مقایسه امنیت ارومیه در دوره جنگ‌های اول و دوم جهانی، با مقطع برقراری نظام اسلامی؛
مقال پی آمده با مقایسه شرایط استان آذربایجان غربی به ویژه شهر‌های ارومیه و سلماس، در ادوار جنگ اول و دوم جهانی، با مقطع برقراری نظام اسلامی، درصدد برگرفتن این نتیجه است که اگر بسان ماه‌های آغازین تأسیس جمهوری اسلامی، در آن ادوار نیز فرماندهی مقتدر و هوشمندی برای بسیج مردم و مواجهه با متجاوزین وجود داشت، هرگز چنین فجایعی در آن منطقه صورت نمی‌گرفت و جان، مال و ناموس مردم، در امنیت قرار داشت. امید آنکه تاریخ پژوهان ایران معاصر و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.
به گزارش «سدید»؛ مقال پی آمده با مقایسه شرایط استان آذربایجان غربی به ویژه شهر‌های ارومیه و سلماس، در ادوار جنگ اول و دوم جهانی، با مقطع برقراری نظام اسلامی، درصدد برگرفتن این نتیجه است که اگر بسان ماه‌های آغازین تأسیس جمهوری اسلامی، در آن ادوار نیز فرماندهی مقتدر و هوشمندی برای بسیج مردم و مواجهه با متجاوزین وجود داشت، هرگز چنین فجایعی در آن منطقه صورت نمی‌گرفت و جان، مال و ناموس مردم، در امنیت قرار داشت. امید آنکه تاریخ پژوهان ایران معاصر و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

آذربایجان غربی، هماره در معرض تهاجم دشمنان ایران
خطه آذربایجان منطقه‌ای است که از دیرباز، مردان و زنانی نامدار را در دامان خود پرورش داده و هر کدام نقشی بی‌بدیل در تاریخ میهن عزیزمان و منطقه داشته‌اند. علما، ادبا، عرفا، سیاستمداران و مجاهدان نه تنها در عصر خود، بلکه به خاطر خدماتشان، در طول تاریخ این سرزمین، ماندگار بوده و هستند. تاریخ یک سده اخیر این منطقه، فراز و نشیب‌های زیادی دارد. موقعیت جغرافیای آن و قرار گرفتن در همسایگی امپراتوری‌های روس و عثمانی - که هر کدام به دنبال دست‌اندازی به گوشه‌هایی از خاک این کشور بودند- مشکلات زیادی برای مردمان مجاهد آذربایجان ایجاد کرده است. به رغم اقتدار برخی پادشاهان صفوی و نیز نادرشاه افشار، در بازپس‌گیری برخی مناطق اشغالی و حفظ تمامیت ارضی کشور، بی‌کفایتی بیشتر پادشاهان قاجار در حفاظت از امنیت و تمامیت ارضی کشور و عقد قرارداد‌های سنگین گلستان و ترکمنچای، به رغم زنهار‌های برخی رجال آگاه و فرماندهان نظامی، باعث طمع بیشتر دشمنان خارجی، جهت تهاجمات نظامی و فرهنگی گردید. در نتیجه ضعف حاکمان قاجار، میسیونر‌های مذهبی تحت پوشش‌های مختلف، راهی مناطقی از آذربایجان از جمله ارومیه شدند و با حمایت کنسولگری‌های امریکا، فرانسه، انگلیس و روسیه به دنبال اهداف تبلیغی مذهبی و گسترش فرهنگ خود بودند. در بررسی‌های تاریخ می‌بینیم چگونه این قدرت‌های بیگانه، به ویژه انگلیس‌ها و روس‌ها به حمایت از جریان‌ها و فرقه‌های ایجاد شده از سوی بیگانگان از جمله وهابیت و بهائیت پرداختند. در منطقه آذربایجان و ارومیه، نقش تخریبی میسیونر‌های فرانسوی و انگلیسی و نیز نهاد‌های کنسولگری روس، فرانسه، انگلیس و امریکا در ایجاد و دامن زدن به اختلافات مذهبی و قومی و همچنین مصیبت‌هایی که بر مردم مظلوم منطقه تحمیل کردند، غیر قابل انکار است. بر این نکته بیفزایید که با عدم اقتدار دولت مرکزی و ضعف حکمرانان، نه تنها خسارت‌های فراوان مادی و معنوی بر منطقه وارد شد، بلکه بسا مردمان شریف این خطه، مظلومانه جان خود را از دست دادند!

هزینه‌های آذربایجان، در دوران جنگ جهانی اول
در دوران جنگ جهانی اول، به رغم عدم دخالت و اعلام بی‌طرفی ایران، به خاطر حضور مستقیم همسایگان کشورمان در جنگ جهانی اول، ایران از شمال تا جنوب و غرب و شمال‌غرب، جولانگاه قدرت‌های بزرگ جهانی - که درگیر جنگ بودند- شد و انگلیسی‌ها در مناطق جنوبی و جنوب غرب و مرکز و روس‌ها در مناطق شمالی و شمال‌غرب، با نقص قوانین بین‌المللی و با استفاده از ضعف دولت مرکزی، هر آنچه خواستند کردند! عثمانی‌ها نیز در این جنگ، در جبهه آلمان‌ها قرار داشتند و با در نظر گرفتن جنگ‌هایی که در گذشته بین روس‌ها و عثمانی‌ها صورت گرفته بوده و ادعا‌های سرزمینی که هر کدام نسبت به همدیگر داشتند، منافع خود را در این دیدند که این جنگ را درون مرز‌های ایران بکشانند! خصوصاً روس‌ها از این خوف داشتند که در نتیجه جنگ، قسمت‌های زیادی از مناطق قفقاز و آسیای میانه - که قبلاً جزء سرزمین ایران بوده و از نظر قومی و مذهبی، تمایل زیادی به خروج از زیر سیطره روس‌ها داشتند- مشکلاتی برای آن کشور ایجاد کنند. آنان با این هدف و هدف‌های دیگر، از جمله اینکه در صورت مساعد بودن اوضاع، قسمت‌های دیگری از ایران را به خاک خود ضمیمه کنند، وارد مناطق شمالی و شمال‌غرب ایران شدند! روس‌ها از طرف دیگر جهت تضعیف قدرت عثمانی‌ها در تلاش بودند تا با ایجاد ارتباط و حمایت‌های مادی و معنوی از اقلیت‌های مذهبی ساکن در مناطق شرق و جنوب‌شرق ترکیه، به میزان زیادی توان نظامی عثمانی‌ها را درون کشور خود مشغول نموده و قدرت آن‌ها را در صحنه‌های جنگ خارجی - که در جبهه مخالف روسیه بودند- کاهش دهند. اقلیت‌های مذهبی که با حمایت روس‌ها، در این مناطق برای عثمانی‌ها مشکلات ایجاد کرده بودند، ارامنه و آشوری‌ها بودند که با هدف تشکیل دولت مستقل و خودمختار مسیحی در این مناطق ترکیه، به تضعیف حکومت عثمانی مشغول بودند. در این اثنا قوای نظامی عثمانی‌ها در منطقه تقویت شده و به سرکوب این عناصر - که به عنوان نیرو‌های ستون پنجم عمل می‌کردند- پرداختند و در نهایت این عناصر شکست‌خورده، از این مناطق به محل‌های دیگر متواری شدند و سلماس و ارومیه را برای ادامه حضور و فعالیت خود مناسب دیدند. پاییز ۱۹۱۵ میلادی، همزمان با ورود این عناصر به مناطق ارومیه و سلماس، حدود ۸۰ هزار سرباز روس نیز در ارومیه مستقر بودند که عمده کارشان غارت اموال مردم و باراز ارومیه بود که با در نظر گرفتن آن دوران می‌توان حدس زد چرا این نیرو‌ها (جیلوها) به رهبری بنیامین مارشیمون، مناطق ارومیه و سلماس را برای حضور خود انتخاب کردند.

علل استقرار جیلو‌ها در ارومیه و سلماس
به طور خلاصه می‌توان این دلایل را به عنوان انگیزه‌های اصلی بیان داشت:
۱) حضور ده‌ها هزار نظامی روسیه در این منطقه که پشتیبانان اصلی آن‌ها در خاک عثمانی نیز بوده‌اند.
۲) وجود هزاران نفر مسیحی در این منطقه که می‌توانستند از وجود آن‌ها برای اهداف خود استفاده نمایند.
۳) ضعف دولت مرکزی ایران و بالطبع ضعف حکمرانان منطقه.
به‌رغم اینکه برای استقرار این نیرو‌ها در ارومیه و سلماس، هیچ مانعی از طرف مردم ارومیه و حکمرانان منطقه ایجاد نشد، بعد از مدتی در زمستان ۱۲۹۶ شمسی، با پیشنهاد کارگزاری شهر ارومیه، وزارت امور خارجه با انتشار آگهی در روزنامه‌های تهران، از تمام مردم ایران تقاضای کمک و همیاری نمود. حضور جیلو‌ها در منطقه - که از حمایت روس‌ها برخوردار بودند- باعث شد تا تعدادی از غارتگران روسی، از منطقه ارمنستان روسیه به مهاجمین ارومیه بپیوندند و کار آن‌ها این بود که اطراف شهر ارومیه، وارد خانه‌های مردم شده و با این ادعا که مسلمانان فقط باید در خانه‌هایشان مهر و تسبیح داشته باشند، هر چه به‌دست‌شان می‌رسید غارت کنند! متأسفانه بزرگان منطقه به جای سازماندهی مردم، برای تشکیل یک نیروی مردمی منسجم جهت حفاظت از امنیت و نوامیس مردم و مقابله با قتل و غارت و با این بهانه که دولت ایران در این مسائل اعلام بی‌طرفی نموده، با برگزاری جلسات مشورتی با رهبران غارتگران و متجاوزان و کنسولگری‌های امریکا، انگلیس و روسیه، وقت گذرانی کرده و باعث چیره شدن آنان برای ادامه اجرای اهداف شوم خود بودند.

بی‌تدبیری حاکمان ارومیه در برابر «جیلوها»
حکمرانان ارومیه آنقدر ساده و زودباور بودند که خیال می‌کردند با این روش‌ها می‌توانند جلوی غارتگری جیلو‌ها را بگیرند. بعد از کشته شدن مارشیمون رهبر جیلو‌ها به‌دست اسماعیل‌آقا سمینفو در منطقه کهنه شهر سلماس، جیلو‌ها به بهانه خونخواهی افراد خویش تعداد زیادی از مردم مظلوم و بی‌دفاع سلماس و ارومیه را به قتل رساندند! این موضوع مصادف بود با اواخر فصل زمستان و اوایل بهار که به استناد پاره‌ای از اسناد و منقولات، حدود ۱۰‌هزار نفر از اهالی ارومیه و سلماس، مظلومانه به شهادت رسیدند!

شهادت ۱۱ نفر از علمای ارومیه در یک شب!
گفته شده در این مقطع، یعنی در ۲۱ اردیبهشت سال ۱۲۹۷ و طی یک شب، تعداد ۱۱ نفر از علمای این شهر، از جمله آیت‌الله میرزا ابراهیم مجتهد و نیز مرحوم عظیم‌السلطنه - که یکی از توانگران شهر بوده و به عنوان حاکم ارومیه انتخاب شده بود- به همراه یکی از روحانیون شهر به‌نام ثقه‌الاسلام، توسط فردی به‌نام شمشه فرهاد از اهالی قریه وزیرآباد، کشته می‌شوند!

در بررسی تاریخ آن مقطع، درمی‌یابیم که اگر یکی از بزرگان شهر، به جای خوش‌بینی و خوش‌خیالی و اعتماد به قوای بیگانه، مردم را سازماندهی و با خرید اسلحه - که با توجه به حضور سربازان روس در منطقه یا از طریق کشور عثمانی، بسیار آسان بود- اقدام به ایجاد یک جبهه می‌کردند، نه تنها هزاران نفر از مردم منطقه مظلومانه به شهادت نمی‌رسیدند، بلکه جان، مال و ناموس آن‌ها نیز در مقابل یاغیان محافظت می‌شد. در تواریخ آن دوره می‌بینیم که به صورت محدود، کاظم‌خان قوشچی با تشکیل یک گروه چند صدنفره از اهالی غیور منطقه انزل، در عین حال که امکانات چندانی نداشتند، در حفاظت از مردم گام‌های مثبتی برداشتند. به قطع و یقین در ارومیه نیز اگر بزرگان قوم به‌جای اعتماد به نمایندگان کشور‌های بیگانه و سران تجزیه‌طلب، به مردم اعتماد و گروه‌های مسلح مردمی تشکیل می‌دادند، یقیناً آن فجایع رخ نمی‌داد و به‌جای کشته شدن دهها‌هزار نفر مردم بی‌گناه و بی‌دفاع، با دادن تلفات کم، قدرتمندانه با جنایتکاران مبارزه کرده و یاغیان که با حمایت کشور‌های انگلیس، روس و امریکا، به خیال تشکیل حکومت خودمختار برای خودشان بودند، در مقابل قدرت مردم ارومیه که از نظر جمعیت و توان مالی، قدرت بیشتری نسبت به آنان داشتند، تسلیم می‌شدند. بی‌تردید اگر این اتفاق می‌افتاد و اهالی در گروه‌های مردمی و مسلح، سامان داده می‌شدند، از طریق بنادر شرفخانه و گلمالخانه نیز از طریق مردم تبریز و سایر نقاط ایران، کمک‌های لازم در جهت پشتیبانی، برای اهالی منطقه ارومیه فرستاده می‌شد.

تکرار فاجعه در جنگ جهانی دوم!
در دوران جنگ جهانی‌دوم نیز نه به این شدت، بلکه در مناطق روستایی ارومیه، مردم به دلیل حملات و تجاوزات یاغیان غارت و اکثر مردم روستا‌ها مجبور به مهاجرت به شهر‌ها می‌شدند که البته در این مناطق نیز امکانات مناسبی برای اسکان آن‌ها وجود نداشت! با این همه آنان برای حفظ جان خود، ناچار به این مهاجرت بودند و به دلیل عدم کاردانی بزرگان وقت، انسجامی در میان مردم جهت دفاع از خود وجود نداشت و خلأ وجود یک شخصیت شجاع و کاردان در جایگاه فرماندهی در دوره‌های فوق دیده می‌شد.
در بخش پایانی مقال، در نظر دارم ضمن اشاره به وقایع دوران انقلاب اسلامی و نقش کلیدی و محوری زنده‌یاد حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ غلامرضا حسنی در مقابله با اشرار و یاغیان دوره، بر این نکته تأکید کنم که اگر در آن ایام، وی حضور به موقع و تصمیم لازم را در مقابله با تجزیه‌طلبان نمی‌گرفت، چه بسا جنایت‌های دوران جنگ جهانی اول و دوم، در منطقه تکرار می‌شد!

«ملا حسنی» قهرمان حفظ تمامیت ارضی ایران و ارومیه
بی‌تردید در استان آذربایجان غربی و منطقه ارومیه، مردم با اراده و مقاوم فراوان بوده‌اند، اما مجال حراست از تمامیت ارضی ایران و منطقه خویش را نیافته‌اند. در دوران ما، زنده‌یاد حجت‌الاسلام والمسلمین غلامرضا حسنی، در زمره اینگونه چهره‌ها بود که در برابر اشرار و در دوره هرج و مرج پس از انقراض پهلوی‌ها نظم را در این منطقه برقرار کرد. عبدالحق حسنی فرزند زنده‌یاد حسنی، در گفتگو با روزنامه جوان (مورخه اول خرداد ۱۴۰۰)، در باره نقش پدر در پاکسازی شهر نقده از احزاب کومله و دموکرات، چنین می‌گوید: «بعد از درگیری حزب دمو‌کرات در نقده، ابوی با حکم امام خمینی، مهمات پادگان‌های پسوه، جلدیان و پیرانشهر را خالی و به وسیله هلی‌کوپتر و شینوک، به پادگان قوشچی منتقل کردند. یکی از فرماندهان ارتش در لشکر قوشچی به نام سرهنگ هوشنگی، با چند افسر درجه‌دار، اقدام به محاصره و کودتا علیه ابوی در ستاد ارتش لشکر۶۴ ارومیه کردند! منتها، چون ابوی مسلح بودند، نتوانستند ایشان را ترور کنند، بنابراین ساختمان محل حضور ایشان در لشکر را آتش زدند. با کمک نیرو‌های انقلابی، پدر از آن سوءقصد جان سالم به‌در بردند و آتش‌سوزی مهار شد. افراد خاطی، دو روز بعد دستگیر و به دادگاه انقلاب تحویل داده شدند. فداکاری و رشادت‌های پدر در قضایای حمله دمو‌کرات‌ها به نقده، اشنویه، پیرانشهر و ارومیه، همیشه در اذهان مردم این خطه ماندگار است.»

حجت‌الاسلام والمسلمین سید محمد فخری داماد زنده‌یاد حسنی نیز در گفت‌وشنود با جریده فوق آمده (مورخه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰)، در این باره آورده است: «بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و با تحریک گروهک‌های ضدانقلاب، در مناطق غرب کشور از جمله استان آذربایجان‌غربی، توسط عوامل حزب دموکرات و کومله، در‌گیری‌هایی به وجود آمد و غائله نقده، اشنویه و پیرانشهر، مهم‌ترین مصادیق آن به شمار می‌رفت. به آقای حسنی اطلاع دادند نقده به شدت درگیر شده و ضدانقلاب در تلاش است تا این شهر را در اختیار خود قرار گیرد. ایشان وارد عمل می‌شود و با جمعی از نیرو‌های مسلح خود، به سوی نقده حرکت می‌کنند و وارد شهر می‌شوند. مردم غیرتمند سلدوز، از حضور آقای حسنی روحیه می‌گیرند و جانانه با ضدانقلاب درگیر می‌شوند و با شجاعت، تمام ضدانقلاب را شکست می‌دهند. فرمایشات مقام معظم رهبری در تجلیل از خدمات مرحوم آقای حسنی، گویای فداکاری و مجاهدت‌های ایشان در آن دوره است: خوب است یادی کنیم از آقای حسنی، ایشان جزو کسانی است که در این حوادث انقلاب اسلامی، الحق والانصاف امتحان خوبی دادند. در دوران مبارزات، دوران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، زمان جنگ و بعد از جنگ، به ویژه در قضایای اشنویه و نقده، مجاهدت‌هایی کردند که فراموش‌نشدنی است.»

زنده‌یاد حسنی به دلیل کارنامه خویش در دوران جدایی‌طلبی دموکرات‌ها و کومله‌ها فراوان مورد هجوم تبلیغاتی قرار می‌گرفت، حرکتی که در دوران موسوم به اصلاحات نیز از سوی جراید متعلق به این طیف، تداوم یافت! آنان تلاش داشتند از وی، چهره‌ای خشونت‌طلب ترسیم کنند! بانو لیلا حسنی فرزند وی، در این باره می‌گوید: «پدر فردی مقتدر و قاطع بود، اما نه آن طور که عده‌ای معاند از او می‌گویند! من به عنوان دختر ایشان، نمی‌توانم انتساب خشونت را نسبت به پدرم بپذیرم! در خطبه‌های نماز جمعه، برایش رئیس‌جمهور، وزیر، استاندار و... فرقی نداشت. اگر خطایی می‌دید، همه آن‌ها را مورد خطاب و عتاب قرار می‌داد! از اینکه از مسئولیت خلع شود، ترسی نداشت. همواره سعی می‌کرد به نحو احسن به وظیفه خود عمل کند. خاطرم است در شهریور سال ۱۳۶۰، به پیشنهاد پدر و همراه مادر، کمک‌های مردمی را جمع کردیم و با ایشان، به شهر مرزی پیرانشهر رفتیم. شب را در پادگان ماندیم. صبح با پدر، راهی منطقه حاج عمران شدیم. آنچه بیشتر از هر چیزی توجه مرا به خود جلب می‌کرد، رفتار محبت‌آمیز ایشان با رزمندگان بود. هر کاری که از دستش برمی‌آمد، برای تقویت روحیه و انگیزه رزمندگان انجام می‌داد. برخی دختر و پسر‌ها ـ که بر خلاف نظر پدرشان می‌خواستند ازدواج کنند و خانواده‌ها راضی به این وصلت نمی‌شدند ـ نزد پدر می‌آمدند. پدر هوشیارانه با طرفین صحبت و رضایت خانواده‌‎ها را برای ازدواج آن‌ها کسب می‌کرد. خطبه عقدشان را هم اکثراً پدر می‌خواند. پدر اگر خشن بود، برای امر خیر، او را واسطه نمی‌کردند! دختر و پسر‌های مسیحی را که مسلمان می‌شدند، با آغوش باز می‌پذیرفتند. درباره اسلام و آداب مسلمانی، با آن‌ها سخن می‌گفتند.»

ستون آرامش ارومیه، در معرض ۱۵۰ ترور ضد انقلاب!
بی‌تردید ترور شخصیت و نهایتاً شخص زنده‌یاد حسنی، با عنایت به نقش وی در مواجهه با جدایی طلبان و اشرار، هماره مطمح نظر جریانات مسلح و ضد انقلاب بوده است. عبدالحق حسنی در گفت‌وشنود فوق، در باب تعداد و چگونگی ترور‌های حزب دموکرات و سازمان موسوم به مجاهدین خلق در باره امام جمعه فقید ارومیه چنین می‌گوید: «بیش از ۱۵۰ بار، به آقا سوءقصد کردند! که با الطاف الهی اتفاق خاصی نیفتاد و فقط یک بار، آقا مجروح شدند! در ۱۳ مرداد ۵۹، زمانی که پدر نماینده دوره اول مجلس شورای اسلامی بودند، صبح همراه با ایشان و یکی از دوستانشان به نام حاج‌آقا برائتی، بعد از خروج از منزل، ماشین حامل ایشان مورد حمله مجاهدین قرار گرفت. چند تیر به ران پای من خورد! عین‌الله خدایی و رضا شهنواز- که محافظ و راننده بودند- نیز مجروح شدند. صورت و چشم پدر آسیب دیده بود، اما با عبا خون‌ها را پاک می‌کرد! در این هنگام، مردم که صدای تیراندازی را شنیدند، از خانه‌ها بیرون آمدند و ما را به بیمارستان رساندند. علاوه بر این در بحبوبه ترور ائمه جمعه- که به شهدای محراب معروف شدند- پدر نیز در فهرست ترور منافقین بودند. در یک مورد، فردی انتحاری در قامت یک نمازگزار، در صفوف نماز در مسجد جامع ارومیه حضور داشت. در آن ایام، مسیر خروج مستقل نبود و آقا از بین نمازگزاران، از در خارج می‌شدند. عامل انتحاری در حال سجده بود که آقا به همراهان گفتند از کنار رد شویم، تا سجده این آقا به هم نخورد! فرد انتحاری، به سرعت بلند شد و روی دوش آقا پرید و خواست ایشان را بغل کند! آقا با آرنج دست‌شان او را کنار زدند. او نیمه هوش روی زمین افتاد. پیراهن وی بالا رفت و بمبی که به خودش بسته بود، مشخص شد. با فریاد گفتم بمب دارد! همه فرار کردند! من همراه چند نفر، او را نگه داشته بودیم تا فردی از ارتش برای خنثی کردن بمب آمد. دو کلید به مچ دست‌هایش بسته بود که هر کدام را فشار می‌داد، انفجار اتفاق می‌افتاد! چون ابوی تنومند بود، این امر میسر نشد. بعد از خنثی کردن بمب، به اصرار من، او را پیش ابوی بردیم تا دلیل کارش را توضیح دهد. نیم ساعت حرف نزد! پدر گفتند من از حق خودم نسبت به شما گذشتم! آقای ایمانی رئیس دادگاه انقلاب، رو به پدر کرده و گفتند شما حق خودت را بخشیدی، من از حق مردم نمی‌توانم بگذرم!...»
 
انتهای پیام/
منبع: جوان
ارسال نظر
captcha