کتاب «امدادگر کجایی؟» شامل خاطرات علی عِچرِش نوشته معصومه رامهرمزی، روند رشد مردم و ساختار اداره جنگ را آن‌طور که همه کنار هم آزمون و خطا کردند و یادگرفتند، به خوبی نشان می‌دهد.

به گزارش «سدید»؛ «امدادگر کجایی؟» روایتی است شفاهی از تاریخ هشت سال جنگ و کمی پیش از آن که علی عِچرِش راوی و قهرمان اصلی‌اش است. این کتاب که به قلم معصومه رامهرمزی نوشته شده زبانی روان و درخور روایت دارد. رامهرمزی توانسته با درست کنار هم گذاشتن روایت‌ها که احتمالا بیشترشان پراکنده‌گویی بوده نظم و ترتیب درستی به کار بدهد.

کتاب امدادگر کجایی به چند دلیل حائز اهمیت است. ریز شدن در ماجرا‌ها و نشان دادن چگونگی شکل گرفتن حوادث و جریانات تاریخی یکی از آن موارد است. اینکه جریانی که بعد‌ها در تاریخ ثبت شده از کجا شروع می‌شود و راوی دقیقاً چه‌چیزی می‌بیند و دنبال ماجرا می‌رود و چطور از پی یک ماجرا به ماجرایی دیگر می‌رسد ویژگی قابل توجه کتاب است؛ مثلاً چگونگی ساختن شعارها. آنطور که از متن برمی‌آید هر بار که مردم عصبی می‌شدند و تظاهرات راه می‌افتاد شعار‌ها از بینشان به صورت فی‌البداهه درمی‌آمد. مثل هنری که از روح سرکش یک هنرمند سربرون می‌آورد و زمینه‌چینی‌اش البته در پریشانی روح و جان رخ داده است بی‌آنکه برآیند کار از ابتدا معلوم باشد.

همچنین کتاب روند رشد مردم و ساختار اداره جنگ را آن‌طور که همه کنار هم آزمون و خطا کردند و یادگرفتند، به خوبی نشان می‌دهد. در روایت بزنگاه‌هایی آمده که گرچه در نگاه اول خاطره به نظر می‌رسد، ولی در واقع تاریخ است یا به معنای دقیق‌تر محل تلاقی افراد است با تاریخ! مثلاً آنجا که شخصی از بین تظاهرات‌کنندگان مواد منفجره را داخل چادر متعلق به مجاهدین می‌اندازد و درگیری به وجود می‌آید. با همین اتفاقات پرده از چهرۀ واقعی مجاهدین خلق برداشته می‌شود و مجبور می‌شوند چهرۀ واقعی خود را نشان دهند.

از موارد با اهمیت دیگر بحث اختلافات ستادی است که گاهاً در پی تصمیم‌گیری‌ها، برنامه‌ریزی‌ها و مدیریت بحران پیش می‌آمد و منجر به اختلاف نظر و بعد‌ها شکل‌گیری جناح‌ها می‌شد که تاثیر این جریانات تا امروز وجود دارد.

یکی دیگر از ویژگی‌های کتاب به تصویر کشیدن مدیریت درست است. اینکه چطور مدیران و کسانیکه مسئولیت بر عهدۀ آن‌ها گذاشته شده بود با توجه به شرایط خاص کشور و عناد‌ها روش اداره را یاد گرفتند و توانستند افسار کار را در دست بگیرند؛ از جمله مدیریت هلال احمر که از زیر نظر رئیس‌جمهور خارج شد و زیر نظر وزیر بهداری و مجلس رفت. به تدریج با نفوذ منافقین دریافتند بهتر است برای امنیت روندکار از ارگان‌ها و نهاد‌های مطمئن مثل سپاه، کمیتۀ امداد، امام جمعه، فرماندار و جهادسازندگی کمک بگیرند تا فیلتر‌های انقلابی متعدد جلوی غافلگیری و مواجهه‌های خطرناک را بگیرند.

زبان طنز کتاب که حتما از روحیه طنزپرداز راوی برمی‌آید زهر تلخ حوادث و رویداد‌هایی که گاهی از تحمل انسان خارج است می‌گیرد. روش ظریف نویسنده در بافتن طنز بین رویداد‌ها به کار نشسته و روند خوانش را سهل کرده است. اصولا هرجا طنز کار بالا رفته خلاقیت راوی در گفتن و تصویرسازی و تعلیق هم بالا رفته و به تبع، کار بهتر درآمده است.

در این‌کتاب به جزعیات حادثه سینما رکس به خوبی پرداخته می‌شود و از آنجایی‌که این حادثه در اخبار رسمی با ابهامات زیادی روبروست لذا روایتگرِ شاهدِ ناظر با شواهدی که آورده توانسته ابهامات را به سرانجامی منطقی برساندهمچنین در روایت به پیچیدگی روابط اجتماعی و چگونگی پیشبرد امور توسط این روابط پی می‌بریم. مثلاً چگونگی استفاده چندمنظوره از مراکز مذهبی مثل مساجد و حسینیه‌ها. پس از انقلاب در این اماکن غیر از برپایی نمازجماعت و سخنرانی‌های مذهبی، گروه‌های سرود و تئاتر شروع به کار و تمرین کردند و همه در جهت یک هدف مشترک جریان یافتند. یکی دیگر از این پیچیدگی‌ها در روابط اجتماعی این بود که چطور فشار‌ها و آنارشیست جنگی مردم را به هم نزدیک کرد تا توانستند از دل بی‌قانونی‌ها و خشونت‌ها، قانونمندی، مهربانی و حمایت را روی روال کار بیاندازند، این مورد در نوع خود بی‌نظیر است.

در این‌کتاب به جزعیات حادثه سینما رکس به خوبی پرداخته می‌شود و از آنجایی‌که این حادثه در اخبار رسمی با ابهامات زیادی روبروست لذا روایتگرِ شاهدِ ناظر با شواهدی که آورده توانسته ابهامات را به سرانجامی منطقی برساند. راوی همچنین به درستی از اهمیت حادثۀ سینما رکس می‌گوید که همزمان با شروع جنگ رخ داد و فرصتِ بررسیِ حادثه از دست رفت.

اما آنچه در این کتاب فضایش وجود دارد، ولی متاسفانه جایش خالی است تطبیق روایت‌ها با تصمیمات سرنوشت‌ساز سیاسی - اجتماعی در کشور است. مهمترین مثال از این دست که بتواند اهمیت جریان را نشان دهد تأثیر نگاه بنی‌صدر به عنوان فرمانده قوا با آن دکترین اختلاف برانگیزش بر وضعیت جبهه و جنگ بود. جایی در کتاب می‌بینیم یک ارتشی بالای برج ایستاده و به پنجاه تانک دشمن نگاه می‌کند که به مرز نزدیک می‌شوند، این جریان که تلویحاً به نظریۀ بنی‌صدر اشاره کرده در همان پاراگراف تمام می‌شود درحالیکه خواننده حتی از سرنوشت پنجاه تانک و آن نظاره‌گر و راوی و دیگران هم خبردار نمی‌شود. انتظار می‌رود در همین نقطه از روایت علاوه بر تمام کردن ماجرا به حوادثی از این دست اشاره می‌شد تا خواننده برسد به جایی که چرا لازم بود بنی‌صدر عزل شود و این تصمیم بر چه پایه‌ای نهاده شد.

از ویژگی‌های دیگر کتاب آوردن اسامی دقیق زنان و مردان زیادی است که راوی در جریان کار و زندگی‌اش با آن‌ها برخورد داشته است.

همچنین لایه‌ای از کتاب به فرهنگ جنگ می‌پردازد. پدیده‌ای که در هشت‌سال دفاع از کشور خودبه‌خود شکل گرفت، یاری کردن یکدیگر، کمک‌های پشت جبهه، روحیۀ جهادی داشتن و بدون دستور گرفتن و دستور دادن فقط عمل کردن، ازدواج‌های ساده، گذشتن از مال و جان و ...

کتاب، شروع با مسمایی دارد. بچه‌هایی که در شط شادی می‌کنند و می‌دانند کوسه در کمین است. لذت زندگی را با امید جلو می‌برند در حالیکه به احتمالات واقفند. آن‌ها درون شط تربیت می‌شوند. بالا و پایین زندگی را می‌فهمند ارزش شادی آنقدر زیاد است که حاضر نیستند با خطری که می‌دانند وجود دارد خرابش کنند. آن‌ها همه زندگی را در شط یاد می‌گیرند. گاومیش‌های آرام که هیچ‌وقت کوسه‌ها طرفشان نمی‌رود را سنگر می‌کنند یکی‌یکی شیرجه می‌زنند و هر بار که یکی‌شان شکار کوسه می‌شود تقدیر را می‌پذیرند و دوباره روز از نو روزی از نو.

تقابل‌های غم و شادی، مرگ و زندگی، بچه‌ها و بزرگترها، در حال و هوای زندگی مردم به خوبی تصویر آن روز‌های آبادان را نمایش می‌دهد و حتی انواع بو‌هایی که ازش یاد می‌شود را می‌توان استشمام کرد و کنار همۀ این‌ها آبادان قبل از جنگ، انگلیسی‌ها و آجر‌های لندنی، کشتارگاه و دباغی، شرکت نفت و حصیربافی ...

روایت به آرامی وارد زندگی روزمره می‌شود و ریشه‌های سوژه را واکاوی می‌کند. حسینیه‌ای که در خانه بود و آنجا هم مرکز شادی بچه‌ها بود با همۀ حال و هوای عزاداری‌اش بچه‌ها ناخودآگاه فرهنگشان را می‌آموختند، عاشورایی می‌شدند و کنار چای دارچین و قهوۀ تلخ و دله صدای روضه را می‌شنیدند. رفتار مردم با ملای منبر و برعکس را می‌دیدند و آداب و معاشرت روضه را می‌آموختند. سفرۀ عیدفطر هم انگار برای بچه‌ها و تربیت آن‌ها چیده می‌شود. در همان آبادانِ مهاجرپذیر با فرهنگ و آداب و رسوم مردمِ جا‌های دیگر آشنا می‌شدند و با کمترین امکانات به صورت طبیعی بیشترین تجربه‌ها و آموزه‌ها را دریافت می‌کردند؛ اما با تمام تجربه‌ها و آموخته‌های زیسته، راوی در پایان فصل اول می‌گوید: «ما افراد آگاه و مطلعی از مسائل اجتماعی نبودیم. نمی‌دانستیم در اطرافمان چه می‌گذرد زندگی ساده‌ای داشتیم و از همه‌چیز راضی بودیم.» سپس فصل بعدی را فصل بیداری قرار می‌دهد.

کتاب نظم و ترتیب خوبی برای ورود به ماجرا‌ها و علت‌مندی‌ها دارد و البته قلمی روان و مناسب حال روایت. شکستن تابلو‌های نئون تلویزیون‌های بلموند و جرقه‌ای که برای شناختن انقلاب در ذهن علی و اکبر ایجاد می‌شود ورودی خوبی است برای لحظه روایت و ورود به حسینیه اصفهانی‌ها که مرکز اصلی فعالیت‌های انقلابیون در آبادان بود.

در فصل دوم نشان داده می‌شود چطور جویبار نارضایتی به سیلی خروشان تبدیل شود همان بچه‌هایی که دائم توی شط و سوار موتور گازی بودند حالا توی حسینیۀ اصفهانی‌ها پای سخنرانی، چشم و گوش باز می‌کنند و خیلی زود به جمع تظاهرات‌کنندگان می‌پیوندند. آنجاست که معنا‌های جدید را می‌فهمند. روز عاشورا معنای دیگری پیدا می‌کند و ظلم را می‌بینند در حادثه‌ای مثل حادثۀ سینما رکس می‌بینند. این حادثه شروعی می‌شود برای مردم آبادان و انقلاب در این شهر را باورپذیر می‌کند. حادثه سینما رکس و شروع حکومت نظامی، حالا فضاسازی‌ها به سمت انقلاب می‌رود و دلایل منطقی انقلاب چیده می‌شود. انگار همه‌چیز از قبل برای رقم زدن تاریخ مهیا شده باشد. شروع شهادت‌ها یکی بعد از دیگری و کینه‌ورزی نسبت به حکومت قبل و تلاش برای پرورش حکومتی اسلامی.

در این فصل تلاش عده‌ای برای حمله به انبار آب جو نقطه شروع یک تغییر فرهنگی است یا به عبارتی غالب کردن فرهنگ عده‌ای بر عده‌ای دیگر. بخش امحای انبار آب جو اولین بخش کتاب است که طنز در آن بروز جالبی پیدا می‌کند و حال و هوای کتاب را واقعی‌تر از خاطره‌ای ساده نشان می‌دهد. در این طنز جریان دوقطبی افکار و فرهنگ‌ها به سادگی نشان داده شده است.

از فصل سوم به بعد کم‌کم اهمیت آبادان در تحولات تاریخی مشخص می‌شود. حضور پررنگ نیرو‌های چپی، توده‌ای و مجاهدین و دوباره سردرگمی مردمی که از روی ناآگاهی به چپ و راست می‌زنند و باید راهشان را پیدا کنند، اما بسیاری از آن‌ها در مسیر انتخابی خود گرفتار و گاه کشته می‌شوند. در اولین تجربه‌های کار فرهنگی بعد از پیروزی انقلاب می‌بینیم که تربیت همان بچه‌هایی که داستانشان از شط شروع شد چطور ادامه پیدا می‌کند و چطور خط فکری‌شان کنار همان خانواده‌ها شکل می‌گیرد. «انجمن اسلامی خیابان سیاحی» با حضور داوطلبانۀ دختران و پسران شکل می‌گیرد. گروه تئاتر به انجمن اضافه می‌شود. آتش گرفتن و انفجار در چادر حنیف متعلق به مجاهدین خلق، ورق خوردن برگی از تاریخ انقلاب در کتاب است. همانجا که دشمنی آشکار می‌شود و مقابلۀ دو گروه خشمگین شکل تازه‌ای پیدا می‌کند. اما لحظۀ تغییر سرنوشت علی عچرش هم در همین فصل اتفاق می‌افتد، آنجا که حسین آتشکده از او و دوستانش می‌خواهد در دورۀ امدادگری هلال احمر شرکت کنند. اینجاست که بیش از بیست نفر از دختر و پسر‌های مراکز فرهنگی شهر در این دوره شرکت می‌کنند و آماده می‌شوند برای دورۀ جدیدی از زندگی که باید برایشان رقم می‌خورد.

فصل چهارم لحظه روایت جنگ را در خود جا داده است. در این فصل صحنه‌های عجیبی به تصویر کشیده می‌شود. ماجرای شلمچه، مرد زخمی عراقی که به بیمارستان ایران منتقل می‌شود، پیرمردی که پالایشگاه را بچه‌اش خطاب می‌کند و از سوختنش زار می‌زند. پدرو مادری که در کویت گیر افتاده‌اند و از رادیو صدای پسرشان علی را وسط شلمچه می‌شنوند. در همین فصل چهارم علی با ارتشی بالای برج مواجه می‌شوند که ایستاده و نزدیک شده پنجاه تانک عراقی را نگاه می‌کند که به مرز نزدیک می‌شوند. در اینجا افسوسی وجود دارد و چرایی که برای همیشه در کتاب باقی می‌ماند. چرا ماجرای تانک‌ها رها شده و ادامه داده نمی‌شود؟ کار این بخش از داستان نباید به اینجا می‌رسید که کریم به او بگوید: «انگار خدا را فراموش کرده‌ای؟»

در فصل پنجم جنگ به شهر‌ها می‌رسد. آوارگی مردم و طبق روال هر جنگ، مشکلات بهداشتی و غذایی روایت می‌شود. راوی، آوارگی مردم را با آوارگی خانواده‌اش به تصویر می‌کشد خانواده بزرگی که هر کدام جایی رفتند و باید پیدا شوند. فصل پنجم با سر و سامان گرفتن ارگان مهم و کاربردی هلال احمر و آمدن دکتر فیروزآبادی تمام می‌شود. در هر فصل میزان تکامل افراد، سازمان‌ها و نهاد‌ها بیش از پیش نمودار می‌شود.

فصل ششم به شکستن حصر آبادان می‌پردازد. در این فصل چگونگی تکمیل ساختار رسیدگی به مجروحین تشریح می‌شود. بیمارستان‌های صحرایی‌ای که مجروحین آبادان را امدادرسانی فوری می‌کردند تا از خطر مرگ نجات یابند و سپس به نزدیکترین بیمارستان فرستاده می‌شدند.

ازدواج ساده و انقلابی راوی هم در همین فصل اتفاق می‌افتد. این دوره که راوی تعریف می‌کند همان دورانی است که خیلی از انقلابی‌ها ازدواجشان سر سجاده و با لباس بسیج انجام شد و علی عچرش و همسرش شهربانو یکی از آن زوج‌های سردمدار ساده‌گیری بودند که فامیل و دوست و آشنا را شگفت‌زده کردند.

یکی دیگر از مسائل پرداخته شده در این فصل پیچیدگی مدیریت هلال احمر است که زیر سایه اختلافات با حضور دکتر فیروزآبادی به سرانجام می‌رسد. در همین فصل اشاره می‌شود چطور یک مدیر می‌تواند زیردستانش را زیردست نبیند و روی پیشنهاد کارمندان و کارکنان حساب باز کند و طرح آن‌ها را بررسی و اجرا کند. شرح عملیات فتح‌المبین و بیت‌المقدس در همین فصل آمده است. راوی و نویسنده به خوبی توضیح می‌دهند چطور ستاد امداد هلال احمر در این فاصله و در حین این دو عملیات به پختگی می‌رسد. تیم پزشکی که برای عملیات بیت‌المقدس می‌آید همه تخصص‌ها را در خودش جای داده و حتی پروفسور هم در این تیم هست. در همین زمان تلاش منافقین برای ایجاد رعب و وحشت و کینه بین مردم بیشتر می‌شود و شروع به ترور می‌کنند. اما با همۀ این اتفاقات و در همین بحبوحه خرمشهر آزاد می‌شود.

از همین جا جنگ‌زده‌ها امیدوار می‌شوند؛ گروه‌های امدادی شروع به سروسامان دادن آن‌ها می‌کنند و آن‌ها با حمایت بنیاد مهاجرین دوباره صاحبخانه می‌شوند.

فصل هفتم به امدادرسانی در سفر حج می‌پردازد. اسم «امدادگر کجایی؟» برای کتاب از همین فصل می‌آید. یکی از بخش‌های طناز کتاب همین‌جااست. نیرو‌های امدادی از فرط کار و خستگی دراز کشیده‌اند، از آنجاییکه دز طول روز امدادگر را برای هرچیزی صدا می‌کردند، آقای علی‌پور موقع خواب و خستگی از این وضعیت شوخی درمی‌آورد که: «امدادگر کجایی؟ اینجا یه دکتر خوابش نیمیبره بیا براش لالایی بخون تا بخوابه!»

راوی همچنین با اشاره به حج سال ۶۲ و اهمیت بعد معنوی و بعد سیاسی حج می‌گوید: «سعی می‌کردیم با تبلیغات، حجاج کشور‌های دیگر را با انقلاب اسلامی آشنا کنیم. در سفر حج، دو راهپیمایی بزرگ داشتیم، راهپیمایی اتحاد مسلمین در مدینه و راهپیمایی برائت از مشرکین در مکه... ص۲۸۸» حاجیانی که از این جا به بعد خود را موظف به پخش تراکت‌های سخنرانی امام مبنی بر اتحاد مسلمین و برائت از مشرکین می‌دانستند و جانشان را به خطر می‌انداختند که اتفاقاً راوی نیز در این بین دستگیر می‌شود، اما با شوخ‌طبعی و چشم‌پوشی پلیس سعودی آزاد می‌شود. در این فصل همچنین به شرایط پس از صلح نزدیک می‌شویم و موسمی بودن حوادث که گاهی شلوغی می‌آورد و گاهی روزمرگی.

علی عچرش در شهریور سال ۶۳ در فصل هفتم کتاب خبر تولد اولین فرزندش را می‌دهد. در همین سال در شرکت نفت و گاز بیدبلند استخدام می‌شود، ولی هنوز در آرزوی رفتن و ماندن و خدمت کردن در جبهه است.

فصل هشتم به عملیات والفجر هشت می‌پردازد. در این فصل موقعیت آبادان و اینکه چگونه نیرو‌های امدادی در دو طرف جزیره آبادان مستقر شوند تا در طول عملیات امدادرسانی بهتری داشته باشند، تشریح می‌شود. در این دوران با چالش‌های پیچیده‌ای مثل گذراندن مجروحین بدحال و ضربه‌مغزی‌ها از روی پل خراب شده روبرو می‌شوند که با تمام سختی راه حلی پیدا می‌کنند. به تبع شرایط پل متحرک خضر و سپس پل لوله‌ای بعثت را می‌سازند.

علی عچرش تا سال ۶۶ همچنان بین هلال احمر و شرکت گاز و جبهه رفت و آمد می‌کرده است. روز‌های عادی در شرکت نفت و روز‌های عملیات را در خط مقدم و جبهه سپری می‌کرده است. همسرش شهربانو سخت مشغول بچه‌داری، مردم‌داری و اداره اموراتی است که دیگران برای استفاده از تجربیاتش به او مراجعه می‌کردند. آن‌ها کم همدیگر را می‌دیدند و هردو با یک هدف در مسیر زندگی حرکت می‌کردند.

در بخش سقوط فاو حضور مشخص آمریکایی‌ها در حمله به سکو‌های نفتی در خلیج‌فارس و همدستی با صدام شرح داده می‌شود. به گفته راوی در هیچ مقطعی، نیرو‌ها این‌قدر سرخورده نشده بودند. زدن بمب‌های شیمیایی، غافلگیری نیرو‌ها و مردم بدون ماسک، کوبیدن بیمارستان‌ها و بلاتکلیفی مجروحان دور از محیط درمان یک طرف؛ اخبار ایران که از آن فاجعه همه‌چیز را نگفت یک طرف دیگرحالا کادر درمان کامل‌تر و پخته‌تر شده کنار بیمارستان‌های شهری و صحرایی و درمانگاه و اورژانس، نقاهتگاه مجروحان نیز زیر نظر امداد جبهه مشغول به کار شده‌اند و ستاد، بر نحوه کار آن‌ها نظارت داشت.

فصل هشتم را شاید بتوان شوخ‌ترین و همزمان جدی‌ترین فصل کتاب دانست. بخش شوخ و طنز خریدن چهارتن ماهی یکی از بخش‌های جذاب و خواندنی کتاب است. در کنارش سقوط فاجعه‌آمیز فاو را داریم که کشتار عجیب و غریب مردم را با بمب‌های شیمیایی روایت می‌کند.

در بخش سقوط فاو حضور مشخص آمریکایی‌ها در حمله به سکو‌های نفتی در خلیج‌فارس و همدستی با صدام شرح داده می‌شود. به گفته راوی در هیچ مقطعی، نیرو‌ها این‌قدر سرخورده نشده بودند. زدن بمب‌های شیمیایی، غافلگیری نیرو‌ها و مردم بدون ماسک، کوبیدن بیمارستان‌ها و بلاتکلیفی مجروحان دور از محیط درمان یک طرف؛ اخبار ایران که از آن فاجعه همه‌چیز را نگفت یک طرف دیگر. مجروحین شیمیایی فاو بالأخره با کمک امدادگر‌ها از معرکه خلاص شدند، اما از تبعات پس از آن بمباران‌ها هرگز!

چند روز پس از سقوط فاو، قطعنامه ۵۹۸ که در ۹ تیر ۱۳۶۶ در شورای امنیت سازمان ملل تصویب شد، پذیرفته می‌شود. در پاورقی صفحه ۳۶۹ کتاب به نقل از پورجباری از کتاب جنگ به روایت فرمانده آمده است: «پیش از این، هفت قطعنامه درباره جنگ ایران و عراق در شورای امنیت سازمان ملل صادر شد که به تعیین متجاوز و تنبیه آن، پرداخت غرامت و... اشاره نمی‌کرد. قطعنامۀ ۵۹۸ تنها قطعنامه‌ای بود که حداقل خواسته‌های ایران را تأمین کرد و نسبت به سایر قطعنامه‌های صادر شدۀ سازمان ملل منطقی‌تر بود.»

علی عچرش بعد از پذیرش قطعنامه باید به زندگی عادی، کنار همسر و سه پسرش برگردد، روز‌ها سرکار برود، هرماه حقوقش را بگیرد و به امورات زندگی‌اش در شهر بپردازد، کاری که بلد نیست و در قالب آن نمی‌گنجد، ولی این هم از تبعات جنگ است که با تمام گرفتاری‌هایش باید می‌پذیرفت.

کتاب روایی «امدادگر کجایی؟» در فصل نهم با آلبوم تصاویر تمام می‌شود. تصاویری از بزنگاه‌های روایت شده در کتاب؛ مثل مراسم عقد علی عچرش و شهربانو رامهرمزی، چادر‌های صحرایی در عرفات، نامه‌ها، مجوز‌ها و اسناد مهر خورده مربوط به تاریخ جنگ هلال احمر و نیرو‌های امدادی.

 

انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha