ساختار اقتصاد و جامعه دانش مناسب در ایران در گفتار کمال اطهاری/ بخش اول؛
در تمام دنیا (چه چپ‌ها و چه راست‌ها) دارای سیاست اجتماعی هستند، هرچند که در تئوری و عمل باهم اختلاف‌نظر داشته باشند، اما فاقد سیاست اجتماعی نیستند. درصورتی‌که در کشور ما این‌طور نیست. اساس تحقق سرمایه و ارزش اضافی این است که کالای تولیدشده را بتوان بفروش رساند تا ارزش اضافی کسب شود. سیاست اجتماعی نه تنها نقش کرامت انسانی را دنبال می‌کند، بلکه در رشد پایدار اقتصادی هم نقش قابل‌توجهی دارد.

گروه راهبرد «سدید»؛ کمال اطهاری، اقتصاددان و پژوهشگر عرصه اقتصاد و توسعه است که تالیفات فراوانی در این زمینه دارد. اطهاری را بیشتر از هر چیز با بحث پیرامون مسئله زمین، شهر و مسکن می‌شناسند، اما او مترجم و نویسنده‌ای دقیق است که به‌خوبی با ادبیات بحث در فضای اندیشه سیاسی و اجتماعی آشناست. اطهاری در این گفتار از سیاست اجتماعیِ مناسب ایران و ساختار و نقش جامعه دانش در ساختن آینده اقتصادی و اجتماعی ایران می‌گوید.

 

سیاستِ اجتماعیِ مناسب کشور ما کدام است؟

برای تدوین یک الگوی توسعه، می‌بایست به شش نهاد اصلی بپردازیم. یکی از این شش نهاد اصلی، بحث چیستی «رابطه با اقتصاد جهانی» و چگونگی رویارویی با اقتصاد جهانی است؛ با در نظر داشتن اینکه دیگر چیزی با عنوان اردوگاه سوسیالیسم به معنای واقعی وجود ندارد، ولی اشکال مختلف اقتصادی-اجتماعی در جهان وجود دارد. شکل بندی اقتصادی-اجتماعی آمریکا بسیار متفاوت با آلمان و اسکاندیناوی و بطور عموم، کشور‌های دارای بازار اجتماعی شده، یا ژاپن، کره جنوبی، چین و... است. سوال این است که ما باید چه روابطی را با این کشور‌ها برقرار کنیم؟ میزان رقابتی بودن بازار ما باید چه مقدار باشد؟ نقش چرخه پول (مقولات پولی و ارزی و نقش بورس) در آن، چه خواهد بود؟ مثلا نزدیک ۵۰٪ بازار سهام جهان در آمریکاست. هر چند سایر بازار‌های جهان نیز خود را نشان دادند، ولی هنوز هیچکدام به پای آمریکا نرسیدند. نحوه تامین مالی جهت توسعه در کشور‌های مختلف، متفاوت است که این همان موضوع چرخه پولی است. یا رقابت میان چین، کره جنوبی و ژاپن از نوع "رقابت ناقص" است و سود آن تقسیم نمی‌شود. در صورتیکه در آمریکا، رقابت از نوع کامل است. بسیاری از کشور‌های اروپایی یک شرکت نفت دارند، در صورتیکه در آمریکا ما با تنوع مالکیت شرکت‌های نفتی روبرو هستیم. با این تفاسیر می‌بینیم که انواع رقابت‌ها در اقتصاد برقرار است؛ اما ما باید چه نوع رقابتی را با توجه به روابط درونی و همچنین الگو‌های پیشنهادی برای خودمان برگزینیم؟ حتی اگر ما شیوه خاصی را بعنوان الگو مورد پذیرش قرار دادیم، راهبرد‌های دست یابی به آن الگو چیست؟

سیاست اجتماعی نه تنها نقش کرامت انسانی را دنبال می‌کند، بلکه در رشد پایدار اقتصادی هم نقش قابل توجهی دارد. اگر بنگاه‌های سرمایه داری نتوانند هماهنگی‌های لازم را ایجاد کنند یا مکمل‌های نهادی وجود نداشته باشد، یک شکست در بازار و دولت بوجود خواهد آمد. شیوه‌های هماهنگی میان طبقات، اقشار و بنگاه‌های مختلف باید چگونه صورت گیرد؟ این همان چیزی است که سیاست اجتماعی از طریق یک الگوی توسعه کارآمد و قانون مناسب باید در جامعه پیاده کند

موضوع دیگر بحث «سیاست اجتماعی» است. اساس رابطه جامعه با دولت، چه از لحاظ طبقاتی و چه از لحاظ جغرافیایی، سیاست اجتماعی است. به عبارت بهتر، چگونه باید عدالت طبقاتی و عدالت جغرافیایی را ساماندهی کنیم؟ این مساله در کشور‌های مختلف، به شیوه‌های متفاوت پاسخ داده شده است. حداقل چهار نوع سیاست اجتماعی در جهان وجود دارد. ما کدامیک از این سیاست‌های اجتماعی را مناسب‌تر برای کشورمان می‌دانیم؟ که اتفاقا این سوال حلقه مفقوده‌ای در مباحث اقتصادی ما بوده است. بار‌ها گفته شده که رادیکالیسم ما به مزد حداقلی می‌پردازد. ولی من معتقدم که اساس برابری با سیاست اجتماعی است نه با مزد حداقل! وقتی «ضریب جینی» در سیاست‌های بنگاهی مورد توجه قرار می‌گیرد، سیاست اجتماعی در توزیع و باز توزیع خود را نشان می‌دهد. یعنی بازار کار در توزیع چقدر باید متنوع باشد؟ چگونه ساماندهی شود؟ چگونه مهارت آموزی شود؟ این‌ها همه بحث‌های مرتبط به سیاست‌های توزیعی است که به اشکال متفاوتی دیده می‌شود. بطور مثال آمریکا بازار کار منعطف دارد. در صورتیکه اروپا بازار کارش توسط شرکت‌ها در یک همگرایی ویژه ساماندهی می‌شود. لذا، چون بازار کار آمریکا منعطف است، امکان و تمایل مهاجرت به آنجا نیز بالاست. در صورتیکه بازار‌های اروپا بسیار همگرا و ساماندهی شده به سوی نیروی کار خودش معطوف است. ولی این مساله اصلا جزء گفتمان ما (نه راست و نه چپ) نیست. در تمام دنیا (چه چپ‌ها و چه راست ها) دارای سیاست اجتماعی هستند، هر چند که در تئوری و عمل باهم اختلاف نظر داشته باشند، اما فاقد سیاست اجتماعی نیستند. در صورتیکه در کشور ما اینطور نیست. اساس تحقق سرمایه و ارزش اضافی این است که کالای تولید شده را بتوان بفروش رساند تا ارزش اضافی کسب شود. سیاست اجتماعی نه تنها نقش کرامت انسانی را دنبال می‌کند، بلکه در رشد پایدار اقتصادی هم نقش قابل توجهی دارد. اگر بنگاه‌های سرمایه داری نتوانند هماهنگی‌های لازم را ایجاد کنند یا مکمل‌های نهادی وجود نداشته باشد، یک شکست در بازار و دولت بوجود خواهد آمد. شیوه‌های هماهنگی میان طبقات، اقشار و بنگاه‌های مختلف باید چگونه صورت گیرد؟ این همان چیزی است که سیاست اجتماعی از طریق یک الگوی توسعه کارآمد و قانون مناسب باید در جامعه پیاده کند؛ لذا موضوع هماهنگی ساختاری در ایران و الگوی مناسب، بسیار حیاتی شده است که تابحال در ایران مورد بحث قرار نگرفته است. مجموعه این بحث‌ها تا اینجا، در واقع همان الگوی مناسبی است که ما به دنبال آن هستیم. به این ترتیب ما می‌خواهیم وارد یک بحث نوینی شویم که بدون وجود آن هیچگونه تغییری در جامعه ما رخ نمی‌دهد.

امروز دانش، ثروت آفرین اصلی است

جامعه دانش بنیان، جامعه‌ای است که در آن دانایی، توانایی فردی و اجتماعی و هوشمندی به بار می‌آورد. دانش از لحاظ فردی متضمن درآمد شغلی و کسب جایگاه مناسب در جامعه و به لحاظ اجتماعی سبب افزایش مشارکت و تعیین سرنوشت جمعی انسان‌ها می‌شود

اقتصاد دانش در چارچوب اقتصاد توسعه، اقتصادی است که در آن دانش، آفریدن و توسعه و خلاقیت و نوآوری در دانش، موتور محرک توسعه باشد. شیوه‌های پیشین اقتصادی، اقتصاد متکی بر منابع بود. بطور مثال ایران که متکی بر نفت است، یا متکی بر نیروی کار یدی یا زمین کشاورزی بوده است. یا اینکه اقتصاد متکی بر سرمایه (سرمایه داری) بوده که موجب رشد صنایع بزرگ و مجتمع‌های کلان صنعتی شد. ولی امروزه دانش، ثروت آفرین اصلی است. البته در دهه ۱۹۷۰ چین و شوروی سابق دانش را بعنوان یکی از نیرو‌های مولد معرفی کرده بودند. ولی شوروی نتوانست این ساماندهی را در اقتصاد خود بواسطه دانش بوجود آورد. در صورتیکه بالعکس چینی‌ها موفق شدند تا دانش را بعنوان نیروی مولد در اقتصادشان ساماندهی نمایند و به همین خاطر توانستند از فروپاشی شان جلوگیری کنند.

جامعه دانش بنیان، جامعه‌ای است که در آن دانایی، توانایی فردی و اجتماعی و هوشمندی به بار می‌آورد. دانش از لحاظ فردی متضمن درآمد شغلی و کسب جایگاه مناسب در جامعه و به لحاظ اجتماعی سبب افزایش مشارکت و تعیین سرنوشت جمعی انسان‌ها می‌شود. تلفیق اقتصاد و جامعه دانش بنیان، مبنای اصلی توسعه است. از لحاظ استراتژیکی و راهبردی بسیار مهم است که ما بفهمیم این مبنای اصلی چگونه بوجود آمده و دانش پیشران توسعه می‌شود؟ در واقع ما بر اساس همین مبنا می‌توانیم الگوی توسعه مناسب خویش را تعریف نماییم. در اینجا سعی می‌کنیم تا بحث مان را با اقتصاد سیاسی مارکسی پیوند بدهیم. چون تنها اقتصاد سیاسی مارکسی است که می‌تواند توضیح بدهد که چگونه دانش در فرآیند سرمایه داری، پیشران توسعه شده است؟! در واقع ما می‌خواهیم از لحاظ تاریخی دوران‌های درون سرمایه داری را بررسی کنیم که این کار از غلطیدن ما به راست و مکتب‌های راست جلوگیری می‌کند. همچنین به ما اجازه نمی‌دهد که نئولیبرالیسم را به عنوان تاج سر خودمان قرار دهیم؛ مثل راست جدید مبتذل در ایران یا حتی دولت‌هایی که همین مسیر را بصورت نئوفئودالش می‌پیمایند و علت مبتذل دانستن نئوفئودالیزم جدید این است که به جای سرمایه داری، نئوفئوالیزم را توسعه می‌دهد؛ یا از ناحیه چپ که می‌گویند اقتصاد دانش توطئه‌ای بوده که کارخانه‌های بزرگ را بشکنند تا طبقه کارگر نتواتد متحد شود؛ که این حرکت هم مبتذل و ارتجاعی است.

مارکس معتقد است قانون اول سرمایه داری، انقلاب پیاپی در تولید است. این انقلاب پیاپی در تولید، سازمان و مناسبات تولید را عوض می‌کند که سبب تغییر مناسبات اجتماعی نیز خواهد شد. وقتی ما با سرمایه داری مواجهیم، باید این واقعیات را بپذیریم و واکنش ارتجاعی نشان دادن در مقابل آن نمی‌تواند مشکل را حل کند. از طرفی مارکس معتقد است که اعتراض کارگران از بیکار شدن بعد از رشد صنعت ماشین بخار، یک واکنش ارتجاعی است

مارکس معتقد است قانون اول سرمایه داری، انقلاب پیاپی در تولید است. این انقلاب پیاپی در تولید، سازمان و مناسبات تولید را عوض می‌کند که سبب تغییر مناسبات اجتماعی نیز خواهد شد. وقتی ما با سرمایه داری مواجهیم، باید این واقعیات را بپذیریم و واکنش ارتجاعی نشان دادن در مقابل آن نمی‌تواند مشکل را حل کند. از طرفی مارکس معتقد است که اعتراض کارگران از بیکار شدن بعد از رشد صنعت ماشین بخار، یک واکنش ارتجاعی است. بخاطر اینکه ماشین بخار خودش یک انقلاب است و شما نمی‌توانی جلوی آنرا بگیری و دوباره به عقب بازگردی. با اقتصاد دانش بنیان هم همین گونه باید برخورد کرد. دوره‌های مختلف سرمایه داری پیاپی آمده اند. مثلا از تولیدات محدود در کارگاه‌های کوچک با نیروی کار انسانی (کار یدی) شروع شده تا بعد‌ها در ابتدای قرن بیستم که تبدیل به تولید انبوه در مجتمع‌های صنعتی بزرگ با انقلاب دوم صنعتی شد. این تولید انبوه در غیاب یک سیاست اجتماعی فراگیر یا مصرف انبوه، سبب شد که کارگر‌های کشور‌های پیشرفته صنعتی نتوانند کالا‌هایی که بصورت انبوه تولید کرده‌اند، را مصرف کنند. همین رویه در نهایت موجب بروز بحران‌های دهه ۱۹۳۰ شد. در اینجاست که "کنز" یک "شیوه انتظام" جدید را معرفی می‌کند. وی عبارت "شیوه انتظام" را از نظریه "Regulation Theory" که مبتنی بر هسته اصلی نظریه مارکس است، گرفته. نظریه‌ای که اساسش مبتنی بر این است؛ "چرا سرمایه داری می‌تواند بعد از هر بحران به بقای خودش ادامه دهد؟ . این یک «Mode of Regulation» است که سوار بر «رژیم انباشت جدید» (New Accumulation Regime) می‌شود. این رژیم انباشت جدیدی که در سرمایه داری بوجود آمده، بعد از انقلاب صنعتی سبب تولید انبوه شده که به آن "Fordism" می‌گویند. این اصطلاح از کمپانی «فورد» گرفته شده است که سرعت تحول آن در نتیجه انقلاب صنعتی چند برابر شده بود. در شیوه مدیریتی فوردیسم، سرعت، کیفیت و میزان تولید کارخانه‌های صنعتی به سرعت افزایش یافت و تنوع محصولات صنعتی نیز روز به روز افزوده شد. با گرم شدن به اصطلاح فوردیسم بسیاری از تکنولوژی‌ها و ماشین آلاتی مانند صنایع شیمیایی، موتور‌های درون سوز، تراکتور، هواپیما و ... در اوایل قرن بیستم اختراع شد. نفت جایگزین زغال سنگ شد. این در واقع تحولاتی است که مربوط به انقلاب صنعتی دوم می‌شود. تحولاتی که امکانات زیادی را در اختیار سرمایه داری قرار داد. این رژیم انباشت جدیدی است، چون تولید انبوه شده و سرمایه داری علاوه بر گسترش، عمق نیز پیدا کرده است. این حرکت باعث بوجود آمدن "مازاد تولید" شد. چون سرمایه تولید شده (کالاها) نمی‌توانست به فروش رسیده و علاوه بر تبدیل شدن به پول، ارزش اضافی نیز به همراه داشته باشد. در نهایت چرخه "پول-کالا-پول" مارکسی متوقف می‌شود. در اینجاست که "کینز"، "شیوه انتظام جدید" را مطرح می‌کند. در قالب این نظریه، "روابط و مناسبات اجتماعی" باید تغییر کند؛ لذا علاوه بر اینکه مناسبات تولید تغییر می‌کند، مناسبات اجتماعی جدیدی نیز باید تعریف شود. در نهایت امر، شیوه انتظام جدید، سبب تشکیل "دولت رفاه" در کشور‌های توسعه یافته می‌شود.

/انتهای پیام/