گروه گفتمان فرهنگ سدید- مهدی جمشیدی: ما بهعنوان نيروهاي انقلابي، مدعي اين هستيم که انقلاب در جهت کمال و ترقي حرکت کرده و به کمالات و مراتب عالي دستیافته است، اما اين برداشت و سخن را، سلسلهاي از تهديدها و چالشها محاصره کرده است، بهطوریکه ما نميتوانيم اين تهديدها و چالشهاي را ننگريم و تنها اصرار بورزيم که انقلاب، چنين و چنان کرده و موفق و کامياب بوده است، بلکه بايد با حساسیت و جديت، نقشهها و طرحهاي دشمن را درباره مخدوش کردن اقتدار انقلاب دريابيم. سالهاست که جبهه متراکم دشمنان ما از طريق رسانههايي که در اختيار خويش دارند، به ذهن مردم ما القاء ميکنند که انقلاب، ناکام و عليل بوده و شعارها و وعدههايش، همچنان بر زمینمانده است، و براي اینکه گفتهاش در ذهنها و فکرها، جاگير شود و رسوب کند، شبهاستدلالهايي را مطرح ميکند. از وضع را نبايد سهل گرفت و به آن بيتفاوت بود، چونکه چالشهاي ذهني، بحرانهاي عيني به دنبال خواهند داشت. بهبیاندیگر، چهبسا چندي بعد با نتايج اجتماعي سست شدن باورهاي انقلابي روبرو شويم:
«نسل جوان امروز، با [...] پاسخهاي جدلي و اسکاتي، قانع نميشود و [درنتیجه،] اين شبهه[ها] در دلش ميماند. [آنگاه] کمکم شبههها متراکم ميشود و اعتقادش نسبت به اسلام، نظام و انقلاب سست ميشود، و اين خطر بزرگي است؛ زيرا رفتارهاي آيندگان ما در گروي اين است که [آنها] چيزي را بفهمند و باور کنند و معتقد باشند. [... پس] اگر اين باورها سست شود، آثارش هم ضعيف خواهد شد، بهخصوص که در اين چند سال اخير، ابزارهاي پخش شبهات و لجنپراکنيها زيادتر شده [..] است. [...] شبهات در صورت عدم پاسخگويي، در عمق دلها اثر ميگذارد و [درنهایت،] روزي سرباز ميکند و خطرهايي جدی در جامعه به بار ميآورد.»(محمدتقي مصباحيزدي، اخلاق و سياست: جلسه دهم، پايگاه اطلاعرساني آثار، 20 خرداد 1396)
چنانچه در گفتارهاي امام خامنهای درباره انقلاب در چند سالة اخير دقت کنيم و حساسیتها و نگرانهاي راهبردي ايشان را استخراج نماييم، در نهايت به چهار مقوله دست خواهيم يافت که نشانگر برجستهترين و پربسامدترين دغدغههاي ذهني ايشان هستند: نفي انقلاب (پايان يافتن ايدئولوژي انقلابي)، تحريف انقلاب (وارونه کردن ايدئولوژي انقلابي)، استحالة انقلاب (زدودن ايدئولوژي انقلابي)، و ناکارآمدي انقلاب (شکست خوردن ايدئولوژي انقلابي).
در بخشهای قبلی از این سلسله مقالات سه نگرانی رهبر انقلاب درباره چالش نفی انقلاب، چالش تحریف انقلاب و چالش استحاله انقلاب را تبیین و بررسی کردیم؛ اینک چهارمین مورد یعنی چالش ناکارآمدی انقلاب را به بحث نشسته و در حد توان به آن پاسخخواهیم داد.
چالش ناکارآمدي انقلاب؛ شکست خوردن ايدئولوژي انقلابي
يکي از جهتگيريهاي عمده رسانهاي جبهه دشمن اين است که به مردم اینگونه القاء شود که انقلاب، در عمل «شکستخورده» و نتوانسته «هدفها» و «وعدهها»ي خود را محقق گرداند و ازاینرو، «ناکارآمد» و «ضعيف» است. در انقلاب سال پنجاهوهفت، وعده داده شد که بهشت زميني و مدینه فاضله ساخته خواهد شد، اما اکنونکه چهل سال از انقلاب ميگذرد، بهوضوح مشخص است که جامعه ايران در تمام و يا اغلب شاخصها و عرصهها، افت و افول کرده و گرفتار بحرانها و آسيبهاي اجتماعي پيچيده است و واقعیتها با هیچیک از آرمانها، تطابق ندارند. بهبیاندیگر، شکاف ميان «ايدئولوژي» و «واقعیت» نشان ميدهد که ايدئولوژي انقلابي، حاصل انتزاعيانديشي و تخیل پردازی ديني بوده و تنها در مقام بسیج گری و برانگيختن تودههاي مردم به کار گرفتهشده است.
به نظر ميرسد که در مقايسه با چالشهاي یادشده، اين چالش از اهمیت بيشتري برخوردار است؛ زيرا «فراگيرتر» و «عامتر» است و اين خود به سبب فهمپذيرتر و محسوستر بودن آن است. اصليترين مبناي داوري مردم درباره حاکمیت، «زندگي روزمره»اشان است؛ مردم به زندگي روزمره خود مینگرند و بر اساس واقعیتهای تلخ يا شيرين آن، تحليلهاي «عام» و «کلی» ميپرورانند و نسبت خود را با حاکمیت تعيين ميکنند. قاعده اين است که عموم مردم، به سياستهاي کلان و يا مسائل جهاني نظر نميافکنند و از اين زاویهها به داوري نمينشينند، بلکه آنچه در زندگي روزمرهشان ميگذرد را اصل و ملاک، فرض ميکنند. بهاینترتیب، اگر از چشمانداز میکرو فیزیک اجتماعي به جهان اجتماعي پساانقلاب نگاه کنيم و در پي راهبرد پردازی باشيم، بايد «واقعیتهای سطح خرد» را اصيل بشماريم. ازاینرو، بايد براي آن بهصورت خاص، چارهانديشي شود و هرگز تصور نشود که ميتوان در چارچوب سازوکارها و منطقهاي گذشته، ذهن مردم را به واقعیتها نزديک کرد و از انقلاب، دفاع کرد.
براي گذار موفق از اين چالش، راهبردهايي ازایندست را ميتوان پيشنهاد کرد:
1- کاربست «منطق مقايسهاي» براي سنجش کارنامه انقلاب
کاربست «منطق مقايسهاي»، نهتنها لازم است، بلکه اجتنابناپذير است. بايد وضع کنوني مردم را که حاصل سياستهاي حاکمیت در دوره پساانقلاب است را هم با «دوره پيشاانقلابي» که حکومت پهلوي زمام امور را در دست داشته است مقايسه کرد، و هم بايد تحليل را به گستره مرزهاي ملي بيرون برد و کارنامه انقلاب را با کارنامه «انقلابهاي ديگر» و همچنين «دولتهاي غيرانقلابي» مقايسه کرد و بر اين اساس، کارآمدي و توانايي انقلاب را در گرهگشايي از معضلات جامعه و بهبود زندگي مادي و معنويشان سنجيد:
«قبل از مطالعه وضعيت کنوني جهان و مقایسه بين انقلاب اسلامي ايران با ساير انقلابات و قبل از آشنايي با وضعيت کشورها و ملتهايي که در حال انقلاب و پس از انقلابشان بر آنان چه ميگذشته است، و قبل از توجه به گرفتاريهاي اين کشور طاغوت زده از ناحیه رضاخان و بدتر از آن محمدرضا که در طول چپاول گریهایشان براي اين دولت به ارث گذاشتهاند، از وابستگيهاي عظيم خانمانسوز، تا اوضاع وزارتخانهها و ادارات و اقتصاد و ارتش و مراکز عياشي و مغازههاي مسکرات فروشی و ايجاد بيبندوباري در تمام شئون زندگي، [... و همچنين] با در نظر گرفتن گرفتاري به جنگ تحميلي [...] و با نظر به حصر اقتصادي و توطئههاي پیدرپی امريکا و وابستگان خارج و داخلش [...] و هرجومرجهایی که از طرف مخالفان اسلام و منحرفان و حتي دوستان نادان، در دست اجرا است [...]، به اشکالتراشي و انتقاد کوبنده و فحاشي برنخيزيد؛ و به حال اين اسلام غريب که پس از صدها سال ستمگري قلدرها و جهل تودهها، امروز طفلي تازهپا و وليدهاي است محفوف به دشمنهاي خارج و داخل، رحم کنيد. و شما اشکالتراشان به فکر بنشينيد که آيا بهتر نيست بهجای سرکوبي، به اصلاح و کمک بکوشيد.»(1)
پس بهطور انتزاعي و مطلق نميتوان درباره کارنامه انقلاب، اظهارنظر کرد و آن را کامياب يا ناکام انگاشت، بلکه بايد در مقایسه برآمد و نتايج و نقصانهاي انقلاب اسلامي را با مقطع تاريخي پيشاانقلاب و همچنين با انقلابهاي ديگر مقايسه کرد. در غير اين صورت، داوري انجامشده، چه همدلانه باشد و چه منتقدانه، واقعنما و روا نخواهد بود:
«آيا مقدار خدمت دولت و بنيادهاي جمهوري را با اين گرفتاريها و نابسامانيها که لازمه هر انقلاب است، و جنگ تحميلي باآنهمه خسارت و ميليونها آواره خارجي و داخلي و کارشکنيهاي بيرون از حد را در اين مدت کوتاه، مقايسه باکارهای عمراني رژيم سابق کردهايد؟» (2)
امام خميني بر حل اين اشکال، بازهم به واقعیتهای عيني اشاره ميکند و از منتقدان و مخالفان ميخواهد که با نظر به محدودیتها و تنگناهاي متعدد که انقلاب را محاصره کرده و از شتاب حرکت تکاملي آن کاستهاند، داوري کنند:
«[از یکسو،] در انقلابهاي دنيا، هرجومرجها و غلط رویها و فرصتطلبيها، غیرقابلاجتناب است [... و از سوي ديگر،] گرفتاريهاي اين جمهوري را در نظر بگيريد، از قبيل توطئهها و تبليغات دروغين و حمله مسلحانه خارج مرز و داخل، و نفوذ غیرقابلاجتناب گروههايي از مفسدان و مخالفان اسلام در تمام ارگانهاي دولتي بهقصد ناراضي کردن ملت از اسلام و حکومت اسلامي، و تازهکار بودن اکثر يا بسياري از متصديان امور [...] و گرفتاريهاي اقتصادي کمرشکن و اشکالات عظيم در تصفيه و تهذيب متصديان چندميليوني، و کمبود مردمان صالح کاردان و متخصص و دهها گرفتاري ديگر، که تا انسان وارد گود نباشد، از آنها بيخبر است.»(3)
از طرف ديگر، شخص امام خميني بهعنوان معمار انقلاب، تصريح ميکند که گام برداشتهشده درزمینهٔ برپايي حکومت اسلامي، به معني محقق شدن تمامیت اسلام در جامعه نيست و ايشان ادعا ندارد که وضع کنوني، نمايانگر اسلام بهطور کامل باشد، بلکه همچنان ضعفها و نقصانهاي مختلفي وجود دارد:
«اینجانب هیچگاه نگفته و نميگويم که امروز در اين جمهوري، به اسلام بزرگ با همه ابعادش عمل ميشود و اشخاصي از روي جهالت و عقده و بيانضباطي، برخلاف مقررات اسلام عمل نميکنند؛ لکن عرض ميکنم که [...] اگر اين اقلیت اشکالتراش و کارشکن به کمک بشتابند، تحقق اين آمال، آسانتر و سريعتر خواهد بود.» (4)
افزون بر اين بايد گفت کنار زدن نظام جمهوري اسلامي با اين هدف که نظامي دينيتر مستقر شود، خيال خامي بيش نيست، چون اتفاقي که پسازاین نظام رخ خواهد داد، از دست رفتن حیثیت و اعتبار اسلام و استقرار نظامي غربگرا و وابسته خواهد بود، نه نظامي که بتواند بيش از اين در راستاي تحقق يافتن ارزشها گام بردارد:
«اگر اين جمهوري اسلامي شکست بخورد، بهجای آنیک رژيم اسلامي دلخواه بقیةالله - روحي فداه - [...] تحقق نخواهد پيدا کرد، بلکه يک رژيم دلخواه يکي از دو قطب قدرت به حکومت ميرسد، [...] و اسلام براي هميشه منزوي خواهد شد؛ [...] اگر توقع داريد که در یکشب، همه امور بر طبق اسلام و احکام خداوند تعالي متحول شود، يک اشتباه است، و در تمام طول تاريخ بشر، چنين معجزهاي روي نداده است و نخواهد داد.» (5)
2- غايت خاص انقلاب و ملاک خاص کارآمدي آن
اصليترين شاخص به حوزه «امور معنوي» و «زندگي ديني» مردم اختصاص دارد، منتقدان و مخالفان معتقدند که فرايند «اسلامی سازی جامعه»، از همان آغاز با شکست روبرو شد و جامعه برخلاف الگوها و هنجارهاي تحميلي حاکمیت، راه متفاوتي را در پيش گرفت. بهاینترتیب، دو صنف «فرهنگي رسمي» و «فرهنگ غيررسمي» پديد آمده است، بهطوریکه مردم در زندگي شخصيشان، به ايدئولوژي رسمي، وفادار نيستند و آنگونه که ترجيح ميدهند زندگي ميکنند. بنابراين، ازآنجاکه انقلاب سال پنجاهوهفت، يک انقلاب «ديني» بود و نيروهاي انقلابي مدعي بودند که «ارزشهاي اسلامي» را بر جامعه حاکم و مسلط خواهند کرد، اين مسئله که جامعه کنوني در مقايسه با جامعه پيشاانقلابي، چه اندازه به «ارزشهاي اسلامي» نزديک شده و نظام ترجيحات و خواستههايش با معيارها و موازين ديني مطابق گرديده است، بنياديترين مسئله است.
«در جهان، حجم تحمل زحمتها و رنجها و فداکاريها و جاننثاريها و محرومیتها، مناسب حجم بزرگي مقصود و ارزشمندي و علو رتبه آن است. آنچه شما ملت شريف و مجاهد براي آن بهپاخاستيد [...]، والاترين و بالاترين و ارزشمندترين مقصدي است و مقصودي است که از صدر عالم در ازل و از پس اين جهان تا ابد، عرضهشده است و خواهد شد؛ و آن مکتب الوهیت به معني وسيع آن و ایده توحيد با ابعاد رفيع آن است که اساس خلقت [...] است؛ [...] شما راهي را ميرويد که تنها راه تمام انبيا - عليهم سلامالله - و يکتا راه سعادت مطلق است.» (6)
به واقعیتهای معنوي ميتوان از زاویه ديگري نيز نگريست؛ اینکه چون انقلاب اسلامي، انقلاب مبتني بر ايمان اسلامي و براي تحقق هدفها و مقاصد معنوي و الهي بوده است، و تمام امور مادي و معيشتي، در مرتبه پسازاین و در ذيل آن قرار ميگيرند، نبايد تنها از منظر رفاه و ثروت و پيشرفتهاي مادي درباره انقلاب اسلامي قضاوت کرد و امور معنوي و ديني را به حاشيه راند. حتي اگر داوريهاي مردم، بيش از هر چيز، رنگوبوي مادي دارند و از محاسبه و سنجش درباره وضع معيشتيشان فراتر نميرود، ما نبايد از اين منطق ناصواب و غيرديني پيروي کنيم و تنها در چارچوب تحليلهاي مادي و ظاهري، به دفاع از کارنامه انقلاب رو آوریم:
پيشهاي آموختي در کسب تن
چنگ اندر پیشه ديني بزن
در جهان، پوشيده گشتي و غني
چون برون آيي ازاینجا، چون کني؟!
پيشهاي آموز کاندر آخرت
اندر آيد دخل کسب مغفرت
آن جهان، شهری است پر بازار و کسب
تا نپنداري که کسب، اينجاست حسب
حق تعالي گفت کين کسب جهان
پيش آن کسب است، لعب کودکان
کودکان سازند در بازي دکان
سود نبود جز که تعبير زمان
شب شود در خانه آيد گرسنه
کودکان رفته، بمانده یکتنه
اين جهان، بازيگهست و مرگ، شب
بازگردی کيسه خالي، پر تعب
کسب فاني خواهدت اين نفس خس
چند کسب خس کني، بگذار بس (7)
3- فتوحات انبوه در کارنامه انقلاب
هرگز چنين نيست که انقلاب در مقام عمل و درصحنه واقعي، ناکارآمد بوده باشد و نتوانسته باشد گره از مشکلات و دشواريهاي زندگي مردم بگشايد، بلکه واقعیت اين است که انقلاب در طول چهار دهه گذشته، جامعه را بسيار پيش برده و در زندگي مردم، دگرگونيهاي مهم و بنيادي پديد آورده است. امام خميني درباره کارنامه انقلاب در ده سالة نخست آن، بر اين باور بود که «انقلاب اسلامي ايران در اکثر اهداف و زمينهها، موفق بوده است، و به ياري خداوند بزرگ، در هيچ زمينهاي، مغلوب و شکستخورده نيستيم.» (8) ايشان در ادامه از «موفقیت انقلاب در اکثر زمينهها» سخن ميگويند و مينويسند «شعارهاي انقلاب»، در قلمرو «شعار» محدود نمانده است، بلکه به «عمل» پيوند خورده و ما توانستيم به شعارهایمان، تحقق عيني و بيروني ببخشيم:
«به لطف خداوند بزرگ، ملت ما توانسته است در اکثر زمينههايي که شعار داده است، به موفقیت نائل شود: ما شعار سرنگوني رژيم شاه را در عمل، نظاره کردهايم؛ ما شعار آزادي و استقلال را به عمل خود زينت بخشيدهايم؛ ما شعار مرگ بر امريکا را در عمل جوانان پرشور و قهرمان و مسلمان در تسخير لانه فساد و جاسوسي امريکا تماشا کردهايم. ما همه شعارهایمان را با عمل محک زدهايم.» (9)
آري، انقلاب اسلامي بر آرمانگرايي مبتني بوده و شعار سر داده است، اما مهم اين است که توانسته «آرمانها»ي خود را بر شانه «واقعیتها»ي سرکش بنشاند و «شعارها»ي خويش را نظر به «عمل» سوق دهد.
امام خامنهای نيز کارنامه انقلاب را موفق و پربار ميداند و خدمات نظام اسلامي به مردم را «برجسته»، «فوقالعاده»، «بزرگ» و «ارزشمند» معرفي ميکند:
«خدماتي که نظام اسلامي [...] به ايران و ملت ايران در اين مدت کرده است، [...] برجسته و فوقالعاده است. اگر [...] وضع کشور را مقايسه کنيم با [...] دوران طاغوت، آنوقت معلوم ميشود که چه خدمات بزرگ و ارزشمندي را نظام اسلامي، تقديم کرده است.» (10)
امام خامنهای ميگويد بايد از تعلق داشتن به انقلاب، احساس سرافرازي کرد، چون انقلاب، دستاوردها و موفقيتهاي فراواني داشته است که پارهاي از آنها، بينظير هستند، درحالیکه دشمن با لطايفالحيل به دنبال القاء ناکارآمدي انقلاب است:
«مجموع دستاوردها و موفقيتهايي که بعضيشان واقعا بينظيرند، هميشه در مدنظرتان باشد [... و] احساس سرافرازي کنيد به خاطر انقلاب. [...] يکي از شگردهاي دشمن اين است که بگويد [...] شما شکست خورديد.»(11)
ايشان اضافه ميکند که بايد ميان اصل «نظام اسلامي» و «مسئولان» آن، تفاوت قائل شد و ضعفهاي و کاستيها و لغزشها را ناشي از مديران نظام اسلامي دانست، نه اصل نظام اسلامي. بهعبارتدیگر، ايشان وجود نقايص و کمبودها را «انکار» نميکند، اما از یکسو، کارنامه نظام اسلامي را «غني» و «پربار» و «درخشان» تصوير ميکند، و از سوي ديگر، نارواييها و نارساييها را به برخي از «مسئولان غيرانقلابي» نظام اسلامي نسبت ميدهد، نه خود نظام اسلامي:
«دشمن در تبليغات وسيع خود تلاش ميکند که کمبودهاي معيشتي و اقتصادي کشور را بهنظام اسلامي [...] نسبت بدهد؛ [...] ميخواهند اینجور وانمود بکنند که نظام اسلامي قادر نبوده است و قادر نيست [...] مشکلات اساسي ملت ايران را حل کند و گرهها را باز کند، [... درحالیکه] اين، يک حرف خلاف واقع است، [... چون گرچه] ضعفهايي وجود دارد؛ [... ولي] اين [ضعفها] مربوط به کمبودها و ناتواناييهاي مديراني است که در بخشهاي مختلف، مشغول کار بودهاند [...]. ضعفهايي هم داشتهايم که کم نبوده؛ بنده از ضعفهاي فعاليتهاي مسئولين کشور - ازجمله خود اين حقير- در سطح عموم ملت ايران و در طول سالها، آگاهم. ضعفهاي زيادي وجود داشته که اين مربوط به مدیریتهای ما است، [.. نه] حرکت عمومي نظام اسلامي [... . ازاینرو،] ما هر جا يک مدیریت انقلابي فعال پرتحرک داشتيم، کار پيش رفته است، [و] هر جا مدیریتهای ضعيف، بيحال، نااميد، غيرانقلابي و بیتحرک داشتيم؛ کارها يا متوقف مانده است، يا انحراف پیداکرده است. [...] من بهطور قاطع عرض ميکنم که اگر مدیریت در بخشهاي مختلف کشور، متدین [...]، انقلابي [...] و کارآمد باشد، همه مشکلات کشور، حل خواهد شد.» (12)
بر همين اساس، بايد «تجربه تاريخي انقلاب در طول چهار دهه گذشته»، نگاشته و شرح داده شود تا هم آنچه بر ما رفته است، ثبت و ماندگار شود و تاريخ واقعیتها از دست نرود؛ هم اینکه از اين تجربههاي متعدد و متراکم، درس گرفته شود و خطاها و لغزشها و غفلتها تکرار نشود، و هم اینکه روشن شود که نظام اسلامي توانسته چه قلههاي بلندي را فتح و از چه گردنههاي دشواري عبور کند. بايد «تجربهي تاريخي چهار دههي گذشته» را با دقت و بهتفصیل مطالعه کرد تا روشن شود که چه مسيرهايي پيموده شده و در کجا کامياب و سرافراز بودهايم و در کجا، غفلت کرده و به خطا رفتهايم. اين حجم انبوه از «تجربههاي عيني و معاصر»، ذخيرهاي مؤثر و غنيمتي ارزنده است که نبايد ناديده گرفته شوند؛ چه براي مديران و حاکمان که تصمیم گیر هستند و عنان امور را در دست دارند، چه براي مردم که به شناخت عميق و بصيرت نياز دارند. غور و تأمل در اين تجربهها، ما را از «آزمونوخطاهاي مکرر» بازميدارد و موجب ميشود «حافظهي تاريخي»مان تقويت شود و گذشتههاي تلخ و شيرين را فراموش نکنيم. آنگاهکه تجربههاي پشت سرنهاده شده، پيش روي ديدگان ما باشند، و ما در موقع حاجت به آنها نظر افکنيم و از آنها «عبرت» اندوزيم، هزينهها و زحمتها و دشواریهایمان کاهش خواهد يافت و شتاب حرکت تکاملي انقلاب، فزوني خواهد گرفت.
از آن بيان شود ميتوان نتيجه گرفت:
[الف]. نبايد وجود مشکلات و معضلات را انکار کرد و هر نقد و اعتراضي نسبت به وضعیت موجود را سیاه نمایی قلمداد کرد، بلکه واقعیت اين است که ما گرفتار نقصانها و ضعفهاي مهمي هستيم و بايد براي علاجشان چارهانديشي کنيم. انکار چالشها، نه آنها را از ميان برميدارد و نه مردم را قانع ميسازد، بلکه هم بر ابعاد دشواريها و تنگناها ميافزايد و هم موجب روگرداني مردم از انقلاب ميشود. امروز مهمترين و حادترين مسئله در بستر اجتماعي اين است که اگر انقلاب، مقتدر و کارآمد بوده است، چرا جامعه تا اين اندازه با بحران و چالش دستبهگریبان است؟! نارضايتي اجتماعي از عملکرد مسئولان و مديران، امر پنهاني نيست که به چشم نيايد و بتوان آن را نفي کرد. پس گام نخست، پذيرش وجود اصل مسئله و معضله است.
[ب]. معضلات و چالشها، بخشي از واقعیتها هستند، نه همه آنها. نبايد به واقعیت ارجاع داد و بر آن تأکيد کرد، اما واقعیت را در واقعیتهای نامطلوب و منفي، منحصر کرد و از واقعیتهای مطلوب و مثبت، سخن نگفت. واقعیت همه واقعیت است، نه پارهاي از آن.
[ج]. در مقایسه ميان واقعیتهای مطلوب و نامطلوب، به اين جمعبندي دست مييابيم که واقعیتهای مطلوب بر واقعیتهای نامطلوب، غلبه دارند و اینگونه نيست که برآيند تجربه انقلاب، دلالت بر کمال و تعالي و ترقي نداشته باشد. واقعیتها و عینیتها، نشانگر حرکت تکاملي انقلاب در طول دهههاي گذشته هستند.
[د]. معضلات و دشواريها، به فاصلهگيري ما از اسلام و انقلاب بازميگردند، چون در هرکجا که به ارزشهاي اسلامي و انقلابي، وفادار بوديم و از حريم آن پا فراتر ننهاديم، کامياب و موفق بودهايم. بنابراين، هيچ بنبستي در مسير ما وجود ندارد و انقلاب، در خودش متوقف نشده است، بلکه بايد تجدد و نيروهاي تجددي را کنار زد و به مضامين ايدئولوژي انقلابي وفادار بود تا بهوضوح، پيشرفت پرشتاب وجهشی انقلاب را ديد.
[هـ]. واقعیت مهمي که نبايد از آن غفلت کرد اين است که انقلاب ازلحاظ اقتدار، در هر وضع و موقعیتی که قرار دارد، مردم نيز در شکلگيري آن، نقش اساسي، مستقيم و مستمر داشتهاند، چراکه به اقتضاي جمهوریت نظام اسلامي و مشارکت سياسي مردم در انتخاب حاکمان و سياستها، مردم نيز تعيينکننده بودهاند. پس سهم و وزن مردم را نبايد ناديده گرفت، بهطوریکه دامنه اختيار مردم، به هراندازه که گسترده و وسيع بوده است، آنها نيز بايد پاسخگوي وضع موجود باشند و خود را مسئول و طراح قلمداد کنند. بايد وجدان عمومي را بيدار و فعال کرد تا افراد جامعه به خود آمده و انديشه کنند که آيا به تکاليفي که نسبت به انقلاب بر عهده داشتهاند، بهدرستی عمل کردهاند و کساني را به قدرت سياسي رساندهاند که شايسته و صالح بودهاند، و يا اینکه بر مبناي تعصب و سهلانگاري عمل کرده و به فرجام انتخاب خويش، نظر نکردهاند؟
4- استنتاج کارآمدي انقلاب از استمرار وجود آن
اصل «ماندن انقلاب»، آنهم باوجود حجم فراوان و متراکم معارضه جوییهای دشمنان، نشانهي «کارآمدي» و «توانمندي» آن است. اگر انقلاب، «عاجز» و «سستمايه» بود و کاري از عهدهاش ساخته نبود، بايد در همان سالهاي آغازين حيات خويش، بهزانو درميآمد و فروميپاشيد، درحالیکه انقلاب، نهتنها «درمانده» و «ناتوان» و «ضعيف» نشده، بلکه در اثر پرکاري و مجاهدت نيروهاي انقلابي، بسيار بر «اقتدار» و «هيبت» آن افزودهشده و اينک بر اساس داشتهها و اندوختههاي دروني و خودساختهاش، «تمامقد» و «باشکوه»، ايستاده و از خود دفاع ميکند و به هيچ ذلت و حقارتي تن در نميدهد. البته در مقابل، دشمن ميکوشد تا با اشاره به پارهاي کاستيها و خلأها و همچنين تصويرسازيهاي دروغين و منفي از نتايج و ثمرات انقلاب، مردم را از انقلاب، «مأيوس» و «سرخورده» سازد و آنها را به حاشيه سوق دهد. برخلاف اين ادعاهاي غيرواقعي و مغرضانه، انقلاب در مقام عمل و در عرصههاي عيني متعدد، ثابت کرده است که «ارزشها» و «آرمانها»يش، هرگز «خيالي» و «موهوم» نيستند، بلکه اگر به کار گرفته شوند، از همهي ايدئولوژيهاي سکولار غربي، «کارآمدتر» و «مؤثرتر» خواهند بود.
5- گذار انقلاب از بحرانها بهواسطه ولی حکيم
رهبري پيامبرگونه و مبتني بر تأييدات غيبي و الهي امام خميني و امام خامنهای، انقلاب اسلامي را از خطر اضمحلال و انحطاط نجات داد و پابرجا و مستقر نگاه داشت. «ولایتفقیه» بهمثابه هسته مرکزي انقلاب اسلامي، انقلاب را از گردنههاي تاريخي دشوار و مهلک، رهانيده و حافظ اصلي و عمده موجودیت و اصالت آن بوده است. انقلابهاي مشابه، به دليل اینکه از چنين عنصر سرنوشتسازي برخوردار نبودند، يا هرگز به انقلاب تبديل نشدند، و يا اینکه اگر موفق به تحقق انقلاب شدند، نتوانستند از آن صيانت کنند. سر بقا و ماندگاري انقلاب اسلامي، بيش از هر چيز و در درجه نخست، تکیه آن برنهاد قدسي و مقتدر «ولایتفقیه» است، و اينک در پايان دهه چهارم حيات انقلاب، اين سر بر همگان مکشوف و عيان گشته است. و اینهمه، از ماهیت و نقش ولیفقیه نسبت به ايدئولوژي اسلامي برميخيزد که هم خودش ايدئولوگ است و هم از قدرت نظارت ايدئولوژيک بر جامعه و حاکمیت برخوردار است، چنانکه گفتهشده است:
«نقش [ولی] فقيه در يك كشوري كه ملتزم و متعهد به اسلام است و اسلام را بهعنوان يك ايدئولوژي پذيرفته است، نقش يك ايدئولوگ است[...]؛ يعني اوست كه نظارت ميكند بر اینکه اين ايدئولوژي، درست اجرا ميشود يا نه [... . بنابراين،] ولایتفقیه، ولايت ايدئولوژيك است.» (13)
بههرحال، اگر در قلمرو تحريف انقلاب، انقلاب بهگونهای تصوير ميشود که ناموجه و غيرمنطقي به نظر آيد، در اينجا محور القاء از «تخطئه انقلاب» به «تخطئه نتايج انقلاب» منتقل ميشود و با ارجاع دادن مخاطب به واقعیتهای منفي و آسيبگونة جاري، کوشش ميشود که انقلاب اسلامي، انقلابي «شکستخورده» و «ناکام» و «مغلوب» به نظر آيد. پس بايد ميان «انقلاب غلط» و «انقلاب ناکام»، تمايز قائل شد و با سازوکارهاي مختلف، هر يک را پاسخ گفت.
جمعبندی هر سه قسمت؛ بدنه اجتماعی انقلاب
انقلاب اسلامي، همچنان از «بدنه اجتماعي» برخوردار است و ميتواند تودههاي مردم را در راستاي غايات خويش، «بسيج» کند. اینکه يک انقلاب در پايان دهه چهارم حيات خويش، همچنان قادر به «بسيج اجتماعي» باشد، نشان ميدهد که ميان «انقلاب» و «مردم» در طول دهههاي سپریشده، «فاصله» نيفتاده و مردم نسبت به انقلاب، احساس «بيگانگي» ندارند:
«دشمن با همه برنامهريزيهايش، مردم ما را نشناخته [... است و ازاینرو، در محاسبات خود] اشتباه ميکنند. [... ازجمله] در سال هشتادوهشت، خطا کردند و آن فتنه را راه انداختند [... اما] ناگهان، حرکت عمومي نهم دي، همه را مبهوت کرد.» (14)
و امروز نيز بايد بر همين مدار درباره جامعه و مردم، داوري کرد:
«جمعیتهایی که براي تشييع اين جوان [شهید محسن حججي]، اجتماع کردند [...]، خيلي پرمعنا است؛ در تهران، [...] افراد گوناگون، [... حتي افرادي] با زي(15) غيرمتناسب با اين شهادت و جهاد و مانند اینها، در تشييع شرکت کرده بودند و عکس اين جوان را دستشان گرفته بودند؛ [چنين اجتماعي] يعني [...] دلها را خداي متعال، مجذوب اين شهيد کرد. [... از طرف ديگر،] جمعیتی که در تهران براي تشييع ايشان جمع شدند و در اين خيابانها راه افتادند، با کدام جمعیت، قابلمقایسه است؟! کجاي دنيا، چنين چيزي پيش ميآيد؟! در کشور خود ما، چقدر اینجور چيزي پيش ميآيد؟! يا آن جمعیتی که در مشهد در آن صحن مطهر جمع شدند؛ يا آن جمعیت عظيم در ميدان امام اصفهان [...]؛ يا در نجفآباد [...]. دلها دست خدا است.» (16)
از طرف ديگر، نيروهاي انقلابي نيز بازتوليد و تکثیرشدهاند و جاذبههاي انقلاب، همچنان جوانان را در صف انقلاب، نگاه داشته است، اما اين بدان معني نيست که بتوان حکم کلی راند و همه جوانان را انقلابي قلمداد کرد، بلکه سخن در اين است که بازهم اقلیت تاريخسازي وجود دارند که آرمانهاي انقلاب را بهپیش برند:
«سالها است که دشمنان از [طريق] منافذ فرهنگي [...] تلاش ميکنند [که] ملت ما را از راه انقلاب [...] برگردانند؛ [...] آماج اين حمله هم [...] جوانها هستند، [... اما] عليرغم اینها، يک حرکت عظيم [...] در بين همين جوانها هست؛ همين جوانهايي که نه جنگ را ديدند، [...] نه امام را، نه انقلاب را. همينها آنچنان دلشان به سمت انقلاب، مجذوب است که انسان، واقعا حيرت ميکند. من بارها گفتهام [که] امروز، جوانهاي ما ازلحاظ گرايش به مفاهيم انقلابي، ازلحاظ کميت و کیفیت، اگر بيشتر و بهتر از [...] دهه شصت نباشند، عقبتر نيستند. آن روز هم [در دهه شصت،] شما خيال نکنيد همه جوانها ميرفتند جبهه؛ نه، در دوره جنگ هم يک عدهاي جبهه ميرفتند و [...] يک عدهاي هم اينجا [در شهر،] مشغول بيعاري و الواتي و کارهاي گوناگون بودند. [...] همه شهداي ما در دوره هشت سال جنگ تحميلي، در حدود [...] سيصدوخردهاي هزار [نفر] است، [درحالیکه] آنوقت، چهل ميليون [نفر، تعداد] جمعیت ايران بود؛ در جمعیت چهلميليوني، فرض کنيد [...] چهار ميليون [نفر به] جبهه رفتند، [و] حدود سيصد هزار نفر هم به شهادت رسيدند. اين [عدد] در قبال آن چهل ميليون جمعیت ايران، چيز زيادي نبود؛ يعني همان زمان هم اینجور نبود که همه جوانها، انقلابي باشند. امروز [... تعداد] جوانهايي که گرايش انقلابي دارند، [...] نسبت به مجموع جوانها، به گمان من، يا بيشتر از آن روز است، يا لااقل بهقدر آن روز است. اين [وضع]، عليرغم [فعالیتهای تخريبي] دشمن است.» (17)
آري، انتقاد و اعتراض مردم نسبت به برخي «کارگزاران» و «سياستها»يشان، واقعیتی روشن و غیرقابلانکار است، اما اين امر به معني مخالفت آنها با «انقلاب» نيست؛ چراکه «کارگزاران» و «سياستها»يشان را نبايد برابر با اصل «انقلاب» قلمداد کرد تا چنين استنباطي از برخي مواجههها و تقابلهاي مردم با آنها، روا باشد. اذعان به حقانیت انقلاب و هواداري عميق و جانانه از آنیک واقعیت است، و ناخشنودي و نقادي نسبت به پارهاي عملکردها و سياستهاي مسئولان و مديران، واقعیتی ديگر. ازاینرو، نه دفاع مردم از انقلاب به معني حمايت آنها از همة کارگزاران است، و نه مخالفت آنها با برخي کارگزاران به معني اعراضشان از انقلاب.
پینوشتها
[1]. امام سيدروحالله موسويخميني، صحيفة امام، ج 21، ص 408-409.
15 شکل ظاهري شخص، لباس.