به گزارش «سدید»؛ طلا، مادری است که با دختر ۵۰سالهاش، عطیه، زندگی میکند. عطیه، کمتوان ذهنی است و طلا نگران این است که اگر خودش نباشد چه کسی مسوولیت او را به عهده خواهد گرفت. این داستان فیلم «آبجی» ساخته «مرجان اشرفیزاده» است که این روزها در گروه هنروتجربه در حال اکران است. فیلمی دغدغهمند، محترم و خوشساخت که بی شک مخاطب از دیدن آن نهتنها لذت خواهد برد، بلکه به فکر نیز فرو خواهد رفت. «مرجان اشرفیزاده» دانشآموخته کارگردانی سینما و کارشناس ارشد ادبیات نمایشی از دانشکده سینما و تئاترِ دانشگاه هنر تهران است. وی مدتهاست که در حوزه فیلمنامهنویسی و کارگردانی مشغول بوده و تاکنون بیش از ۲۰ فیلم کوتاه و مستند، پنج فیلم بلند داستانی و یک فیلم سینمایی را نوشته و ساخته است. «آبجی» اولین فیلم سینمایی اوست که سال ۹۴ ساخته شده و پس از کشوقوسهای فراوان بالاخره در این روزها فرصت اکران به دست آورده است. فیلمی که تا امروز در بیش از ۱۰ جشنواره بینالمللی حضور داشته و موفق به دریافت جوایزی ازجمله بهترین بازیگری از جشنواره فیلم پکن برای خانم «گلاب آدینه» و بهترین فیلم از جشنواره فیلم زنان هرات شده است. در این مجال با «مرجان اشرفیزاده» گفتگو کردهایم و او به «صبحنو» از دغدغههایش برای ساختن «آبجی» و خلق دنیایی میگوید که آدمهایش خاکستری مایل به روشناند.
ایده فیلم «آبجی» از کجا نشأت میگیرد و در چه روندی به آن چیزی رسید که این روزها روی پرده سینما میبینیم؟
سوژه فیلم «آبجی» خیلی از من دور نبود. در زندگی نزدیکان من چنین موقعیتی وجود داشت؛ نه به شکل قصهای که در فیلم میبینیم. موقعیت دختری در سن ۵۰ سال که هنوز به مادرش وابسته بوده، نیاز به مراقبت و حمایت دارد و نمیتواند کاملا مستقل باشد. من به این مادر و دختر نگاه میکردم و به این فکر میکردم که چه کسی میتواند جایگزین مادر باشد و چنین فردی را با حفظ احترام و منزلتش حمایت کند. پس از بررسی این ایده آن را به همراه خانم «ناهید طباطبایی» و آقای «علی اصغری» به فیلمنامه تبدیل کردیم.
نوشتن فیلمنامه برای تیم سه نفره شما چقدر زمان برد؟
من و خانم طباطبایی دو، سه نسخه از فیلمنامه را نوشتیم و بعد از آقای علی اصغری خواستم که به جمع ما اضافه شوند. فکر میکنم در یک پروسه بین یکسالونیم تا دوسال فیلمنامه کامل شد و کار به مرحله پیشتولید رسید.
«آبجی» فیلم باورپذیری است و میتوان دغدغه مادر و حتی دختر را کاملا درک کرد. مادری که نگران دخترش است و دختری که با توجه به شرایط خاص خودش میخواهد ازدواج کند. چه شد که تصمیم گرفتید چنین دغدغهای را برای «آبجی» انتخاب کنید؟
در فیلم ما به این موضوع نزدیک شدیم، اما نه خیلی زیاد. به این دلیل که شاید این موضوع بهاندازه خود این شخصیتها مجهول و موردغفلت قرار گرفته است؛ زیرا این افراد هیچوقت نمیتوانند درمورد حس و حال و افکارشان بهطور دقیق صحبت کنند. اینکه یک دختربچه از سن کم به عروس شدن، لباس عروس پوشیدن و مادر شدن علاقه نشان میدهد، یعنی بهطور غریزی چنین موضوعی وجود دارد. ما برای نقشهایی که در آینده قرار است ایفا کنیم آماده شده و اشتیاق نشان میدهیم. طبیعتا فردی مانند آبجی هم بهواسطه این نقش غریزی و هم بهواسطه آنچه در مسیر زندگیاش آموخته با این موضوع مواجه شده است، مخصوصا که متوجه میشویم آبجی بهشکل مادرزاد با این مشکل به دنیا نیامده و بر اثر اتفاقی به آن دچار شده است؛ بنابراین او احساسات و عواطفی درباره عشق، ازدواج، تولیدمثل و مادر شدن دارد. ما نمیتوانیم هیچوقت بهطور واضح درمورد این موضوع صحبت کنیم، ولی متوجه رگ و ریشههایش میشویم. دلیل دیگر این است که در ساختار خانوادگی ما در ایران، آبجی متوجه شده که سروسامان گرفتن یعنی ازدواج کردن. او زمانی که میبیند همه در خانواده درباره روزگار او بدون مادرش تصمیم میگیرند، شاید به این فکر میکند که باید برای خودش پناهی پیدا کرده و سروسامان بیابد؛ پس بهسمت عشق و عاطفهای میرود که در او بیدار شده است.
اما در همین مسیر نیز انتخابگر است!
همینطور است. او کسی را که خانوادهاش برایش در نظر گرفته که بیشتر جنبه محرمیت و حمایت دارد، انتخاب نمیکند و شخصیتی را برمیگزیند که یک کارگر ساختمان است و از منظر طبقه اجتماعی با آنها همخوانی ندارد. اما از آنجایی که ما بهطور دقیق راهی به درون چنین شخصیتهایی نداریم، نمیتوانیم متوجه شویم که این موضوع چقدر جدی است یا در حد همان بیان کودکانه باقی است.
در فیلم «آبجی» ما مسائل را خیلی تعدیل کرده و آن را در دنیایی که حدی از استاندارد دارد، نشان میدهیم. این قصه را میشد در یک طبقه اجتماعی دیگر نشان داد و شرایط عجیبی میتوانست بهدلیل زیست متفاوت این آدمها رخ بدهد. در راستای نوشتن این فیلمنامه در مورد این موضوع بسیار تحقیق کرده و متوجه شدم خانوادههای آبرومند زیادی هستند که درگیر چنین داستانیاند؛ زیرا این موضوع غریزی است و زمانی که نمیتوانند بهشکل درستی به آن سروسامان دهند مسائل جدی و دردناکی در داخل یا خارج از خانواده برای آنها رخ میدهد. در فیلم «آبجی» با مدیریتی که مادر خانواده میکند و حمایتی که از فرزندش دارد، اساسا به سمتوسوی آن دست از تلخیهای بینهایت نرفتیم، اما این موضوع، بسیار مهم است و بهصورت جدی جای کار دارد.
ما در این فیلم با یک خواهر و برادر دیگر هم مواجه میشویم که یکی نمیتواند و دیگری نمیخواهد که زیر بار مسوولیت خواهر بزرگتر خود برود. کمی از شخصیتپردازی این کاراکترها بیشتر بگویید.
واقعیتی که قصه از ما طلب میکرد این بود که شخصیت مادر پیشبینیهایی داشته باشد برای روزگاری که خودش در این دنیا نیست. پس باید امکانی برای آبجی وجود میداشت که الان به دلایلی از بین رفته است. این امکان میتوانست بهواسطه فرزندان طلا (مادر) اتفاق بیفتد. طلا میخواهد روی پسرش حساب باز کند، اما وضعیت کاری او بههمریخته و چنین امکانی نیست. دختر دیگر طلا (عالیه) هم فردی ناآرام و متلاطم است که هیچجا آرام و قرار ندارد. او به کشور دیگری رفته و زندگیاش را جای دیگری بنا گذاشته است، اما آنجا هم آرامش را پیدا نکرده و حالا نه در وطن خودش ریشه دارد و نه در جایی دیگر.
نکته مهم در این فیلم شأن و منزلتی است که همه برای آبجی قائل میشوند. حتی برادرزاده کوچک او میداند که در حین دعوا کردن نباید به عمه کمتوان ذهنیاش بیاحترامی کند؛ اتفاقی که برای خیلی از کسانی که با این مسائل روبهرو هستند بهوفور پیشآمده و شأن و شخصیت آنها معمولا با الفاظ و رفتار نادرست زیرسوال میرود.
ما وقتی میخواهیم قصهای را تعریف کنیم، بستر زمانی و مکانی و موقعیت اجتماعی و طبقاتی را میتوانیم هر جایی انتخاب کنیم. گاهی خود موضوع به ما این موقعیت را میدهد و گاهی در اختیار ماست که انتخابش کنیم. وقتی به داستان یکخطی فیلم «آبجی» فکر کنیم یعنی مادری که فرزندش کمتوان ذهنی است و او میخواهد برای روزگاری که خودش نیست، فکری کند، میبینیم که این موضوع میتواند در هر طبقهای از اجتماع وجود داشته باشد. در بعضی طبقات سختتر و تلختر است و در برخی طبقات راحتتر. من بهدلیل آشنایی با این موضوع، دلم میخواست روایت نزدیکتری داشته باشم به آن چیزی که از نزدیک شاهدش بودم و به این خاطر طبقه متوسط رو به بالا را انتخاب کردم. در سوی دیگر، اگر میخواستیم بستر این جریان را در طبقهای انتخاب کنیم که مسائل زیستی، اقتصادی و فرهنگیشان خیلی حاد بود، موضوع اصلی یعنی دغدغه این مادر و دختر زیر سایه مسائل مهمتر قرار میگرفت. پس این دغدغه مربوط به قشری است که از بخشی از امکانات زندگی بهرهمند بوده و حالا به نیازهای دیگری فکر میکنند. در چنین شرایطی، مادر حرمت زیادی برای فرزندش قائل است و دیگران را هم وادار کرده که به او احترام بگذارند. طلا این رفتار باحرمت را حتی با کارگری که احساس میکند برای دخترش تهدیدی محسوب میشود هم دارد و همینطور با دیگر آدمهای محله و همسایهها؛ و این باعث میشود که هیچ کاراکتری در فیلم شما سیاه مطلق یا خاکستری تیره نباشد!
دلم میخواست قصهای را روایت کنم با آدمهای خاکستری رو به سفید و در یک دنیای نسبتا روشن. وقتی نسخههای اولیه فیلمنامه را برای آقای «رضا میرکریمی» میخواندم که افتخاری برایم بود تا مشاور من در این کار باشند، ایشان گفتند که کاراکتر جعفر، (کارگر ساختمانی) که در نسخههای اول پیچیدگیهای بیشتری داشت، بهمثابه یک لکه سیاه در فیلم است و شاید او هم بتواند بهسوی خاکستری حرکت کند. پس شخصیت جعفر را تعدیل و بازنویسی کردم. سعی کردم قصهای تعریف کنم که در آن سیاهی به آن معنای مرسوم وجود نداشته باشد و همه آدمها در طیف خاکستری مایلبهروشن باشند. آنها در این دنیا معضلهای زیادی دارند، غم، نگرانی و دلشوره، اما در شکلی دیگر و با میزانی متفاوت. منکر این نیستم که نیاز داریم تیرگیهای جامعه را نیز نشان دهیم. شیوه دیگری از فیلمسازی و سریال سازی در دنیا بهخصوص در کانادا وجود دارد که در آن سیاهی مطلق نداریم. آدمها بدی میکنند، اما هیچکدام از این بدیها عمق زیادی ندارند. همین باعث میشود که جامعه بتواند آن را در خودش حل کند و شخص را متنبه نماید. در این دست کارها معمولا با پایانی خوش مواجه میشویم که اشک را به چشم میآورند، اما شعاری نیستند و در آن ساختار دلنشین به نظر میرسند؛ و چقدر جای چنین آثاری در فضای سینمایی ما خالی است!
من مخالف این نیستم که سویههای زشت و تاریک زندگی بشر را هم نشان دهیم، اما فکر میکنم اگر بیشازحد به این سمتوسو برویم قبح این رفتارها در جامعه ریخته میشود. در «آبجی» تلاش کردم علیرغم اینکه از درد و رنج انسانی صحبت میشود، اما آنقدر هم تلخ نباشد و در آن به انسان توهین نشود و او را تحقیر نکنیم. سعی کردم آدمهایی را نشان دهم که یکدیگر را دوست دارند، به هم عشق میورزند، اما درگیر مسائل و مشکلاتی نیز هستند؛ و درنهایت پایانی خوش، اما باورپذیر نیز برایشان اتفاق میافتد!
بسیاری از دوستان در هنگام تدوین فیلم به من میگفتند صحنهای که آبجی در برف بیرون از خانه است و در بستهشده را بهعنوان پایان انتخاب کنم که به نظرم پایانی هنری و جذاب بود، اما این کار را نکردم، زیرا با این پایان این سوال پیش میآمد که برای چه این فیلم را ساختهام؟! این همه زمینهچینی شده برای نشان دادن آدمهایی که محترماند و مادری که تمام لحظههایش را برای مدیریت کردن درست و منطقی عواطفش گذاشته، اما چرا باید چنین پایانی رقم بخورد و من با این فیلم چه چیزی را منتقل میکنم؟! بنابراین مقاومت کرده و صحنه پایانی را همان چیزی گذاشتم که در فیلمنامه ذکر شده بود؛ البته این صحنه تغییراتی نیز داشت و به شکلی نیمهخیال و نیمهواقعی به تصویر کشیده شد. شکلی رویاگونه که بهنوعی پیشنهاد چنین پایانی را نیز میدهد. این یک پایان منطقی برای کاراکتر طلا و تصمیمی است که از خواسته او برمیآید. گرچه زندگی در شرایطی به ما فرصت انجام بسیاری از کارها را نمیدهد، اما در مواقع زیادی نیز این فرصت را در اختیار ما گذاشته است. آماری نداریم که نشان دهد ناکامیهای زندگی بیشتر از رسیدنهایش بوده، زیرا خیلی وقتها ما چیزی را که برایش جنگیدهایم به دست آوردهایم. فکر میکنم حق نیمه پر لیوان هم هست که گاهی بهعنوان پایانبندی آثار نمایشی استفاده شده و حال و هوای خوبی را به مخاطب تزریق کند.
کمی از انتخاب کاراکترهای آبجی و مادر برایمان بگوید که چطور اینقدر خوب در این نقش نشستند؟
خانم «معصومه قاسمیپور» را اولینبار زمانی که تازه دانشجوی سینما بودم در تئاتری از آقای «مهدی هاشمی» به نام «آرزو، حسرت، رؤیا» دیدم که در میان بازیگرهای زیاد این کار، بسیار دیده شدند. پس از اجرا از ایشان خواستم تا شمارهای به من بدهند تا زمانی که خواستم فیلم بسازم از ایشان برای بازی دعوت کنم. به مدت ۱۰ سال برای بازی در چندین کار کوتاه از ایشان جواب رد گرفتم تا اینکه بالاخره در سال ۸۸ اولین فیلم کوتاهم را با بازی او ساختم و پس از آن کارهای زیادی را با هم انجام دادیم. زمانی که کاراکتر «آبجی» را هم مینوشتم، خانم قاسمیپور را در ذهن داشتم و ایشان نیز بهنوعی با نوشته همراه شده و در این پروسه به من کمک کردند تا شخصیت را پیدا کنیم. خانم «گلاب آدینه» هم همینطور. زمانی که فیلمنامه را برای ایشان فرستادم و خواندند، متوجه شدم که خودشان دغدغه چنین موضوعی را دارند و خواهری داشتند که دچار این مشکل بودند. خانم آدینه گفتند که این قصه داستان مادر ایشان است و آن موقع مصمم شدم که این نقش را باید خانم آدینه بازی کنند. شخصیت عالیه را نیز از همان ابتدا با خانم پناهیها صحبت کرده بودم و درنهایت به یک کست خوب و باورپذیر در این کار رسیدم.
فیلم سال ۹۴ ساخته شده است. چرا پروسه اکران این فیلم اینقدر طولانی شد؟
یکی از دلایل این امر مربوط به بیماری سینمای ما و پروسه معیوب تولید تا اکران است. فیلم «آبجی» سال ۹۴ به شکل عجیبی از جشنواره فجر بازماند. حضور نداشتن در این جشنواره شروع ناکامیهای این فیلم بود. فیلم حتی ازسوی تهیهکننده و پخشکننده نیز جدی نگرفته نشد. آقای قاسمی در آن سالها فیلم «شیار» را پخش کرده بودند و فیلم نفس را هم همزمان با این فیلم داشتند و خواستند که «آبجی» در شرایط بهتری اکران شود، اما نبودن در جشنواره فجر گویا برچسب منفی برای فیلم بود. چندین سال را برای زمان مناسب اکران از دست دادیم. در سال ۹۸ امیدوار بودیم که فیلم بهعنوان سرگروه اکران شود که باز هم این اتفاق نیفتاد و درنهایت پاندمی کرونا پیش آمد و همه چیز خوابید. تا اینکه امسال وقتی صحبت اکران در گروه هنر و تجربه مطرح شد خواستم این فرصت را از دست نداده و فیلم را اکران کنم. با فرض بهبود شرایط بعد از کرونا، فیلمهای زیادی در صف اکران هستند و طبیعتا برای فیلمهایی که از سالهای قبل در نوبت ماندهاند فرصتی برای نفس کشیدن نخواهند ماند. پس در این شرایط غیرمعمول فیلم را اکران کردیم و پس از آن نیز راهی اکران آنلاین و شبکههای خانگی خواهد شد.
بازخوردها به فیلم «آبجی» در گروه هنر و تجربه چطور بوده است؟
با توجه به شرایط سینماها بازخوردها ازلحاظ کمی خوب نیست، اما به لحاظ کیفی بازخوردها خوب بوده، افرادی که فیلم را دیدهاند راضی بودند و با آن ارتباط برقرار کردند.
درحالحاضر مشغول چه فعالیتهای در حوزه سینما و تلویزیون هستید؟
مدتی درگیر نوشتن سریالی بودم که نیمهتمام ماند و به گروه دیگری واگذار شد. کار دیگری به نام «الف دزفول» را در ۴۴ قسمت برای شبکه یک آماده کردهام که منتظرم ببینم چه تصمیمگیریای برایش خواهد شد. سریال «تبسالی» را برای شبکه پنج در حال نگارش دارم و پیگیر کاری نیز در شبکه نمایش خانگی هستم.
انتهای پیام/