بررسی شاخصه‎‌های «ادبیات روایت» در گفتگو با بهزاد دانشگر/ بخش اول؛
استثنا از نظر مخاطب به این معناست که اگر این یک نفر توانسته این کار را انجام دهد، اما بقیه نمی‌توانند. می‌گوید اینقدر موانع و مشکلات و پیچیدگی‌ها زیاد است و حرکت کردن بر اساس باور‌های دینی و انقلابی آنقدر سخت است، اگر یک نفر توانسته این کار را انجام دهد دلیل بر این نیست که بقیه هم می‌توانند. یعنی اینقدر این کار نشدنی است که فقط یک نفر توانسته، اما معلوم نیست بقیه بتوانند. به این معنا می‌گویند استثنا است.

گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ ادبیات روایت به‌عنوان دسته‌ای از ادبیات طی دهه‌های اخیر موردتوجه قرارگرفته است و توجه نویسندگان ایرانی به این سبک نوشتاری رو به گسترش است. از جمله ژانرهایی که ذیل ادبیات روایت مورد اقبال قرارگرفته، روایت موفقیت و یا همان روایت پیشرفت است. علیرغم توجه مخاطبان به این دست روایت‌ها اما به‌ندرت شاهد تولید آثار در این زمینه هستیم. بهزاد دانشگر از جمله افرادی است که با چاپ و انتشار کتاب «تندتر از عقربه‌ها حرکت کن» خوش درخشید. ما نیز به بهانه بررسی شاخصه‌های ادبیات روایت به سراغ او رفته‌ایم.

البته سیر این گپ و گفت صمیمانه با نویسنده خوش‌ذوق اصفهانی از بررسی شاخص‌های ادبیات روایت پیشرفت فراتر رفته و او از ایده‌هایی صحبت می‌کند که این روزها کمتر به آن توجه می‌شود. مشروح گپ‌وگفت ما با بهزاد دانشگر در یک روز پاییزی پیش روی شماست:

 

آقای دانشگر، موضوع ادبیات روایت است. ادبیاتی که ردپای آن در چند سال اخیر دیده می‌شود و احتمالا یک فرم و قالبی دارد که کمتر در جامعه شناخته شده است و ما تلاش می‌کنیم تا نسبت به آن به یک شناخت بیشتری برسیم. اگر موافق باشید به عنوان نخستین سوال، بفرمایید که از منظر یک نویسنده می‌شود تصویر‌های مختلفی به روایت داد؟

دانشگر: شما منظورتان از روایت، ناداستان است؟ چون روایت در معنای نظریه پردازی به مقوله‌ای می‌گویند که یک جریانی از روایت را پیگیری می‌کند. یعنی یک نقاشی و یا یک عکس تا کلیپ و داستان؛ همه این‌ها به یک معنا در حال روایت هستند؛ حتی گفتگو‌های روزانه ما نیز روایت دارد. پس بنای روایت از یک نگاه این است. طرف دیگر در فضای رسانه‌ای به ناداستان، روایت می‌گوید. یعنی به آن چیزی که داستان نیست و مستند است. شما الان به کدام معنا بکار می‌برید؟

 

خود این مرزبندی می‌تواند بخشی از این گفتگو باشد. اما آن چیزی که ما برپایه آن تا الان جلو آمده‌ایم و مدنظرمان است؛ آن لایه‌ای است که فعل انجام شده، اما مستندنگاری نشده است.

دانشگر: در حقیقت این همان چیزی است که ما به آن ناداستان می‌گوییم. ناداستان مقوله‌ای است که خیلی سال پیش در دنیا شروع شده بود؛ البته به یک شکل در دنیا هم مقوله جدیدی است، چون نزدیک به چهار دهه است که شکل گرفته است. شما می‌دانید در فضای ژورنالیستی غرب، خیلی اوقات به خبر و گزارش استوری (Story) می‌گویند و این همان شکلی است که ما به آن ناداستان می‌گوییم. آنجا دوسه دهه است که در مورد آن کار کرده‌اند و چهار- پنج سال پیش هم مدال نوبل ادبیات را به خانم سوتلانا آلکسیه‌ویچ اهل کشور بلاروس، دادند که ناداستان می‌نوشت. لذا در دنیا ناداستان را به عنوان ادبیات قبول کرده‌اند. اما در ایران ناداستان را به عنوان ادبیات قبول ندارند. می‌گویند یا فقط داستان و یا اینکه کار ژورنالیستی است.

روایت در معنای نظریه پردازی به مقوله‌ای می‌گویند که یک جریانی از روایت را پیگیری می‌کند. یعنی یک نقاشی و یا یک عکس تا کلیپ و داستان؛ همه این‌ها به یک معنا در حال روایت هستند؛ حتی گفتگو‌های روزانه ما نیز روایت دارد

ما تعریفمان از ناداستان معمولا شکلی از روایت نثر است که از قالب ساختار‌های داستانی آزاد است، اما از عناصر ادبی که برای زیبایی شناسی متن استفاده می‌شود، بهره می‌برد.

اما در داستان وقتی این ساختار را قبول کردید مجبورید به ساختار آن پایبند باشید مثلا در بازی فوتبال ساختار به این صورت است که حتما باید با پا بزنید و با دست نزنید. من نمی‌گویم این فهم من، فهم آکادمیک است؛ چون بحث آکادمیک این کار نزدیک چهار، پنج سال است که در کشور مطرح شده و من هم همه نگاه‌ها در این مقوله را بررسی نکرده‌ام، اما آن چیزی که می‌فهمم این است که در ناداستان نویسی قدری آزاد هستید که در حد لزوم از توصیف، دیالوگ و از شخصیت پردازی و همینطور از تعلیق استفاده کنید، و این به جذابیت متن کمک می‌کند، اما بسیاری از فاکتور‌ها را هم می‌توانید استفاده نکنید.

پس موضوع این است که شما می‌خواهید یک واقعیت را به شکل مستند روایت کنید، اما در عین حال زیباشناسی روایت هم برایتان مهم است. در این راستا ممکن است با یک دوربین، فیلم برداری و تدوین و صداگذاری کنید اما به شکل روایت هم فکر می‌کنید که از نقطه‌ای شروع و به یک نقطه‌ای ختم کنید. در واقع برای آن یک الگوی روایتی درنظر می‌گیرید. قبلا مستند، فقط یک گزارش ساده بود، اما الان جذابیت روایت برایشان مسئله است، ولی در عین حال به واقعیت هم پایبند هستند. این چیزی است که من احساس می‌کنم و تمرین می‌کنیم تا به یک روایت پخته تری برسیم.

 

پس شما نیز معتقدید که ادبیات روایت، تازه وارد کشور شده است؟ برخی افراد برای اینکه به ژانر ادبی مدنظرشان هویت گفتمانی بدهند، تلاش می‌کنند تا آن را به سابقه تاریخی‌اش متصل کنند.

دانشگر: بله. وقتی آنقدر کم است که نمی‌توانی به آن ادبیات بگویی، وقتی آنقدر ریز است که یکی دونقطه است، به آن گفتمان گفته نمی‌شود. اما یک موقع تعداد‌ آنقدر زیاد است که می‌توانی یک خط در امتداد این‌ها رسم کنی، آن وقت خیلی فرق می‌کند. وقتی تعداد این نقطه‌ها اینقدر کم است که نمی‌شود بین آن خطی را متصل کرد و شکلی را به وجود آورد عملا شما با چیزی مواجه نیستید. اکنون ما در نقطه‌ای هستیم که تعداد آثار تولید شده در زمینه ناداستان زیاد است و حالا می‌توانیم بگوییم که با یک پدیده مواجه هستیم. اما در گذشته استثنا بود.

 

دلیل استقبال مردم از ادبیات روایت

 چرا ادبیات روایت برای ما مهم شد که اصلا بخواهیم به این مقوله ورود پیدا کنیم، به لحاظ جامعه جهانی و چه به لحاظ مصرف داخلی؟ و اینکه این ناداستان‌ها سراغ چه گروه مخاطبی می‌رود؟ آیا مخاطب‌های این نوع ادبیات خاص هستند یا خیر؟

دانشگر: هر دو را داریم؛ برخی وقت‌ها خود انتخاب سوژه‌ها یا شکل روایت طوری است که مخاطب خاص می‌پسندد یعنی هر ناداستانی هم به این معنا نیست که مخاطب عمومی داشته باشد. برخی از ناداستان‌ها از باب جنس دغدغه‌ای که سراغشان می‌روند یا شکل روایتی که دارند آنقدر پیچیده است که فقط مخاطب خاص می‌تواند آن را استفاده کند. گاهی وقت‌ها خیر؛ شکل روایت و جنس سوژه و موضوع به دغدغه عموم مردم نزدیک‌تر است.

اینکه چرا به سمت آن رفتیم دو مقوله دارد؛ یکی از باب زیبایی شناسی است که برای مردم ما مهم شده است. چراکه خواندن متن‌های خشک بی‌احساس و بی روحی که هیچ بهره‌ای از زیبایی نبرده‌اند، دیگر جامعه را راضی نمی‌کند. برایشان خواندن فقط دیگر از جنس آگاه شدن نیست، بلکه یک جنس سرگرمی و لذت بردن هم دارد. پس متنی را ترجیح می‌دهند که بتوانند از جذابیت و لذت آن هم بهره‌ای ببرد.

علت دیگر این است که مخاطبان هم حس خوبی نسبت به داستان ندارند و می‌گویند که این‌ها خیالبافی و دروغ است و برای چه باید خیالات یک فرد دیگر را بخوانم. دوست دارم با واقعیت سروکار داشته باشم و پیچش‌های ذهن نویسنده برای من مهم نیست. معتقدند که چرا باید پیچش‌های ذهن نویسنده را بخوانم وقتی که واقعیت وجود دارد. این‌ها هم، چون می‌خواهند به واقعیت بپردازند و واقعیت را ببینند خیلی علاقه دارند به سمت آثاری که از جنس ناداستان است بروند.

گاهی اوقات هم در برخی موضوعات مخاطب به ما بی‌اعتماد است؛ یعنی وقتی شما «تندتر از عقربه‌ها حرکت کن» را در قالب یک داستان و یا یک رمان درباره همچین شخصیتی بنویسی، مخاطب می‌گوید که این‌ها فقط در داستان می‌تواند اتفاق بیافتد و غیر ممکن است کسی بتواند در واقعیت چنین کاری را انجام دهد. البته الان با این مقوله مواجهیم که می‌گوید بله می‌شود، اما این مورد استثناست.

 

اشاره به استثنا بودن کردید که برخی از مخاطب‌ها می‌گویند این ادبیات روایتی که سراغشان می‌رویم، استثنا هستند. شما بر اساس تجربه‌ای که کسب کردید آیا بر همین مسئله قائل هستید؟ یا نه هر کسی می‌تواند در این لایه که لایه باورمندی است، قدم بزند؟

دانشگر: استثنا از نظر مخاطب به این معناست که اگر این یک نفر توانسته این کار را انجام دهد، اما بقیه نمی‌توانند. می‌گوید اینقدر موانع و مشکلات و پیچیدگی‌ها زیاد است و حرکت کردن بر اساس باور‌های دینی و انقلابی آنقدر سخت است، اگر یک نفر توانسته این کار را انجام دهد دلیل بر این نیست که بقیه هم می‌توانند. یعنی اینقدر این کار نشدنی است که فقط یک نفر توانسته، اما معلوم نیست بقیه بتوانند. به این معنا می‌گویند استثنا است. اما الان، چون موارد متعدد دیگری را در این فضا دیده و با آنها گفتگو کرده‌ام، دیگر به این نتیجه رسیده‌ام که استثنا نیست و آدم‌های خیلی زیادی داریم که با همین نگاه‌ها و باور‌ها حرکت می‌کنند و به موفقیت‌های خوبی هم رسیده‌اند.

اولین شاخصه روایت موفقیت، مستند و واقعی بودن آن است، دوم اینکه بر اساس باور‌های دینی و ایرانی شکل گرفته است نه بر اساس الگو‌های توسعه غربی؛ یعنی مدل و شیوه حرکت با توجه به اقتضاءات امروز جامعه ما و حتی موانع و مشکلات ماست

 

ادبیات روایت آمده تا همین نگاه را تغییر دهد؟ یعنی این چیزی که شما فکر می‌کنید استثناست می‌تواند دایره وسیع تری از جامعه را شامل شود؟

دانشگر: بله. ما به دنبال همین هستیم و اگر اشتیاق به این حرکت در جامعه افزایش پیدا کند و افراد خودشان را در قبال جامعه شان مسئول بدانند و این ظرفیت‌ها را کشف کنند، می‌توانند کار‌های جدی‌تری را انجام دهند، آن وقت اتفاقات زیادتری را در سال‌های آینده خواهیم داشت.

 

مستند و مبتنی بر باور‌های ایرانی

 روایت موفقیت قرار است به مخاطب چه بگوید؟ یعنی تفاوت موفقیتی که ما می‌گوییم با موفقیتی که بقیه می‌گویند در چیست؟

دانشگر: از نظر بنده اولین شاخصه روایت موفقیت، مستند و واقعی بودن آن است، دوم اینکه بر اساس باور‌های دینی و ایرانی شکل گرفته است نه بر اساس الگو‌های توسعه غربی؛ یعنی مدل و شیوه حرکت با توجه به اقتضاءات امروز جامعه ما و حتی موانع و مشکلات ماست. چرا که کار کردن در ایران با کار کردن در هلند و سوئد و ژاپن و ترکیه فرق می‌کند. این تفاوت را باید بفهیم، چون هم چالش‌ها و مشکلات و موانعی داریم که جنسش با آن‌ها فرق می‌کند و هم در عین حال ممکن است ما نقطه قوت‌ها و ظرفیت‌ها و امکاناتی داشته باشیم که با آنجا فرق می‌کند؛ اینکه یک فهم درستی از مسائل داشته باشیم خیلی جدی است. پس توجه به امکانات و چالش‌ها و ظرفیت‌ها مهم است؛ اینکه فرد در طی این مسیر به یک جایی رسیده باشد، خود را تثبیت کرده و یک مدل شده باشد و یک اتفاق زودگذر نباشد، یعنی شما احساس کنید که آن فرد الان یک نقطه نیست بلکه چند نقطه پی در پی را در مسیر خود طی کرده، تثبیت شده و مسیر را پیدا کرده است و فقط ایستگاه‌ها و نقطه‌ها برای او جدی نیستند. چون برخی مواقع توجه ما به ایستگاه هاست برخی وقت‌ها نه؛ مسیر را کشف می‌کنیم.

فهم اینکه افراد چه مسیری را طی می‌کنند و در چه جامعه‌ای حرکت می‌کنند، نیز مهم است. گاهی فرد یک کار‌هایی می‌کند که خودش نیز خیلی متوجه نیست که چه کار‌هایی کرده است. به نظرم خود فرد نیز باید حتی المقدور فهم درستی از مسیر حرکتش داشته باشد.

 

یعنی مبتنی بر این روایت موفقیت؛ بینشی هم به مخاطب می‌دهیم و هم به خود فرد؟

دانشگر: بله. معتقدم ممکن است که او همه جوانب کار را فهم نکرده باشد، اما باید یک حد و حدودی از این مسیری که طی می‌کند و جامعه‌ای که در آن حرکت می‌کند را فهم کرده باشد. در این صورت به درد روایت کردن می‌خورد. زمانی یک فرد، رزمنده‌ای ساده در فضای جبهه است و زمانی یک فرمانده است و فرماندهی‌اش فقط حیث نظامی ندارد، بلکه به یک فهمی از آرایش‌های نبرد در تاریخ خودش دست پیدا کرده مانند نگاهی که سید مرتضی آوینی به جبهه دارد؛ او یک تاریخ و آینده‌ای را می‌بیند و می‌گوید دراین نقطه‌ای که رزمنده ما ایستاده و می‌جنگد فقط جنگ و یا انفجار تانک مهم نیست بلکه از باب نسبتی که با حماسه عاشورا دارد و از نسبتی که ما به سمت آن روزگار موعود حرکت می‌کنیم، او را در آن مسیر می‌بیند و نسبت‌های آن را کشف می‌کند. برهمین باور هر چه قدر فردی که مدیریت جهادی و دانش بنیان را انجام می‌دهد به این فهم نزدیک شود، قابلیت روایت و گفتگو و الگو گیری‌اش بیشتر است و قابلیت این را دارد که با او صحبت کرد. افراد دیگر هم که تا به حال این نسبت را در مسیر خودشان نفهمیدند، اگر بفهمند ارزشش بیشتر می‌شود.

 

 در کتاب تندتر از عقربه‌ها حرکت کن؛ شما الگویی را از موفقیت ارائه می‌دهید که با تعریف‌های مرسوم فعلی تفاوت دارد. یک نفر که موفق شده، ولی دنبال پول نبوده است. یک سری از فرصت‌هایی که شاید از نظر ما فرصت باشد- را نادیده گرفته است تا بتواند خودش تولید کند. مثلا جایی که به او اجازه داده شده دستگاهی را وارد کند و سودش را بگیرد، این فاکتور‌ها را کنار گذاشته و سراغ کاری رفته که خودش را بدهکار بیمارستان کرده است! درباره این الگوی موفقیت صحبت می‌کنید که تفاوتش با الگو‌هایی که ما می‌دانیم، چیست؟

دانشگر: این برمی گردد به تعریفی که از موفقیت وجود دارد. در الگو‌های معمول، موفق به کسی می‌گوییم که فرد ثروتمند و قدرتمندتری است. مثلا در غرب به افرادی مثل زاکربرگ و ایلان ماسک موفق می‌گویند، چون ثروتمند هستند و اینها عمر و مسیر حرکتشان را در مسیری قرار داده‌اند که پولداتر شوند. اما وقتی درباره مدلی مثل نوید نجات بخش صحبت می‌کنیم - که فقط همین یکی نیست و افراد دیگری هم هستند- ممکن است از لحاظ تعریف مرسوم جامعه هم این فرد موفق باشد، اما اگر از خودش بپرسیم که در ۲۰ سال گذشته دنبال چه بوده‌ای می‌گوید من اصلا دنبال موفقیت به معنای ثروت و قدرت نبوده‌ام، چون اصلا موفقیت نقطه نیست و یک خط پایان نیست که بگوییم هر کس به این خط پایان رسید، موفق شده است.

در نگاه ما موفقیت یک مسیر است و شما به میزانی که در این مسیر رنج می‌برید موفق هستید. مثل یک کوهنوردی که هدفش رسیدن به قله نیست و هر قله‌ای را که فتح می‌کند سراغ قله دیگر می‌رود. می‌داند در این مسیر سختی‌ها و رنج‌هایی وجود دارد، احتمال شکست وجود دارد، اما از این‌ها نمی‌ترسد و حرکت می‌کند و هر قدمی که در این مسیر به جلو می‌رود آدم موفق‌تری است

یکی از اشکالات مدل معمول این است که موفقیت را یک نقطه می‌داند. اما در نگاه ما موفقیت یک مسیر است و شما به میزانی که در این مسیر رنج می‌برید موفق هستید. مثل یک کوهنوردی که هدفش رسیدن به قله نیست و هر قله‌ای را که فتح می‌کند سراغ قله دیگر می‌رود. می‌داند در این مسیر سختی‌ها و رنج‌هایی وجود دارد، احتمال شکست وجود دارد، اما از این‌ها نمی‌ترسد و حرکت می‌کند و هر قدمی که در این مسیر به جلو می‌رود آدم موفق‌تری است. پس مهم نیست که مدیر عامل یک شرکت بزرگ هستید یا دفتری کوچک در یک خیابان دارید؛ به میزانی که حرکت کنید و از لحاظ فردی ظرفیت‌های درونتان را فعال کنید و به میزانی که توان کمک به جامعه را پیدا کنید و مسئله‌های آن‌ها را حل کنید، آدم موفقی هستید، ولی ممکن است جامعه به شما هم آدم‌ موفق نگوید.

جامعه اگر الان نوید نجات بخش را آدم موفق می‌داند به این دلیل است که تراکنش مالی شرکتش بیشتر است و دلیل دیگری ندارد.

البته که افراد موفق در زمینه تولید و اقتصاد هم یک سری ویژگی‌های مشترک دارند. به نظرم وجه مشترک آدم‌ها این است که دنبال موفقیت نیستند بلکه دنبال انجام وظیفه هستند و زمانی که وظیفه خود را انجام می‌دهند پول هم به دست می‌آورند و کسب و کارشان هم گسترش پیدا می‌کند، اما این پول برایش هدف نیست. پول را برای رفاه بیشتر نمی‌خواهد، بلکه برای گسترش شرکت می‌خواهد. کمااینکه برخی از این جنس افراد موفق که من دیده‌ام با اینکه ارزش اقتصادی شرکت هایشان بالاست، اما امکانات زندگی شان از معمول متوسط جامعه پایین‌تر است.

 

وقتی قالب‌های تعریفی را تغییر می‌دهیم، محتوا چیز دیگر می‌شود و حتی رفتارها تغییر می‌کند و شاید درک آن الان سخت باشد، اما وقتی که نمونه‌های متعدد پیدا می‌کند، قابل درک می‌شود. یعنی وقتی تعریف موفقیت تغییر می‌کند همان طور که کتاب تندتر از عقربه ها حرکت کن آن را روایت می‌کند- به سود مالی و سبک زندگی نگاه دیگری می‌شود و جایگاه‌های مدیریتی نیز یک تعریف جدیدی پیدا می‌کنند. یعنی یک مدیر برای خودش هم الگوی متفاوت قائل می‌شود که باور آن برای جامعه سخت است! و مخاطب مدام از خود می‌پرسد که مگر می‌شود یک نفر در تمام مسیر موفقیتش از سود بگذرد!

دانشگر: البته سود می‌برد، اما از آن سود استفاده نمی‌کند و تبدیل به امکانات رفاهی نمی‌کند.

 

یعنی در مسیر موفقیت، جمع کثیر دیگری را در سود خودش سهیم می‌کند نه در خدمت رفاهش.

دانشگر: بله

 

/انتهای بخش اول/ ادامه دارد...

ارسال نظر
captcha