ این عمر یک بار مصرفم را صرف چه باید کنم؟ مواجه می‌شوم با سوالات وجودی، با سرشت سوگ‌ناک زندگی، عظمت وجود سوز کیهان و خلقت؛ باید سوالاتم را پاسخ دهم، بنابراین وقتی با یک بعد عظیم هستی مواجه می‌شوم و احساس می‌کنم در این هستی معلق و سرگردانم، باید برای خودم یک معنایی پیدا کنم؛ پاسخ سوالاتم را که در این بعد پیدا کنم، به معنا می‌رسم. در درونم احساس معناداری می‌کنم؛ بنابراین از بعد معیشت عبور می‌کنم به بعد منزلت و عبور می‌کنم به بعد معنا. معنایی برای زندگی و حضورم در این هستی پیدا می‌کنم؛ مهم نیست این معنا چه باشد، ممکن است معنی را از شغل، اندیشه‌ها، باورمندی و ایمان بگیرم؛ اما این مهم است که به مرزی برسم که بتوانم به سوالات مربوط به حضورم در هستی پاسخ دهم و به معنا برسم.

پس سه بعد طبیعت، جامعه و هستی در برابر من است که پاسخ معیشتم را باید از بعد طبیعت بگیرم و مدیریت کنم، منزلتم را از جامعه بگیرم و مدیریت کنم و معنا و فضیلتم را از بعد کیهان و هستی بگیرم و مدیریت کنم؛ تا زندگی‌ام غنی باشد. حرکت انسان از معیشت به منزلت و به معنا را «بسط وجودی» می‌نامیم. مرحله سوم مختص انسان است، حیوانات معیشت و سطح اندکی از منزلت را دارند؛ مثلا در برخی از گروه‌های حیوانی رتبه‌بندی اجتماعی و رئیس گروه وجود دارد؛ اما چیزی که آن‌ها ندارند معناست. پس اگر بخواهم در انسان بودگی خود پیشرفت کنم و تمایزم را با سایر موجودات زنده آشکار و قوی کنم و بسط وجودی پیدا کنم، باید هرچه زودتر از مرحله معیشت به مرحله منزلت و سپس به مرحله معنا عبور کنم، و برای این عبور فقط یک منبع دارم، زیرا یک زندگی دارم و باید به همه این مراحل تخصیص دهم. من یک بسته انرژی شامل فرصت‌ها، توانایی‌ها، منابع در دسترس، مجموع فرصت‌ها و قابلیت‌ها در اختیار دارم که باید هرچه سریعتر با کمترین صرف انرژی از مرحله معیشت عبور کنم و بعد هرچه سریعتر با کمترین مصرف انرژی از مرحله منزلت عبور کنم تا به مرحله معنا و بسط وجودی برسم.

عبور از معیشت و منزلت برای معنا

ما از مقدار فرصت خود اطلاعی نداریم پس وظیفه عقلانی حکم می‌کند که هرچه سریعتر از معیشت به منزلت و سپس به معنا عبور کنیم. البته همه ما در هر سه مرحله هر سه احساس رفاه، رضایت و معنا را داریم؛ یعنی در هر لحظه در هر سه مرحله قرار داریم. مثلا کسی که امروز در مرحله معیشت خود است بی‌معنا زندگی نمی‌کند، او نیز زندگی‌اش معنایی دارد، اما نکته اینجاست که من الان بیشترین انرژی‌ام را کجا مصرف می‌کنم؟ اگر در مرحله معیشت صرف می‌کنم و بیشترین دغدغه‌ام مربوط به معیشت است من در آن مرحله مانده‌ام گرچه گاهی به معنا هم می‌اندیشم و در جامعه نیز می‌کوشم به منزلتی دستیابم؛ اما من گرفتار مرحله معیشتم. اگر به مرحله منزلت آمدم بخش کوچکی از دغدغه‌ام را معیشت می‌گیرد و بخش بیشترش درگیر منزلت است. اما کسی که به مرحله معنا رفته است بیشترین انرژی و دغدغه‌اش در آن مرحله است؛ بنابراین ما بعنوان یک انسان اگر نمی‌خواهیم خود را در این هستی بسوزانیم، اخلاقا و عقلا موظفیم بکوشیم تا هرچه سریع‌تر از معیشت به منزلت و معنا عبور کنیم و چه بهتر که به حداقل‌های معیشت و منزلت قناعت ورزیم و هرچه سریع‌تر به مرحله معنا، معرفت و یا فضیلت عبور کنیم.

مهاجرت یک تصمیم بی‌بازگشت است!

شاید پس از خواندن این بخش از گفتار از من بپرسید که ربط این بحث به مهاجرت چیست؟ توضیح کلی من این است که مهاجرت یک تصمیم بی‌بازگشت و بسیار انرژی‌بر است؛ بخش زیادی از انرژی، منابع و فرصت‌های ما قبل و بعد از مهاجرت سوخت می‌شود.

خیلی‌ها وقتی از اینجا مهاجرت می‌کنند، به مراحل قبل سقوط می‌کنند؛ یعنی اینجا در مرحله منزلت است و یک موقعیت اجتماعی خوب پیدا کرده؛ اما وقتی مهاجرت می‌کند به مرحله معیشت برمی‌گردد و تمام انرژی و دغدغه‌هایش را باید صرف کند تا در مرحله معیشت خود را مدیریت کند و به تعادل برسد. آیا بتواند یا نه؟ و اگر توانست، آیا برایش فرصت و انرژی‌ای باقی بماند که به مرحله منزلت عبور کند یا نه؟ برای افراد خاصی که فرصت‌ها و امکانات خاصی دارند این موقعیت‌ها امکان‌پذیر است. کسی که این‌جا در مرحله معناست آیا آن‌جا هم همچنان می‌تواند در مرحله معنا سیر کند؟ یا این تحول و فشار‌ها باعث می‌شود به مرحله منزلت و یا حتی به مرحله معیشت برود؟ و دوباره باید از نو تلاش کند که در این سیر وجودی دغدغه‌هایش را تغییر دهد و تعادل پیدا کند؛ بنابراین مسئله مهاجرت این است که ما و انرژی‌هایمان را به گونه فشرده از بین می‌برد و فرصت‌هایمان را از ما می‌گیرد. خیلی باید از مسیری که می‌رویم مطمئن باشیم و اطلاعاتمان کافی باشد تا به این تصمیم برسیم، به گونه‌ای که بعد از مهاجرت به مراحل قبل بازنگردیم، و مطمئن باشیم اگر به مراحل قبل بازمی‌گردیم، می‌توانیم با تلاش نه‌چندان زیادی به مرحله‌ای که اکنون در آن قرار داریم برسیم و بتوانیم ادامه سیر وجودی خود را دنبال کنیم.

چه کسانی مهاجرت می‌کنند؟

نخستین گروه، کسانی که در این جا به هر علتی گرفتار مرحله معیشت هستند؛ مثلا مهارت‌هایشان پایین است یا مسائل دیگر. این‌ها وقتی که مهاجرت می‌کنند، آن‌جا هم گرفتار مرحله معیشتند؛ یعنی آن‌جا هم تمام انرژی‌شان صرف تامین و تعادل‌بخشی در مرحله معیشت می‌شود. ممکن است آن‌جا معیشتش راحت‌تر تامین شود یا رفاه بیشتری داشته باشد؛ اما به ندرت امکان دارد که بتواند خود را از مرحله معیشت به منزلت منتقل کند؛ چون کسی که در محیط اجتماعی و خانوادگی خود نتوانسته به مراحل منزلت صعود کند، آن جا ابزار دیگری ندارد، و زبان، دانش و تخصصش کفایت نمی‌کند. مگر براساس یک تصادفی که در زندگی‌اش پیش بیاید و فرصت خاصی ایجاد شود که البته یک در هزار چنین فرصتی امکان پذیر است؛ بنابراین ممکن است برای همیشه در آن‌جا در مرحله معیشت و دویدن‌های معیشتی گرفتار شود. گرچه ظاهرا رفاه دارد، اما از آن مرحله امکان عبور نخواهد داشت؛ بنابراین این خطر برای کسانی که در مرحله معیشتی‌اند و مهاجرت می‌کنند، وجود دارد.

دسته دوم، کسانی که در این جا در مرحله منزلت قرار دارند. این‌ها معمولا وقتی می‌روند اول به مرحله معیشت برمی‌گردند؛ یعنی برای دوره‌ای مسئله، دغدغه و انرژی‌شان صرف تعادل بخشی معیشتی می‌شود. ممکن است بروند به مرحله منزلت و ممکن است نروند! بعد از یک دوره‌ای که انرژی فراوانی صرف خواهد کرد می‌تواند از مرحله معیشت عبور کند؛ اما آن جا مرحله منزلت آن‌قدر گسترده است و پلکان دارد که رفتن در پلکان منزلت به سمت بالا خیلی انرژی‌بر است، و بخش زیادی از این افراد بعد از مهاجرت در مرحله منزلت می‌مانند. آن‌قدر انرژی‌شان صرف رقابت‌های سخت در مرحله منزلت می‌شود که دیگر بعد از رسیدن به موقعیت منزلتی مورد نظرشان، انرژی و انگیز‌های برای گذار به معنا پیدا نمی‌کنند؛ بنابراین سر خود را با همان دغدغه‌های شغلی و رقابتی گرم می‌کنند تا برایشان سوالاتی از جنس معنا پدیدار نشود.

گروه سوم، کسانی هستند که در این جا به مرحله فضیلت و معنا یا به زبان ساده‌تر به مرحله خودشکوفایی وارد شده‌اند. سوال اول این است که این‌ها چرا می‌روند؟ غالبا افرادی که به این مرحله وارد شده‌اند نمی‌روند؛ چون برای کسی که به مرحله معنا رسیده مهم نیست کجا باشد، بسط وجودی و پیشرفت در انسان بودگی برایش اهمیت دارد، و ممکن است این جا برایش فرصت‌های بیشتری برای بسط وجودی داشته باشد. زیرا می‌دانید که در مرحله بسط وجودی و انسان بودگی هرچه مشکلات به سراغ ما بیاید ما را قوی‌تر می‌کند؛ مثل فشار‌هایی که بر بازوان ما می‌آید و جسم ما را قوی‌تر می‌کند، روح کسانی که در مرحله خودآگاهی و بسط وجودی هستند با فشارها، مشکلات و تنگنا‌ها بزرگ‌تر می‌شود و ابعاد تازه‌ای از وجودشان را کشف می‌کنند؛ بنابراین کسی که به مرحله خودآگاهی و معنا رسیده اصلا برایش فرقی ندارد کجاست، هرجا هست رسالت خود - که پیگیری انسان بودگی‌ست- را دنبال می‌کند. ولی اگر به عللی چنین فردی تصمیم بگیرد مهاجرت کند، اولا این فرد اگر هم آن جا با مشکلاتی روبرو شود احتمالا می‌تواند خود را در برابر فشار‌ها محافظت کند و آن جا هم فشار‌ها موجب بسط وجودی او شود. ولی اگر تصادفاتی پیش بیاید که مشکلات بیش از ظرفیت وجودی او باشد آن‌وقت ممکن است او را به مرحله منزلت و یا معیشت منتقل کند. در هر صورت کسانی که در این مرحله هستند به گمان من برای تصمیم‌گیری درباره مهاجرت خیلی حساب‌شده و دقیق‌تر می‌اندیشند، و خطا‌هایی که برای کسانی که در مراحل قبل‌تر هستند رخ می‌دهد، برای این‌ها اتفاق نمی‌افتد؛ البته صفر نیست و احتمال خطای محاسباتی وجود دارد.

اما نکته مهم این است که معمولا کسانی که در مرحله معیشت مهاجرت می‌کنند درواقع از شرایط این جا، خودشان، خانواده و جامعه‌شان فرار می‌کنند، و کسی که فرار می‌کند الزامی ندارد که بگوییم در برابر مشکلات دیگری که آن‌جاست می‌تواند مقاومت کند؛ به همین دلیل آن‌جا به انواع مشکلات و حتی خودکشی گرفتار می‌شوند.

اما کسانی که در مرحله منزلت هستند و مهاجرت می‌کنند، بسته به شرایطشان فرار نمی‌کنند، بلکه با قدرت مثلا برای ادامه مطالعات تخصصی به دعوت دانشگاهی می‌رود؛ این باعث می‌شود که به مرحله معیشت سقوط نکنند.

 کسانی که در مرحله معنا، فضیلت و خودآگاهی مهاجرت می‌کنند، آن‌ها قطعا با قدرت، اراده و انتخاب خودشان می‌روند. کسی که توانسته در این شرایط دشوار به مرحله خودآگاهی و معنا برسد، حتما انتخاب‌هایش در جهت بسط وجودی خواهد بود.

/انتهای بخش اول/ ادامه دارد...

ارسال نظر
captcha