«پرهیز از خشونت به چه معناست؟» در گفتار مقصود فراستخواه؛
در گزارشی خشونت این‌گونه تعریف شده: سلب عامدانه آزادی دیگری یا دیگران با رفتار تهدیدآمیز، تعدی جویانه و اجبارساز که می‌تواند؛ موجب آسیب جسمانی، روانی یا جنسی باشد. چطور ما می‌توانیم خشونت را بصورت پدیدار شناختی بفهمیم؟ اینجا ما چاره‌ای نداریم؛ جز این که به تجربه افرادی که خشونت را تجربه می‌کنند؛ مراجعه کنیم؛ مثلا تجربه کسانی که به اجبار ما حجاب دارند. وقتی به کسانی مراجعه کنم که طور دیگری بزرگ شدند و حجاب را لازم نمی‌دانند و به اصرار من حجاب دارند باید با آن‌ها چنان گفتگو کنم.

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ دکتر مقصود فراستخواه، جامعه‌شناس ایرانی و استاد برنامه‌ریزی توسعه آموزش عالی در مؤسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش‌عالی است. تحصیلات دانشگاهی او در رشته‌های فلسفه، الهیات و برنامه‌ریزی توسعه آموزش عالی بوده‌است. او هم‌اکنون در دانشگاه‌های تهران، شهید بهشتی و علامه طباطبایی تدریس می‌کند. فراستخواه، مؤسس و دبیرعلمی، میز آینده پژوهی آموزش‌عالی در مؤسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش‌عالی است. او در این گفتار از نسبت خشونت‌ورزی، اجتماعی و اخلاق می‌گوید. فراستخواه پس از تعریف مفهوم خشونت و نسبت آن با اخلاق، پیرامون ویژگی‌های خشونت ورزی در میان اجتماع و انواع آن می‌گوید.


حیات صلح آمیز با خویشتن

پرهیز از خشونت به خود، به معنای انسانی برای خویشتن بودن است؛ نه انسانی بر ضد خویشتن. تازیانه‌های‌ اخلاق، را بر خود نزنیم بلکه به تعبیر «اریک فروم» انسانی برای خویشتن، باشیم. اخلاق، احترام به خود است و کسی که وارد عرصه اخلاق می‌شود قرار نیست؛ به خود تازیانه بزند بلکه باید خود را تعالی بخشد. احترام به خود زندگی را بارور می‌سازد؛ در نتیجه در اخلاق، خشونت نیست. ما اخلاق را از «خود» شروع کرده‌ایم و می‌خواهیم؛ به خودمان، به دیگری و به کائنات احترام بگذاریم؛ درنتیجه اخلاق بوجود می‌آید. اگر شادی‌های روزمره خود را تعالی بخشیم؛ به شادی‌ها و نشاط اخلاقی تبدیل می‌شود. کسی که شجاعت می‌ورزد؛ یک شعف مضاعفی نسبت به شادی‌های روزمره دارد. به همین صورت کسی که عدالت می‌ورزد و داد و دهش را تجربه می‌کند؛ با تعالی شادی‌ها مواجه می‌شود.

تنشی که در اخلاق وجود دارد تنش باشکوهی است؛ مثل کوهنوردی در پیمایش صخره‌ها که تنش را تجربه می‌کند و این تنش برایش معنادار و طربناک است. کسی که با بقیه در جنگ است؛ قبل از هرچیز علتش این است که با خود در ستیز است؛ پایه خشونت به دیگران، خشونت به خودمان است. کسی که با خود صلح کند آماده صلح با دیگران نیز می‌شود. جنگ در بیرون نشانه جنگی‌ست در درون. رافت، شفقت و رفاقت تجربه‌ای است که از صلح با خود آغاز می‌شود.

حیات صلح آمیز با دیگران

بخش بزرگی از رنجی که، مردم می‌کشند نالازم است و نباید در این سالیان این همه رنج می‌کشیدند؛ این خشونتی است که بر مردم تحمیل می‌شود. این نکته مهمی است که چرا من بعنوان یک پدر رنج‌های نالازم برای فرزندم تولید می‌کنم؟ اگر فرزندم دوست دارد که اتاق خصوصی داشته باشد و من به کشوی‌آن نگاه نکنم نباید این کار را انجام دهم؛ چون در غیر این صورت رنجی برای آن، ایجاد می‌کنم که لازم نیست. چرا چنان سخن بگوییم که طرف خطاب ما برنجد و احساس کند تحقیرش می‌کنیم؟

وقتی به خودمان خشونت نمی‌ورزیم؛ و حتی تنش‌هایمان نیز باشکوه است. از ایجاد رنج برای دیگران نیز پرهیز می‌کنیم؛ یعنی حساسیت اخلاقی داریم که رنج‌های نالازم برای دیگران، ایجاد نکنیم. بعضی اوقات برای کشت‌وزرع یا صنعتگری و علم آموزی، در پای خدمت به مردم و توسعه پایدار یک کشور رنج می‌بریم؛ آن رنج بامعناست. بخش بزرگی از رنجی که، مردم می‌کشند نالازم است و نباید در این سالیان این همه رنج می‌کشیدند؛ این خشونتی است که بر مردم تحمیل می‌شود. این نکته مهمی است که چرا من بعنوان یک پدر رنج‌های نالازم برای فرزندم تولید می‌کنم؟ اگر فرزندم دوست دارد که اتاق خصوصی داشته باشد و من به کشوی‌آن نگاه نکنم نباید این کار را انجام دهم؛ چون در غیر این صورت رنجی برای آن، ایجاد می‌کنم که لازم نیست. چرا چنان سخن بگوییم که طرف خطاب ما برنجد و احساس کند تحقیرش می‌کنیم؟ این خشونت است! کسی که در حصار یک ایدئولوژی‌ست شواهد عینی را نمی‌بیند؛ ما برای آنکه ایدئولوژی‌مان را حفظ کنیم مردم را گرفتار فقر و انواع تشنج‌ها با جهان می‌کنیم؛ چرا؟ چون یک ایدئولوژی داریم. ایدئولوژی یک معرفت، کاذب است و یک انسجامی دارد که برای خلایق در یک سرزمین نسل به نسل تولید رنج کرده است؛ اصلا لازم نبوده؛ هیچ معنایی ندارد و غیر اخلاقی نیز هست. چرا چنان مدیریت کنیم که مردم بی‌اعتماد و ناامید شوند؟ این رنج ایجاد کردن است برای مردم؛ مردمی که امید ندارند و عمرشان را باخته‌اند.

قوانینی که خشونت را توجیه می‌کنند

خشونت را می‌توان به دسته‌ها و انواع گوناگونی تقسیم‌بندی کرد. انواع خشونت با دیگران عبارت‌اند از:

۱. رفتار خشن یک شخص حقیقی؛ مثلا خشونت پلیس. پلیس با مردم خشن رفتار می‌کند و این خشونت در هرجای دنیا ـ چه در ایالات متحده و چه در ایران  رفتاری است؛ که می‌توان با آموزش پلیس، کنترل کرد. یعنی پلیس آموزش ببیند که درباره هر فردی، حتی شخصی که تخلف انجام داده است، قانون را بدون خشونت اجرا کند و بعد به مراجع قانونی دیگر بسپرد.

۲. رویه خشونت‌آمیز؛ مثلا یک زمانی خشونت در زندان رویه می‌شود؛ و دیگر رفتار نیست و فقط یک فرد پلیس نیست که خشونت می‌ورزد. یا در خانه خشونت به یک رویه تبدیل می‌شود و مرد نسبت به زندگی و فرزندان رویه خشونت‌آمیز دارد. (procedure)

خشونت فرهنگی؛ اینجا دیگر رفتار نیست و تبدیل به culture می‌شود؛ مثلا فرهنگ نژاد پرستانه، فرهنگ ضد مهاجر و یا فرهنگ ضد روستایی. یک فرهنگی است که خشونت فرهنگی ایجاد می‌کند. البته خودمان هم ممکن است در معرض آن، باشیم مثل مهاجران افغانستانی که ممکن است درباره‌یشان پیش فرض‌های نژادی داشته‌باشیم

۳. خشونت فرهنگی؛ اینجا دیگر رفتار نیست و تبدیل به culture می‌شود؛ مثلا فرهنگ نژاد پرستانه، فرهنگ ضد مهاجر و یا فرهنگ ضد روستایی. یک فرهنگی است که خشونت فرهنگی ایجاد می‌کند. البته خودمان هم ممکن است در معرض آن، باشیم مثل مهاجران افغانستانی که ممکن است درباره‌یشان پیش فرض‌های نژادی داشته‌باشیم.

۴. خشونت نهادی؛ یعنی خشونت نهادینه شده و قوانینی وجود دارد که خشونت در آن‌ها تعبیه شده است؛ و اگر کسی از انجام خشونت خودداری کند گرفتار قانون می‌شود. مثلا قانون ایجاب می‌کند که اگر یک دختر ایرانی روسری ندارد با او برخورد‌های خشونت‌آمیزی بصورت قانونی صورت گیرد. یا در ایالات متحده قوانین خشنی بر ضد سیاهپوستان وجود داشت.

۵. خشونت سیستماتیک؛ پیچیده‌ترین خشونت، خشونتی است که سیستماتیک شده‌است. مثلا حکومت، چون اختیارات گسترده دارد و به کسی پاسخگو نیست، بصورت سیستماتیک خشونت ایجاد می‌شود. اگر بنده اینجا اختیارات بیشتری داشته باشم و به کسی هم پاسخگو نباشم؛ اساسا شما را رنج خواهم داد و اصلا هم ربطی ندارد که من چطور آدمی هستم. سیستم خشن است؛ سیستم می‌گوید من حکم می‌دهم و به کسی هم پاسخگو نیستم.

۶. خشونت نمادین (symbolic violence)؛ کسی که قربانی خشونت است؛ خود را گناهکار و مستحق خشونت می‌داند و خشونت را تحمل می‌کند. مثلا دخترانی که خودسوزی می‌کنند تا آبروی خود را حفظ کنند؛ زیرا تعلیم و تربیت، فرهنگ مدارس، ضر‌ب المثل‌ها، فرهنگ عامه، فرهنگ ایل، فرهنگ قبیله، فرهنگ مذهبی و هنجار‌ها شرایطی ایجاد کرده است که دختر مجبور می‌شود خود را نابود کند. یا طبقات فرودست در بخشی از مهمانی‌ها و مجامع نمی‌توانند حضور پیدا کنند، زیرا فکر می‌کنند سبک زندگی آن بخش از مردم را بلد نیستند.

زندگی اجتماعی، عرصه نبرد خشونت و اخلاق

پرهیز از خشونت وقتی است که انسان اوج می‌گیرد و در خود اوج می‌بیند. پس من می‌گویم مهربان باش، چون هرکس را که می‌بینی درگیر نبردی است. هر کس در زندگی‌اش انواع نبرد‌ها را تجربه می‌کند؛ یا زنان در این جامعه عرصه نبرد اند، این شهروندان از صبح تا شام در حال تلاشند و در آخر هشت‌شان گرو نه‌شان است. مردم هرروز در حال نبردند تا بتوانند بقا داشته باشند؛ با این مردم مهربان باش

تکنیک، هم کرداری با طبیعت است. اصلا تکنیک به این معناست که با طبیعت برای تقویت نیرو‌هایی، که در آن وجود دارد؛ هم کرداری کنم. مثلا در طبیعت باد وجود دارد؛ و زمانی با باد هم کرداری کنم یک تکنولوژی آسیاب بادی ایجاد می‌شود. چشم نیز طبیعت است و عینک ساخته شد تا هم کرداری با طبیعت شود و چشم بهتر ببیند. پس این تکنیک اگر به جای هم کرداری با طبیعت به تصرف طبیعت تبدیل شود؛ موجب خشونت می‌شود؛ مثلا به نام توسعه به طبیعت چنگ انداختن؛ آزمایش‌های اتمی، تکنولوژی‌های ویرانگر، لطمه زدن به اکوسیستم پایداری و بی‌احساس بودن به مادر زمین و آب و خاک. اما آن کوزه‌گری که روی گل کار می‌کند تا به پیاله تبدیلش کند؛ به آب و خاک حس دارد و با خلاقیت وجود را به موجود تبدیل می‌کند. او طبیعت را بسط می‌دهد و آب و گل را به پیاله تبدیل می‌کند؛ پیاله ادامه بدون خشونت طبیعت است. پس اخلاق به معنای فائق آمدن هوشیارانه به ماند خود است. در همه ما ماند وجود دارد؛ و وقتی ما هوشیارانه بر ماند و لختی خود پیروز می‌شویم اخلاق بوجود می‌آید. وقتی انسان در این دنیا که دارای تزاحم و همچنین منابع محدود، قرار دارد آماده خشونت می‌شود و بر این خشونت ماند دارد؛ اخلاق فائق آمدن بر این ماند است. وقتی از بخش‌هایی، از مغزم که مرا به ماند سوق می‌دهد پناه می‌برم به بخش‌های عالی از مغزم و استدلال اخلاقی می‌کنم؛ اینجاست که از مغز به مغز پناه بردن و رفتن به سطوح عالی فعالیت‌های مغزی ما را متوجه خشونت و رذیلت خشونت می‌کند. یعنی پرهیز از خشونت وقتی است که انسان اوج می‌گیرد و در خود اوج می‌بیند. پس من می‌گویم مهربان باش. چون هرکس را که می‌بینی درگیر نبردی است. هر کس در زندگی‌اش انواع نبرد‌ها را تجربه می‌کند؛ یا زنان در این جامعه عرصه نبرداند، این شهروندان از صبح تا شام در حال تلاش هستند؛ و در آخر هشت‌شان گرو نه‌شان است. مردم هرروز در حال نبردند تا بتوانند بقا داشته باشند؛ با این مردم مهربان باش. این چه زمانی ایجاد می‌شود؟ این از اوج شما به وجود می‌آید؛ وقتی شما تجربه اوج دارید مهربان می‌شوید و در اوج خود مهربانی را تجربه می‌کنید. ریشه اخلاق در تخیل است، وقتی شما یک تخیل عالی از خودتان دارید خودتان را همین که هستید نمی‌بینید.

پس پرهیز از خشونت از تجربه اوج ناشی می‌شود؛ مثلا تولستوی روایتی فرهیخته و مسیحی از این تجربه داده است؛ در کتاب «ملکوت خداوند درشماست» می‌گوید تو عصبانی می‌شوی؛ تحقیر می‌کنی و عداوت می‌ورزی؛ ملکوت خداوند در شماست. این یک روایت است! گاندی روایت دیگری غیرمسیحی دارد؛ که ریشه در آیین هندو و فلسفه هندی دارد. مارتین لوتر کینگ از آن سوی دنیا یک روایت دیگری، از عدم خشونت دارد. او می‌خواهد سیاهان را بدون خشونت از یک خشونت قانونی رهایی ببخشد و موفق نیز می‌شود و اوباما رئیس جمهورامریکا می‌شود. این‌ها نمونه‌هایی هستند که دردنیا تجربه شده است که می‌شود بدون خشونت آزادی را دنبال کرد و می‌توان دگرگون کرد؛ تا حد امکان با پرهیز از خشونت. دریدا در آثار خود دنیا را ساده نمی‌کند؛ در کتاب خود با عنوان بخشایش توضیح می‌دهد که در شرایط بشری شرارت لانه کرده است. برای آن که به محدودیت‌های خود فهم کافی داشته‌باشیم و از ابعاد این شرارتی که در ما لانه کرده‌است؛ و می‌تواند رشد ویروس‌وار داشته‌باشد آگاه باشیم؛ می‌توانیم خشونت خود را با پناه بردن به سطوح عالی مغزمان و تجربه‌های لطیف معنوی‌مان کنترل کنیم.

خشونت یعنی سلب عامدانه آزادی

سازمان جهانی بهداشت، در گزارشی خشونت را دقیق و عملیاتی تعریف کرده است: سلب عامدانه آزادی دیگری یا دیگران با رفتار تهدیدآمیز، تعدی جویانه و اجبارساز که می‌تواند موجب آسیب جسمانی، روانی یا جنسی باشد. چطور ما می‌توانیم خشونت را بصورت پدیدار شناختی بفهمیم؟ اینجا ما چاره‌ای نداریم؛ جز این که به تجربه افرادی که خشونت را تجربه می‌کنند مراجعه کنیم؛ مثلا تجربه کسانی که به اجبار ما حجاب دارند. وقتی به کسانی مراجعه کنم که طور دیگری بزرگ شدند؛ و حجاب را لازم نمی‌دانند و به اصرار من حجاب دارند باید با آن‌ها چنان گفتگو کنم؛ تا از رنجی که می‌برند آگاه شوم؛ این رنج لازم نبود، نتیجه هم نمی‌دهد و معنا هم ندارد. یا مولفان و کارگردانانی که کتاب و فیلم‌هایشان مجوز نمی‌گیرد. این‌ها را باید بفهمیم.

خشونت چه مولفه‌هایی دارد؟

آرنت در، محاکمه آیشمن حضور پیدا کرده‌است و در این کتاب توضیح می‌دهد که شرارت خیلی پیش پا افتاده‌است؛ و به سادگی وارد ذهن ما می‌شود. آیشمن در جایی که محاکمه می‌شود می‌گوید: من در چارچوب هنجار عمل کرده‌ام؛ و به کانت استناد می‌کند و می‌گوید من به وظیفه‌ام عمل کرده‌ام؛ یهودی‌ها می‌خواستند فرهنگ آلمانی را تخریب کنند؛ و یک ملتی را نابود کنند. خاستگاه پرهیز از خشونت تجربه اوج است

۱. دیگری ابزار من است و غایتی برای خود نیست. دوستانی که اهل فلسفه کانت هستند با «پادشاهی غایت‌ها» آشنا هستند. وقتی من نسبت به همسرم و دیگر شهروندان بعنوان ابزار نگاه می‌کنم یک سیاهی از خشونت بر دلم می‌نشیند.
۲. هنجار‌های نادرست؛ وقتی که ما هنجار‌هایی نیز برای خشونت‌مان داریم.
۳. دستمندی؛ خشونت وقتی است که عامدانه اتفاق می‌افتد.
۴. آسیب وارده؛ آسیب‌های جسمی، روانی و جنسی.
۵. قربانی خشونت؛ یعنی کسی قربانی شود.

برای شرح بٌعد دوم، شما را به کتاب آیشمن در اورشلیم از هانا آرنت ارجاع می‌دهم. آرنت در، محاکمه آیشمن حضور پیدا کرده‌است و در این کتاب توضیح می‌دهد که شرارت خیلی پیش پا افتاده‌است؛ و به سادگی وارد ذهن ما می‌شود. آیشمن در جایی که محاکمه می‌شود می‌گوید: من در چارچوب هنجار عمل کرده‌ام؛ و به کانت استناد می‌کند و می‌گوید من به وظیفه‌ام عمل کرده‌ام؛ یهودی‌ها می‌خواستند فرهنگ آلمانی را تخریب کنند؛ و یک ملتی را نابود کنند. خاستگاه پرهیز از خشونت تجربه اوج است. این تجربه‌ها از کدام سنت‌ها سرچشمه می‌گیرد و باعث می‌شود تجربه اوج داشته باشیم و درنتیجه خود را از خشونت دور نگه داریم، چون در معرضش هستیم؟

۱. سنت‌های فلسفی، عرفانی و دینی؛ مثلا آهیمسا با یک پیشینه سده ششم، قبل از میلاد توضیح می‌دهد؛ هیمسا به معنای عداوت است و می‌گوید که درابتدا، در شما عداوت وجود دارد؛ و باید خود را با اوج و سطوح عالی آگاهی‌تان از آن دور کنید. به همین علت می‌گوید خشونت یک امر رفلکسی است؛ برای آن که از این حالت رفلکسی خارج شود؛ و خرد و وجدان شود اینجاست که می‌توانیم از خشونت بپرهیزیم. منِ منفعل، خشونت می‌ورزد و منِ فعال، منور می‌شود. به تعبیر این مکتب شما باید به روشنی خرد و روشنی شهود منور شوید و تصور کنید کسی آزار می‌بیند، تخیل کنید مورچه زیر پایتان مانده و دست و پا می‌زند. شما نمی‌توانید این را تخیل کنید، نمی‌توانید از بیداری و نور روشنی بخش خردتان استفاده کنید و رنج یک موجود را بفهمید. آهیمسا یعنی بی‌آزاری از روی خود آگاهی و ذهن آگاهی. وقتی کسی منور شود، خرد و وجدانش بیدار شود و آزار دیگران را بتواند تصور کند؛ آن‌وقت یک بیداری در وجودش ایجاد می‌شود؛ که می‌تواند مهربان شود، برای گناهکار نیز دل می‌سوزاند و قربانی بودنش را احساس می‌کند؛ و به مخالف خود نیز مهر می‌ورزد، زیرا باور دارد که او چیز‌های دیگری مطالعه کرده، چیز‌های دیگری می‌داند و موضع‌آن طور دیگراست. در هنگام عصبانیت اگر خودآگاهی نباشد فرد از تعادل خارج می‌شود. ما از مشاهده زشتی، خشمگین می‌شویم و تعادلمان از بین می‌رود؛ حالا باید تعادل‌یابی مجدد کنیم؛ که یا با ابراز خشونت همراه است و یا با فاصله معرفتی گرفتن و یکپارچگی اخلاقی را حفظ کردن و سعی در کنترل شرارت نهفته در خود ایجاد می‌شود.

به جای نصیحت کردن تدبیری کنیم که از خشونت جلوگیری شود. مثلا منتسکیو بجای نصیحت کردن پادشاهان تفکیک قوا را پیشنهاد داد. تفکیک قوا کمی از خشونت ساختاری را تدبیر می‌کند. یا اعلامیه حقوق بشر تدبیری است که کمی از خشونت حکومت‌ها کم می‌کند

۲. سنت‌های اخلاقی؛ دو نوع سنت اخلاقی وجود دارد؛ یکی فضیلت‌گرا است که می‌گویند رافت فضیلت است؛ و خشونت رذیلت. پرهیز از خشونت به ما احساس شفقت می‌دهد و فضیلت را در خود احساس می‌کنیم. خشونت به این علت بد است که پیامد‌های بدی ایجاد می‌کند؛ ما را از درون نابود می‌کند و در ما نفرت ایجاد می‌کند. در عطوفت به تجربه تازه‌ای از خود نائل می‌آییم و خشونت بیگانگی و ناپایداری در جامعه ایجاد می‌کند. وقتی برای ایجاد دنیای بهتری خشونت می‌ورزیم حتما دنیای آینده دنیای خشنی خواهد بود.

۳. سنت‌های عقلی؛ شما وقتی رفتار دیگران را تحلیل می‌کنید، عصبانی نمی‌شوید، زیرا علتش را می‌دانید. علم، حلم ایجاد می‌کند. دو نفری که هر دو یک رفتار را می‌بینند، آن که علت رفتار را می‌داند عصبانی نمی‌شود و می‌گوید من می‌دانم که او چرا این رفتار را انجام می‌دهد. در رفتار سیستمی اگر علت را بدانید و سیستم را بفهمید می‌دانید که شخص در یک سیستمی عمل می‌کند که باید آن سیستم را بهبود بخشید. در نتیجه شخصی‌سازی، نفرت صورت نمی‌گیرد و خشونت کاهش می‌یابد. سیستم خشونت ایجاد می‌کند و خشونت ورزان خود قربانی هستند. خشونت بد است؛ اما آدمی که خشونت می‌ورزد؛ لزوما بد نیست؛ بلکه دچار چرخه‌ای شده است که خشونت می‌ورزد. البته می‌توانید مشخص کنید هرکس چقدر در این سیستم مقصر است، اما از خشونت مستقیم می‌کاهد.

۴. سنت‌های مهارتی؛ بخشی از خشونت‌های ما به این علت است که بلد نیستیم ارتباط برقرار کنیم. اگر شایسته‌گرایی وجود داشته باشد و افرادی که مسئولیت می‌پذیرند شایستگی‌های اخلاقی و معرفتی و هیجانی لازم را داشته باشند می‌توانند متوجه شوند.

۵. سنت‌های تدبیری؛ به جای نصیحت کردن تدبیری کنیم که از خشونت جلوگیری شود. مثلا منتسکیو بجای نصیحت کردن پادشاهان تفکیک قوا را پیشنهاد داد. تفکیک قوا کمی از خشونت ساختاری را تدبیر می‌کند. یا اعلامیه حقوق بشر تدبیری است که کمی از خشونت حکومت‌ها کم می‌کند؛ البته نتیجه NGO‌های جهانی است. اگر برنامه درسی صلح نداشته باشیم امکان جلوگیری از خشونت وجود ندارد.

/انتهای‌ پیام/

ارسال نظر
captcha