گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ یکی از علاقههای جامعهشناختی ارائه تصویری نسبت به کلیت جوامع است. فهم ایران در قالب واژگانی همچون «جامعه کژ مدرن»، «جامعه کلنگی»، «جامعه کوتاهمدت»، «جامعه در حال گذار»، «جامعه سنتی»، «جامعه درحالتوسعه» و دهها عنوان دیگر ازجمله تلاشهایی هستند که از سوی اندیشمندان مختلف پیرامون فهم ایران جعلشدهاند. این تصاویر و واژگان به ما در شناخت وضع امروز جامعه و همچنین آینده آن یاری میرسانند. بهمنظور بررسی و نقد نگاه درجهدو به صورتبندیهای ارائهشده در خصوص جامعه ایران به گفتگو با دکتر علیرضا شفاه، استاد فلسفه علم و فناوری و عضو شورای علمی موسسه علم و سیاست اشراق، پرداختهایم. مشروح این گپ و گفت در ادامه از منظر شما میگذرد:
جامعهشناسی، مسئولیتناپذیرترین علم انسانی
عمده فهمهای ارائهشده در خصوص جامعه ایرانی مبتنی بر مشهوراتی پیرامون چند کانونی بودن هویت ایرانی است. بهعبارتدیگر، کیستی و چیستی جامعه ایران مبتنی بر سه مؤلفه اسلام، ایران و غرب فهم میشود. از همه مهمتر میزان مشارکت ما در تجربه تجدد نیز بهعنوان یکی از مؤلفههای مهم دیگر لحاظ شده است. با این توضیح میخواستم به عنوان مقدمه دیدگاه خود را نسبت به این مشهورات صحنه جامعهشناسی تاریخی بیان دارید.
شفاه: من تصور میکنم نباید جامعه ایران را در این دستهبندیها قرار داد. بنده از اساس نسبت به جامعهشناسی بدبینیهایی را دارم. بدبینیهای من ناشی از این است که در جامعهشناسی نوعی بی آیندگی وجود دارد. یعنی جامعهشناسی فعل انسان را بر عهده نمیگیرد. بهعبارتدیگر، در این مسیر قرار ندارد که فعل انسان را رهبری کند. جامعهشناسی خیلی از این موضوع فاصله دارد که مسئولیت جامعه را برعهده بگیرد، بلکه بیشتر میخواهد جامعه را به نقطه توصیف بکشاند. درواقع اسطوره توصیف خصوصاً درباره انسان، علومی را که درگیر این اسطوره هستند بیمسئولیت کرده و در خود توصیف نیز به خطا میکشاند. دلیل این موضوع را اکنون میخواهم بیشتر توضیح دهم. لایب نیتس در فیزیک سخن جالبی دارد که گفتن آن به بحث ما کمک میکند. لایب نیتس میگوید: ممکن است شما فکر کنید جسمی که حرکت میکند، حرکت کردن آن صرفاً یعنی در مکانهای متوالی قرار داشتن، بهعبارتدیگر حرکت کردن یعنی یک شیء در مسیر خود صرفاً از نقطه الف، به ب و سپس همینطور در نقاط مختلف قرار میگیرد. سپس حرکت را هم به قرار گرفتن در این نقاط مختلف تعریف کنید. ظاهرا هم این تصور درست است. اما لایب نیتس میگوید شما این شیء را مقایسه کنید با شیء دیگری که در همان لحظه، در همان مکانهایی است که مدنظر شماست، اما حرکت نمیکند و در آن نقاط ساکن است. پس شما صرفاً به واسطه جابهجایی در مکان نمیتوانید حرکت را توضیح دهید. بهعبارتدیگر چیزی بیشتر از جابهجایی در مکان در جریان است. از همینرو حرکت صرفاً نمیتواند عبارت باشد از حضور در مکانهای متعدد.
آیا منظور شما از این مثال درواقع آن است که صرفاً با توصیف روندهای موجود در جامعه نمیتوان به شناخت حقیقت آن نائل آمد؟
شفاه: بله درست است، این مثال را زدم که بگویم وقتی جامعهشناسی در خصوص یک جامعه با گفتار توصیفی سخن میگوید، در نظر نمیگیرد که این جامعه یک هویت انسانی است، یعنی در میانه یک تصمیم آن چیزی است که هست. شما نمیتوانید اول جامعه را توصیف کنید و بعد تصمیم را به عنوان یک عنصر به آن اضافه کنید، یا ابتدا آن را توصیف کنید و بعد بخواهید بگویید حالا باید چهکار کند؟ نه اینگونه نیست. خود در مقام تصمیم بودن بخشی از توصیف است. شما نمیتوانید در تصمیمات آدمها شریک نشوید، اما آنها را توصیف کنید. این امکانناپذیر است، اما ما این کار را میکنیم. این دستهبندیهایی نیز که خیلیها میسازند، برخی میگویند هویت چهل تکه، برخی میگویند جامعه مدرن و... اینها هیچ مشکلی را حل نمیکند. از اساس دستهبندی به چهکار میآید؟ دستهبندی یعنی شما یک چیز را در یک مکان قرار دهی تا با این کار آن را توضیح دهی، درحالی شما وقتی میتوانید قصه یک جامعه را بگویید که شریک آن شوید. شما قصه یک انسان را به پنج نفر بدهید، آن را به پنج مدل تفسیر میکنند. چراکه هرکدام از ناحیه اینکه چگونه در مقام تصمیمگیری برای این آدم شراکت کنند دادهها را به نحوی میچینند.
شما بدون تفسیر سیاسی از انسان نمیتوانید آن را توصیف کنید خصوصاً جامعه را. جامعه ایرانی گریزی ندارد از اینکه سیاسی باشد، چه این سیاسی بودن خودش ضدیت با سیاست باشد، بگوید من ناراضیام از اینکه سیاسی هستیم، چه مشارکت در آن باشد. جامعه ایران نمیتواند سیاسی نباشد. نیروهایی که ما در سال ۱۴۰۱ در خیابان دیدیم اتفاقاً به نظر من کسانی بودند که نمیخواهند سیاسی باشند
حالا با این مقدمه اگر به من بگویید جامعه ایران چیست، من جامعه ایران را از سر تصمیمی که در آن ایستاده است مطالعه میکنم؛ لذا پرسش من آن است که اصلا آیا جامعه ایران تصمیمی دارد؟ اصلا در موقعیت هست و موقعیت دارد؟ یعنی قصهای دارد که در آن، در مقام تصمیمگیری قرارگرفته است؟ چه تصمیمهایی میتواند داشته باشد. با این منظر تحلیلهای پیشینی درباره جامعه ایران فقط از دل یک تفسیر سیاسی میتوانند معنا پیدا کنند. شما بدون تفسیر سیاسی از انسان نمیتوانید آن را توصیف کنید خصوصاً جامعه را. جامعه ایرانی گریزی ندارد از اینکه سیاسی باشد، چه این سیاسی بودن خودش ضدیت با سیاست باشد، بگوید من ناراضیام از اینکه سیاسی هستیم، چه مشارکت در آن باشد. جامعه ایران نمیتواند سیاسی نباشد. نیروهایی که ما در سال ۱۴۰۱ در خیابان دیدیم اتفاقاً به نظر من کسانی بودند که نمیخواهند سیاسی باشند، اما اتفاقاً سیاسیترین کنش این روزهای کشور متعلق به آنان بود.
با این زاویه دید درواقع نه تنها جامعه ایرانی بلکه مفاهیم متعدد دیگری را نیز میتوان به بحث گذاشت. برای مثال وقتی ما میگوییم اسلامی هستیم یا حکومت ما اسلامی است یعنی چه؟ وقتی میگوییم شرقی هستیم یعنی چه؟ کاری که امام خمینی(ره) کرد آن بود که اسلام را در موقعیت تصمیمگیری درباره انسان قرار داد. این حرکت نوعی احیاست. اسلامی بودن یعنی درصحنه حاضر شدن و مشغول تصمیمگیری شدن. با این نگاه است که معیار اول اسلام میشود سیاسی بودن. این اسلام از اساس یک أمر متفاوت با قبل است. این اسلام دیگر هیچ ربطی به اسلام تاریخی ندارد، این یک اسلام متفاوت است.
تاریخ در پرتو امروز روشن است!
یکی از مشهورات مطالعات جامعهشناسی تاریخی، بررسی پیشینه جوامع و تاریخ آنان برای فهم وضع امروز آنان است. بهعبارتدیگر برای فهم چگونگی جامعه امروز و همچنین هویت آن، سرمنشأهای تکوین مؤلفههای هویت آن بررسی میشود. برای نمونه برای مطالعه مؤلفه ایرانی بودن هویت ما، به ایران باستان تا فردوسی رجوع میشود. برای فهم مؤلفه دینی هویت ما، به بعثت رسول اسلام(ص)، حوادث دوران خلافت حضرت امیر(ع)، عاشورا و... استناد میکنند، اما در زاویه و منظر شما به نظر تاریخ غایب است. آیا میتوان از این منظر راهی نیز برای تاریخ بازنمود؟
شفاه: بررسی تاریخ اتفاقاً خیلی مهم است، اما شما با نیروی دراماتیک لحظه اکنونیت میتوانید تاریخ را استخراج کنید و بفهمید که از اساس آنها چه معنی میدادند. تصور کنید من در یک موقعیت تصمیمگیری خطرناک قرار دارم. من در این موقعیت تصمیمگیری خطرناک که در یک بحبوحه قرار گرفتم، شما با این بحبوحه تازه میتوانید بگویید تاریخ زندگی شما چیست. یعنی نیروی این بحبوحه میتواند تاریخ زندگی تو را اصلاح کند. البته بدون این استخراج من نمیتوانم بهفمم بحبوحه من چیست. اما این نیروی دراماتیک بحبوحه که در آن حضور دارم به من میگوید چه چیزی را باید بخوانم و چه چیزی را باید ببینم و آنها نمیتوانند فارغ از این لحظه حساس برای خودشان چیزهایی باشند. اشیاء و آدمها فارغ از تصمیماتشان چیزی نیستند. در پرتو بحبوحه و تصمیمگیری است که میتوانیم در مورد تاریخ زندگی آنها و آینده صحبت کنیم.
اگر درست فهمیده باشم در جامعهشناسی هویت از گذشته به شناخت امروز دریچهای باز میکنند، اما از نظر شما این اکنون است که گذشته را برای ما معنی میکند.
شفاه: دقیقا درست است، این بحث را اندیشمندان متعددی طرح کردهاند، از اساس این مبحث اکنونیت متعلق به فوکو است، خود فوکو وقتی میخواهد اکنونیت را توضیح دهد ارجاع میدهد به مقاله «روشنگری چیست» کانت که آنهم مقاله بسیار خوبی است. کانت وقتی میگوید روشنگری چیست بهجای توضیح تاریخی آن میگوید روشنگری یعنی فارغ شدن انسان از کودکی خودخواسته، یعنی یک مسئله انسانی و تصمیمی را طرح میکند. یک روزنامهای اطلاعیه داده بود که برای ما بنویسید روشنگری چیست؟ کانت هم در پاسخ این روزنامه مقالهای داده بود، به خاطر همین یک مقاله عمومی است و مانند کتابهای فلسفی پیچیدگی ندارد. کانت در این مقاله نمیگوید که مثلاً روشنگری یعنی مجموعه اقدامات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و... در قرن هجدهم، یا از تاریخ تکوین آن سخن نمیگوید، بلکه روشنگری را در یک وضعیت دراماتیک توضیح میدهد. در قالب تصمیمگیری توضیح میدهد. کما اینکه فوکو هم وقتی میخواهد اکنونیت را توضیح دهد، مقالهای دارد با عنوان «درباره روشنگری چیست» کانت، در اینجا و البته چند جای دیگر بحث اکنونیت را طرح میکند. البته فوکو هم موفق نمیشود این موضوع را تا سیاست جلو بیاورد و خلاصه آخرش فلسفه میشود و نه سیاست. این دیدگاه به نظر من هسته نظریه باید باشد. اگر میخواهید بفهمید ایران چیست، الان آن را باید نگاه کنید.
من سیاست را تعمیق میکنم در جامعه ایران، یعنی وقتی درباره سیاست بحث میکنم، درباره منافع و مضار بحث نمیکنم، درباره وضع انسانی که در این نقطه خودش را قرار میدهد صحبت میکنم. سیاست یعنی اینکه بیان کردم. وقتی معنای انسان را در بحبوحه سیاست حاضر کنی میتوانی جامعه را فهم کنی. انسان قبل از اینکه در عرصه سیاست حاضر شود، سخنهای او معنی ندارد، در صحنه بحبوحه تصمیم است که میشود کسی را شناخت
منظور شما از سیاست چیست؟ این سوال را از این جهت طرح کردم که به نظر چیزی متفاوت از سیاست در معنای رایج کلمه را مراد میکنید.
شفاه: بله، من سیاست را تعمیق میکنم در جامعه ایران، یعنی وقتی درباره سیاست بحث میکنم، درباره منافع و مضار بحث نمیکنم، درباره وضع انسانی که در این نقطه خودش را قرار میدهد صحبت میکنم. سیاست یعنی اینکه بیان کردم. وقتی معنای انسان را در بحبوحه سیاست حاضر کنی میتوانی جامعه را فهم کنی. انسان قبل از اینکه در عرصه سیاست حاضر شود، سخنهای او معنی ندارد، در صحنه بحبوحه تصمیم است که میشود کسی را شناخت، در این بحبوحه تصمیم است که میشود گفت نسب جامعه با مواریث اسلامی او چیست؟ نسبت جامعه با ایرانیت و غرب چیست؟ درگیری ما در چهارچوب غرب و اسلام، غرب و ایران و شرق و غرب درگیری پوچی است. جمهوری اسلامی یا بهعبارتدیگر جامعه ایرانی در نقطهای است که غرب جزء آن است. غرب بخشی از انسان است، غرب نه تاریخی است و نه جغرافیایی. سنت هم همین گونه است. میدانید ما در سنت خودمان در خصوص غرب بسیار بحث کرده ایم. اتفاقا آن بحثها در خصوص غرب خیلی پیشتاز است. سهروردی حقیقت غرب را به گونهای وصف میکند که اگر امروز به آن برگردیم برای ما آورده بسیاری خواهد داشت. غرب سهروردی یک مملکت فلسفی است، غرب وجود است. اصلا ما چرا به اروپا و آمریکا میگوییم غرب؟ این به ما ارث رسیده است. مگر نه اینکه زمین گرد است؟ چرا آنجا غرب شده است؟ خب ممکن است تصور کنید زمانی آمریکا نبوده است و خب ما در وسط زمین قرار داشتهایم، اروپا در غرب ما و آسیا در شرق ما حضور داشته است، پس ما این اسمگذاری را کردهایم. اما نکته جالبتر آن است که آنها هم به خودشان میگویند غرب. دلالت اصلی آن به درک عمیقی باز میگردد که در دوران ایران باستان، نسبت به غرب و شرق وجود داشته است. غرب غربت است. غرب با کلمه بیگانگی عجین است. این موضوع در فردوسی نیز هست. فردوسی این موضوع را در قالب داستان فریدون ذکر میکند. فریدون سه فرزند دارد که جهان با آنها اسمگذاری میشود. فریدون از آن جهت که یکی از پسرانش آدم عاقلی بود و عقل به خرج داد، اسم او را سلمان گذاشت و پادشاه جایی کرد که ما به روم میشناسیم. پسر دیگرش که خیلی شجاع و جنگاور بود اسم آن را تور گذاشت و پادشاه شرق شد. پسر سوم، اما پهلوانی به خرج داد که جمع بین خرد و شجاعت است، اسم آن شد ایرج و سرزمین او شد ایران که سرزمین میانه است. این یعنی یک درک معنایی از غرب و شرق وجود داشته است. این درک معنایی اکنون برای ما حاضرشده به لحاظ سیاسی. نه به لحاظ فلسفی، ما در مواجههای که با غرب داشتیم با بیگانگی مواجهه شدیم.
نسان همواره با بیگانگی روبرو است. غرب یعنی کسی که بیگانگی را کشف میکند و در آن سکنی میگزیند. شرق همیشه با کلمه شرک همراه است. در شرق انسان با همه چیز آشناست، همراه است. در جهان شرق انسان غریبه نیست. همه چیز خداست. توجه کنید چقدر عاطفه بالاست، چقدر جهان گرم و پویاست. اینها ابعاد انسان است، ربطی به تاریخ و جغرافیا ندارد، اینها امکان انسان است، هر انسانی با این روبرو است. جمهوری اسلامی تا زمانی که ذات انسان را پاسداری میکند با هردوی اینها سروکار دارد
اینها بخشی از وجود انسان است، انسان همواره با بیگانگی روبرو است. غرب یعنی کسی که بیگانگی را کشف میکند و در آن سکنی میگزیند. شرق همیشه با کلمه شرک همراه است. در شرق انسان با همه چیز آشناست، همراه است. در جهان شرق انسان غریبه نیست. همه چیز خداست. توجه کنید چقدر عاطفه بالاست، چقدر جهان گرم و پویاست. اینها ابعاد انسان است، ربطی به تاریخ و جغرافیا ندارد، اینها امکان انسان است، هر انسانی با این روبرو است. جمهوری اسلامی تا زمانی که ذات انسان را پاسداری میکند با هردوی اینها سروکار دارد. اینکه جمهوری اسلامی تصمیم میگیرد فناوری را جذب کند، آنهم در نقطهای که از آن پاسداری کند نشان از مواجه متفاوتی میدهد که به ما میگوید اصلا آن تکنولوژی مال خودمان است. چراکه جمهوری اسلامی نه شرقی است و نه غربی. اول انقلاب که این شعار را دادند، از آن برداشتهای سیاسی میشد. اما این جمله در انقلاب اسلامی، از ناحیهای ورای درکهای سیاسی به صحنه آمد و در آنجا البته قبول عام پیدا کرد، چون جهان دو قطبی بود. اما این جمله را ایرانیها از قرآن گرفتهاند، از ایه ۳۵ سوره نور که خداوند از شجرهای سخن میگوید که نه شرقی است و نه غربی. آیه ۳۵ سوره نور در خصوص ماهیت حقیقت است. در آن موقع که شرق و غرب جغرافیایی معنا نداشته است.
جامعه ایرانی خود را در آستانه بحبوحه کشانده!
با این تفاصیل اگر خود شما بخواهید توضیحی از جامعه ایرانی ارائه کنید آن را چگونه میفهمید؟
شفاه: جمهوری اسلامی و جامعه ایرانی أمر ثابتی نیست که در میان دستهبندیهای ما قرار گیرد. جمهوری اسلامی یک بحبوحه است. یک بحبوحه انسان است. جامعه ایران خود را به آستانه بحبوحه انسان کشانده است. اگر شما در این مسیر حرکت کنید باید سیاست را در نظر داشته باشید. نه سیاستی که منافع و مضار را تحلیل میکند، سیاستی که وضع آدمی زاد را توضیح میدهد، قصه آن را بیان میکند. ما برای فهم جامعه ایران باید سیاستی را که بحبوحه وضع انسان را توضیح میدهد بفهمیم. ما امروز در نقطهای هستیم که سرعت تاریخ بسیار بالاست. ما در اینجا میتوانیم در خصوص آینده همه جوامع شرق و غرب سخن بگوییم. شما به این موضوع باید توجه کنید. همیشه انسان تصمیم نمیگیرد. تصمیم گرفتن انتخاب کردن بین چیزهای معلوم نیست. بلکه بسیط کردن خود آدم به سمت چیزهای نامعلوم است. تصمیم گرفتن مانند شیرجه زدن است در حالی که نمیدانی از اساس کجا میخواهی فرود بیایی. تصمیم از صمیم میآید. یعنی شما به خود نزدیک میشوید، اراده خود را بسیج میکنید، بسیط میکنید به سمت هدفی. در هنگام تصمیمگیری است که شما داستان پیدا میکنید. برخی جوامع داستان ندارند از اساس. اتفاقی که عموما برای ما انسان میافتد آن است که میدان تصمیمگیری نداریم. چیزی که ما عمدتا مشاهده میکنیم آن است که فعل داریم، ولی تصمیم نداریم. بحبوحه آنجایی است که شما تصمیم پیدا میکنید. خب ایران بحبوحه دارد. ما خطر از بین رفت داریم، اگر ما حواسمان نباشد ایران تجزیه میشود، آنهم برای همیشه، هیچ گاه وضعیت آنقدر خطرناک نبوده است، پس هیچ گاه آنقدر دچار بحبوحه نبودهایم و این یعنی ما داریم زندگی میکنیم، تصمیم میگیریم. ما جایی ایستادهایم که اگر درست برویم خیلی میرویم و اگر غلط برویم خیلی رفتهایم. یعنی ما درآستانه پیروزی و شکست هستیم. این موضوع أمری است که با انقلاب اسلامی و اهداف وی برای جامعه شدت گرفته است.
/انتهای پیام/