سال‌هاست که جبهة متراکم دشمنان ما از طريق رسانه‌هايي که در اختيار خويش دارند، به ذهن مردم ما القاء مي‌کنند که انقلاب، ناکام و عليل بوده و شعارها و وعده‌هايش، همچنان بر زمين مانده است، و براي اين که گفته‌اش در ذهن‌ها و فکرها، جاگير شود و رسوب کند، شبه‌استدلال‌هايي را مطرح مي‌کند. از وضع را نبايد سهل گرفت و به ان بي‌تفاوت بود، چون که چالش‌هاي ذهني، بحران‌هاي عيني به دنبال خواهند داشت.

گروه گفتمان فرهنگ سدید- مهدی جمشیدی: ما به عنوان نيروهاي انقلابي، مدعي اين هستيم که انقلاب در جهت کمال و ترقي حرکت کرده و به کمالات و مراتب عالي دست يافته است، اما اين برداشت و سخن را، سلسله‌اي از تهديدها و چالش‌ها محاصره کرده است، به طوري که ما نمي‌توانيم اين تهديدها و چالش‌هاي را ننگريم و تنها اصرار بورزيم که انقلاب، چنين و چنان کرده و موفق و کامياب بوده است، بلکه بايد با حساسيت و جديت، نقشه‌ها و طرح‌هاي دشمن را دربارة مخدوش کردن اقتدار انقلاب دريابيم. سال‌هاست که جبهة متراکم دشمنان ما از طريق رسانه‌هايي که در اختيار خويش دارند، به ذهن مردم ما القاء مي‌کنند که انقلاب، ناکام و عليل بوده و شعارها و وعده‌هايش، همچنان بر زمين مانده است، و براي اين که گفته‌اش در ذهن‌ها و فکرها، جاگير شود و رسوب کند، شبه‌استدلال‌هايي را مطرح مي‌کند. از وضع را نبايد سهل گرفت و به ان بي‌تفاوت بود، چون که چالش‌هاي ذهني، بحران‌هاي عيني به دنبال خواهند داشت. به بيان ديگر، چه‌بسا چندي بعد با نتايج اجتماعي سست شدن باورهاي انقلابي روبرو شويم:

«نسل جوان امروز، با [...] پاسخ‌هاي جدلي و اسکاتي، قانع نمي‌شود و [در نتيجه،] اين شبهه[ها] در دلش مي‌ماند. [آن‌گاه] کم‌کم شبهه‌ها متراکم مي‌شود و اعتقادش نسبت به اسلام، نظام و انقلاب سست مي‌شود، و اين خطر بزرگي است؛ زيرا رفتارهاي آيندگان ما در گروي اين است که [آنها] چيزي را بفهمند و باور کنند و معتقد باشند. [... پس] اگر اين باورها سست شود، آثارش هم ضعيف خواهد شد، به ‌خصوص که در اين چند سال اخير، ابزارهاي پخش شبهات و لجن‌پراکني‌ها زيادتر شده [..] است. [...] شبهات در صورت عدم پاسخ‌‌گويي، در عمق دل‌ها اثر مي‌گذارد و [در نهايت،] روزي سر باز مي‌کند و خطرهايي جدي در جامعه به بار مي‌آورد.»( محمدتقي مصباح‌يزدي، اخلاق و سياست: جلسة دهم، پايگاه اطلاع‌رساني آثار، 20 خرداد 1396)

چنانچه در گفتارهاي امام خامنه ای دربارة انقلاب در چند سالة اخير دقت کنيم و حساسيت‌ها و نگران‌هاي راهبردي ايشان را استخراج نماييم، در نهايت به چهار مقوله دست خواهيم يافت که نشانگر برجسته‌ترين و پربسامدترين دغدغه‌هاي ذهني ايشان هستند: نفي انقلاب (پايان يافتن ايدئولوژي انقلابي)، تحريف انقلاب (وارونه کردن ايدئولوژي انقلابي)، استحالة انقلاب (زدودن ايدئولوژي انقلابي)، و ناکارآمدي انقلاب (شکست خوردن ايدئولوژي انقلابي).

در بخش اول از این سلسله مقالات به دو نگرانی رهبر انقلاب درباره چالش نفی انقلاب و چالش تحریف انقلاب اشاره کردیم؛ اینک و در بخش دوم چالش استحاله انقلاب را تبیین و بررسی خواهیم کرد.

 

استحالة انقلاب؛ زدودن ايدئولوژي انقلابي

از جمله دغدغه‌هاي ديگر امام خامنه ای که ايشان به زبان‌هاي گوناگون آن را بيان کرده ‌است، چالش استحاله شدن انقلاب است. هيچ مقطعي از تاريخ سه دهة اخير، خالي از تأکيدهاي غليظ ايشان نسبت به اين مسأله و معضله نبوده است. ايشان با بيان کردن دوگانه‌هايي نظير «صورت/ سيرت»، «ساخت حقوقي/ ساخت حقيقي»، «ظاهر/ باطن»، «ماده/ معنا» و ... تصريح کرد که جريان‌هاي در درون، مي‌خواهند انقلاب را از ارزش‌هايي که هويتش را آفريده‌اند، تهي کنند و اين بدان معني است که انقلاب را از انقلاب، تهي سازند، اما در عين حال، «ظواهر» و «نمادها» را حفظ مي‌کنند. تعبير «سکولاريسم پنهان» که امام خامنه ای آن را در مقام توصيف اين وضع به کار برده ‌است، نشان مي‌دهد که در فرايند خزنده و بومي استحاله شدن انقلاب، «ارزش‌هاي اسلامي و انقلابي»، کنار زده مي‌شوند و «ارزش‌هاي تجددي» که سکولارند، جايگزين آنها مي‌گردند. بر اين اساس، انقلاب به صورت تدريجي و بي‌آن که انقلابي رخ بدهد، فرومي‌پاشد و به غير خود تبديل مي‌شود.

فقره‌هايي که در پي مي‌آيند، مهم‌ترين مقولاتي هستند ناظر به اصالت انقلاب و استحالة انقلاب، که در طول دهه‌هاي گذشته، به زمينة نزاع و کشمکش ميان جريان انقلابي و متعهد به گفتمان امام خميني از يک سو، و جريان غيرانقلابي و تجدد زده تبديل شده‌اند:

1- دوگانة انقلابيگري/ عقلانيت

فارغ از اصطلاحات فلسفي و سياسي، «عقل» در نظر و ذهن مردم عبارت است از قوة سنجش و حساب‌گري، به طوري که اقتضاي منطق است. کار عاقلانه آن است که انسان، جوانب و عواقبش را ملاحظه کند و امکان‌ها و مقدورات خويش را نسبت به آن بشناسد و پس از چنين محاسبات و معادلاتي، به انجامش همت گمارد. در غير اين صورت، انسان از مسير عقل و سنجش عاقلانه خارج شده و «نسجيده‌کاري» به خرج داده است. تکنوکرات‌ها مي‌خواستند به مردم تفهيم کنند که اين گونه، عمل و اقدام خواهند کرد، اما واقعيت‌هاي عيني نشان داد که آنها ميان «عقلانيت» و «محافظه‌کاري»، خلط و مغالطه کرده و مقصودشان از عقلانيت، محافظه‌کاري است. محافظه‌کاران که از هر گونه «خلاقيت» و «تغيير»ي مي‌هراسند و در خود، شهامت «رويارويي» و «مواجهه» با واقعيت‌هاي نامطلوب و بازدارنده را نمي‌بينند، براي اين که افکار عمومي را بفريبند و از برچسب تحقيرآميز محافظه‌کاري بگريزند، خود را مطيع عقل معرفي مي‌کنند و نيروهاي راديکال و پيشرو را، بي‌عقل و ناپخته و نسجيده‌کار مي‌نامند. اين در حالي است که محافظه‌کاري و مصلحت‌انديشي ناشي از «هراس» و «انفعال» و «تزلزل»، مقبول و ممدوح نيست و حکم عقل، «اسارت در ساختارها و معادلات کنوني» و «گدايي از غرب» نيست، بلکه عقل مي‌گويد نبايد فقط به واقعيت‌هاي منفي و ناخوشايند نگريست و بضاعت و قابليت خويش را ناچيز انگاشت. کساني که به وضع موجود، تعلق خاطر و دلبستگي دارند و بقاي منافع خود را در تداوم آن مي‌دانند، راضي به «تحول» و «دگرگوني» نمي‌شوند و «بي‌باکي» و «شجاعت» و «شهامت» و «خودبنيادي» را، هر چند که متکي بر محاسبات منطقي و بين‌الاذهاني باشد، «عقل‌ستيزي» معنا مي‌کنند. نيروهاي تکنوکرات در چنين موقعيتي داشتند؛ چون آنها به عيان مي‌ديدند که جهت‌گيري جديدي پديد آمده و انقلاب به سمت‌وسوي متفاوتي در حرکت است، قصد داشتند شرايط حاکم بر دوران دولت‌هاي سازندگي و اصلاحات را دوباره مستقر سازند. آنها نمي‌خواست مناسبات و قواعد شکل گرفته در اين «دورة شانزده ساله»، فروبپاشد و نظم ديگري تحقق يابد. فلسفة وجودي نيروهاي تکنوکرات، چيزي جز «بازگشت» به همان دورة تاريخي و سرکوب کردن هر گونه تلاش انتقادي و متفاوت نسبت به آن نبود. او به پيروي از هاشمي‌رفسنجاني، اصطلاح «اعتدال» را برگزيد و در مقام توصيف و تصويرسازي در اذهان عمومي، دورة شانزده سالة حاکميت دولت‌هاي سازندگي و اصلاحات را مصداق «اعتدال» و «عقلانيت» و «منطق» و «ميانه‌روي» شمرد، و دورة هشت سالة پس از آن را، دورة «تندروي» و «افراطي‌گري» و «عدم‌عقلانيت». اين نام‌گذاري سوگيرانه و غرض‌ورزانه، نيروهاي انقلابي را دچار انفعال کرد و به دفاع محض واداشت، در حالي که شايسته بود آنها دربارة ذات و هويت عقلانيت مورد ادعاي نيروهاي تکنوکرات، چالش و پرسش‌گري کنند و نشان دهند که در ادبيات نيروهاي اعتدال‌گرا و تکنوکرات، «عقلانيت»، همان «محافظه‌کاري» است، و «خط‌شکني» و «پيشروي» و «مقاومت»، در زير عنوان «تندروي»، نفي مي‌شود. تجربة چهار سالة حضور اين نيروها در دولت، پرده از چهرة عقلانيت گشود و به روشني نشان داد که اينان نه تنها عقلانيت را به «محافظه‌کاري» و «انفعال» و «عقب‌نشيني» و «مرعوبيت» و «ما نمي‌توانيم» فروکاهيده‌اند، بلکه حتي تکية آنها به عقلانيت ابزاري نيز نتوانست «کارآمدي عملي و عيني» در پي داشته و آشکار سازد که «عبور از تعهدات و تقيدات ارزشي»، رفاه مادي و رونق معيشتي را به دنبال خواهد داشت. اين نتيجة اخير، بسيار مهم و حساس است؛ زيرا همواره ادعا مي‌شد که «ارزش‌هاي ايدئولوژيک»، مانع تحقق «منافع ملي» هستند و ما از آن رو در عسرت و دشواري و تنگنا به سر مي‌بريم که مي‌خواهيم آرمان‌هاي بلندپروازنه و پيامبرانة خود را بر جامعه و جهان، تحميل کنيم، حال آن که واقعيت‌ها، چنين تصورات ايدئولوژيکي را برنمي‌تابند و با آن، هم‌داستان و سازگار نيستند. بنابراين، بايد از «ايدئولوژي» به نفع «واقعيت»، عقب‌نشيني کرد. اصرار بر شعارها و ادعاهاي ايدئولوژيک، آب و نان نمي‌شود و گرهي را نمي‌گشايد. به جاي غرب‌ستيزي و انقلابي‌گري و متحد کردن جهان - بخوانيد دولت‌هاي غربي - بر ضد خويش، بايد تسليم واقعيت‌هاي تغييرناپذير کنوني شد و روندهاي اجتناب‌ناپذير جهاني را پذيرفت و داوطلبانه، دست گدايي به سوي ايالات متحدة امريکا دراز کرد. تجربة چهار سالة دولت اعتدال‌گرا، تجربة شکست عقلانيت ابزاري و محافظه‌کارانه بود؛ زيرا محک اين تجربه، هيچ يک از فرضيه‌هاي پيش‌گفته را - که ظاهري عقلاني و موجه داشتند - تأييد نکرد.

2- دوگانة ارزشگرايي/ عملگرايي

در تفکر امام خميني، انسان ايده‌آل و مطلوب، انسان «ارزش‌گرا» و «معنوي» است و نه انسان «منفعت‌گرا» و «مادي». انسان، علاوه بر اين‌که از بعد و علايق «غريزي» برخوردار است، داراي بعد و علايق «فطري» نيز هست، که اين بعد، او را از «حيوان» متمايز مي‌سازد و مبناي «انسانيت» و «کمالات معنوي» او است. پس پيشرفت و تکامل به اين معناست که انسان از اسارت «حوايج مادي» و «خواسته‌هاي حيواني» رها شود (آزادي معنوي) و «مطالبات و انگيزه‌هاي فطري» بر کنش‌هايش حاکم گردد. ترقي و تعالي حقيقي، گذار انسان از «من طبيعي» به «من عالي» است که نخستين ثمرة آن، تسلط «ارزش‌ها» به جاي «منافع»، بر کنش‌هاي انسان است. تنها در اين چارچوب است که «ايثار»، معناي موجه مي‌يابد. اين در حالي‌ست که ماکس وبر معتقد است که يکي از مشخصه‌هاي جامعة متجدد غربي، شايع و غالب شدن «کنش‌هاي عقلاني معطوف به هدف» در آن است. در اين قبيل کنش‌ها، انسان از روش‌هاي معقول براي دستيابي به مقاصد معقول استفاده مي‌کند، اما مسأله اين است که تعريف وي از عقلانيت، به عقلانيت «جزوي» و «مادي» و «سودانديش» محدود مي‌شود. به عبارت ديگر، «محاسبات مادي» و «چرتکه‌اندازي‌هاي منفعت‌انديشانه،» عقلانيت انگاشته مي‌شود و «ارزش‌هاي عالي فطري و الهي»، اموري غيرعقلاني. به اين سبب است که در جامعة غربي، سود و منفعت مادي، محرک و برانگيزانندة انسان است و انسان غربي در چارچوب تحليل‌ها و محاسبات خودخواهانة خويش، محصور است.

3- دوگانة غيبباوري/ ماديانديشي

اگرچه امام خميني از معادلات و مناسبات مادي روگردان نبود و انديشيدن دربارة آنها را لازم مي‌دانست، اما هرگز آنها را «اصيل» و «قهري» نمي‌انگاشت. ايشان بر مبناي «تفکر توحيدي» خويش، تحولات را به خداي متعال نسبت مي‌داد و طراحي آينده را با تضرع در پيشگاه خداوند، پيوند مي‌زد. امام، انقلاب اسلامي را «هدية غيبي» و «تحفة الهي» مي‌دانست و کاميابي‌هاي رزمندگان اسلام را در دفاع مقدس(همچون فتح خرمشهر)، به «ارادة الهي» نسبت مي‌داد و با تکيه بر امدادها و افاضات الهي، آيندة انقلاب را تصوير مي‌کرد. اين در حالي است که تکية محض بر محاسبات مادي، چنين انديشه و روحيه‌اي را ايجاب نمي‌کند و اين اندازه اميد و نشاط نمي‌آفريند. ما بايد باور کنيم که عمده‌ترين و بي‌بديل‌ترين سرماية و اندوختة جمعي‌مان، وابستگي و دلبستگي‌مان به «مکتب اسلام شيعي» است و همين امر است که لطف و رحمت الهي را در برابر دشواري‌ها و ناهمواري‌ها، نصيب‌مان خواهد ساخت.

4- دوگانة عدالتخواهي/ اشرافيگري

امام خميني در تمام طول عمر خويش، هم ساده و بي‌آلايش زيست و هم همواره از طبقات فرودستي که آنها را «محرومان» و «پابرهنگان» مي‌خواند، قاطعانه و صريح دفاع کرد. ايشان اگرچه قائل به ايدئولوژي سوسياليستي نبود و براي اسلام، حيثيت وجودي مستقل و متمايز نسبت به ساير مکاتب قائل بود، اما به شدت با اسلام «سرمايه‌داران زالوصفت» و «مرفهان بي‌درد»، مخالفت بود. او بر اين باور بود که فقرا و محرومان، «ولي ‌نعمت» حاکمان در نظام سياسي هستند و خدمت به آنها، در صدر تکاليف حاکمان قرار دارد. متأسفانه در دهه‌هاي پس از امام خميني، اين اندازه حساسيت‌ورزي نسبت به طبقات محروم و مستضعف، تا حدودي رنگ باخت و خوي «کاخ‌‌نشيني» و «اشرافي‌گري» - به ويژه در ميان برخي از کارگزاران و مديران - شکل گرفت. اکنون در ميان نيروهاي تکنوکرات، حلقه‌ها و گروه‌هاي پيچيده‌اي شکل گرفته است که از طريق پيوند ميان ثروت و قدرت، منابع اقتصادي انقلاب را به تاراج مي‌برند و به ثروت‌هاي بادآورده و افسانه‌اي دست مي‌يابند.

5- دوگانة صراحتورزي/ محافظهکاري

بر همگان آشکار است که امام خميني از دوران آغاز مبارزات خويش بر ضد رژيم پهلوي تا سال‌هاي پاياني زندگي‌اش، سياست‌مداري «صريح» و «شفاف» بود و هرگز اجازه نمي‌داد «محافظه‌کاري» و «سازش‌جويي» بر انديشه و عملش، سايه افکند، بلکه حتي بايد گفت نامه‌ها و بيانيه‌هاي ايشان در چند سال آخر زندگي‌‌اش، مبتني بر لحن و ادبياتي بي‌پرده‌تر و تندتر از گذشته بود. البته امام خميني قائل به صيانت از «مصالح» بود، اما لازمة حفظ مصالح را «محافظ‌کاري» و «دوپهلوگويي» قلمداد نمي‌کرد. در تمام نوشته‌ها و گفته‌هاي ايشان، «قاطعيت» و «صراحت» موج مي‌زد؛ چنانچه اگر به حقيقتي دست مي‌يافت و «حجت شرعي» را بر خود تمام‌شده مي‌ديد، جز به انجام «وظيفه» نمي‌انديشيد.

6- دوگانة مردمگرايي/ نخبهگرايي

انقلاب اسلامي بر مبناي هيچ سازوکار «حزبي» به وقوع نپيوست و پس از آن نيز، امام خميني، در پي آن نبودند که حزب تشکيل دهد يا در احاطة جمعي از خواص و نخبگان، رابطة خود را با مردم قطع کنند، بلکه ايشان همواره به صورت «مستقيم» با توده‌هاي مردم سخن مي‌گفت و مجال نمي‌داد ميان وي و مردم، «واسطه» و «حائلي» قرار بگيرد. هيچ‌گاه، همنشيني با خواص و نخبگان، امام خميني را از ضرورت ارتباط و مواجهة مستقيم با مردم، دور نساخت. «به دردها و دغدغه‌هاي مردم انديشيدن»، «خدمت کردن به مردم»، «به زبان و ادبيات مردم سخن گفتن» و ... همگي نشانه‌هاي آن است که ايشان يک «رهبر مردم‌گرا» بود. البته نبايد پنداشت که امام خميني قائل به حذف نخبگان و خواص بود و براي آنها، تکليف و مسئوليتي تعيين نکرده بود، بلکه ايشان معتقد بود که سرنوشت جامعه در اختيار نخبگان است و آنها هستند که مي‌توانند مردم را به حرکت درآورده و به زندگي آنها، جهت صواب يا ناصواب  بدهند. بر اين اساس، ايشان از نيرو و نفوذ اجتماعي نخبگان بهره مي‌گرفت و با آنها مشورت و تبادل‌نظر مي‌کرد. به بيان ديگر، اگرچه نخبگان به هيچ‌ رو در عرض ولي جامعة اسلامي قرار نمي‌گيرد، ولي نبايد هندسة جامعة اسلامي را به «امام» و «امت» خلاصه کرد و از نقش و رسالت «خواص» در آن چشم پوشيد. تأکيدهاي فراوان امام خامنه ای در دهه‌هاي اخير که بر نقش‌هاي تبييني و روشنگرانة خواص دلالت دارد، از همين نوع تلقي واقع‌بينانه برمي‌خيزد.

7- دوگانة تعهدگرايي/ تکنوکراتيسم

غرض و غايت انقلاب اسلامي، رقم زدن جامعه‌اي بود که در آن، بستر براي استکمال معنوي انسان فراهم گردد، و نه جامعه‌اي که تنها مقاصد مادي و معيشتي را برآورده سازد و در صنعت و تکنيک، به مراتب عالي دست يابد. از اين‌ رو، حاکميت يافتن اصحاب تکنيک، با ماهيت اين انقلاب تعارض دارد و به منزلة مانعي در برابر شکوفايي و تجلي آن است. در مقابل، خصيصة «تعهد» است که بايد ملاک صلاحيت اشخاص براي حضور در نظام سياسي انگاشته شود، هر چند تعهد بايد جامة کارداني و تخصص نيز به تن کند. تأکيدهاي امام خميني بر مقولة «تعهد»، به اين سبب بوده است.

8- دوگانة جهادينگري/ بوروکراتيسم

سازوکار رايج مديريتي در جوامع غربي، مبتني بر بوروکراتيسم است که از عقلانيت ابزاري، مايه مي‌گيرد. عقلانيت ابزاري، نسبت ميان وسيله‌ها و هدف‌ها را مي‌سنجد و از بهترين وسيله‌ها براي دستيابي به هدف‌هاي محسوس و مادي، بهره مي‌گيرد. در اين منطق، محاسبات زميني و انگيزه‌هاي منفعت‌طلبانه و خودمحورانه، چارچوب حاکم بر محاسبات و سنجش‌ها را تشکيل مي‌دهد، حال آن‌ که مديريت جهادي، از جهان‌بيني متفاوتي تبعيت مي‌کند که همان جهان‌بيني اسلامي است. در جهان‌بيني اسلامي، «ارزش‌ها» محرک و برانگيزانندة انسان متعهد هستند و نه «منفعت‌ها» به اين سبب، انسان متعهد، تکاليف خود را در قفس آهنين مناسبات اداري، محدود نمي‌سازد، بلکه به فراتر از آن مي‌انديشد و با تکيه و اعتماد بر امدادهاي الهي، گام‌هاي جهش‌گونه و باورناپذير برمي‌دارد. از روزهاي نخستين پيروزي انقلاب اسلامي، امام خميني از آن‌جا که به درستي مي‌دانست که آرمان‌هاي اين انقلاب را نمي‌توان به وسيلة نظامات و ساختارهاي اجتماعي تجددي محقق ساخت، برنامة نظام‌سازي و ساختارآفريني مستقل و ديني را شکل دادند.

9- دوگانة اخلاقگرايي/ ماکياوليسم

در منطق امام خميني، هدف، وسيله را توجيه نمي‌کند، هر چند آن هدف، قدسي و الهي باشد. ايشان در هيچ عرصه‌اي، اخلاق و معيارهاي اخلاقي را زير پا ننهاد و ابزارها و وسايل نامشروع را به کار نبست؛ چنان ‌که زدوبندهاي سياسي، ائتلاف‌هاي تاکتيکي و تعصبات گروهي و قبيله‌گرايي و ... در رفتار وي راه نداشت. ايشان بر اين باور بود که هم وسيله‌ها و هم هدف‌ها، بايد همخوان و هماهنگ با ارزش‌ها باشند. اما در منطق سياسي ماکياولي - که او را پدر فلسفة سياسي تجددي مي‌خوانند - حقيقت و اخلاق و ارزش‌ها، هيچ منزلتي ندارند و مي‌توان آنها را به صورت کلي ناديده انگاشت و يا حتي آن‌ها را به عنوان ابزاري در راستاي وصول به غايات خودخواهانه به کار گرفت.

10- دوگانة چالش/ سازش

امام خميني هيچ‌گاه در برابر قدرت‌هاي معارض و مستکبر، دچار مرعوبيت و وادادگي نشد و از مرزهاي فتح‌شده، عقب‌نشيني نکرد، بلکه از موضع اقتدار و با رويکرد تهاجمي با دشمن سخن گفت، حتي اگر اين دشمن، دولت ايالات متحدة امريکا بود که ابرقدرت جهان معاصر شناخته مي‌شد. ايشان اين دولت را با صراحت تمام، «شيطان بزرگ» معرفي کردند و هيچ‌گاه به کرنش و تسليم در برابر آن رونياوردند. ايشان آن‌گاه که مقولة «صدور انقلاب» را بيان کردند، قصد خود را براي دگرگون ساختن معادلات و نظم جهاني آشکار نمودند و نشان دادند که وضعيت موجود را برنمي‌تابند.

با اين حال، حرکت «کلي» و «برآيندي» انقلاب، همچنان رو به «تکامل» و «اعتلاء» دارد و نوسان‌ها و چرخش‌ها، محدود و مهار شده هستند. انقلاب، نه «تمام‌شده» است، و نه «منحرف»، بلکه در مسيري قرار دارد که خواست و عزم امام خميني به آن تعلق گرفته بود. اين در حالي‌ست که انقلاب‌هاي ديگر، چندان «تداوم» و «استمرار» نيافته و از «هويت اوليه»‌ي خويش فاصله گرفته و حتي گاه به ضد خود تبديل شده‌اند. انقلاب اسلامي، اکنون همان است که در ابتدا بود و بايد باشد؛ «سير تکاملي انقلاب»، افت‌و‌خيز و فرازونشيب داشته، اما نه «متوقف» گرديده و نه «معکوس» شده است. دست‌هاي شيطاني فراواني از درون و بيرون در ميان بودند که مي‌خواستند انقلاب اسلامي را از راه رفته بازگردانند و يا به قعر دره بيفکنند، اما هر چه کوشيدند و از هر روزنه‌اي نفوذ کردند، ناکام ماندند.

ارسال نظر
captcha