بررسی تاریخ خودآگاهی نخبگان فکری کشور در گفتگو با علیرضا ملائی توانی/ بخش اول؛
ما دست‌کم دو بار به سطح قابل قبولی از خودآگاهی دست پیداکرده‌ایم. طبیعتاً منظور من از این خودآگاهی، خودآگاهی جمعی از نخبگان فکری کشور است و نه خودآگاهی عمومی و اجتماعی که در دوره جدید رخ می‌دهد. هر دو خودآگاهی یادشده محصول نوع و شرایط حکمرانی صفویه است. حکومت صفویان در حقیقت بحران بزرگی را در عرصهٔ حیات داخلی و روابط خارجی جامعه ایران ایجاد کردند. از یک سو، بحرانی درونی و از سوی دیگری بحرانی خارجی که هر دو ایران را در وضعیت تنش داخلی و چالش خارجی با کشورهای همسایه قرار داد. در آن زمان هنوز غرب برای ما نه تبدیل به مساله و موضوع تفکر شده بود و نه اساساً شناختی از ماهیت و مبانی آن داشتیم.

گروه راهبرد «سدید»؛ تاریخ ۲۰۰ سال گذشته ما در بیان روشنفکری معاصر، تاریخ بیداری ایرانیان است. به این شرح که گویی ایرانیان در خواب غفلت خویش به سر می‌برده تا آنکه شکست از روسیه، آنان را بیدار نموده و از احوال جهانیان با خبر ساخت، از همین رو آن‌ها اقدام به تجدید نظام آگاهی خود کرده و در تقلای پیشرفت دست‌وپا زدند. این نگرش به تاریخ هرچند نظرگاه رسمی، اما آیا نمی‌توان از امری با عنوان تاریخ آگاهی ایرانیان، به معنای تجدید آگاهی‌ها و اشراف به موقف تاریخی پیش از آنچه که روشنفکری در تاریخ ما مطرح می‌کند رهنمون شد؟ با دکتر علیرضا ملائی توانی، استاد تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، پیرامون این پرسش به گفتگو پرداخته‌ایم.

 

حوزه‌های آگاهی ایرانیان پیش از شکل گیری منورالفکری

آقای دکتر پرسش را این‌گونه طرح می‌کنم که آیا تقلای تغییر و تحول‌خواهی در میان جریان‌های اجتماعی، تا پیش از آنچه از آن با عنوان سودای مدرنیزاسیون و ترقی یاد می‌کنیم در جامعه ایرانی وجود داشته است؟ مراد ما از این تقلای تغییر طبعاً متضمن یک نحو از آگاهی بر آگاهی و یک اشراف بر موقف تاریخی است.

ملائی: ما پس از صفویه و پیش از برخورد با غرب مدرن در دورهٔ قاجاریه دست‌کم دو بار یک حرکت خودآگاهانه و مبتنی بر شناخت موقف تاریخی خود داشتیم و این خودآگاهی مبتنی بر شناخت وضعیت تاریخی ایران -در غیاب غرب- بود. یعنی اینکه ما دقیقاً می‌دانستیم در کجا ایستاده‌ایم؛ جهان پیرامون ما در کجا ایستاده است؛ ما بر چه بنیادهای معرفتی استوار هستیم و از چه قابلیت‌ها برخورداریم و از این زمان دستخوش چه بحران‌ها و تهدیدهای بیرونی شده‌ایم.

از این منظر ما دست‌کم دو بار به سطح قابل قبولی از خودآگاهی دست پیداکرده‌ایم. طبیعتاً منظور من از این خودآگاهی، خودآگاهی جمعی از نخبگان فکری کشور است و نه خودآگاهی عمومی و اجتماعی که در دوره جدید رخ می‌دهد. هر دو خودآگاهی یادشده محصول نوع و شرایط حکمرانی صفویه است. حکومت صفویان در حقیقت بحران بزرگی را در عرصهٔ حیات داخلی و روابط خارجی جامعه ایران ایجاد کردند. از یک سو، بحرانی درونی و از سوی دیگری بحرانی خارجی که هر دو ایران را در وضعیت تنش داخلی و چالش خارجی با کشورهای همسایه قرار داد.

در آن زمان هنوز غرب برای ما نه تبدیل به مساله و موضوع تفکر شده بود و نه اساساً شناختی از ماهیت و مبانی آن داشتیم؛ بنابراین هنگامی که از بحران و خودآگاهی سخن می‌گویم، منظورم مناسبات ما با بقیه کشورهای مسلمان و نیز وضعیت بحرانی و نگران‌کننده داخلی ایران در آن دوره است. خب، صفویه مهم‌ترین کاری که انجام داد تغییر امر مذهبی و تغییر مناسبات دین و دولت در ایران بود. ایرانیان تقریباً نزدیک به نهصد سال بر مذهب اهل سنت زیسته بودند، جدای از آنکه بخش‌هایی از جامعه آن دوره مذهب شیعی داشتند، اما شیعه سازی دوره صفویه که با درگیری، خشونت، اجبار و فشار همراه بود، بحران بزرگی در جامعه ایران پدید آورد. البته این بحران در دوره صفویه فهم نشد، چراکه صفویه با هر روشی که بود بر سر مسیر شیعه سازی خود ایستادگی کردند و هرگز از آن عقب ننشستند. با این روش بخش اعظم جامعه ایرانی شیعه شدند.

شیعه سازی دوره صفویه که با درگیری، خشونت، اجبار و فشار همراه بود، بحران بزرگی در جامعه ایران پدید آورد. البته این بحران در دوره صفویه فهم نشد، چراکه صفویه با هر روشی که بود بر سر مسیر شیعه سازی خود ایستادگی کردند و هرگز از آن عقب ننشستند. با این روش بخش اعظم جامعه ایرانی شیعه شدند

اما هنگامی که صفویان برافتادند و نادرشاه قدرت را در دست گرفت، جمعی از نخبگان دستگاه نادرشاه، چون نقادانه به میراث صفویه و وضعیت ایران و مناسباتش با کشورهای همسایه نگریستند، و به ویژه وقتی روند فروپاشی دولت صفویه را به یاد می آوردند، که چگونه توسط افغان‌های سنی مذهب و ایرانی‌تبار از پای در آمدند، به این نتیجه رسیدند که این فروپاشی محصول سیاست‌های ناخوشایند صفویه و شورش افغان‌ها است، یعنی همان اهل سنت ناراضی و معترض به حکومت شیعه، به باور آن‌ها ریشه‌های این بحران همچنان در ایران پا بر جا بود و ایران با نتایج آن دست‌به‌گریبان است.

از لحاظ سیاست خارجی / منطقه‌ای، چون صفویان یک دولت شیعه تأسیس کردند که تقریباً در جهان اسلام آن روزگار، هیچ دولت خاص با دعاوی و آموزه‌های متفاوت اسلامی بود این امر باعث انزوای دولت صفویه شد. خب، جمعی از نخبگان دوره نادری، به ویژه استرآبادی که جزو مشاوران نادرشاه بودند، به این جمع‌بندی رسیدند که برای رهایی از این بحران باید دست‌کم از رسمی سازی تشیع به‌عنوان یک آیین حکومتی دست بکشند، یا تلاش کنند جهان اسلام و به‌ویژه عثمانی‌ها که قدرت بزرگ آن روز جهان اسلام به شمار می‌آمدند، تشیع را به عنوان رکن پنجم در کنار مذاهب چهارگانهٔ اهل سنت به رسمیت بشناسند. به همین دلیل شعار اتحاد اسلام را مطرح کردند که به نظرم بسیار اقدام پیشروانه، مترقی و ژرفی بود که از ذهن جمعی از نخبگان ایرانی تراوش کرد.

متأسفانه تاریخ‌نگاری رسمی ما اطلاعات روشن و دقیقی از این اندیشهٔ شگفت‌انگیز اتحاد و وحدت اسلامی گزارش نمی‌کند و ما نمی‌دانیم دقیقاً در پشت پرده این اتفاق مهم که در درون دستگاه افشاریه مطرح شد، چه کسانی بودند، اما مسلم است که یکی از بانیان این تفکر، استرآبادی، مورخ رسمی دوره نادرشاه بود. طبعاً جمعی از شاعران، نویسندگان، و متفکران در این حلقه حضور داشته‌اند که ما آن‌ها را نمی‌شناسیم، اما برآیند فکر آن‌ها که به‌دست ما رسیده است، کاهش تنش‌های مذهبی در سطح جهان اسلام و نیز در درون کشور ایران بود.

به گمان من این حرکت بزرگ ناشی از یک نوع خودآگاهی تاریخی و برآمده از شناخت ایران، و نیز وضعیت و جایگاهی بود که کشور در آن قرار داشت. این خودآگاهی به گمانم امری ستوده، پیشگامانه، ژرف و آگاهانه است که ما تا امروز کمتر پیرامون آن سخن گفته‌ایم. مسئله اتحاد میان جوامع مسلمان در این برهه به‌عنوان یک آرمان مطرح شد که بارها نادرشاه آن را با امپراتور عثمانی در میان گذاشت و بسیار تلاش کرد تا آن را در متن قراردادهای دو کشور بگنجاند. پس نخستین مورد از این خودآگاهی که از آن پرسش کردید همین است.

دومین موردی که اهمیت دارد، باز واکنش به وضعیت فکری و فرهنگی دوره صفویه است که با عنوان نهضت بازگشت ادبی مطرح شد. این نهضت در ابتدای دوره قاجار شکل گرفت. نخبگان طراح این اندیشه عمدتاً از شاعران، نویسندگان و متفکرانی بودند که پایگاهی در اصفهان داشتند. آن‌ها از نزدیک شاهد انحطاط ادبی ایران و سیطرهٔ سبک هندی بودند که به اعتقاد آن‌ها ادبیات ایران را رو به قهقرا برده بود

دومین موردی که به گمان من خیلی اهمیت دارد، باز واکنش به وضعیت فکری و فرهنگی دوره صفویه است که با عنوان نهضت بازگشت ادبی مطرح شد. این نهضت در ابتدای دوره قاجار شکل گرفت. نخبگان طراح این اندیشه عمدتاً از شاعران، نویسندگان و متفکرانی بودند که پایگاهی در اصفهان داشتند. آن‌ها از نزدیک شاهد انحطاط ادبی ایران و سیطرهٔ سبک هندی بودند که به اعتقاد آن‌ها ادبیات ایران را رو به قهقرا برده بود.

متأسفانه با جنبش شیعه سازی دوره صفویه بسیاری از شاعران، متفکران و نویسندگانی که حاضر نشدند به تغییر مذهب تن دهند و یا در زمینه‌های مذهبی با حکومت صفویه همکاری کنند، ایران را ترک کرده و از کشور گریختند. به همین دلیل بزرگ‌ترین مهاجرت مغزها در زمان صفویه رخ داد. بسیاری از کسانی که در ایران باقی ماندند به اشعار عامیانه و نوحه‌سرایی روی آوردند؛ بنابراین متفکران نهضت بازگشت ادبی هنگامی‌که به کارنامهٔ ادبی حکومت صفویه را می‌نگریستند، یک انحطاط عمیق را مشاهده می‌کردند و مدعی بودند که ما باید یک بازگشت به دوره گذشته و به عصر طلایی شاعرانی همچون، خیام، خاقانی، سعدی، مولانا، حافظ و... را آغاز کنیم. به همین خاطر به گمان من این هم یک جنبش بزرگ فکری، ادبی و اجتماعی نخبگان ایرانی بود که از یک خودآگاهی تاریخی ژرف ریشه می‌گرفت که پیش از مواجهه با غرب مطرح شد.

به دنبال مشاهده این بحران بزرگ است که تلاش برای ایجاد یک خودآگاهی تاریخی شکل می‌گیرد و به‌تدریج در دهه‌های بعد، با تحولات اجتماعی و سیاسی دوره قاجار پیونده می‌خورد و از دستاوردهای تمدن غرب بهره می‌جوید و زمینه‌های انقلاب مشروطه را فراهم می‌کند. به اعتقاد من این دو حرکت جزو حرکت‌های عمیق و آگاهانه نخبگان ایرانی بوده که پیش از ظهور جریان‌های روشنفکری، در ایران درخشیدند، اما متأسفانه کمتر میراث فکری آن‌ها موردبحث قرارگرفته است. به نظر من این جریان دوم یعنی نهضت بازگشت ادبی به گونه‌ای با قاجارها ارتباط برقرار کرده و دغدغه نجات ایران و احیای قلمرو ایران را مستقیم یا غیرمستقیم با آقا محمدخان قاجار و پادشاهان بعدی در میان نهاده است.

 

جریان‌های اصلاح طلبانه عهد پیشاقجری و مسئله هویت

 نکات بسیار مهم و قابل‌استفاده‌ای را طرح نمودید، در خصوص این دو جنبشی که ذکر آن گذشت می‌خواستم این پرسش را مطرح کنم که آیا می‌توان آن‌ها را در یک پیوست تاریخی دید؟ به عبارت دیگر این دو جریان به لحاظ تاریخی با چه هویتی گره‌خورده بودند؟ شما در یک برش از تاریخ به شرح این دو جریان نشستید، اما اگر بخواهیم نقشه تاریخ را قدری وسیع‌تر ببینیم و در یک اتصالی از گذشته تا به حال سخن بگوییم، لازم است به این موضوع بپردازیم که این دو جریان وام‌دار چه رویکردی به مسئله هویت هستند؟ به هر صورت هنگامی‌که از یک خودآگاهی و اشراف بر موقف تاریخی سخن می‌گوییم، در حقیقت بحث را به مسئله هویت به‌ناچار گره‌زده‌ایم.

ملائی: این دو جریان و دو رهیافتی که از آن یادکردم در واقع یک صبغه پررنگ هویتی دارد و در پاسخ به یک چالش هویتی مطرح‌شده است. دین و نوع دین‌ورزی در جهان پیشامدرن، مهم‌ترین مؤلفه هویتی ایرانیان محسوب می‌شد. به‌طورکلی انسان پیشامدرن عمدتاً خود را در پرتو مذهب معنا می‌کرد. حتی می‌توان گفت رکن قوام دهنده و استوار شخصیت هر انسان پیشامدرنی هویت مذهبی او بوده است. اگر عمیق‌تر بنگریم می‌بینیم در دوره صفویه به واسطه چالش‌ها و کشاکش‌هایی که بر روی امر دینی صورت گرفت، هویت مذهبی ایرانیان دستخوش بحران شد و در این بحران بسیاری از مردم به تشیع تن داده و بسیاری دیگر به‌ویژه در مرزها بر مذهب اهل سنت باقی ماندند. کشمکش‌ها، درگیری‌ها، برادرکشی‌ها و فشارهای روحی و روانی فراوانی که از سوی حکومت صفویه در پی این شیعه سازی آمرانه صورت گرفت، رنج‌های بی‌شماری را متوجه نخبگان ایرانی کرد. این خاطرات تلخ نسل‌اندرنسل بازگو و به شکل‌های مختلفی روایت می‌شد و طبیعتاً نخبگان ایرانی که این وضع را از نزدیک تجربه کرده بودند، می‌دیدند که چگونه یک کشاکش مذهبی باعث سقوط حکومت صفویه شده و مشکلات بزرگی در مناسبات داخلی و خارجی کشور ایجاد کرده است، از همین ­رو تلاش نمودند تا در این موضوع بازنگری کنند و یک تعریف تازه‌تری از هویت ایرانی ارائه نمایند. در این تعریف تازه انواع مذاهب اسلامی می‌توانستند معنای واحد و برابری پیدا کنند. به این معنا که مذهب تشیع و شیعه جعفری می‌توانست در کنار دیگر مذاهب اهل سنت، در هویت‌سازی ایرانیان اثربخش باشد و به این صورت ایران را از یک کشاکش و رنج گسترش یابنده نجات دهد.

این دو جریان و دو رهیافتی که از آن یادکردم در واقع یک صبغه پررنگ هویتی دارد و در پاسخ به یک چالش هویتی مطرح‌شده است. دین و نوع دین‌ورزی در جهان پیشامدرن، مهم‌ترین مؤلفه هویتی ایرانیان محسوب می‌شد. به‌طورکلی انسان پیشامدرن عمدتاً خود را در پرتو مذهب معنا می‌کرد. حتی می‌توان گفت رکن قوام دهنده و استوار شخصیت هر انسان پیشامدرنی هویت مذهبی او بوده است. اگر عمیق‌تر بنگریم می‌بینیم در دوره صفویه به واسطه چالش‌ها و کشاکش‌هایی که بر روی امر دینی صورت گرفت، هویت مذهبی ایرانیان دستخوش بحران شد و در این بحران بسیاری از مردم به تشیع تن داده و بسیاری دیگر به‌ویژه در مرزها بر مذهب اهل سنت باقی ماندند

بنابراین، این وضعیت خاص و نگران‌کننده، نخبگان ایرانی را به این جمع‌بندی رساند که تعریف معقول‌تری از نقش و جایگاه مذهب در هویت ایرانی ارائه کنند و همه مذاهب این مرزوبوم را در یک وضع برابر ببینند. البته فراموش نکنیم که شیعه شدن ایرانیان بعدها به یک عنصر اساسی و تعیین­‌گر در هویت ایرانی تبدیل شد و تأکیدی که حکومت قاجاریه بر آن کرد و به‌ویژه شکل‌گیری نهاد مرجعیت شیعی و دیگر نهادهای مذهبی مرتبط با آن در این دوره، نقش تشیع را بسط داد.

خلاصه سخن این است که این چالش مذهبی دورهٔ صفویه را بسیاری از متفکران پساصفویه حس کرده بودند و می‌کوشیدند ایران را که از پیکره جهان اسلام جدا افتاده بود دوباره به آن پیوند دهند و بر این بحران هویت غلبه کنند. زیرا برخی از روحانیان متعصب اهل سنت چنان تنگ‌نظرانه و بدبینانه به ایرانیان می‌نگریستند که حتی ریختن خون آنان را مباح می‌دانستند.

اما خب به هر حال پروژه این اندیشمندان شکست خورد چراکه هم حکومت افشاریه ناپایدار ماند و هم معضلاتی که به لحاظ اجتماعی-اقتصادی در این دوره سر برآورد، موجب شد این تفکر به سرانجام نرسد. اما این ایده به‌عنوان یک دغدغه باقی ماند که بعدها توسط نواندیشان اسلامی همچون سید جمال‌الدین اسدآبادی و محمد عبده دوباره مطرح شد و در جنگ جهانی اول، تحت عنوان جنبش اتحاد اسلام ظهور یافت و بسیاری از مسلمانان ذیل فتاوای علمای سنی و شیعی کوشیدند یک جریان فراگیر اتحاد اسلامی را در برابر امپریالیسم و استعمار، به‌ویژه قدرت‌های سلطه‌گر انگلیس، روسیه و فرانسه ایجاد کنند. در ایران بسیاری از شخصیت‌ها از جمله میرزا کوچک خان از این ایده طرفداری کردند.

اما موضوع دوم یعنی نهضت بازگشت ادبی هم به گمان من صبغه‌های ژرف هویت­‌گرایانه داشت و بحث بانیان آن این بود که ایرانی کیست؟ ایرانی چیست؟ و ایرانی چگونه سخن می‌گوید؟ و چگونه شعر می‌سراید؟ و چگونه احساساتش را بروز می‌دهد؟ این پرسشی اساسی بود که در فضای اجتماعی و فرهنگی دوره صفویه ایجادشده بود. گریختن بسیاری از متفکران ایرانی و فرار آن‌ها به خارج از کشور باعث شد تصویری از وطن در غربت ساخته شود. همچنین اشعار ضعیف و نااستوار سبک هندی آن‌ها را واداشت تا بیایند بر پایه ادبیات غنی و نیرومند سبک خراسانی و عراقی و به‌ویژه هنر و ادبیات دوره تیموری و مکتب هرات، بار دیگر ادبیات ایران را تقویت کرده و بنیان‌های آن را تقویت کنند و گسترش دهند تا یک فضای فکری و فرهنگی و هویتی متفاوتی ایجاد شود که ایرانی بتواند خود را در چهارچوب این ادبیات معرفی کند و به جهان بشناساند. کما اینکه پیش از آن هم ادبیات ایران مرزهای جغرافیایی، سیاسی و تمدنی‌اش را در نوردیده بود و در بسیاری از کشورهای جهان ادبیات ایران نفوذ کرده بود، بدون آنکه ایرانیان به آن نقطه رفته باشند؛ بنابراین این هم یک رویکرد دیگری به عنصر هویتی ایران بود.

پس اگر بخواهم جمع‌بندی کنم، در این دو حرکت درخشان، عنصر مذهب، زبان و ادبیات را در کانون توجه‌ها قرار داد و به نظر من هر دو نقشی بسیار مهم و اثرگذار در رخدادهای بعدی ایران ایفا کردند چراکه به پشتوانه این جریان‌ها بود که ما در دوره مشروطه توانستیم آن ادبیات مردمی، تجددگرا، استبداد ستیز و آزادی‌خواه فاخر را ایجاد کنیم.

/انتهای بخش اول/ ادامه دارد...

ارسال نظر
captcha