بررسی شکل‌گیری گفتمان عقب‌ماندگی در ایران؛
قطعا آموزه زهد افراطی و تقدیرگرایی در تضاد با یک تمدن پویا است، اما آیا آموزه دنیا گرایی و تمایل برای تسلط بر دنیا که در غرب مدرن شکل گرفت، تنها راه نجات یک تمدن بوده که تابع نعل به نعل، ویژگی‌های شخصیت انسان غربی را اصل گرفته و بر اساس آن به نقد انسان ایرانی می‌پردازیم؟

گروه راهبرد «سدید»؛ در مطالب پیشین این پرونده تلاش شد تا نگاهی گذرا نسبت به زمانه شکل گیری نطفه گفتمان عقب ماندگی صورت گیرد، در همین راستا از میرزا ملکم خان تا زمانه پهلوی دوم مورد واکاوی قرار  گرفت و در عرض بررسی جریان گفتمان عقب ماندگی، نگاهی نیز به جریان رقیب آن، یعنی بوم گرایی تاریخی و گفتمان ترقی و تنزل انداختیم. اکنون و در ادامه به بررسی امتداد گفتمان عقب ماندگی در پس از انقلاب اسلامی خواهیم پرداخت و تلاش می‌شود تا تعدادی از نظریه پردازان اصلی این ایده مورد توجه قرار گیرند.

 

شاخصه‌های کلی گفتمان عقب ماندگی پس از انقلاب

پیش از بررسی شاخصه‌های فکری فرد و به فرد نظریه پردازان این گفتمان، ابتدا لازم است تا نگاهی درجه دو، به کلیت این جریان پس از انقلاب بیندازیم و در خصوص آن نکاتی را ذکر کنیم.

گفتمان عقب ماندگی پس از انقلاب دارای شاخصه‌های مهمی به شرح زیر است:

  • از میان رفتن گفتمان حذف سنت: همانطور که در عناوین پیشین این پرونده مطالعه شد، یکی از شاخصه‌های اصلی نظریه پردازان گفتمان عقب ماندگی تا پیش از انقلاب، تکیه و اهتمام به حذف سنت‌های اسلامی بود، بر خلاف این موضوع، پیروزی انقلاب اسلامی خود دلیلی بر آن شد که دیانت اسلامی عنصر قابل حذفی از خاک و بوم این کشور نبوده و دمیدن بر رویکرد‌های ضد دینی در مدرنیزاسیون، موجبات تقویت آن و ضعف گفتمان مدرن گرایی را فراهم خواهد آورد، از همین رو حاملین ایده عقب ماندگی، امروزه دیگر گفتمان‌های رادیکال در نقد اسلام را کنار گذاشته و نهایتا به قضیه پروتستانتیسم اسلامی توجه می‌کنند.

  • استقرار گفتمان استقلال سیاسی: حاملین ایده عقب ماندگی پس از انقلاب اسلامی، گفتمان وابستگی و بعضا طرفداری از استعمار را که در نزد روشنفکری اولیه با گفتمان مدرنیزاسیون گره خورده بود را کنار گذاشته و از همین رو بر استقلال سیاسی تأکید دارند. البته استقلال خواهی حاملین ایده عقب ماندگی، تنها در حد سیاسی بوده و اخذ و اقتباس الگوها، اصول و مبانی پیشرفت از غرب را أمری ضروری می‌دانند. جهانی بودن و عام بودن مدل توسعه، مهم‌ترین دست مایه این گروه برای تأیید مدعای خود است. به بیان دیگر سخن این گروه اینچنین است که شما می‌توانید و بلکه باید مستقل از آمریکا و غرب کشور خود را مدیریت کنید، اما برای فهم چگونگی مدیریت و تحول خواهی در کشور، راهی جز مراجعه به الگو‌های توسعه غربی ندارید. در تکمیل این سخن باید افزود که در این برهه، به دلیل غلبه فضای جهانی شدن، نظریه استقلال سیاسی در عین وابستگی متقابل اقتصادی با بازار‌های جهانی حاکم می‌شود.

  • استقرار گفتمان عقب ماندگی در نهاد علم: یکی از جدی‌ترین تفاوت‌های این گفتمان با دوران پیش از خود، رفتن به سمت دقت و عمق بیشتر است. علت اصلی این موضوع گذشته از اقتضای طرح تفصیلی بحث در خط زمان و تجربه زیسته بیشتر، استقرار حاملین این ایده در نهاد علم است. روشنفکران اولیه که حاملین ایده عقب ماندگی بودند، در روزنامه، محافل ماسونی، لژ‌های مخفیانه و نهایتا در سفارتخانه‌ها قرار داشتند، بر خلاف روشنفکران جدید حامل این ایده که دارای خواستگاهی دانشگاهی هستند. در این میان تأسیس رشته‌های مختلف دانشگاهی علی الخصوص رشته جامعه شناسی و علوم اجتماعی که نزدیک به سه دهه پیش از انقلاب صورت گرفت، بی تأثیر نبود تا عمده اندیشمندان توسعه گرا و حامل گفتمان عقب ماندگی در دانشگاه خانه داشته باشند.

  • بدل شدن طرح مدرنیزاسیون به طرح توسعه: روشنفکران اولیه حامل ایده عقب ماندگی، طرحی اجمالی برای ساخت جامعه مبتنی مسیری که غرب پیموده بود را داشتند، اما این ایده به علت ضعف علمی و اندیشه این روشنفکران، نمی‌توانست تفصیل یافته و به راهکاری‌های جامع و اصولی دست پیدا کند، اما این سودای مدرن کردن جامعه، در دوره پهلوی دوم به صورت طرح‌های توسعه درآمده و برنامه مند‌تر شد. همین مسیر در دوران پس از انقلاب اسلامی به صورت جامع‌تر و کامل تری بروز و ظهور یافته و ارائه آن از سوی سازمان ملل گاه موجب آن می‌شد که حتی مدیران جمهوری اسلامی نیز نسبت به این طرح‌ها رغبت بیشتری پیدا کنند. ناگفته نماند که برنامه‌مند نمودن فرایند مدرنیزاسیون در قالب طرح‌های توسعه، به نظر فرایند پیچیده‌ای بود که اگر خود غرب بر آن همت نمی‌گذاشت، اندیشمندان شرق که شناختی دسته دو و ضعیف از فرایند تجدد غربی دارند نمی‌توانستند به طور دقیق به آن نزدیک شوند، لذا است که می‌بینیم امروزه حاملان ایده عقب ماندگی، مروجان ایده‌های توسعه‌ای هستند که از سوی خود غرب برای جهان سوم نوشته می‌شود.

شاخصه‌های فوق در حقیقت برخی از شاخصه‌های کلی این عصر هستند که در ادامه قصد بحث و بررسی آن را داریم. نخستین شخصیتی که در میان نظریه پردازان ایده عقب ماندگی در این بخش مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد، دکتر محمود سریع القلم، استاد تمام رشته علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی است.


شخصیت ایرانی، مهم‌ترین عامل عقب ماندگی

دکتر محمود سریع القلم از جمله شخصیت‌های توسعه گرا و دانشگاهی کشور است که تقریرات خود پیرامون ایده عقب ماندگی و روش‌های توسعه ایران را در کتاب «عقلانیت و توسعه یافتگی ایران» به بحث گذاشته است. بحث از آنکه دکتر سریع القلم توسعه را به چه نحو تحلیل نموده و پیرامون توسعه ایران چه ایده‌هایی را ترویج می‌کنند خارج از محل بحث این نوشتار بوده، از همین رو ما در این بخش تنها به طرح پاسخ این پرسش می‌پردازیم که از نظر دکتر سریع القلم، چه عواملی باعث شده است که ایران، نتواند در مسیر توسعه یافتگی قرار گیرد؟ و یا در این مسیر سرعت پایین تری از کشور‌هایی همچون ژاپن، کره جنوبی، چین و ... داشته باشد؟

در ابتدا و به عنوان مقدمه باید ذکر کرد که دکتر سریع القلم، در بحث توسعه، عوامل داخلی را دارای برتری بر عوامل خارجی می‌بینند. از نظر ایشان برای تحقق توسعه، باید عواملی در داخل یک کشور دست به دست هم داده و عوامل محیطی و خارجی، تنها در حد محرک آن عمل کنند. از همین رو وی نقش استعمار و امپریالیسم جهانی را در عدم توسعه یافتگی هنگامی کارا می‌بینند که در داخل، زمینه‌های اثرگذاری آنان وجود داشته باشد. دکتر سریع القلم این ایده خود را در مقاله «نظریه انسجام درونی» که در کتاب مذکور انتشار یافته است به بحث می‌گذراند. [۱]

اکنون و با طرح این مقدمه می‌توان پرسش نخست را دقیق‌تر نمود که چه عاملی در نهاد جامعه ایرانی نهفته است که مانع از دست یابی آن به توسعه می‌شود؟

وی در فصل اول کتاب «عقلانیت و توسعه یافتگی ایران»، با عنوان «مکتب تحول در شخصیت ایرانی»، شخصیت ما ایرانیان را مهم‌ترین عامل عقب ماندگی و توسعه نیافتگی معرفی می‌کند.

از نظر دکتر سریع القلم، دیرینه بودن فرهنگ استبداد و بی توجهی به علم و روش‌های علمی، منجر به عدم درک شرایط ما از واقعیت شده است، از همین رو تا هنگامی که تحول در شخصیت ایرانی روی ندهد، نه خصوصی سازی اقتصادی میسر است و نه توسعه سیاسی. [۲]

ما تا سازه‌های منتهی به شخصیت خود را دگرگون نکنیم، ساختار‌های اقتصادی و سیاسی را نمی‌توانیم دگرگون کنیم، در دو قرن گذشته کشور ایران سه نظام مختلف را به خود دیده است، اما کماکان شاهد آن هستیم که مشکلات توسعه نیافتگی را با خود حمل می‌کنیم. در حقیقت ما افکار مدرن داریم، اما شخصیت مدرن نه، [۳] شخصیت مدرن قاعده‌مند است، قابل پیش بینی است، چهارچوب‌مند و با استمرار عمل می‌کند، اما شخصیت ایرانی غیر قابل پیش بینی است و ثبات سیاسی و اقتصادی در چنین حالتی نمی‌تواند به وجود آید. [۴]

دکتر سریع القلم شخصیت مدرن را شخصیتی اهل گفتگو، مدارا، قاعده مند، اهل چهارچوب و قابل پیش بینی معرفی می‌کند که فرای روابط، با ضوابط عمل می‌کند، اما «شخصیت فعلی ایرانی با توسعه مشکل دارد، در توهم نباشیم، دولت ایران بیش از نیم قرن دولت رانیته بوده و دولت رانتی با گفتگو مشکل دارد» [۵] و این صفت نیز به تبع دولت در جامعه ریشه کرده است.

البته دکتر سریع القلم بحث از شخصیت ایرانی را در همین سطح نگه نمی‌دارد و تلاشی دارد تا ابعاد و لایه‌های دیگر آن را مورد واکاوی قرار دهد. از همین رو در فصل دوازده کتاب مذکور، با عنوان «موانع فرهنگی تجدد در کشور‌های اسلامی» گریزی به نقش قرائت‌های مختلف از آموزه‌های دینی، در عدم توسعه نیافتگی جهان اسلام می‌زند.

از نظر وی آموزه‌های دینی در خصوص پست بودن دنیا، جبر گرایی و تقدیر باوری، زهد و ساده زیستی، عدم میل به تغییر دنیا و حاکمیت بر آن، انحراف زا بودن ثروت و قدرت، باعث شده است که  ناخودآگاه یک فرد مسلمان به گونه‌ای شکل گیرد که  با سود و ثروت رابطه مثبتی برقرار نسازد. از نظر دکتر سریع القلم «اگر ایستار‌های فرهنگی یک جامعه با قدرت یابی و ثروت یابی سازگار نباشد، توان سازندگی و رشد تدریجی آن تحقق نخواهد یافت و این «جوهره مدرنیته» است. [۶]

وی در این فصل خود البته متذکر می‌شود که منابع دینی به علت جامعیت خود، قابلیت تفسیر پذیریی بالایی دارند و البته مسلمانان در تفسیر خود به سمتی رفته اند که با جوهره مدرنیته در تضاد باشند، لذا شخصیت خود را به گونه‌ای سامان داده اند که ضد توسعه باشند، اما در این میان می‌توان قرائت‌های دیگری نیز از اسلام ارائه داد.

وی در تحلیل سازه‌های شخصیت ایرانی و برای اصلاح آن بر نکاتی مانند لزوم توجه به ملی گرایی و وطن دوستی به عنوان عامل ایجاد سازمان یابی جامعه و همراستا کردن آن، لزوم حل و فصل نزاع میان تجدد، ملیت و اسلام و ... نیز تأکید می‌کند و حل بحران شخصیت ایرانی را در رسیدن به الگویی برای همراستا کردن این سه می‌داند.

تأملی در ظرافت‌های شخصیت ایرانی

مواجهه انتقادی با خود و بررسی مشکلات و مصائبی که به واسطه عاملیت فرهنگ بومی بر سر ما آمده، قطعا أمر پسندیده‌ای است و موجبات ارتقاء فرهنگی را به بار می‌آورد، لذا قصد ما از بیان نکات پیش رو، تطهیر کامل فرهنگ ایرانی و منزه دانستن آن از داشتن نقش در مشکلات امروز نیست، اما به نظر باید به این نکته توجه داشت که از چه منظر و چه پایگاهی فرهنگ و شخصیت ایرانی را می‌خواهیم مورد سوال و انتقاد قرار دهیم.

قطعا آموزه زهد افراطی و تقدیرگرایی در تضاد با یک تمدن پویا است، اما آیا آموزه دنیا گرایی و تمایل برای تسلط بر دنیا که در غرب مدرن شکل گرفت، تنها راه نجات یک تمدن بوده که تابع نعل به نعل، ویژگی‌های شخصیت انسان غربی را اصل گرفته و بر اساس آن به نقد انسان ایرانی می‌پردازیم؟ در این بین، اما اسلام نگاه ویژه‌ای به مقوله دنیا داشته است، به تعبیر صحیح اسلام دین وسط است، اگر یهود دنیا گرا بوده و مسیحیت ضد دنیا، اسلام دین جمع دنیا و آخرت است. باید توجه داشت که پروتستانتیسم غربی، در مقابل دین ضد عقلی و ضد دنیایی مسیحیت طرح شد، اقتباس ایده‌های این اصلاحات دینی در دنیای اسلام چیزی نیست که در این مرز و بوم مجال تطبیق داشته باشد. قطعا دین اسلام در جامعیت خود، هم مبانی توجهات به دنیا را فراهم کرده و هم در عین حال، معنویت را لحاظ کرده است. اما گذشته از این، همین اقتباس‌ها و اصل قرار دادن‌های آنچه که در غرب گذشته، موجبات آن را فراهم کرده است که دکتر سریع القلم، نتواند ظرافت‌های فرهنگ ایرانی اسلامی را دریابد. برای مثال ایشان شخصیت قاعده‌مند و ضابطه‌مند انسان غربی را اصل گرفته و با آن انسان ایرانی را به نقد می‌کشند. بله این سخن درست است که انسان ایرانی نحوی از شیدایی را دارد، وی تا حدودی مردد عمل می‌کند، غیر قابل پیش بینی عمل می‌کند، اما آیا چنین وصفی أمر مذموم و غیر قابل پذیرشی است؟ به نظر همین صفت عامل بقاء و حیات ایرانیان، در دل جغرافیا و تاریخی پیچیده است، حمله‌های مکرر اقوام گوناگون، قرار گرفتن در شاهراه تمدنی و ... اقتضای این را داشته است که ایرانی به کمترین چهارچوب مندی در عمل اکتفا کند، در غیر این صورت در دل تضاد تمدنی این جغرافیا هویت و فرهنگ خویش را از میان رفته می‌دیده است. در این صورت آیا شایسته خواهد بود که گفته شود این نحو از شیدایی در شخصیت ایرانی، عامل عقب ماندگی اوست؟ بله طبیعتا این سخن هنگامی روا است که در مدل توسعه، ما تنها معتقد بر روش توسعه غربی باشیم، در این صورت ضابطه مندی شخصیت و. جزء لاینفک توسعه خواهد بود، کما آنکه دکتر سریع القلم نیز بر همین قضیه باور دارند. در حالی که به نظر باید به آن توجه کرد چگونه با توجه به ویژگی‌های شخصیتی ایران که ریشه در باور‌های اسلامی، تاریخ، جغرافیا و... دارد، می‌تواند الگو‌های متنوع توسعه را اخذ کرد، چرا که در غیر این صورت، ما برای توسعه اقتصادی، چاره‌ای جز این نداریم که تمام داشته‌های تمدنی، سنتی و اسلامی خود را رها کرده و انسانی سراسر غربی شویم. از همین رو به نظر می‌رسد که ایده دکتر سریع القلم نیز بیان علمی و دقیق تری است از همان ایده روشنفکری اولیه که در کنار اخذ و اقتباس فناوری، قائل به اخذ و اقتباس فرهنگی نیز بود، البته در این بین ایشان تنها به این نکته قائل است که استقلال سیاسی از غرب، باید وجود داشته باشد.

ناکامی تولد سرمایه داری ایران، عامل اصلی عقب ماندگی

دکتر کاظم علمداری از دیگر اندیشمندانی است که در قالب کتاب «چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟» تلاش دارد تا در این خصوص نظریه‌ای را طراحی کند. از نظر وی مهم‌ترین پاسخ به این پرسش، در تفاوت‌های سرمایه داری در غرب و شرق نهفته است. دکتر علمداری هنگامی که پرسش از عقب ماندگی را طرح می‌کند، بر آن است که این پرسش بدون مطالعه تطبیقی میان ایران و کشوری دیگر امکان ندارد، چراکه عقب ماندگی أمری نسبی بوده و در مقایسه تحقق می‌یابد. ایشان در کتاب خود با توجه به آنکه معتقد اند «پیشرفت، شرایط و وضعیتی است که در جوامع غربی به دست آمده است، زیرا تمدن مدرن و پیشرفته برابر با تمدن غرب است» [۷] این مقایسه را میان ایران و تمدن غرب صورت می‌دهند. از نظر دکتر علمداری ریشه عقب ماندگی و یا توسعه نیافتگی جامعه را عمدتا باید در سازمان اقتصادی و شیوه معیشتی جامعه که متأثر از وضعیت اقلیمی است یافت. در هر دوره ممکن است دین، سیاست، فرهنگ و ... نقش اصلی را در توسعه یافتگی و یا عدم توسعه یافتگی ایفا کنند، اما باید دید در هر مرحله از نظر اقتصادی-اجتماعی چه تحولاتی رخ می‌دهد که به واسطه آن سیاست و یا دین نقش اصلی را در این مسئله ایفا می‌کنند. [۸]

از نظر دکتر علمداری، رشد غرب و توسعه نیافتگی ایران دو سر یک پدیده نیستند، به عبارت دیگر اینگونه نیست که توسعه یکی عامل عقب ماندگی دیگری باشد، بلکه به واسطه وجود ظرفیت‌هایی در غرب و فعال شدن عناصری، غرب پیش رفت، اما به دلیل عدم فعال شدن همان ظریفت‌ها ایران عقب ماند.

از نظر دکتر علمداری، یگانگی دین و دولت در روند رشد تاریخ ایران را می‌توان یکی از قدیمی‌ترین و اساسی‌ترین دلایل کندی توسعه در ایران دانست، پدیده‌ای که معلولی از وضعیت معیشتی حاکم بر این سرزمین بوده است. از نظر دکتر علمداری، ادغام دین و حکومت و یا حکومت دینی به معنای ساخت جامعه‌ای است که در آن قوانین مشروعیت خود را از ناحیه خداوند به دست آورده و حکومت نیز از همین ناحیه مشروعیت خود را دریافت می‌کند، بنابراین آزادی محدود و خلاقیت از میان می‌رود.

دکتر علمداری در پاسخ به کسانی که ریشه رشد تمدن غرب و افول جهان اسلام را به تفاوت در نسبت مسیحیت و اسلام با قدرت می‌دانند، هر دوی این نظریات را باطل بر می‌شمرد. در توضیح بیشتر باید گفت برخی نظریات در توضیح این وضعیت، در تلاش اند که پیشرفت غرب را وابسته به این موضوع بدانند که از اساس در ذات مسیحیت دوگانگی با قدرت وجود داشته است، چراکه از بدو روی آوردن روم باستان به مسیحیت، اداره شهر به سزار و اداره أمر آخرت به خداوند سپرده شد. [۹] از همین رو اروپا پس از فروپاشی روم باستان، شاهد بروز سه قدرت مستقل از هم شد، نخست فئودال‌های محلی، سپس امپراطور و در نهایت کلیسا که این سه، قدرت‌های مستقلی از یکدیگر بودند، اما اسلام از ابتدا با قدرت و سیاست عجین شد. دکتر علمداری دخیل دانستن ذات اسلام و مسیحیت در این مسئله را غیر قابل پذیرش می‌داند، به عبارت دیگر از نظر دکتر علمداری، اگر غرب پیشرفت کرد ربطی به دوگانگی قدرت و دیانت نداشت و اگر ایران پیشرفت نکرد، ربطی به اتحاد آن‌ها نداشت، بلکه همه این‌ها معلول أمر دیگری هستند به نام سرمایه داری. از نظر دکتر علمداری دیانت و سیاست نیز در اروپای قرون وسطا در اتحاد به سر می‌بردند، اما این ظهور سرمایه داری بود که به عنوان یک نیروی سوم، میان آن‌ها فاصله انداخته و دیانت و سیاست را از یکدیگر جدا نمود. اما در ایران این نیرو فرصت حضور نیافت. سرمایه داری در اروپا، به خوبی توانست از چندگانگی قدرت در میان پادشاه‌ها و فئودال‌ها استفاده کند، ساختار قدرت و اقتصاد در اروپا به گونه‌ای بود که به سرمایه داری امکان رشد را می‌داد. اما در ایران وضعیت به گونه دیگری رقم می‌خورد، در ایران، تمرکز قدرت سیاسی وجود دارد، از طرف دیگر دیانت اسلام نیز از ابتدا با این قدرت گره خورده و فقدان وجود نظام فئودالی، فقدان مالکیت خصوصی به واسطه ساخت خاص نظام کشاورزی که مبتنی بر خرده فرهنگ خان محوری بوده و ... سرمایه داری شکل نمی‌گیرد. در چنین شرایطی سرمایه داری نمی‌تواند به عنوان یک نیروی سوم، اتحاد دیانت و سیاست را از یکدیگر جدا نموده و در نتیجه عقب ماندگی ما شدت می‌یابد؛ لذا دکتر علمداری اصل دخیل بودن اتحاد دیانت و سیاست را عاملی برای عقب ماندگی می‌بیند، اما این عامل را نه دارای ریشه در ذات اسلام، بلکه ناشی از عوامل اقتصادی و نظام کشاورزی و مسائل اقتصادی دیگر می‌داند. [۱۰]

اتحاد اسلام و بازار

در تحلیل و ارزیابی این دیدگاه باید گفت که متأسفانه دکتر علمداری با درک ضعیف از سنت اسلامی-ایرانی، همچون علوم انسانی غربی، دیانت اسلامی را ابژه خود کرده، از حقیقت متعالی خود انداخته و ناتوان از ارائه تصویری دقیق از موضوع مورد بحث شده است. در نهایت شاهد آن هستیم که از آنجا که دکتر علمداری چهارچوب تحلیل خود را به نحو کامل، مبتنی بر اندیشه غربی بنیان گذاشته، سوژه مطالعه را به ناچار در قد و قواره این چهارچوب درآورده است. حکایت این عمل همچون حکایت قصه‌ای است که در آن پادشاه دستور می‌داد تا تختی را در ورودی شهر قرار دهند، هر کس که قصد ورود به شهر را داشت، بر این تخت دراز می‌کردند و اگر قدش بلند‌تر از تخت بود، آن اضافی را می‌بریدند و اگر کوتاه‌تر بود، آن را آنقدر کش می‌آوردند تا اندازه شود. دکتر علمداری به واسطه تعصب بر همین چهارچوب تحلیل خود، از اساس دچار چنین عملی شده است. در پاسخ باید گفت که علی رغم وجود همین نظام معیشتی و همچنین نظام مشروعیت اسلامی و اتحاد قدرت و دیانت، چگونه سه قرن اول هجری دوران شکوه تمدن اسلامی و دوران شکوه تمدن بشری در زمانه خود بوده است؟ نمونه دیگر این اتحاد را ما در دوران صفویه می‌بینیم، جایی که روحانیت شیعه در پیوندی با حاکمیت مجدد موفق می‌شوند که چشمه‌های عزت و مجد این خاک و بوم را احیا کنند. اگر به دنبال ارائه چهارچوبی تاریخی جهت تحلیل ریشه‌های عقب ماندگی هستیم، طبیعتا نباید این عوامل، در برهه‌ای از زمان موجب ترقی شده و در برهه‌ای دیگر موجب انحطاط و عقب ماندگی شوند. از طرف دیگر هنگامی که از اتحاد دیانت و سیاست برای بررسی و تحلیل ریشه‌های عقب ماندگی ایران سخن می‌گوییم، باید توجه کنیم که از اساس ایران شیعی همواره در قهر و جدایی از سیاست به سر می‌برده مگر در شرایط خاصی، این موضوع مخصوصا در زمانه معاصر بسیار پر رنگ‌تر می‌شود، جایی که اتفاقا دیانت با سرمایه و بازار گره خورده و تاریخ معاصر را چنین وضعیتی داراست.

انحطاط ایران، زیرساختی معرفتی برای طرح مدرنیته ایرانی [۱۱]

تا اینجا دو رویکرد به نظریه عقب ماندگی در ایران معاصر پس از پیروزی انقلاب اسلامی را طرح کردیم، اما در این بخش قصد داریم تا نظریه متفاوت تری را در این زمینه طرح کرده و به بحث بگذاریم تا نقشه کامل تری از نظریات گفتمان عقب ماندگی را بتوانیم به دست دهیم، در همین راستا نگاهی گذرا به نظریه «انحطاط ایران» از دکتر سید جواد طباطبایی خواهیم انداخت.

برای شرح این نظریه لازم است تا ابتدا نگره‌ای به نظریه هویتی وی پیرامون ایران بیندازیم. دکتر طباطبایی طرح بحث انحطاط را به طرح نظری خویش از ایران گره زده است. هنگام سخن گفتن از ایران، دکتر طباطبایی ایران فرهنگی را لحاظ می‌کند که قلمرو آن بسیار فراتر از محدوده دولت‌های ملی و سیاسی است که امروزه در نقشه بین الملل ظاهر شده اند، از همین رو وی ایران فرهنگی را مجموعه‌ای از دولت‌های ملی می‌داند که خواستگاهی مشترک در یک فرهنگ دارند، از همین رو ایران به بیان طباطبایی یک تمدن است. اما ایران با چنین مختصاتی همچون سنگی خارا است که از گذر ایام و گردش روزگاران گوهره خویش را به در برده و حوادث روزگار نمی‌توانسته ضربه‌ای بر گوهره آن وارد کند. به بیان دکتر طباطبایی در جلد نخست کتاب «تأملی درباره ایران»، ایرانیان از دیرباز خود را یک ملت می‌دانسته اند پیش از آنکه مفهوم ملت در غرب مدرن ابداع شود. این ملت که در قالب واژه «ایرانشهری» نمود یافته و ایرانشهری دلالت بر کثرتی در وحدت دارد. به عبارت دیگر اقوام و گروه‌های اجتماعی همچون جزئی از اجزای یک کل، خود را بخشی از آن هویت و ملتی می‌دانسته اند که تحقق تاریخی و دیرینه داشته است.

اما مسئله مهمی که طرح دکتر طباطبایی را به موضوع محل بحث این پرونده گره می‌زند، توجه به ایران به عنوان یک مشکل و یک مفهوم آبستن است. دکتر طباطبایی بر خلاف تاریخ نگاری معاصر که به بررسی حوادث و مشکلات ایران می‌پردازد، خود ایران را به عنوان یک مشکل طرح می‌کند، مراد از این بحث آن است که خود مسئله آنکه «ما چگونه ایرانی بمانیم» و یا پرسش از آنکه «ایرانی بودن ما در این عصر چه اقتضایی دارد» مسئله مشکلی است که بدون داشتن درکی فلسفی و تاریخی از ایران فرهنگی امکان ندارد. ایران از نظر دکتر طباطبایی یک مفهوم آبستن است، مفهومی که دلالت بر آینده دارد، مفهومی که دلالت بر مفاهیم دیگر دارد، از همین رو با فهم معنای ایران فرهنگی که سبقه‌ای تاریخی و ازلی در گفتمان طباطبایی دارد، می‌توان آینده او را درک نمود.

دکتر طباطبایی با همین درک نظری از ایران به دنبال بسط آن در قالب مفهوم «جدیدِ در قدیم» است. به اعتقاد طباطبایی ایران فرهنگی در هر عصری توانسته است مفاهیم جدیدی را مبتنی بر گوهره کهن خود عرضه کند. به اعتقاد وی تحرکات صد و پنجاه ساله گذشته جامعه ایرانی در مشروطه، ساخت موسیقی ملی توسط صبا، تحولات شعر و ادبیات  و ساخت شعر نو و ده‌ها أمر دیگر، از سنخ این «جدیدِ در قدیم» است. اما این نوآوری‌های ایران فرهنگی در دو دام افتاده و لشکر آن به هزیمت رفت. نخست در دام سنت گرایی که رویکردی ایدئولوژیک به سنت داشته و به دنبال تضاد با تجدد مطرح می‌شود و دوم با بازخوانی‌های مدرن از مفهوم ایران و توضیح آن در ذیل تاریخ اندیشه غرب و مفاهیم جدید آن، از همین رو به نظر می‌رسد طباطبایی با نفی این دو گروه، به دنبال طرح گونه‌ای از تجدد ایرانی است.

وی این طرح را در قالب نظریه انحطاط مطرح می‌کند. به اعتقاد وی تاریخ چند صد ساله گذشته ما تاریخ انحطاط است، این موضوع علی الخصوص در زمان صفویه که مناسبات غرب جدید دنیا را فراگرفته، اما انسداد اندیشه سیاسی در ایران مانع از بسط «فکر ایرانی جدیدِ در قدیم» شده است. به عبارت دیگر ما ایرانی‌ها نتوانسته ایم به نحو موفق به امتداد خود در مناسبات دنیای جدید پی ببریم، از همین رو طباطبایی نظریه انحطاط ایران را بنا گذاشته و با طرح خود مفهوم ایران، به عنوان یک مشکل و مسئله، به دنبال بازاندیشیدن فلسفی در ریشه‌های فکری ایران فرهنگی است، این مفهوم آبستنی که با طرح و فهم آن می‌توان مسیر آینده آن را نیز طرح ساخت.

در این بخش می‌توان نظریات متعدد دیگری را نیز مطرح کرد، از مباحثی که دکتر مقصود فراستخواه، در کتاب مسأله ایران خود مطرح کرده تا مباحث دکتر صادق زیباکلام در کتاب «ما چگونه ما شدیم»، کتاب «ایران بر بله تیغ» اثر دکتر محمد فاضلی و ده‌ها اثر دیگر در زمره همین گفتمان قرار می‌گیرند. اما با طرح و بحث همین سه نظریه فوق به نظر توانسته باشیم تصویری اجمالی از گفتمان عقب ماندگی پس از انقلاب اسلامی را عرضه کرده باشیم.

[۱]محمود سریع القلم: عقلانیت و توسعه یافتگی ایران، صص ۴۱-۴۳
[۲]همان، ص ۲۲
[۳]همان، ۲۳
[۴]همان، ص ۲۶
[۵]همان، ۳۰
[۶]همان، ص ۲۱۶
[۷]کاظم علمداری: چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت، چاپ نوزدهم. ص ۳۱
[۸]همان، ۵۲
[۹]این گفتار کنایه به کتاب شهر خدا، اثر قدیس آگوستین دارد.
[۱۰]کاظم علمداری: چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت، چاپ نوزدهم. ص ۶۰
[۱۱]این گزارش بر اساس دیباچه وی در جلد نخست کتاب تأملی درباره ایران، تنظیم شده است. برای آگاهی تفصیلی از طرح دکتر طباطبایی، می‌توانید به اصل دیباچه مراجعه کنید

ارسال نظر
captcha