گزارشی در باب نقد وضع جامعه‌شناسی ایران؛
جامعه‌شناسی ایران عمدتا بی‌هویت است؛ فرهنگ و جامعه را نسنجیده و متعصبانه موردحمله قرار می‌دهد و تحقیر می‌کند و فاقد آگاهی تاریخی-سرزمینی است. در جامعه‌شناسی ایران مدرنیته نیز بد فهمیده شده و خود جامعه‌شناسی به یک ایدئولوژی بی‌ریشه مبدل گشته است که می‌خواهد جامعه ایرانی را با نگاهی زمینه‌زدوده آسیب‌شناسی کند، حال‌آن‌که خودش نیاز به آسیب‌شناسی بنیادین دارد.

به گزارش «سدید»؛ جامعه‌شناسی ایران عمدتا بی‌هویت است؛ فرهنگ و جامعه را نسنجیده و متعصبانه موردحمله قرار می‌دهد و تحقیر می‌کند و فاقد آگاهی تاریخی-سرزمینی است. در جامعه‌شناسی ایران مدرنیته نیز بد فهمیده شده و خود جامعه‌شناسی به یک ایدئولوژی بی‌ریشه مبدل گشته است که می‌خواهد جامعه ایرانی را با نگاهی زمینه‌زدوده آسیب‌شناسی کند، حال‌آن‌که خودش نیاز به آسیب‌شناسی بنیادین دارد. جای تعجب نیست که با وجود این همه گسترش کمی (در گروه‌های دانشگاهی، اعضای هیات علمی، دانشجویان، دانش‌آموختگان و کتاب‌ها و مقالات منتشرشده) در فضای آکادمیک، جامعه‌شناسی در برقراری ارتباط حقیقی با جامعه ایرانی ناکام است و زایش چندانی برای جامعه ایرانی ندارد و همچون بخشی از ساختار بروکراتیک جامعه نابسامان ایران نقشی فرمالیته و دکوری بازی می‌کند. البته، علی‌رغم جامعه‌پذیری معیوب دانشگاهی در ایران، نمی‌توان و نباید از تلاش و جدیت آنهایی که در این میدان پرچالش و معیوب دانشگاهی فعالیت علمی درست و ارزشمند دارند چشم پوشید و دقیقا با‌وجود آنها است که همچنان می‌توان به بهبود و بالندگی علم اجتماعی در ایران امید بست. اما مساله این است که جامعه‌شناسی ایران همچنان عمیقا مقلد است و بنیادی زمینه‌مند ندارد. از این‌رو، علی‌رغم نظرات و تحلیل‌های اجتماعی فراوان و عامه‌پسندی که از سوی جامعه‌شناسان در فضای عمومی مطرح می‌گردد و علی‌رغم پرکاری کنشگران جامعه‌شناسی و پرطمطراقی فضای دانشگاهی آن، جامعه‌شناسی در نهایت بی‌فایده و بیگانه با جامعه به نظر می‌رسد و در آن جامعه‌شناس-سلبریتی‌ها و جامعه‌شناس-کارمندها طلایه‌داران میدان هستند و بلاهت و نادانی سیستماتیک روبه‌رشد است.

به‌علاوه، جامعه‌شناسی مقلد، که در بند پیش‌داوری‌های غیرواقع‌بینانه است، به‌واسطه زمینه ابتذال دانشگاهی و رسانه‌ای بیش‌ازپیش از خود و جامعه بیگانه شده است. یکی از نمودهای ابتذال در فضای جامعه‌شناسی، کمبود اندیشه و اندیشیدن است. امروزه آنچه در فضای دانشگاهی دانش و علم نامیده می‌شود را با معیار جایگاه و رتبه دانشگاهی و کمیت رزومه کنشگران دانشگاهی می‌سنجند و نه با میزان و کیفیت اندیشه‌ورزی آنها. طبیعتا فقدان اندیشه‌ورزی نیز عدم مسئولیت‌پذیری فکری در میدان آکادمیک را در پی خواهد داشت؛ یک فرد جامعه‌شناس دانشگاهی که نمی‌اندیشد، لاجرم مسئولیتی نیز در قبال حرفه علمی خود در دانشگاه احساس نمی‌کند و نسبت به دانش و گسترش آن بی‌اعتنا است، که نتیجه آن ابتذال جامعه‌شناسی و تقلیدگری است. از سوی دیگر، گسترش شبکه‌های اجتماعی و امکانی که این رسانه‌ها برای اظهار نظر آزادانه و وسیع عموم مردم فراهم کرده‌اند منجر به شکل گرفتن فضایی شده است که در آن شاهد عصر وراجی مدرن/پسامدرن هستیم. در گذشته هر‌کسی که اندیشه‌ای و یا حرفی برای گفتن داشت سخنی می‌گفت و تعداد وراج‌ها و یاوه‌گویان کم بود. در واقع، وراج‌ها مجالی برای وراجی و یاوه‌گویی در سطحی وسیع نمی‌یافتند. ولی امروزه فضا کاملا برای ابراز هر حرف سخیف و کم‌مایه‌ای فراهم است. در چنین فضایی، جامعه‌شناسان در خطر فروغلتیدن در ابتذال و تقلید رسانه‌ای قرار گرفته‌اند و کنشگری فکری جامعه‌شناسان تا حد زیادی مبتذل و مقلد شده است.

حال چه باید کرد؟ به نظرم جامعه‌شناسی باید به جامعه برگردد؛ یعنی با رویکردی واقع‌بینانه، عینی و روش‌مند به مطالعه و بررسی زمینه‌مند جامعه بپردازد. البته جامعه‌شناسی ایران تاکنون در این زمینه بی‌حرکت نبوده است و می‌توان اندک پژوهش‌های زمینه‌مندی را مشاهده کرد که انجام شده‌اند، اما در زمینه فکری جامعه‌شناسی ما عمدتا زمینه‌مند نبوده است. از این‌رو، من جامعه‌شناسی ایران را سرگردان در بحران می‌دانم. زیرا انباشت مسائل فراوان و نارضایتی‌های عمیق و مداوم اقشار گوناگون اجتماعی در جامعه خود جامعه‌شناسی مقلد را در وضعیتی ناپایدار قرار داده است. درواقع، جامعه‌شناسی مقلد از آنجایی‌که زمینه‌مند نیست و بنیاد قوی‌ای ندارد، در بحران‌های اجتماعی دچار استیصال می‌شود و غرق در احساسات می‌گردد. از این‌رو، در وضعیت‌های بحرانی جامعه، اغلب جامعه‌شناسان یا رسما سکوت پیشه می‌کنند و یا تحت‌تاثیر فضای عمومی واکنش‌هایی عمدتا عاطفی نشان می‌دهند و گروه‌های جامعه‌شناسی در دانشگاه‌ها نیز که عملا در وظایف بروکراتیک‌شان غرقند. 

حال با وجود وضعیتی که امروزه بر کشورمان حاکم است، قاعدتا انتظار می‌رود جامعه‌شناسان بیش‌ازپیش وارد میدان شوند و شرایط و بستر اجتماعی موجود را به‌دقت و به‌صورت زمینه‌مند مشاهده و بررسی کنند. اما چرا این‌گونه نیست و چرا جامعه‌شناسی ایرانی خودش در این هنگامه‌ها دچار درماندگی و ابتذال رسانه‌ای می‌شود؟ دلیل اصلی‌اش همان است که اشاره کردم؛ جامعه‌شناسی ایران هنوز هویت ندارد و زمینه‌مند نیست، هنوز جزئی‌نگر است و مسائل اجتماعی را پاره‌پاره می‌بیند. اکثر جامعه‌شناسان ایرانی کارشان از بررسی ارتباط چند متغیر فراتر نمی‌رود، بیشترشان هیچ درک و آگاهی‌ای از تاریخ ایران، از روابط و مناسبات بین‌المللی و از کلیتی به نام جامعه و پیچیدگی‌های آن ندارند. به همین دلیل است که جامعه‌شناسی ایران در مواقع بحرانی از خود جامعه عقب‌تر می‌ماند و گاه حتی سرگردان‌تر از پیش می‌گردد. البته نمی‌توان منکر تلاش‌های ارزشمند جامعه‌شناسانی شد که از پیش نسبت به بحران‌های اجتماعی هشدار می‌دادند که متاسفانه همان‌ها نیز از سوی نهادهای قدرت شنیده نشدند. اما جامعه‌شناسی ایران در کلیت خود هنوز به‌صورت بنیادین شکل نگرفته است. پس ما به‌عنوان جامعه‌شناس ابتدا ضروری است خود جامعه‌شناسی ایران را کالبدشکافی و نقد کنیم و از آن اسطوره‌زدایی و ایدئولوژی‌زدایی کنیم تا شاید در آینده جامعه‌شناسی ایرانی بتواند دارای هویتی قابل‌توجه بشود.

اما از حیث فکری و نظری می‌توان سه رویکرد کلی -سه تیپ ایده‌آل در مفهوم وبری آن- در جامعه‌شناسی ایران تشخیص داد؛ غرب‌گرایی، چپ‌گرایی و اسلام‌گرایی. به نظرم هیچ‌یک از آنها در جامعه‌شناسی آنچنان که لازم است زمینه‌مند نیستند و هر‌سه به نوعی ایدئولوژیکند. غرب‌گرایی رویکرد غالب کنونی در جامعه‌شناسی ایران است، اما به‌شدت مقلد، سطحی‌نگر و عامه‌پسند است. چپ‌گرایی دارای یک سنت روشنفکری قوی در ایران است، اما جایگاه قدرتمندی در جامعه ندارد و با فرهنگ قدیم و جدید ایران بیگانه است. اسلام‌گرایی رویکردی است که از سوی حاکمیت پشتیبانی می‌شود، اما بی‌ثمر است و از نظر علمی ابتر و پارادوکسیکال است.

رویکرد غرب‌گرا در جامعه‌شناسی ایران می‌خواهد جامعه را از بیرون و عمدتا با نگاهی غربی ببیند، در‌حالی‌که حتی غرب و تغییرات آن را هم به درستی نمی‌شناسد و در نتیجه مجبور است مقلد باشد. این رویکرد به جامعه‌شناسی را می‌توان عمدتا ریشه‌گرفته از ارزش‌های طبقه متوسط جامعه ایران، و نه از کلیت جامعه ایرانی دانست که از قضا همچون همین طبقه نیز عمل می‌کند و دنباله‌رو آن است و آن را نمایندگی و بازنمایی می‌کند. طبیعتا از چنین جامعه‌شناسی‌ای نمی‌توان خیلی انتظار داشت که کاملا زمینه‌مند باشد، نه در نظر و نه در عمل. شاید به همین دلیل است که تحلیل‌های جامعه‌شناسانی که این رویکرد را اتخاذ می‌کنند، با وجود این‌که تا حدی درستند و نشان‌دهنده خواست بخش زیادی از مردم جامعه‌اند، بی‌نتیجه و تکراری به نظر می‌رسند و با وجود نزدیکی کم‌وبیش این جامعه‌شناسان به نهادهای قدرت و ثروت، همواره با حاکمیت در ستیزی متناقض و مبهمند. می‌توان این رویکرد را نوعی جامعه‌شناسی اصلاح‌طلبانه (البته اصلاح‌طلبی به معنای یک گرایش سیاسی و نه اصلاح‌طلبی به معنای مفهومی که هر جامعه‌شناسی می‌تواند داشته باشد) نامید که از قضا مانند سیاست اصلاح‌طلبانه در نسبت با جامعه دچار چالش جدی شده است. جامعه‌شناسانی با این نوع رویکرد عموما بر طبقه متوسط تاکید دارند و معتقدند که این طبقه متوسط است که می‌بایست معیار قرار گرفته و تقویت شود. حتی نگاه توسعه‌ای در این نوع جامعه‌شناسی نیز غرب‌گرا و معطوف به بالندگی و رشد طبقات متوسط جامعه است. می‌توان گفت آنها بحران‌های اصلی جامعه را نیز با محوریت رویکرد غربی و توجه به توسعه اقتصادی و سیاسی طبقات متوسط تبیین می‌کنند. آنها خود را مدافع طبقه متوسط می‌دانند غافل از اینکه رویکرد آنها و همچنین سیاست‌گذاری‌های سیاستمداران اصلاح‌طلب نه‌تنها طبقات و اقشار متوسط جامعه را توانمند نکرده بلکه آنان را از نظر اقتصادی ضعیف‌تر و از نظر سیاسی سرگردان‌تر نموده است. در این رویکرد اگرچه الگوی توسعه غربی است، اما کارآمدی توسعه غربی را هم ندارد. در واقع، توسعه غربی در خود غرب اگرچه معایب بسیاری داشته اما حداقل مولد بوده است، درحالی‌که توسعه غرب‌گرا در ایران نه‌تنها به‌طور شایسته‌ای مولد و سازنده نبوده است، بلکه غارت‌گر نیز بوده است؛ طبقات متوسط جامعه فقیرتر شدند، فرودستان جامعه زیر‌بار فشار‌های اقتصادی له گشتند، از بسیاری از مردم سلب‌ مالکیت‌ شد، نابرابری‌های اجتماعی افزایش یافت، نارضایتی گسترش یافت و توسعه اصلاح‌طلبانه نیز محقق نشد. در اینجا ما شاهد تناقضی در نیت و عمل هستیم که از قضا همین تناقض جامعه‌ را آشفته‌تر کرده است. پیامد اجتماعی چنین رویکردی را می‌توان‌ در روی‌گردانی بخش عظیمی از طبقات متوسط جامعه از اصلاح‌طلبان در سال‌های اخیر مشاهده کرد. خطای بنیادین این جامعه‌شناسان این است که همچنان می‌خواهند مسائل را با نگاهی جزئی ببینند و راه‌حل‌های آنها نیز نه بر اساس منطق درونی دولت-ملت (با دیدن تمام جوانب سیاسی، اقتصادی و فرهنگی داخلی و خارجی) بلکه بر اساس فضای کلی حاکم بر طبقات متوسط، و بر اساس درست‌پنداشتن الگوی غربی در سیاست و جامعه است. در نتیجه، این رویکرد جامعه‌شناسی با نوعی بن‌بست مواجه شده که باید از آن عبور کرد و وقت آن رسیده که خود را مورد بازبینی اساسی قرار دهد.

رویکرد چپ‌گرا در جامعه‌شناسی ایران عمدتا خارج از فضای دانشگاهی فعال است و واجد نوعی گرایش انتقادی احساسی و ژست روشنفکرمآبانه است. البته نوعی چپ‌گرایی دانشگاهی نیز در ایران موجود است که زیست و منش کنشگران آن محافظه‌کارانه است و تحلیل-سخنرانی‌های پرشور گاه‌به‌گاه آنها نیز اساسا نسبت اندکی با جامعه ایرانی دارد. باری، چپ‌ها احتمالا بیشتر از غرب‌گراها و اسلام‌گراها نسبت به جامعه ایرانی احساس بیگانگی می‌کنند. زیرا در کشورهایی مثل ایران که هم دین و دین‌داری در آن همواره عنصری اساسی در حیات اجتماعی و سیاسی جامعه بوده و هم هویت تاریخی و باستانی‌اش نزد اکثر ملت اهمیت بسیار داشته است، به نظر می‌رسد چپ‌بودن امری بیگانه با فضای هویتی جامعه است. اگرچه توجه رویکرد چپ‌گرا به مسائل بنیادین جامعه کنونی از جمله عدالت و فقر و مسائل جهانی نظام سرمایه‌داری واجد نوعی زمینه‌مندی است، اما مسئله این است که خود رویکرد چپ‌گرا زمینه‌مند نیست و به کلیت فرهنگی جامعه توجه ندارد. مثال آن، استفاده شدید آنها از مفهوم نولیبرالیسم است، که به نظرم استفاده‌اش در فهم و بررسی جامعه ایرانی ناکافی و حتی گمراه‌کننده است.

رویکرد اسلام‌گرا در جامعه‌شناسی ایران که اغلب به‌اشتباه با جامعه‌شناسی بومی یکسان انگاشته می‌شود، ظاهرا تلاشی مذبوحانه برای بومی‌کردن علم اجتماعی است، حال‌آن‌که با ماهیت کار علمی در تناقض است. ما می‌توانیم از جامعه‌شناسان مسلمان، جامعه‌شناسی در جهان اسلام، تفکر اجتماعی در اندیشه اسلامی، مسائل اجتماعی جوامع مسلمان نام ببریم، اما مطرح کردن جامعه‌شناسی اسلامی نوعی تشدید ایدئولوژیک علم است. رویکرد جامعه‌شناسی اسلامی که به اصول‌گرایی سیاسی نزدیک است، مبتنی‌بر مجموعه‌ای از گزاره‌های مذهبی-سیاسی است که قرار است علم اجتماعی را بر پایه آنها بنا کند. اما چنین نگاهی به علم در نهایت علمی عینی و زمینه‌مند ارائه نمی‌کند و با جامعه ارتباطی نمی‌یابد. افزون بر این، جامعه‌شناسی اسلامی، جامعه‌شناسی بومی نیز نیست. زیرا جامعه‌شناسی بومی که واجد زمینه‌مندی است، می‌تواند علمی باشد و ایدئولوژیک نباشد. جامعه‌شناسی بومی به واقعیات عینی و متغیر جامعه توجه دارد. البته من ترجیح می‌دهم از مفهوم جامعه‌شناسی زمینه‌مند استفاده کنم که خود را صرفا به بوم و محل محدود نمی‌کند و در برابر ویژگی‌های جهان‌شمول علم اجتماعی گشوده است.

لازم است که جامعه‌شناسی ابتدا به زمینه واقعی جامعه و مسائل آن توجه داشته باشد و با فرهنگ و ارزش‌های جمعی و تاریخی جامعه دست به گریبان نشود و جامعه را با پیش‌فرض‌های مقلدانه‌اش تحقیر نکند. برای مثال می‌توان به فهرست طویلی از کتاب‌هایی که در عنوان‌شان از مفاهیمی همچون عقب‌ماندگی ایران استفاده شده است، اشاره کرد. پیش‌فرض این کتاب‌ها، عقب‌افتادگی از غرب و الگوی توسعه غربی است. اما چرا باید غرب آرمان ما باشد؟ ما نباید از علم غربی بت بسازیم، ما باید تقلیدگری از غرب را رها کنیم؛ نه برای اینکه غرب و علم غربی بد یا اشتباه است، بلکه به این دلیل که پیشینه و شرایط و زمینه اجتماعی و تاریخی و جغرافیایی و منطقه‌ای ما با آنها یکسان نیست، به این دلیل که ارزش‌ها، هنجارها، آرمان‌ها و مسائل ما متفاوت‌اند. ضروری است که این تفاوت‌ها را بپذیریم، به‌ویژه در علم اجتماعی که نسبی‌تر و پیچیده‌تر است. تقلیدگرایی ما را دچار نوعی بیگانگی و مسخ‌شدگی می‌کند که نتیجه‌اش سرگردانی جامعه‌شناسی و تبدیل شدن ما به مصرف‌کنندگان منفعل جامعه‌شناسی غربی و همچنین جامعه‌شناسی چپ است. اما این به معنای نفی و طرد جامعه‌شناسی غربی نیست؛ زیرا جامعه‌شناسی علم است و خیلی از مولفه‌ها و مبانی آن می‌توانند در جوامع گوناگون مشترک باشند و به همین دلیل باید نسبت به جامعه‌شناسی غربی نیز ذهنی باز داشته باشیم و از آن با توجه به زمینه اجتماعی خودمان بهره بگیریم. اساسا جامعه‌شناسی زمینه‌مند در غرب به مناسب‌ترین شکلش وجود داشته است، چنان‌که جامعه‌شناسی فرانسوی و جامعه‌شناسی آلمانی و جامعه‌شناسی آمریکایی با هم متفاوتند چون واجد زمینه‌ها و بسترهای متفاوتی‌اند، اگرچه چون علمند اشتراکاتی نیز دارند.

پس جامعه‌شناسان باید به خود جامعه برگردند و مفاهیم اجتماعی را نیز به‌طور زمینه‌مند و نه ایدئولوژیک تعریف کنند. علم اجتماعی ابعاد جهان‌شمول دارد که باید در نظر داشت، در‌عین‌حال دارای ماهیتی نسبی، بومی و محلی هم هست که باید مبنای پژوهش قرار بگیرد تا بتواند با واقعیت جامعه ارتباط برقرار کند. در نتیجه، اگرچه ما نباید با علم و فضای علمی جهانی قطع رابطه کنیم، اما باید راه و روش زمینه‌مند خودمان را داشته باشیم. باید دنباله‌رو نباشیم وگرنه دچار توهم خواهیم شد و واقع‌بینی خود را از دست خواهیم داد. همچنین، دانش اجتماعی زمینه‌مند پذیرای تکثر و تنوع و تغییرات اجتماعی است و بیش از هرچیز به بررسی و مطالعه جامعه، چنانکه هست، توجه دارد. اینک شاید بتوان گفت که مانند یک قطب‌نما که با استفاده از میدان مغناطیسی زمین جهت‌های جغرافیایی را نشان می‌دهد، جامعه‌شناسی زمینه‌مند می‌تواند با استفاده از میدان اجتماعی جامعه جهت‌های اجتماعی را نشان بدهد.

منبع: روزنامه فرهیختگان

ارسال نظر
captcha