بررسی وقایع اخیر کشور در گفتگو با سیدمهدی ناظمی‌قره‌باغ/ بخش نخست؛
همه معترف هستند که وقایع اخیر نه رهبر دارد و نه تئوری خاصی از آن پشتیبانی می‌کند و نه حتی پیرو ایدئولوژی روشنی است و نه موفق به درگیر کردن اکثریت جامعه شده است. به‌هیچ‌وجه این ماجرا را نمی‌توان انقلاب خواند. افراد معترض معمولا در پاسخ می‌گویند اکثریت جامعه می‌ترسند بیرون بیایند. سوال اینجاست که این چه نوع انقلابی است که اکثریت آن از برخورد انقلابی واهمه دارند؟ در انقلاب که ترس نداریم. انقلابی‌ها انقلاب می‌کنند چون آنچه به خاطرش انقلاب کرده‌اند، مهم است و می‌ارزد.

به گزارش«سدید»؛ وقتی به رویداد‌های پس از ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ در کشورمان می‌پردازیم باید بین زمینه‌های این رویداد و خود آن تمایز بگذاریم. تاکنون تحلیلگران بسیاری به زمینه‌های این رویداد پرداخته‌اند اما ضمن اینکه زمینه‌ها بسیار مهم هستند، تحلیل ماهیت این رویداد بسیار مهم‌تر است و مورد غفلت واقع‌ شده است. باید در تحلیل خود دو زمینه خارجی و داخلی در این رویدادها را که شاید مهم‌ترین آنها باشند، لحاظ کنیم: ۱- رسانه‌ای شدن جهان از نیمه‌دوم قرن بیستم به بعد و ۲- نداشتن طرح کلی برای اداره کشور در داخل. با توجه به این مقدمه، می‌توانیم ماهیت این رویداد را نیز جهانی- ایرانی بدانیم. درمورد نقش کشور‌های خارجی در به‌وجود آمدن این رویداد نیز می‌توانیم به این نکته توجه کنیم که اساسا سیاست خارجی غربی‌ها سیاست مداخله است و این یک‌رویه است نه اتفاق؛ ما باید در داخل به طرح کلی برای اداره کشور برسیم و در این بحران‌ها به راه‌حل‌های جدید بیندیشیم و سیاست میان‌فرهنگی‌ای داشته باشیم که مبتنی‌بر مشترکات معقول باشد.

این‌ نکاتی بود که سخنان سیدمحمدمهدی ناظمی‌قره‌باغ، پژوهشگر فلسفه و مولف کتاب «درآمدی بر حکمت سینما» را از نظرات دیگر اساتید در نشستی که به تحلیل رویدادهای شهریور و مهرماه ۱۴۰۱ می‌پرداختند،‌ متمایز می‌ساخت؛ نشستی موسوم به ‌«ارغنون خرد» که گزارش آن در همین صفحه در تاریخ 8آبان منتشر شد.

تمایز فلسفی در این دیدگاه، مرا بر آن داشت که وقت دیگری برای گفت‌وگو از ایشان بگیرم و در همین فاصله که از آن نشست تا زمانی که این گفت‌وگو انجام شد، اتفاقات دیگری در کشور رخ داد که می‌توانست درمورد فهم ماهیت این رویدادها دید واضح‌تری به ما بدهد. این گفت‌وگو در دو بخش منتشر خواهد شد و پرسش و پاسخ‌هایی که از نظر می‌گذرانید تنها به بخشی از ابعاد این رویدادها می‌پردازد و مهم‌ترین بخش آن پرداختن به پیچیدگی‌های انسان رسانه‌ای‌شده (انسان-ربات) و جهان سینمایی و وضعیت خاص کشورمان در ارتباط با این وضعیت جهانی است. همچنین آسیب‌شناسی داخلی و مروری‌بر اتفاقات و تصمیم‌هایی پس از انقلاب ۵۷ و تاثیر آنها بر سرنوشت ما و وضعیت موجودی که در آن تنفس می‌کنیم و تصویر افق پیش‌رویمان؛ از شکاف بین‌رسانه و خیابان و تبدیل سیاست به فانتزی، از شعار «زن زندگی آزادی» و پدیدارشناسی وضعیت با آن، از چیستی انقلاب و ارتباطش به وضعیت کنونی، از ابزارها و روش‌های جدید برای فهم انسان رسانه‌ای‌شده با همه پیچیدگی‌هایش، از نقش سنت و تجدد در تحلیل وضعیت و ارائه راهکارهایی نو در این بحران و از پروژه‌ای بودن یا خودجوش بودن رویدادهای اخیر در این گفت‌وگو سخن به‌میان آمد و برخی مسائل به اقتضای اهمیت و انضمامی بودنش بیشتر موردبررسی قرار گرفت. مشروح این گفت‌وگو را در ادامه از نظر می‌گذرانید.

 

در تحلیل‌های اخیر چه در فضای رسانه و چه در فضای تحلیل‌های تئوریک از حوادث این روزها تعبیر انقلاب شده است، انقلاب ملی، انقلاب زنانه و انقلاب جهانی ازجمله این تعابیر است. سوال این است که وضعیت انقلابی چیست و آیا می‌توان به نحو تئوریک به این وضعیت انقلاب بگوییم؟

تعبیر انقلاب برای این مسائل شوخی زننده‌ای است. همه معترف هستند که وقایع اخیر نه رهبر دارد و نه تئوری خاصی از آن پشتیبانی می‌کند و نه حتی پیرو ایدئولوژی روشنی است و نه موفق به درگیر کردن اکثریت جامعه شده است. به‌هیچ‌وجه این ماجرا را نمی‌توان انقلاب خواند. افراد معترض معمولا در پاسخ می‌گویند اکثریت جامعه می‌ترسند بیرون بیایند. سوال اینجاست که این چه نوع انقلابی است که اکثریت آن از برخورد انقلابی واهمه دارند؟ در انقلاب که ترس نداریم. انقلابی‌ها انقلاب می‌کنند چون آنچه به خاطرش انقلاب کرده‌اند، مهم است و می‌ارزد. لذا جان‌شان را به خطر می‌اندازند و خیلی‌ها حتی جان‌شان را از دست می‌دهند. اما چرا در وقایع اخیر این اتفاق نمی‌افتد و نمی‌تواند که بیفتد؟ چون اولیه‌ترین و مقدماتی‌ترین شرط که وجود یک افق مشخص و آلترناتیو برای وضع موجود است، وجود ندارد. چرا وجود ندارد؟ این بالطبع وضع تاریخی ما و وضع تاریخی جهانی است. ما در نقطه‌ای قرار گرفته‌ایم که در آن آلترناتیو سیاسی وجود ندارد. ما درعین حالی که نمی‌توانیم سیاست و توسعه نداشته باشیم و اداره کشور را برای مدتی تعطیل کنیم، بدیل سیاسی رادیکالی هم نداریم. به همین جهت این تحرکات به حرکاتی کور و بدون پشتوانه نظری و ایدئولوژیک تبدیل می‌شود. 

همه معترف هستند که وقایع اخیر نه رهبر دارد و نه تئوری خاصی از آن پشتیبانی می‌کند و نه حتی پیرو ایدئولوژی روشنی است و نه موفق به درگیر کردن اکثریت جامعه شده است. به‌هیچ‌وجه این ماجرا را نمی‌توان انقلاب خواند. افراد معترض معمولا در پاسخ می‌گویند اکثریت جامعه می‌ترسند بیرون بیایند

اما شاید سوال شود اگر این تحرکات بدون پشتوانه است، پس این‌همه مردم ناراحت و ناراضی در کوچه و خیابان، دروغ می‌گویند؟! نه دروغ نیست و مردم ناراضی و خسته هستند. ما هم ناراضی هستیم. همه ناراضی هستیم. اما آیا این ناراضی بودن منجر به جنبش سیاسی معناداری شده است یا بعدها خواهد شد؟ اینکه هیچ جنبش سیاسی خاصی وجود ندارد که واضح است، اما خود کاری که اتفاق افتاده نوعی سیاست‌ورزی و پروژه‌ای سیاسی است که به شکلی طراحی شده و اجرا می‌شود. در این پروژه سیاسی قطعا از نارضایتی‌های مردم حداکثر استفاده می‌شود. روشن است که با دقت و ظرافت، نارضایتی‌های مختلف و نقاط خلأ جمهوری‌اسلامی در این 43 سال شناسایی شده و از آنها بهره‌برداری می‌شود. 

بنابراین به این رویداد نمی‌توان انقلاب گفت. در این میان باید دقت داشت که نخبگان، قبل از این اتفاق و هر اتفاق محتمل دیگری به تحلیل‌هایی درمورد ایران، بحران‌ها و مسائل سیاسی و اجتماعی آن رسیده بودند و تلاش کردند آن دیدگاه‌ها را به این اتفاق پیش‌آمده متصل می‌کنند. درصورتی‌که بین آن دیدگاه‌ها و این اتفاقات فاصله مهمی وجود دارد و آن فاصله مهم ناشی از انکار یک امر بدیهی است، آن امر بدیهی، پروژه سیاسی خارجی بودن ماجراست. آن دیدگاه‌ها می‌تواند زمینه بروز نارضایتی‌ها را درنهایت توضیح دهد، اما خود اتفاق پیش‌آمده، معادل زمینه‌های آن نیست. مثلا ابهام در مساله زن، یکی از خلأهای جمهوری‌اسلامی است که نتوانسته این مسائل را به‌خوبی حل‌وفصل کند. اما آیا این به معنی زنانه بودن این اتفاقات است؟ نه! هیچ دلیلی نداریم که طبق آن بتوان نام این برخوردها را زنانه گذاشت. اتفاقا این حرکات به‌شدت مردانه است چون اساسش با دلسوزی و تحریک غیرت مردان و به شکلی کاملا مردانه آغاز می‌شود. خانم جوانی فوت می‌کند و مردان ایران شدیدا عکس‌العمل نشان می‌دهند. اگر کسی در فضای فرهنگی ایران نفس بکشد خوب این مسائل را درک می‌کند. حرکت‌های بعدی و فحاشی‌های ناموسی که در خیابان‌ها گفته می‌شود همه نشان می‌دهد که این جنبش هیچ نسبتی با فضای فمینیستی ندارد. اما اگرچه که نسبتی ندارد، دلیل هم نمی‌شود که ارتباطی نداشته باشد. بلکه به مسائل زنان و مسائل نوجوانان و حتی به مسائل اقتصادی هم مرتبط است. 

در یک کلمه «توسعه‌نایافتگی» مساله اساسی ما است. ما موفق نشده‌ایم در اداره کشور به طرحی کلی برسیم که جایگاه امور مختلف در آن، مشخص باشد. من از افرادی نیستم که بگویم در همه دنیا این امر مشخص شده و تنها در ایران شاهد این وضع هستیم. نه، خیلی از کشور‌های دنیا همین‌طورند و مانند ما. همچنین از افرادی نیستم که بگویم کشورهای توسعه‌یافته که این مسائل برایشان مشخص شده است در بهشت زندگی می‌کنند. در واقعیت، هم کشور‌های توسعه‌یافته مشکلات زیادی دارند و هم کشورهای توسعه‌نیافته بسیارند، ولی بلوک غرب روی آن کشورها تمرکز نکرده و آنها تحت هجوم سیاسی و امنیتی و رسانه‌ای و اقتصادی قرار نگرفته‌اند. ولی کشور ما بیش از 40 سال است که محمل این پروژه‌هاست؛ چراکه ایران به‌لحاظ جغرافیای فرهنگی آن در کانون قدرت قرار دارد و اگر روزی موفق شود به قدرتی جهانی تبدیل شود، معادلات قدرت جهانی را بر هم می‌زند. حتی ترکیه غرب‌گرا اگر روزی به قدرتی جهانی تبدیل شود، معادلات قدرت بلوک غرب را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد. اکنون به ترکیه تا حدی اجازه حرکت می‌دهند تا بدیل موفق ایران باشد. اما اگر قرار باشد روزی ترکیه به قدرتی جهانی تبدیل شود، شدیدا مورد حمله قرار خواهد گرفت، همان‌طور که امپراتوری عثمانی مورد حمله قرار گرفت و سرانجام مضمحل شد. پس انقلابی در کار نیست. اینها مجموعه‌ای از حرکات کور سیاسی است؛ البته به انضمام بسیاری از تحلیل‌های درست ولی بی‌ربط درباره ایران. حرف‌هایی که اهل فضل و اهل علم بیان می‌کنند، می‌تواند بخش‌هایی از آن درست باشد ولی این حرف‌ها توصیف این جریان نیست بلکه توصیف مواضع خود این بزرگواران است. 

 

همان‌طور که خود شما هم اشاره کردید شاید بتوان برای وقایع اخیر ارتباطی با زنان یا ارتباطی با جهانی بودن مساله یافت، اما به نظر تحلیل سیدجواد طباطبایی که این وقایع را انقلاب ملی می‌داند، خیلی از واقعیت فاصله داشته باشد و این تحلیل قدری عجیب به نظر می‌رسد؛ چراکه وقایعی که اتفاقا سویه‌های تجزیه‌طلبانه هم دارد، یک انقلاب ملی تلقی می‌شود، آیا او می‌خواهد به این نحو به این جریان جهت بدهد؟ 

نکته‌ای که در ماجرای اخیر رخ داد، اعترافات صریح برخی از نخبگان اسرائیلی مبنی‌بر اجرای پروژه سوریه‌سازی بود. تمرکز بر کردستان و سیستان‌وبلوچستان از طریق روابطی که طی این سال‌ها ایجاد شده است، به‌منظور همین تجزیه رخ می‌دهد. درواقع هدف این است که نواحی مرکزی ایران چنان ضعیف شوند که امکان مدیریت نواحی مرزی را از دست بدهند. وجود تبعیض‌ها و باز از آن مهم‌تر، سال‌ها جنگ روانی دشمن در ذهن این قومیت‌ها که منجر به تحقق سوءتفاهم‌های سنگین و تثبیت شده است، به این امر دامن می‌زند. سیدجواد طباطبایی هرچند دانشمند قابل احترام است و نکاتی که درباره مفهوم ایران بیان می‌کند، قابل استفاده است، اما هیچ‌گاه سیاستمدار خوبی نبوده است. اصلا معلوم نیست چه کسی به او گفته است که می‌توانی همزمان هم اندیشمند باشی و هم فعال سیاسی. او در فهم مسائل سیاسی روز مانند یک فرد عادی است و چیز چندانی از تحولات فرهنگی چه در ایران و چه در جهان نمی‌فهمد. 

در یک کلمه «توسعه‌نایافتگی» مساله اساسی ما است. ما موفق نشده‌ایم در اداره کشور به طرحی کلی برسیم که جایگاه امور مختلف در آن، مشخص باشد. من از افرادی نیستم که بگویم در همه دنیا این امر مشخص شده و تنها در ایران شاهد این وضع هستیم. نه، خیلی از کشور‌های دنیا همین‌طورند و مانند ما. همچنین از افرادی نیستم که بگویم کشورهای توسعه‌یافته که این مسائل برایشان مشخص شده است در بهشت زندگی می‌کنند

بدنه اصلی معترضان، ابدا دغدغه‌های ملی ندارند. اصلا آنها در این سن به تبع حاکمیت فضای نئولیبرالیستی که ذاتا گلوبال است، نمی‌توانند که به چیزی ملی بیندیشند. کسی اگر ذره‌ای در فضای فرهنگی این قشر تنفس کرده باشد، خوب منظور بنده را درک می‌کند. همان‌طور که عرض کردم آقای طباطبایی در شناخت فرهنگ عمومی زمان خود مانند یک آدم عامی هستند و اصلا منقضی شدن این مفاهیم را نمی‌بینند. مفهوم ایرانشهری باید ابتدا تنقیح، سپس احیا شود و بعد برای آن اقدام کرد. از مهم‌ترین مقومات فرهنگ ایرانی، این است که همواره دینی بوده و هست و اگر کسی قصد تفکیک دین را از این فرهنگ داشته باشد، خودبه‌خود از محوریت ایران جدا می‌شود. 

شاید غلبه فضای اسلام‌ستیزی در برخی از این معترضان این وهم را ایجاد کرده باشد که ‌گذاری از اسلام‌گرایی به ایران‌گرایی رخ می‌دهد. من در عین اینکه به دلایل تاریخی، ضعیف شدن باورهای دینی را انکار نمی‌کنم، اما تاکید می‌کنم که فرهنگ ایرانی در ذات خود متوجه اسلام است و پیش از اسلام هم نیز در ذات خود متوجه روایت حاکم دینی بود و هیچ‌گاه هم سیاست را از این تدین جدا نکرده است. 

اما همان‌طور که خودتان گفتید، گرایش‌های قوی تجزیه‌طلبانه در این شورش‌ها به‌خوبی نشان می‌دهد که رویکرد طراحی شده، قرار نیست به ایران کمکی کند بلکه می‌تواند منجر به نابودی ایران شود و اگر چنین اتفاقی افتاد، معلوم نیست تا قرن‌ها ایران بتواند مجددا به یک کشور قوی مبدل شود. 

 

شما در بحث‌های پیشین خود، اساسی‌ترین مشکل را نداشتن طرحی کلی برای اداره کشور دانستید. در سوال اول هم به مساله توسعه‌نیافتگی اشاره داشتید. یعنی در اکثر مشکلاتی که پیش می‌آید اگر ریشه‌شناسی کنیم به این مشکل بر می‌خوریم. با توجه به این مساله، فکر می‌کنید رسیدن به طرحی کلی و کارآمد شدن دولت در آینده نزدیک وضعیتی واقع‌بینانه است یا غیرواقعی؟

اگر بخواهم عقلانی جواب بدهم نمی‌توانم پاسخی درمورد آینده بدهم. ما در جهان و تاریخی بسیار عجیب زندگی می‌کنیم. زندگی انسان هیچ‌وقت به امروز شبیه و تا این اندازه مبهم نبوده است. به لحاظ فلسفی و علمی هم نمی‌توانم پیش‌بینی خاصی درباره آینده انجام بدهم. آن چیزی که می‌فهمم این است که ما به هر حال باید این مسیر را طی کنیم. باید در آینده نزدیک یا دور این مسیر را طی کنیم. مسیر این است و مسیر دیگری پیش روی ما وجود ندارد. 

من در یادداشت‌های آخری که درباره تفکر سیاسی دکتر داوری‌اردکانی برای «فرهیختگان» نوشتم، این را گفتم که تفاوت طرح توسعه با طرح تجددمآبی چیست. در طرح تجددمآبی الگویی انتزاعی یا ذهنی از غربی شدن دارید. باید دقت کرد که تجددمآبی برای اکثر کشور‌های دنیا مقصدی را روشن نکرده است. اما توسعه در مقابل به این معنا است که شما در این دنیای متجدد و با اقتضائات جدید آن، نقشه راه درست سیاسی و اجتماعی و اقتصادی خودتان را بسازید و بدانید تا زمانی که در این جهان زندگی می‌کنید، چطور می‌خواهید زندگی کنید. 

توسعه قطعا به تفکر نیاز دارد ولی توسعه به این معنا نیست که طرحی فلسفی و طرحی با تاریخی جدید را داشته باشد. مثلا باید به سوالاتی از این دست پاسخ داده شود که باید در کشور محور اقتصاد و کشاورزی باشد یا صنعت؟ باید با بلوک غرب شریک باشیم یا بلوک شرق؟ باید کشوری باشیم با خصوصی‌سازی و آزاد‌سازی حداکثری که تبعات و اقتضائاتی دارد یا کشوری باشیم با دولتی همه‌جانبه‌نگر و متمرکز و این چه تبعاتی دارد؟ اینها پرسش‌هایی است که باید در این طرح کلی، به آنها پاسخ بدهیم. ما هیچ وقت این پرسش‌ها را در سطح کلان طرح نکرده‌ایم و همیشه از خارج به ما گفته‌اند که ما باید چه کاری بکنیم. این مشکلات و تضاد‌های بسیاری در کشور ما ایجاد کرده و این تضاد‌ها برطرف نشده است. ما هرگز به این فکر نکرده‌ایم که باید این سوالات را از خود بپرسیم. پس توسعه به تفکر نیاز دارد ولی توسعه، طرح فکری نیست، بلکه طرحی سیاسی است و وابسته به روشن کردن تکلیف سیاست کشور است. 

چیز دیگری که باید بدانید این است که توسعه در نسبت با فرهنگ خود شما متولد می‌شود. البته این هم انتزاعی نیست و دیالکتیکی است. قطعا این هماهنگی طی زمان رخ می‌دهد ولی اگر برای آن همتی نداشته باشیم، فقط تضادها را عمیق‌تر می‌کند. 

بنابراین برای ما راه دیگری جز توسعه وجود ندارد. چون ما توسعه نیافته‌ایم مردم در وضعی ناهمگون زیست می‌کنند. اینکه خودشان از وضع غیر‌طبیعی خود چه تعبیری می‌کنند مهم نیست. چون در هیچ کجای دنیا و در هیچ تاریخی کسی از مردم نخواسته که خودشان وضع خودشان را فهم و تفسیر کنند. مردم صامت هستند و الفاظی که از زبان‌شان خارج می‌شود و مثلا در شبکه‌های اجتماعی می‌نویسند به ظاهر، زبان است اما در باطن تقلید گفته‌های دیگرانی است که برای ایشان آن را طراحی کرده‌اند. خود این عوام‌زدگی سازمان‌یافته از عجایب روزگار ماست. 

بنابراین تحلیل وضع مردم یک فعل نخبگانی است. تفسیر یک مساله علمی است. دانشمند باید توضیح بدهد که مردم در چه وضعی قرار دارند. این عوام‌زدگی و سیطره عوام بر خواص که رخ داده است یکی از نتایج رسانه‌ای بودن ما است. انسان که رسانه‌ای شود ارتباط مستقیم خود را با مراجعش از دست می‌دهد و به خود‌مرجعی موهوم می‌رسد و خود را راه‌حل رجوع به فهم مساله خود تصور می‌کند. نتیجه چنین رویکردی، یک عوام‌زدگی رادیکال و مهیا شدن برای پروژه‌های سیاسی است. 

 

شما قبل‌تر هم اشاره داشتید که با نگاه به آرای فیلسوفان از نیمه قرن 20 به بعد با یک انسان جدید و انسان رسانه‌ای شده و انسان سینمایی روبه‌رو شده‌ایم، چنین انسانی طبیعتا درگیر فانتزی است. ما این وضع را به‌طور جهانی می‌بینیم که وجود دارد. این امر از شرق تا غرب عالم وجود دارد و کشوری را نمی‌توان از این وضعیت استثنا کرد. ولی به نحو خاص نسبت جمهوری اسلامی را با این وضعیت را چگونه می‌بینید؟ منفعل است یا فعال است؟

نکته‌ای که در ماجرای اخیر رخ داد، اعترافات صریح برخی از نخبگان اسرائیلی مبنی‌بر اجرای پروژه سوریه‌سازی بود. تمرکز بر کردستان و سیستان‌وبلوچستان از طریق روابطی که طی این سال‌ها ایجاد شده است، به‌منظور همین تجزیه رخ می‌دهد. درواقع هدف این است که نواحی مرکزی ایران چنان ضعیف شوند که امکان مدیریت نواحی مرزی را از دست بدهند

متاسفانه برای این سوال جواب خوبی ندارم. اندیشه‌ورزان و کسانی را که می‌توانستند ما را از وضع انفعال به فضای فعال برسانند در این سال‌ها با ترور شخصیت یا با بی‌جایگاه کردن یا با روش‌های پیچیده دیگری بی‌اثر کرده‌ایم. من کاری با این ندارم که آن افراد به‌لحاظ فیزیکی زنده‌اند یا مرده. در ایران زندگی می‌کنند یا در کشوری دیگر. منظور من این است که آنها اثری در کشور ندارند و از این رو در‌حال‌حاضر از نظر توان بیان و روایت در وضع بدی هستیم. 

حال چرا ما این همه توسط رسانه‌ها منفعل شده‌ایم؟ قطعا یکی از علل مساله، پروژه سیاسی بودن غرب‌گرایی است. غربی‌ها معتقدند ایران باید از کانون قدرت خارج شود و سال‌هاست به این نتیجه رسیده‌اند که ایران باید تجزیه شود و تمام تلاش خود را برای ضعیف کردن ایران به کار بسته‌اند. همپیمانان پیدا و پنهان سرمایه‌داری جهانی، با رسانه‌ای‌سازی رادیکال ایران، بسی بیش از آنچه در خود کشورهای غربی وجود دارد، فضا را برای تربیت پیاده‌نظام لیبرال‌ها فراهم کردند و امروز آن پیاده‌نظام در کوچه و خیابان خود را نشان می‌دهد. اینها همه اشتباهات خود ماست وگرنه دشمنی کردن دشمن که چیز عجیبی نیست. 

 

انسان رسانه‌ای شده چگونه درگیر فانتزی می‌شود و این تحلیل شما را چگونه می‌توان در حوادث اخیر نشان داد؟ از نظر شما سیاست‌های تند و افسارگسیخته نئولیبرالیستی با عناوین مختلف، مقتضی فرهنگی است که آن فرهنگ وضعیت کنونی را شکل داده است؟ تفاوت تحلیل شما با چپ‌هایی نظیر یوسف اباذری که همه‌چیز را از دریچه نئولیبرالیسم و تاثیرات آن تحلیل می‌کنند، چیست؟

انسان رسانه‌ای شده، از نظر توان تعقل و توان استماع ضعیف است و بنابراین مهیای این است که با رسانه برای او روایت‌سازی و رفتارسازی شود. چنین انسانی هرچه جلوتر می‌رود، رمانتیک‌تر و فانتزی‌تر می‌شود. قدیمی‌ترها کاملا و به وضوح این رمانتیک بودن در تحلیل و فانتزی بودن در برخورد و مقصد را می‌‌بینند و درست به همین خاطر است که معترضان ماده خامی هستند برای پروژه‌های بزرگ سیاسی که مصداق فعلی آن برای ما تجزیه ایران و نابودی ایرانی قوی است که 43 سال پیش نخستین قدم خود را برای احیای شکوه گذشته و ساخت آینده روشن برداشت. 

کور بودن حرکات و فقدان اندیشه درباره اولیه‌ترین مسائل یک حرکت سیاسی و از جمله مقصد آن، نشانگر فانتزی بودن این حرکت است. تحلیل‌های رومانتیک روشنفکران و تلاش مضحک ایشان برای منضم کردن خود و ایدئولوژی‌های مورد علاقه ایشان به این حرکات، علامت مهم دیگری برای این فانتزی خطرناک است. فقدان هر‌نوع تعقل و استدلال برای تمییز دادن روایت‌ها و همه‌چیز از قبل معلوم بودن حسب پروژه طراحی شده، از تبعات این فانتزی خطیر است. 

اما اینکه چرا چپ‌های قدیمی‌تر در فهم این معما ناتوان مانده‌اند، دقیقا به همین عقب‌ماندگی تئوریک آنها برمی‌گردد. فهم نئولیبرالیسم و ردیابی آن در سیاست و اقتصاد جهانی کار مهم و سرنوشت‌سازی است. اما این فهم زمانی اساسی و زایا است که یکی از مهم‌ترین مقومات تاریخی نئولیبرالیسم یعنی رسانه‌ای شدن عالم و آدم هم فهم گردد که متاسفانه فهم نمی‌گردد. به همین خاطر از همان کسی که انتظار دارید بهترین کمک را برای تفسیر شرایط موجود داشته باشد، کمترین کمک را می‌بینید. 

 

اگر بخواهیم از طریق یک شعار پدیدار‌شناسی وضعیت کنیم شاخص‌ترین شعار وقایع اخیر شعار زن زندگی آزادی بوده و چنین برداشتی می‌شود که مثل اینکه بخشی از معترضان قائل به این هستند جمهوری اسلامی در مقابل زندگی عادی و روزمره‌شان ایستادند. این موضع را چگونه می‌توان تحلیل کرد؟ خود جمهوری اسلامی چه نقشی در این وضعیت داشته است و چه اندازه نگاه به غرب و سبک زندگی غربی یا آن تصویری که از غرب در داخل کشور منعکس شده، تاثیر در این برداشت داشته است؟

از مهم‌ترین مقومات فرهنگ ایرانی، این است که همواره دینی بوده و هست و اگر کسی قصد تفکیک دین را از این فرهنگ داشته باشد، خودبه‌خود از محوریت ایران جدا می‌شود. شاید غلبه فضای اسلام‌ستیزی در برخی از این معترضان این وهم را ایجاد کرده باشد که ‌گذاری از اسلام‌گرایی به ایران‌گرایی رخ می‌دهد. من در عین اینکه به دلایل تاریخی، ضعیف شدن باورهای دینی را انکار نمی‌کنم، اما تاکید می‌کنم که فرهنگ ایرانی در ذات خود متوجه اسلام است و پیش از اسلام هم نیز در ذات خود متوجه روایت حاکم دینی بود و هیچ‌گاه هم سیاست را از این تدین جدا نکرده است

 

ما به‌دلیل عدم‌توسعه‌یافتگی که خدمت‌تان عرض کردم خیلی موفق نشدیم که مردم را به‌ویژه بعد از جنگ همراه کنیم. شاید تا زمانی که جنگ در داخل کشور برقرار بود مردم انتظار زیادی از حکومت نداشتند. بعد از دوره پایان جنگ و آمدن روسای‌جمهور و روی کار آمدن وعده‌های مختلف و رنگارنگ، مردم _یعنی عامه مردم رنج کشیده_ احساس کردند هر چیزی مهم است جز خواسته‌های آنها و وضعیتی که آنها در آن درحال دست‌و‌پا زدن هستند. وقتی ما با استفاده از مراجع عمومی و مورد اعتماد مردم، وضع بحرانی را کنترل می‌کردیم، نهایتا مردم به آن مراجع اجتماعی هم بی‌اعتماد شدند. 

قطعا بخشی از این وضعیت بد ما و تصورات موجود در‌این‌باره، برساخته رسانه‌های مختلف ازجمله رسانه‌های پنهان در شبکه‌های اجتماعی است، اما به‌هر‌حال این واقعیتی است که مردم ناراضی هستند. دست بر قضا نفس نارضایتی مردم را به‌صورتی نمی‌بینم که دارویی برای آن وجود داشته باشد. مردم همیشه از حکومت‌ها ناراضی هستند و امروز هم همه مردم جهان از حکومت‌هایشان ناراضی هستند. 

باید این پدیده را درک کنیم که این ماجرا یک شوخی نیست، اینکه آیا این وضعیت ارتباطی با خود وضع سیاست و تنزل سیاست در غرب ندارد؟ اینکه مردم معارض و مقابل هستند و همیشه با دولت‌ها و حکومت‌ها مقابل هستند، آیا این نشان‌دهنده وضعیت خاص در سیاست جهانی نیست؟ که ما را هم به شکل خود متاثر کرده است؟ بنابراین هر دو مساله همزمان در یکدیگر موثر هستند: غرب به رهبری آمریکا فضا را برای ما فضای تنگی قرار داده است. سیاست به این شکل شده که اولا در ساحت میدان شدیدترین فشارها و کارشکنی‌ها برای ما رخ می‌دهد و ثانیا هم فشارها و کارشکنی‌هایی که آنها انجام دادند به‌عنوان عملکرد رسمی سیاست خود ما معرفی می‌شود. البته و برای بار چندم من تاکید می‌کنم منظور بنده این نیست که مسئولان ما عملکرد خوبی داشتند و مردم تحت‌تاثیر رسانه‌ها این‌گونه اشتباه فکر می‌کنند. من بارها در مصاحبه‌ها عرض کردم و در‌حال‌حاضر هم تاکید می‌کنم مسئولان به‌هیچ‌وجه عملکرد خوبی نداشتند. مسئولانی بودند که عملکردهای درخشانی داشتند، اما ما نتوانستیم بدنه مسئولان جمهوری اسلامی را به نقطه‌ای برسانیم که در استانداردهایی فعالیت کنند. 

 

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha