گفتگویی بادکتر سیدحمیدرضا محتشمی پیرامون سبک زندگی؛
تغییر و تحولات زندگی انسان‌ها در این سال‌ها منجر به زندگی کمال‌گرایانه شده است، یعنی کمال‌گرایی از نوع منفی که شاید ارتقایافته همان چیزی است که به آن چشم و هم‌چشمی یا تلاش برای زندگی بهتر می‌گفتند. بدون اغراق اکثر قریب به اتفاق افراد پیرامون ما کمال‌گرا هستند. ما به شدت میل داریم تصمیمات و انتخاب‌های‌مان در منتهاالیه وضعیت موجود باشد. گاهی وقت‌ها اصلاً چنین امکانی را نداریم، اما در عمق وجود آن را طلب می‌کنیم.

به گزارش «سدید»؛ سیدحمیدرضا محتشمی، روانشناس، سخنران انگیزشی، مشاور و مدرس رشد و توسعه فردی است. با او درباره تغییر اولویت‌های زندگی افراد صحبت کردیم. وی معتقد است زندگی مادی‌گرا از معنا‌گرا متمایز است و این زندگی معناگراست که به ما برای تکامل کمک می‌کند، در غیر این صورت درگیر کمال‌گرایی منفی می‌شویم که انتها ندارد. محتشمی یک جمله کلیدی دارد و روی آن تأکید می‌کند: «کافی خودش عالی است». متن کامل گفت‌وگوی با وی را در ادامه می‌خوانید.

 سبک زندگی مدرن چگونه اولویت‌های اولیه زندگی افراد را تغییر داده است؟

تغییر و تحولات زندگی انسان‌ها در این سال‌ها منجر به زندگی کمال‌گرایانه شده است، یعنی کمال‌گرایی از نوع منفی که شاید ارتقایافته همان چیزی است که به آن چشم و هم‌چشمی یا تلاش برای زندگی بهتر می‌گفتند. بدون اغراق اکثر قریب به اتفاق افراد پیرامون ما کمال‌گرا هستند. ما به شدت میل داریم تصمیمات و انتخاب‌های‌مان در منتهاالیه وضعیت موجود باشد. گاهی وقت‌ها اصلاً چنین امکانی را نداریم، اما در عمق وجود آن را طلب می‌کنیم. فرض کنید هزار تومان قدرت خرید داریم، اما چیزی را مناسب و ایده‌آل می‌دانیم که ۱۰ هزار تومان قیمت دارد و برای این فاصله و شکاف به هر طریقی متوسل می‌شویم. در واقع زندگی کمال‌گرایانه منجر به چنین انتخاب‌هایی می‌شود. ریشه زندگی کمال‌گرایانه منفی نشئت گرفته از تعلیم و تربیت غلط و ضعف خودباوری است. انسانی که خود و عظمت انسانی خود را باور دارد، شخصیت خود را می‌پذیرد و به گونه‌ای تربیت شده است که خود را اشرف مخلوقات، ارزشمند و ارجح می‌داند و با داشته‌های خود بهترین حال را تجربه می‌کند. در واقع او هم در مسیر کمال معتقد به رشد است، اما درگیر کمال‌گرایی منفی نیست. در جامعه امروز زندگی‌های کمال‌گرایانه‌ای را می‌بینیم که خیلی از مواقع آدم‌ها در وضعیت رفاه نیستند و بسیاری از ارزش‌ها را برای رسیدن به نقطه مذکور جا‌به‌جا می‌کنند تا سری در سر‌ها درآورند که ریشه آن در تربیت غلط و ضعف اعتماد به نفس و خودباوری است.

وقتی شما با انسان‌های اصیل روبه رو می‌شوید، خانه و ماشین آن‌ها مناسب و متناسب با خودشان است. چرا امروز شاهدیم که افراد خانه‌ای لوکس را اجاره می‌کنند که با همان قادر به خرید یک سرپناه هستند؟! این افراد اعتقاد دارند مگر من چقدر زمان برای زندگی دارم، در نتیجه می‌خواهم در همین خانه اجاره‌ای همان حس خانه لوکس را تجربه کنم، غافل از اینکه آن حس، فیک و غیرواقعی است. اگر کسی سفری ۱۰ روزه برود، اسم آن سفر است و در نهایت به خانه خود برمی‌گردد، پس آدم‌ها با این تصاویر نمایشی و تصمیمات، ناکارآمدی‌ها و ضعف خود را می‌پوشانند.

چرا این اتفاق در جامعه افتاده و روز‌به‌روز در حال تشدید است؟

در سال‌های اخیر زندگی افراد به شدت تحت تأثیر فضای مجازی قرار گرفته است. ما در گذشته خیلی چیز‌ها را نمی‌دیدیم، اما امروز وضع فرق کرده است. وقتی چشم زیاد ببیند، دل می‌خواهد. به طور مثال وقتی در تلفن همراه و در اینستاگرام خانه‌های لاکچری را می‌بینم، تصویر ذهنی من فرق می‌کند و دیگر نمی‌توانم در محل پایین یکی از شهر‌های ایران خود را تصور کنم، کیفیت زندگی را از دست می‌دهم و به دنبال عینیت‌بخشی تصاویری هستم که می‌بینم. این موضوع هم به استفاده غلط و بدون مدیریت از وسایلی برمی‌گردد که به چشم و گوش و ذهن ما خوراک می‌رساند.

نکته دیگر تغییر در فرهنگ است. وقتی ما از اصالت زندگی ایرانی- اسلامی فاصله می‌گیریم، موضوعات جانبی جای آن را پر می‌کند. شما به برنامه‌ها، تبلیغات و آگهی‌های رسانه‌های رسمی خودمان دقت کنید. مدام در حال تبلیغاتی هستند که ذائقه را تغییر می‌دهد. شما در آگهی رسانه ملی شاهد یک آقا یا خانم شیک برای تبلیغ یخچال هستید. به محض باز شدن در یخچال تمامی محتویات یخچال چیده شده و تمیز و خاص است. قطع به یقین هیچ یخچالی در زندگی ایرانی‌ها شبیه یخچال آگهی‌های تبلیغاتی نیست. کسی در خانه یخچال را تزئین نمی‌کند. در واقع آگهی در حال القای این تفکر است که داشته‌های تو ارزش نیست و ارزش همان است که ما نشان می‌دهیم و خود همین تبلیغات هم عامل چشم و هم‌چشمی است. ما در زندگی سمبل‌سازی می‌کنیم، به طور مثال رونالدو اسطوره فوتبال برای بسیاری از نوجوانان است. آخرین اتفاق در زندگی یک سوپراستار و سلبریتی این است که فرد در قصر زندگی می‌کند و این موضوع در فضای مجازی پخش می‌شود، پس بقیه هم خود را مستحق این زندگی می‌دانند و تلاش می‌کنند شبیه او شوند تا آن خانه و امکانات و ماشین را داشته باشند. در گذشته هم اگر کسی بلیت بخت‌آزمایی می‌برد، هزاران نفر پولی را از دست می‌دادند تا آن فرد جایزه‌ای برنده شود، اما هیچ رسانه‌ای به خاک سیاه نشستن عده کثیر دیگر را به تصویر نمی‌کشید بلکه فرد پیروز را نشان می‌داد. ذهن ما اینگونه است که برنده شدن ساده خواهد بود و باید به آن سمت برویم، در حالی که قناعت کردن در زندگی یعنی «بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی/ خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی». روزی واقعی ما همان است که در آن هستیم و باید بهترین بهره‌وری را از داشته‌ها کنیم. در واقع اگر قناعت نداشته باشیم، هر چه به دست بیاوریم تمامی ندارد و باز هم دنبال بهتر از آن هستیم.

یکی از تفاوت‌های زندگی مادی‌گرایانه یا معناگرایانه این است که زندگی مادی‌گرا انتها ندارد و همیشه بالاتر از آن وجود دارد. در زندگی مادی‌گرا وقتی یک هدف می‌گذارید، در لحظه رسیدن یک هدف دیگر تعریف می‌کنید، بنابراین به آن نمی‌رسید و باز هم همچنان در حال دویدن هستید. در زندگی معنا‌گرا در حال حرکت هستید، ولی از هر چیزی لذت می‌برید و کیف می‌کنید و در صورت تمایل ادامه می‌دهید. افراد معنا‌گرا شاید از افراد مادی‌گرا در مادیات عقب باشند، اما در کیفیت زندگی و ابعاد زندگی اصلاً قابل مقایسه نیستند. شاید کسی این صحبت‌ها را شعار بداند و بگوید نفس شخص از جای گرم بلند می‌شود. در پاسخ باید گفت ما زندگی غیرمعمول نمی‌خواهیم. زندگی معمولی تا حدی مادیات لازم دارد، اما اگر رویکرد ما مادی‌گرایانه بماند، اشباع نمی‌شویم و خواسته‌های مادی ما تمامی ندارد. در واقع اگر کسی معنا‌گرا حرکت نکند، یک جایی آسیب می‌بیند و ضربه خواهد خورد.

برای تغییر رویکرد مادی‌گرایانه به معناگرایانه چه باید کرد؟

همیشه انسان اصلاح‌پذیر است و اگر بخواهد می‌تواند خود را اصلاح کند. رسانه‌ها، آموزش و پرورش و سایر نهاد‌های فرهنگ‌ساز هر جایی که امکان تأثیرگذاری دارد، می‌توانند این رویکرد را در طول زمان اصلاح کنند. در سواد رسانه ما باید یاد بگیریم استنباط درست و دقیق از موضوعات داشته باشیم. تغییر اجتناب‌ناپذیر است یا خود به صورت آگاهانه با اتکا به ارزش‌های اخلاقی و راهنما و علم تغییر را انتخاب می‌کنیم یا در نهایت اجازه می‌دهیم عوامل بیرونی این تغییر را انجام دهد. در واقع ما یا تغییر می‌کنیم یا تغییرمان می‌دهند، پس چه بهتر که با آگاهی و اراده تغییر کنیم.

زندگی معناگرایانه نسبی است. شاید سقف من برای مادیات با سقف دیگری تفاوت داشته باشد، البته همه چیز در این جهان نسبی است، اما آموزش و بالا بردن معیار به فرد کمک می‌کند تا بگوییم یک حداقلی برای زندگی خودت و اطرافیان در نظر بگیر. اشتباه ما این است که همواره شنیده‌ایم که هر چه داریم کم است. همواره به ما گفته‌اند «بدو»، «زود باش»، «تو می‌تونی»، «تو باید به دست بیاری» و این باعث شده است تا فرد هل داده شود. در سوی دیگر هم تفریط داریم و برخی به همان خانه محقر قناعت دارند. متأسفانه تعادلی وجود ندارد. جمله‌ای هست که می‌گوید: «زندگی همین است. کمی بیش از هیچ، نزدیک به همه چیز».

زندگی این نیست که با هر بدبختی و فلاکتی دست و پا بزنیم برای رسیدن به مادیات و زندگی همه چیز نیست که عاقبت و رضایت خدا و اولیای الهی را زیر پا بگذاریم که به برخی خواسته‌ها دست پیدا کنیم. زندگی حد فاصل «همه» و «هیچ» است و این همان زندگی متعادل و معناگرایانه است. از خودمان سؤال کنیم چه میزان از معاشرت با همسر، فرزند یا پدر و مادر لذت می‌بریم. کیفیت زندگی ما چه میزان بالاست. چقدر در خانه زندگی می‌کنیم، فارغ از اینکه آن خانه یک لوکیشن مشترک باشد. این‌ها همه آموزشی است و به مرور کیفیت زندگی با هر آنچه هست بالاتر می‌رود. امروز وقتی با یک تلفن همراه کار ما راه می‌افتد، چه ضرورتی به تغییر آن و خرید مدل بالاتر وجود دارد، اما اکثر افراد که ضرورت‌های این تغییر را می‌بینند حال‌شان در شرایطی که هستند، خوب نیست و از جایی که هستند، خوشحال نیستند.

یادمان باشد ما باید بر اسب لگام‌گسیخته زندگی سوار باشیم. سوارکار‌ها اصطلاحی دارند که می‌گویند اسب حیوان نجیبی است، اما اگر اسب بداند سوارکاری بلد نیستی، در یک فرصتی شما را به زمین می‌کوبد. اسب نجیب هم شما را زمین می‌کوبد. حالا اگر مهارت‌های زندگی را بلد نباشید، زندگی شما را در یک فرصت زمین می‌زند. کسی تا به حال نگفته زندگی نجیب است، اما اسب نجیب اگر شما سوارکاری بلد نباشید زمین‌تان می‌زند، حالا تصور کنید زندگی نانجیب چه می‌کند!

اگر مهارت‌های زندگی را بلد نباشیم زمین می‌خوریم. بزرگ‌ترین چیزی که انسان باید یاد بگیرد این است که سرمایه‌گذاری روی هویت خودش داشته باشد و از اشیا هویت نگیرد. گاهی در یک بیلبورد کاپشن چرم و کیف را تن یا دست سلبریتی می‌بینید. آن کیف و کاپشن برند خوبی است، اما آن آقا یا خانم سلبریتی به برند هویت می‌دهد. در واقع سلبریتی باعث دیدن برند می‌شود. من همیشه از خود سؤال می‌کنم آیا می‌شود روزی در خانه‌ای باشم که آن خانه در نهایت میراث فرهنگی شود. بگویند محتشمی در آن خانه زندگی می‌کرده است، یعنی من معنا به خانه بدهم. این ماییم که باید به شیء ارزش بدهیم نه برعکس. زندگی را باید این طور دید که ما باید به زندگی معنا و اعتبار ببخشیم. زندگی معناگرا، یعنی افراد به جایی برسند که بگویند فلان چیز مال فلان فرد است نه برعکس آن. اگر امروز کتاب و نقاشی‌ای باشد که بدانیم برای سهراب سپهری است و بدانیم به دست خود او نوشته و طراحی شده، دیگر قیمت ندارد، یعنی حتی در همان دوره تلاش می‌کرده است به زندگی معنا ببخشد و شاید در همان زمان سایرین روی موارد دیگری سرمایه‌گذاری کردند که در نهایت هم نابود شده است؛ و حرف پایانی...

یادمان باشد کافی خودش عالی است و هرگز دنبال فضای عالی نباشید که به دست نخواهد آمد و بعد از هر عالی، عالی‌تر دیگری وجود دارد، اما کافی، کافی‌تر ندارد. حتی یک رابطه عاطفه کافی عالی است. اگر شما کافی را برای خود عالی بدانید، خوشبخت و سعادتمند هستید. تفکر کافی بودن، یعنی سلامت روان داریم، حسود نیستیم، چشم و هم‌چشمی نداریم و دنبال خار بودن در چشم دیگران هم نیستیم.

منبع: روزنامه جوان

ارسال نظر
captcha