در گفتگو با مجتبی احمدی مطرح شد؛
مجتبی احمدی می‌گوید: مبانی معرفتی طالبان که همان تشکیل امارت اسلامی از طریق جهاد است، تغییری نکرده و کماکان همین ایده را دنبال می‌کنند، اما در کنش‌های رفتاری‌شان تغییراتی صورت داده‌اند.
به گزارش «سدید»؛  به سال ۱۹۷۹ میلادی سه اتفاق مهم در جهان اسلام رخ داد: نخست پیروزی انقلاب اسلامی ایران، دوم اشغال بیت‌الله الحرام به رهبری جهیمان بن محمد بن سیف العتیبی و سوم اشغال افغانستان توسط رژیم شوروی. این سه واقعه اسلام‌گرایی سیاسی انقلابی را کاملاً به عرصه ظهور آورد. اسلام سیاسی در ایران توانست آمریکا و هم‌پیمانانش را شکست دهد. در جای دیگر با حکومت سرسپرده عربستان و پایگاه دوم آمریکا در خاورمیانه درگیر شد و در سرزمین سوم به جنگ با رژیم غاصب شوروی رفت. این سه جریان - به دلیل سرخوردگی مسلمانان در عصر جدید نسبت به غربی‌ها - به شدت رادیکال بودند. به عبارتی رادیکالیسم اسلامی محصول سرخوردگی تاریخی مسلمانان در دو جنگ جهانی است. بر مبنای این سه اتفاق نظم جدیدی در تمدن اسلامی و بویژه منطقه خاورمیانه شکل گرفت.

در افغانستان آمریکا سعی کرد در بازی جنگ سرد از ظرفیت انقلابی‌های عرب سنی در این کشور علیه شوروی بهره ببرد و تئوری کمربند سبز اسلامی برژینسکی شکل گرفت. مبنای تئوری برژینسکی این بود که برای جلوگیری از نفوذ شوروی در منطقه باید ایران، آسیای میانه و افغانستان یک کمربند اسلامی را مقابل شوروی تشکیل دهند، اما آمریکایی‌ها نمی‌توانستند به طور مستقیم از گروه‌های اسلامی درگیر در جنگ افغانستان استفاده کنند و باید واسطه‌ای برای ارتباط با آن‌ها برقرار می‌شد.

این میان عربستان و پاکستان واسطه اتصال این گروه‌ها با غرب شدند. این دو کشور برای تحقق طرح و خواسته آمریکا، جهادگرایان را مداوم از کشور خود بیرون کرده و آن‌ها را برای جهاد به افغانستان می‌فرستادند. این روند برای عربستان و پاکستان اهمیت ویژه‌ای داشت، چرا که هرکدام از نیرو‌های جهادی در این دو کشور برای امنیت داخلی‌شان مزاحم به حساب می‌آمدند، اما غافل از اینکه نیرو‌های جهادی در افغانستان همدیگر را پیدا کرده و هویت‌شان منسجم می‌شود و ایدئولوژی آن‌ها شکل می‌گیرد.

به سال ۱۹۷۹ میلادی سه اتفاق مهم در جهان اسلام رخ داد: نخست پیروزی انقلاب اسلامی ایران، دوم اشغال بیت‌الله الحرام به رهبری جهیمان بن محمد بن سیف العتیبی و سوم اشغال افغانستان توسط رژیم شوروی. این سه واقعه اسلام‌گرایی سیاسی انقلابی را کاملاً به عرصه ظهور آوردشخصیتی که در تدوین این ایدئولوژی نقش مهمی داشت «عبدالله عزام» معروف به امام المجاهدین بود. شیخ عبدالله عزام اصالتاً فلسطینی بود و در همین کشور نیز متولد شد. در الازهر درس خواند و از افکار سید قطب تاثیر بسیاری گرفت و بعد‌ها در دانشگاه جده به تدریس پرداخت. او ظاهراً استاد اسامه بن‌لادن بود. عزام از جده به افغانستان رفت و مکتب «الخدمات المجاهدین» را پایه‌ریزی کرد. با تلاش‌های عزام هزاران جوان عرب انقلابی برای جهاد به افغانستان آمدند. برنامه عزام این بود که پس از پیروزی در جنگ افغانستان به مبارزه با اسراییل بپردازد و فلسطین را از چنگال آن‌ها خارج کند. در نهایت تفکرات او باعث شکل‌گیری جنبش حماس شد.

گروه‌های جهادی مسلمان در ابتدا چندان ضد آمریکایی نبودند، هویت آن‌ها به مرور شکل گرفت و ایدئولوژی‌شان نیز گام به گام ساخته شد. افغانستان در اصل دیگ ذوب هویتی این افراد بود تا هویت خود را ذوب کرده و ایدئولوژی خود را بسازند. شخصیت بن‌لادن اینجا بسیار مهم است. اسامه جوان به شدت متمول و متاثر از افکار و دروس محمد قطب بود. او به افغانستان آمد و گروه «قاعده الانصار» را تاسیس کرد.

در همین دوران شخصیت بعداً مهم و اثرگذاری به نام ایمن الظواهری (پزشک و نظریه پرداز برجسته مصری) که از جوانی به اخوان المسلمین پیوسته بود و سابقه محاکمه و زندانی شدن در مصر را نیز داشت به مکتب الخدمات المجاهدین در افغانستان پیوست. الظواهری به دلیل اینکه انگلیسی را نیز خوب می‌دانست در زمینه تبلیغ عقاید اخوانی بسیار موفق عمل کرده بود. شخصیت اثرگذار بعدی ابومصعب السوری است که در زمره کسانی است که با نوشتن کتاب‌هایی به جریان جهادی در افغانستان هویت داد و ایدئولوژی جهادی را تئوریزه کرد. او در کتاب‌های خود از تجربه شکست خورده در سوریه و جنگ با حافظ اسد نیز حکایت کرد. به طور کل جریان جهادی در افغانستان در عرض هشت سال هویت و ایدئولوژی‌اش شکل گرفت.

این گروه‌ها توانستند نیرو‌های شوروی را شکست دهند. آمریکا تبلیغات زیادی را با این تفکر پیش برد که استینگر‌های (موشک‌های دوش پرتاب) اهدایی‌شان به گروه‌های جهادی باعث پیروزی آن‌ها بر شوروی شده است. البته این سلاح‌ها بی‌تاثیر هم نبودند، اما همه ماجرا این نبود. از زمانی که استینگر به دست این گروه‌ها رسید، آن‌ها توانستند هلیکوپتر‌های بسیاری از ارتش شوروی را منهدم کنند و همین مسئله باعث شد تا ارتش شوروی احساس کند که دیگر نمی‌تواند در نبرد نظامی پیروزی شود. در این مقطع عبدالله عزام کتابی با عنوان «بشائر النصر» نوشت و در آن ضمن رد کمک‌های امریکا در پیروزی‌شان، گفت که ایمان، اراده و اعتقاد گروه‌های جهادی باعث پیروزی آن‌ها بر ارتش شوروی شده است. پس از این پیروزی بازی به دست گروه‌های جهادی افتاد. اگر پیشتر ابرقدرت‌ها می‌خواستند از آن‌ها در جنگ‌های نیابتی استفاده کنند، اما اکنون دیگر این گروه‌ها فکر، برنامه و ایدئولوژی مشخص خود را داشتند.

در مقطع پس از پیروزی بین رهبران سه‌گانه یعنی عبدالله عزام، اسامه بن‌لادن و ایمن الظواهری اختلاف ایجاد شد. ایده الظواهری تشکیل حکومت اسلامی و امارت‌ها و خلافت‌ها در جهان اسلام بود و به همین دلیل بر مبارزه با حکام وقت کشور‌های مسلمان تاکید داشت. عبدالله عزام قصد داشت به جنگ اسرائیل برود و بن‌لادن گرایشات قوی ضد آمریکایی داشت. پس از چندی عبدالله عزام به همراه پسرش در پیشاور پاکستان ترور و از معادلات منطقه حذف شد. این ترور گویا توسط سازمان سیا صورت گرفت. شخصیت دیگری که در این میان حذف شد و به صورت مشکوکی جان خود را از دست داد، ژنرال ضیاءالحق رئیس‌جمهور پاکستان بود. ضیاءالحق به شدت گرایشات اسلامی داشت و طرفدار جریان‌های جهادی بود.

بن‌لادن بعد از افغانستان به عربستان رفت و با خاندان حاکم درگیری‌هایی پیدا کرد. پس از پایان جنگ ایران و عراق، صدام به کویت حمله کرد و آمریکا برای پشتیبانی از کویت به اعزام نیرو به خلیج فارس پرداخت. بن‌لادن با ورود آمریکایی‌ها به منطقه مخالف بود و شروع به نامه‌نگاری‌هایی با شخصیت‌های برجسته اسلامی، به عنوان مثال عمر البشیر و حسن الترابی کرد، اما اتفاق مهمی این میان رخ داد که آن از همه پاشیده شدن حکومت تشکیل شده در افغانستانِ پس از پیروزی بر شوروی بود. بین دولتمردان در آن کشور اختلاف پیش آمد و آن‌ها برای امتیازگیری از امریکا از بن‌لادن برای حضور دوباره در افغانستان دعوت می‌کنند. بن‌لادن باز می‌گردد و با بازگشت او از سال ۱۹۹۴ آرام آرام حکومتی به نام طالبان شکل می‌گیرد.

طالبان از سال ۹۶ رسماً به عنوان حاکمان افغانستان و با نام امارت اسلامی افغانستان حکومت را آغاز کردند و پس از حمله آمریکا به این کشور فروپاشیدند. اما بعد‌ها دوباره توانستند منسجم شوند و اکنون هم دوباره سربرآورده و این روز‌ها اعلام کرده‌اند که حجم عمده‌ای از خاک افغانستان را در کنترل خود دارند. برای بحث درباره این سربرآوردن دوباره طالبان با مجتبی احمدی، محقق حوزه جهان اسلام و متخصص گروه‌های جهادی و پژوهشگر اندیشکده «جریان» به گفتگو نشستیم که در ادامه آن را خواهید خواند.

*اکنون اخبار سربرآوردن دوباره طالبان تیتر یک رسانه‌هاست. مدتی پیش این گروه تحرکات سیاسی خود را آغاز کرد و دست به گفتگو‌های گسترده با کشور‌های منطقه و کشور‌های اثرگذار و دخیل در تحولات منطقه زد. آن‌ها به ایران نیز آمدند و صدا‌هایی رسمی نیز از داخل مبنی بر تغییر رفتار و کنش‌های آن‌ها بلند شد. این در صورتی است که طالبان پیشتر در مزارشریف مواجهه نظامی با جمهوری اسلامی ایران داشت. نگاه جدید به مسئله طالبان چگونه است؟ آیا طالبان تفاوتی با قبل کرده است؟

برای بحث درباره طالبان ما دو راه داریم. نخست اینکه به پدیدارشناسی جنبش طالبان بپردازیم که یک بحث تخصصی است و دوم اینکه از یک نگاه رئالیستی به مسئله روابط بین‌الملل بنگریم و بحث کنیم که با مسئله‌ای به نام طالبان چه باید کرد؟ به‌نظرم اکنون راه دوم موضوعیت دارد. مسئله فعلی واقعیتی به نام طالبان و آن هم نه فقط برای ما که برای منطقه و حتی آمریکایی‌هاست. آمریکایی‌ها هم اعتقاد پیدا کرده‌اند که طالبان قابل حذف نیست و باید در نهایت آن‌ها را در پروسه گفتگو‌های صلح وارد کرد. به همین دلیل هم آمریکا در نشست دوحه با طالبان مذاکره کرد و در نشست دوبی توافقنامه صلح امضا شد.

دولت جدید آمریکا و بایدن می‌خواستند که کمی با توافقنامه امضا شده بازی کنند، اما طالبان به آن‌ها اولتیماتوم داد که طبق توافق ما با دولت آمریکا نیرو‌هایی آمریکایی باید خاک افغانستان را ترک کنند والا با هجوم نیرو‌های طالبان مواجه خواهند شد. آمریکایی‌ها هم که نمی‌خواهند بیش از این در شرایط گرگ و میش خاورمیانه درگیر باشند و ضمن اینکه باید بیشترین تمرکز خود را روی چین بگذارند، حساب و کتاب کردند و متوجه شدند که فایده در «رفتن» است و اکنون مشغول برنامه ریزی‌های خروج از افغانستان هستند.

مسئله جمهوری اسلامی ایران نیز به همین ترتیب است. برای ما مسئله این نیست که آن‌ها همان طالبان قبلی هستند یا اینکه عوض شده‌اند. هرچند که اگر همان طالبان هم باشند باید با یک رویکرد رئالیستی با آن‌ها تعامل کرد. بالاخره طالبان به عنوان یک بازیگر اثرگذار رسماً حضور دارد و نمی‌توان واقعیت‌شان را انکار کرد.

*اما مقابل واقعیتی به نام طالبان، واقعیتی به نام دولت افغانستان هم وجود دارد.

اتفاقاً پرسش اصلی این روز‌ها این است که اگر دولت افغانستان واقعیت است، آیا می‌تواند بدون حضور آمریکا هم وجود و بقا داشته باشد و به حکمرانی خود ادامه دهد؟

*به هر حال این دولت میراث‌دار دهه‌ها جنگ و درگیری است، درگیری‌هایی که همه امکانات افغانستان را نابود کرده است. باید به همین دولت زمان داد تا خود را تثبیت کند و شاید این تثبیت به زمان بیشتری نیاز دارد.

دولت آنجا برآمده از شکست طالبان توسط آمریکایی‌ها بود نه لزوماً دولت برآمده از جامعه افغانستان. در دولت افغانستان هم گرایش‌هایی مبنی بر اینکه طالبان قدرت بگیرند وجود دارد. به هر حال طالبان از پشتون‌ها هستند و هژمونی پشتون‌ها از بین نمی‌رود. حامد کرزی و اشرف غنی هم پشتون هستند. اقلیتی در جامعه متکثر افغانستان هستند که حذفشان امکان پذیر نیست. دولت هم عملاً وجود ندارد یا اینکه صرفاً یک ساختار شکننده بدون بنیان‌های اجتماعی قوی است. به محض اینکه آمریکا حمایتش را از دولت بردارد، دیگر نگه داشتنش غیرممکن خواهد شد. پیشروی این روز‌های طالبان را هم در همین راستا ببینید؛ بنابراین طالبان و دولت شکننده دو واقعیت امروز افغانستان هستند.

ایده آن‌ها تشکیل عمارت اسلامی است و مقوم این ایده جهاد است. در شاکله معرفتی آن‌ها جهاد برای تشکیل عمارت اسلامی اصل اساسی است. به باور آن‌ها کسانی که مقابل این ایده می‌ایستند در اصل باور به اجرا شدن احکام در جامعه اسلامی ندارندمشکل آمریکا این بود که نتوانست این واقعیت با بنیان‌های تاریخی، معرفتی و اجتماعی‌اش را فهم کند، اما اکنون مجبور شده تا بپذیرد که طالبان حذف شدنی نیست. کما اینکه ما هم معتقدیم که درباره بسیاری از روند‌های خاورمیانه قدرت‌های برتر دارند اشتباه می‌کنند. به عنوان مثال جریان‌های سلفی حذف شدنی نیستند و به صورت سینوسی تولید و بازتولید می‌شوند. این را باید به عنوان واقعیت درنظر گرفت و اگر آن‌ها را انکار کرده و با زور اجبار بخواهیم برنامه‌ای برای نابودی‌شان درنظر بگیریم، قطعاً آن‌ها از جای دیگر بیرون خواهند آمد. طالبان در بوم خودش این وضعیت را دارد.

*چرا آن‌ها مثل قبل می‌خواهند با سلاح قدرت را در دست بگیرند؟ چرا این تمایل به حضور و کسب قدرت را به رای مردم نمی‌گذارند؟

ایده آن‌ها تشکیل عمارت اسلامی است و مقوم این ایده جهاد است. در شاکله معرفتی آن‌ها جهاد برای تشکیل عمارت اسلامی اصل اساسی است. به باور آن‌ها کسانی که مقابل این ایده می‌ایستند در اصل باور به اجرا شدن احکام در جامعه اسلامی ندارند؛ بنابراین مقوم تشکیل عمارت اسلامی و اجرای احکام و شریعت اسلامی، جهاد است. آن‌ها هنوز هم به مکانیزم بیعت اعتقاد دارند. اندیشه‌های سیاسی آن‌ها مدرن نیست.

*ببینید طالبان اقلیتی قومی در ترکیب قومیتی افغانستان هستند. عقایدشان نیز محترم است، اما چرا باید این عقاید به ملت افغانستان تحمیل شود؟ اصولاً اینکه ملت موافق عقاید آن‌ها و نیز سیطره‌شان بر جامعه نباشد، تاثیری در حمایت قدرت‌ها از این گروه خواهد داشت؟

این مسئله را باید در پارادایم خوانش‌های دینی این جریان‌ها دید. برای آن‌ها مسئله این نیست که دارند چیزی را تحمیل می‌کنند یا خیر؟ مسئله‌شان این است که این تشکیل امارت اسلامی باید محقق شود و امری است که همه باید آن را بپذیرند و در صورت نپذیرفتن باید مردم را مجبور به پذیرش آن کرد. مقوم همه این عقاید البته بنیان‌هایی معرفتی است.

آمریکایی‌ها نخواستند روی این بنیان‌ها بحث کنند و تمام هدف‌شان حذف این گروه با ابزار و نگاه سخت بود که البته در رسیدن به این هدف ناکام ماندند. حرف گروه طالبان این است که بحث انتخاب در میان نیست و انتخاب نداریم. شریعت اسلام «باید» اجرا شود و پشت این باید هزاران گزاره معرفتی وجود دارد.

*این «باید» خوانش آن‌ها از اسلام سیاسی است. اصالت اسلام سیاسی بین ما و آن‌ها مشترک است، اما رویکرد‌های ما و آن‌ها تفاوتی ماهوی دارند. امام خمینی (ره) با گروه‌های مسلح مبارز علیه رژیم پهلوی میانه خوبی نداشت و پس از پیروزی انقلاب نیز همواره بر حضور و رای مردم و مشروعیتی که این رای به نظام می‌دهد، تاکید می‌کرد. درست است که نباید طالبان را با نگاه سخت حذفشان کرد، اما چرا باید به آن‌ها اجازه داد که با استفاده از سلاح به حکومت برسند؟

ببینید نگاه ایران به طالبان را باید از منظر روابط بین‌الملل دید و همانطور که گفتم با نگاه رئالیستی – و نه با اشتراکات دینی – تحلیلش کرد. ادعا این است که با رهبران طالبان مذاکره شد و آن‌ها گفته‌اند و تضمین داده‌اند که ما معارضه‌ای با شیعیان و ایران نداریم؛ بنابراین ایران به تحقق منافع خود در افغانستان می‌اندیشد و به دنبال مباحث ایدئولوژیک و معرفتی نیست. ایران می‌گوید که من با یک جریان سیاسی مذاکره کرده و مشکلاتم با این جریان را حل کرده‌ام اینکه اشکالی ندارد.

اما اگر از نظر ملت افغانستان یا هنجار‌های بین‌المللی به ماجرا نگاه کنیم، بحث دیگری پیش می‌آید. اما وجه رئال این جریان قابل فهم است که چرا ایران نباید با طالبان مقابله کند. هزینه تقابل با طالبان زیاد است. آمریکا هم نتوانسته در این ۲۰ سال طالبان را شکست دهد. ایران اعتقاد دارد که با طالبان گفتگو کرده و کانال ارتباطی‌اش با آن‌ها برقرار است و از طریق همین به تامین منافع خود پرداخته است.

*بنابراین طالبان اکنون با طالبان قبلی تفاوتی نکرده است؟

چرا! خودشان هم گفته‌اند که تفاوت کرده‌اند. همینکه طالبان وارد گفتگو با آمریکا شده و پروسه گفتگو را پیش می‌برد، نشان دهنده تفاوت و تغییراتی است، اما در بن‌مایه‌های معرفتی آن‌ها تفاوتی مشاهده نمی‌شود. البته آن‌ها به فراخور زمانی، رفتارهایشان را از یک حالت سفت و سخت حداکثری به تعادل سوق داده‌اند. آن‌ها با ایجاد طالبان محلی تلاش می‌کنند تا از دل مردم افغانستان عضو بگیرند.

طالبان محلی فقط پشتون‌ها را جذب نمی‌کند، بلکه تلاش دارد تا عموم مردم و جریان‌های غیرپشتون را در درون خود داشته باشد. آن‌ها این همراهی را بسیار مهم می‌دانند. در وجه مذهبی آن‌ها این عقیده که مردم خودشان برای حمایت از ما آمدند، قوی است و طرفدار دارد. طالبان نمی‌خواهد مردم با آن‌ها مقابله کنند.

برخی از مردم اعتقاد دارند که دولت افغانستان سکولار و آمریکایی است و ما آن را قبول نداریم. طالبان در تبلیغاتش خود را جنبشی با خاستگاه اجتماعی معرفی می‌کند و اعتقاد دارد که دولت افغانستان این صلاحیت را ندارد ومردمی نیست. اگر دولت افغانستان مردمی بود، خود مردم آن را نجات می‌دادند. طالبان می‌گوید مردم حاضرند به من بپیوندند و اگر تا الان به من نمی‌پیوستند به دلیل وجود نیرو‌های آمریکایی در کشور بوده است.

دولت آنجا برآمده از شکست طالبان توسط آمریکایی‌ها بود نه لزوماً دولت برآمده از جامعه افغانستانطالبان هم البته تغییر رفتار داده است. فی المثل در روابط بین‌الملل وارد مذاکره شده و در دوحه دفتر نمایندگی خود را شکل داده است. در افغانستان هم تلاش کرده تا خود را مردمی‌تر جلوه دهد و دیگر خشن، سفت، سخت و رادیکال عمل نکند. طالبان می‌داند که رقبای رادیکالی مثل داعش در افغانستان وجود دارند و اصولاً یکی از علل همکاری ایران طالبان نیز در همین نکته نهفته است. ترس ایران از این است که جامعه افغانستان متمایل به داعش شود. اگر این تمایل وجود دارد، بهتر این است که به سمت طالبان سوق پیدا کند.

طالبان داعش را دشمن می‌داند و به همین دلیل نمی‌خواهد بگذارد که داعش در افغانستان رشد و جای پای جدی پیدا کند. بسیاری از عملیات‌ها علیه شیعه و هزاره‌ها را داعش انجام می‌دهد. ایران یا باید خود ورود کند که هزینه دارد و یا اینکه برنامه‌ای بچیند تا دشمن داعش یعنی طالبان زمام امور را در دست بگیرد. طالبان تعهد داده که علیه شیعیان، هزاره‌ها و ایران کاری انجام ندهد. سران طالبان نیز نیک می‌دانند که اگر هدفشان تثبیت در میدان سیاست افغانستان است، نیاز به حمایت بازیگران منطقه‌ای دارد و این حمایت جز از طریق همکاری با آن‌ها به دست نمی‌آید؛ بنابراین این وسط همه امور دارد از طریق مولفه‌های سیاسی جلو می‌رود و همین تفاوت طالبان قدیم با طالبان جدید است که همکاری با قطر، ایران و ترکیه را در دستور کار خود قرار داده‌اند.

*آن‌ها اکنون از طریق سلاح و نیروی نظامی، مشغول به دست گرفتن دوباره سکان اداره افغانستان هستند. چه تضمینی وجود دارد که در صورت پیروزی دوباره به روش قبلی خود بازنگردند؟

آن‌ها می‌دانند که اگر به روش قبل عمل کنند، همان رویدادی برایشان رخ خواهد داد که پیشتر اتفاق افتاده بود و همین خود یک تضمین بزرگ است. طالبان می‌داند که در صورت ادامه همان کنش قبلی هم رابطه خود با جامعه افغانستان و هم رابطه‌شان با کشور‌های منطقه و جهانیان را خراب خواهد کرد. طالبان جدید با تجربیات یک راه طی شده، دوباره پا به عرصه گذاشته است؛ بنابراین آن‌ها نیک می‌دانند که در صورت خراب کردن پل‌های پشت‌سرشان، دوباره اجماع جهانی علیه‌شان شکل خواهد گرفت و رابطه‌شان با جامعه افغانستان و همینطور با منطقه و جهان بهم خواهد خورد.

از ۲۰۰۳ تا اکنون ۱۸ سال گذشته است. طالبان در شرایط جدید تلاش می‌کند تا وجهه‌ای برای خود بسازد و جای پایش را محکم کند و کار اشتباه تبعات منفی بسیاری برایشان به همراه خواهد داشت.

جمهوری اسلامی سعی نکرده خود را هم‌پیمان طالبان نشان دهد. آن‌ها با دولت افغانستان و پروسه صلح کانال ارتباطی خوبی دارند و گفتگو‌ها کماکان برقرار است، اما همه می‌دانند که بدون رابطه با طالبان نمی‌توان کاری را پیش برد، خود دولت هم این را نیک می‌داند. دولت پاکستان نیز اشاره کرده که حاضرند برای پروسه صلح همه کار بکنند بجز مبارزه با طالبان؛ بنابراین فقط جمهوری اسلامی نیست که رفتار متناقض از خود نشان داده که در باطن هم البته تناقضی در کار نیست. واقعیت این است که آمریکا با طالبان صلح و توافقنامه امضا کرده است. قطر به آن‌ها پایگاه داده و روس‌ها نیز برای شرکت در اجلاس مسکو از سران آن‌ها دعوت کرده‌اند. آمریکا به دنبال این است که با خروج ناتو از افغانستان، ترکیه را جایگزین ناتو کند، چون ترکیه هم خود عضو ناتوست و هم پیوند‌های هویتی با افغانستان دارد و تمایلش به حضور جدی در شرق است.

ترکیه آمادگی این کار را داشت، اما طالبان این حضور را نپذیرفت. به هر حال در مذاکرات صلح همه پیشنهاد می‌دهند که طالبان هم باید بیاید. اما اکنون طالبان، چون قدرت پیدا کرده کمی به این درخواست‌ها کم محلی هم می‌کند تا بعد‌ها بتواند خود منافع را پیشنهاد دهد. هدف آن‌ها گرفتن زمین است تا بعد‌ها در پروسه‌های سیاسی و مذاکرات قدرت خود را زیادتر کنند.

کد خبر ۵۲۴۵
ارسال نظر
captcha