گروه راهبرد «سدید»؛ زاویه دید و نگاه ما به وضع موجود میتواند تاثیر زیادی در نحوه مواجهه با مسائل اجتماعی و سیاسی داشته باشد. در این میان دو نوع نگاه خوش بینانه و بدبینانه ساختار ذهنی بسیاری از مردم را تحت تاثیر قرار میدهند. این دو مدل تفکر در طول تاریخ طرفداران خاص خود را داشته اند. در این یادداشت مارا ون درلوگتیس، مدرس فلسفه در دانشگاه سنت اندروز اسکاتلند (Mara van der Lugtis) تلاش کرده تا ضمن مرور تاریخ پدیده خوش بینی و بدبینی در سنت فلسفی غرب تاثیرات اجتماعی هرکدام را بر جامعه شرح دهد. این یادداشت برای اولین بار در تاریخ ۲۶ آپریل ۲۰۲۲ در نشریه اینترنتی Aeon منتشر شده است.
در قرنهای هفدهم و هجدهم میلادی گروهی از فیلسوفان غربی در خصوص مسئله شر که یک مسئله مهم و قدیمی بین اندیشمندان و فیلسفان بشری بوده است دچار شبهات علمی شدند و همین امر باعث شد تا این مسئله مجددا به یکی از مباحث ویژه محافل علمی و فلسفی غرب تبدیل شد. صورت مسئله این بود که خداوند به عنوان خالق این جهان که سرشار از مهر و خوبی است چگونه به بروز شر و رنج در این عالم راضی شده و یا اجازه ظهور آن را داده است؟ در این خصوص فیلسوفانی مانند پیر بیل و مالبراش و تعدادی دیگر از اهل فلسفه نه تنها در خصوص چگونگی پاسخ به این سوال با هم اختلاف نظر داشتند بلکه درباره زاویه دید ما به شر نیز با هم اختلاف جدی داشتند.
در این میان و در زمانه ما شاید در وهله نخست صحبت از استدلالهای الهیات تئودیسی که در تلاش برای توجیه خلقت و اثبات صانع حکیم برای آن هستند کمی نامانوس و غریب به نظر بیاید و مخاطب مدرن از مشاهده چنین مباحث سنتی و تاریخی دچار حیرت شود، اما واقعیت این است که وقتی در دنیای معاصر با طیف گستردهای از جوانان مواجه هستیم که درباره اخلاقی بودن یا نبودن فرزندآوری شبهات جدی در ذهنشان وجود دارد و این امر را از لحاظ اخلاقی درست نمیدانند، نشان میدهد که صحبت از شرور در عالم و بدیهایی که در خلقت وجود دارد و استدلالهایی که پاسخهایی برای توجیه حکیمانه بودن خلقت با وجود این همه شر و رنج ارائه میدهند بسیار مفید و لازم است.
همچنین با وجود بحرانهای فراوانی که در این دنیا به وجود آمده است از بحرانهای محیط زیستی و آب و هوایی تا آلودگیهای صنعتی و عدم قطعیت درباره آیندهای روشن و امیدوارکننده آیا فرزندآوری امری موجه است؟ چنین سوالهایی و وجود مشکلات جدی و ناامیدکننده در دوران ما نشان میدهد که شاید بهتر باشد مجددا به مسئله شر و تاریکی در خلقت رجوع کنیم و از دل این مباحث به دنبال کشف بهترین جایگاه برای تفسیر آنچه در این جهان در جریان است باشیم.
درست است که در اوایل عصر روشنگری چنین پیچیدگیها و بحرانهایی در جهان وجود نداشت، اما در همان دوران هم وقوع زلزلهها و بیماریهای واگیردار و فراز و نشیبهای زندگی و جنایات جنگی و مرگ و میرها فیلسوفان را به این فکر واداشته بود که به این مسئله پاسخ دهند که آیا خلقت توجیه اخلاقی دارد و دلیلی برای بروز این شرور و فروانی این رنجها میتوان یافت؟
شاید بتوان گفت مباحثه پیرامون این مسئله تاحدود زیادی ما را به بحث خوشبینی یا بدبینی نسبت به جهان و آینده نزدیک میکند یعنی از دل این بحث میتوانیم رویکردی بدبینانه یا خوشبینانه به آینده داشته باشیم. این اتفاق مهم همان نتیجه مطلوبی است که ما در دوران مدرن میتوانیم از این موضوع الهیاتی و سنتی به دست آوریم. مفهوم خوش بینی در واقع بیانگر همان استدلال لایب نیتس در خصوص خلقت است. او به این حقیقت باور داشت که ما در بهترین جهانی که ممکن بوده است خلق شود زندگی میکنیم، زیرا اگر امکان خلق بهتری از این جهان فعلی وجود داشت یقینا خداوند همان را خلق میکرد. این تعریف از درون خودش امکانات فراوانی برای روح و ذهن انسان فراهم میکند تا با کمک آن تفسیری خوش بینانه و امیدوارانه از جهان داشته باشد. اما پس از مدت کوتاهی فیلسوفانی مانند ولتر رویکردی دیگر به خلقت ارائه دادند و با نقد و حتی تمسخر نسبت به نظریه لایب نیتس خوش بینی او در مواجه و توجیه شرارتهای عالم را امری نامعقول دانستند. ولتر در رمانی که در سال ۱۷۵۹ نوشت از زبان شخصیت اصلی اینگونه تعریف نیتس را مسخره کرد: «اگر این جهانی که ما در آن زندگی میکنیم بهترین جهان ممکن است پس تکلیف مابقی جهانها روشن است».
با این وجود ولتر در نسبت با اندیشمندانی مانند بیل و هیوم چندان هم بدبین به نظر نمیرسید. بیل و هیوم در نگاه منفی به جهان پا را فراتر از ولتر گذاشتند. آنها اینگونه مسئله را مطرح کردند که موضوع این نیست که بدیها و شروری در زندگی بشر وجود دارد بلکه مسئله اساسی این است که میزان و برآیند این شرور در زندگی بشر و مجموعه مخلوقات بیشتر از جنبههای مثبت است. در واقع در توضیح این رویکرد میتوان گفت آنها معتقدند درست است که زندگی متشکل از تعداد زیادی لحظات خوب و بد است و حتی نمیتوان انتظار داشت تعداد این لحظات مساوی باشد، اما مشکل اصلی اینجاست که در این سنجش، لحظات بد توانایی تخریب بالاتری دارند یعنی شدت آنها میتواند حتی در صورت تساوی در تعداد، موازنه را برهم بزند. بیل معتقد است یک دوران بد یا حادثه منفی در زندگی چنان قدرتی دارد که میتواند تعداد زیادی از موقعیتها و حسهای خوب و مثبت را ویران کرده و تحت تاثیر خود قرار دهد. درست مانند یک ظرف کوچک آب شور دریا که میتواند یک بشکه آب شیرین را بدمزه کند. به همین طریق یک ساعت غم و اندوه میتواند خوشیهای یک هفته را از بین ببرد.
در برابر این دیدگاه منفی و تاریک، متفکرانی مانند نیتس و روسو بر این باورند که میل انسان به خوبیها و قدرت او بر ساختن و کشف خوبیها و امکاناتی که زندگی برای رسیدن به اهدافش در اختیار او گذاشته است میتواند کمک کند تا بهره زیادی از جهان و زندگی ببرد. در واقع آنها معتقدند نوع نگاه و رویکرد ما به تقسیر جهان است که باعث میشود ما زندگیمان را بسازیم. اگر زاویه دیدمان مثبت باشد از همه شروری که در حقیقت تعداد زیادی هم در جهان ندارند میتوانیم در راستای رسیدن به خوبیها و موقعیتهای مثبت بهره ببریم. لایب نیتس در همین خصوص مینویسد: در زندگی انسانها میزان خیر در مقایسه با شرور بسیار بیشتر است. ما اگر بخواهیم از پتانسیل خیرات در عالم استفاده کنیم واقعا میتوانیم بر شرور غلبه کرده و دنیای بهتری داشته باشیم. او معتقد است که انسانها اگر بخواهند میتوانند خوشحالتر باشند و بهتر زندگی کنند.
دقیقا همانطور که بدبینها معتقد بودند خوش بینها بیش از اندازه به امکانات و موقعیتهای زندگی اعتماد کرده اند و فریب آنها را خورده اند. خوش بینها هم معتقد بودند این بدبینها هستند که به دلیل زاویه دید اشتباهشان تنها جنبههای منفی و شرور را در زندگی انسانها رصد میکنند و همین امر باعث شده تا نسبت به زندگی و خلقت و آینده جهان بدبین باشند. در حقیقت دوسر این طیف یکدیگر را به نداشتن دید درست و زاویه دید صحیح متهم میکنند و معتقدند تقسیر ما از وقایع تاثیر زیادی بر تصمیم گیریهای ما در خصوص زندگی و آینده دارد.
پس شاید بهتر است اینگونه مسئله را بازتعریف کنیم که چشم انداز درست به خلقت و زندگی کدام است؟
نکتهای که در بررسی این دو دیدگاه نظر من را جلب کرد این بود که هر دو گروه خوش بینها و بدبینها عمیقا به دنبال کشف پاسخ پرسشهای عمیق تری بودند. یعنی آنها از دل مباحث شرور و خلقت به دنبال این حل این مسئله اخلاقی و مهم بشر بودند که چگونه میتوانیم راهی پیدا کنیم تا به نوعی از شرور صحبت کنیم و تفسیری از شر و رنج ارائه دهیم که امید آفرین و تسلی بخش باشد؟
در این میان هر دو گروه ایرادات اخلاقی زیادی علاوه بر مسائل نظری به یکدیگر وارد میکنند. مثلا یکی از این ایرادات مهم این است که بدبینها معتقدند یکی از آثار خوش بینی افراطی این است که وقتی شما اصرار میکنید که زندگی خوب است و هرکس بخواهد میتواند خوب و خوشحال زندگی کند و این دیدگاه را حتی در مواجه با سختیها و رنجهای بزرگ زندگی ترویج میکنید در واقع در حال افزودن رنجی بر رنج موجود هستید. زیرا به ما القا میکنید که مسئولیت رنجی که میکشی بر عهده خودت است و این رنج برآمده از ناتوانی و نارسایی تو در بهره بردن از خوبیهای زندگی است. به همین دلیل آنها معتقدند حتی اگر خوش بینی باعث امیدآفرینی در انسانها شود، اما از جنبه تسلی بخشی آسیب بزرگی به انسانها وارد میکند. از طرف دیگر خوش بینها هم ایرادی مهم به بدبینها وارد میکنند و معتقدند اگر ما همانطور که بدبینها معتقدند رنج و بدی و شرور را فراگیر و گسترده و ناگزیر بدانیم و همه جا بر اجتناب ناپذیر بودن رنج پافشاری کنیم و رنجهای زندگی را ماهرانه و عمیق و همه جانبه توصیف کنیم، تنها اتفاقی که میافتد این است که فقط رنجی بر رنجها اضافه میکنیم، زیرا به قول لایب نیتس هرقدر بیشتر به رنج و شرور توجه کنید تأثیرگذاری آنها بر زندگی شما بیشتر میشود به همین دلیل باید از شرور و زیاد فکر کردن به آنها دوری کنید. در حقیقت خوش بینها میگویند بدبینی گرچه میتواند امیدوار کننده باشد، اما به خودی خود تسلی بخش رنجهای بشر نیست.
بنابراین، سؤالی که در مواجهه با این فیلسوفان وجود دارد، فقط یک سؤال نظری در مورد خوب یا بد بودن زندگی نیست، بلکه یک سؤال ملموستر است: در مواجهه با کسی که رنج میبرد، فلسفه چه پیشنهادی روی میز قرار میدهد؟ یا بهتر است اینگونه سوال را مطرح کنیم که آیا فلسفه در راه امیدوار ساختن و تسلی بخشیدن بشر چیزی میتواند عرضه کند؟ و آن چیز چیست؟
همانطور که قبل از این مشاهده کردید در واقع هر دو طیف اندیمشندان خوش بین و بدبین در حقیقت امر به دنبال رسیدن به هدفی یکسان هستند، اما برای رسیدن به آن دو مسیر متفاوت را انتخاب کرده اند. بدبینان تسلی بخشی را با تاکید بر اصل بودن شر و رنج در خلقت به مخاطب عرضه میکنند یعنی میگویند شما هرچقدر هم که تلاش کنید به دلیل ماهیت رنج آلود زندگی و غلبه شر بر جهان بازهم ممکن است دچار ناملایمتیها و رنجهای زیادی در زندگی شوید که هیچ تقصیری نسبت به بروزشان متوجه شما نیست. به همین دلیل انسان در مواجهه با شر و رنج میتواند با چنین دیدگاهی تا حدودی به آرامش برسد. از طرف دیگر خوش بینان نیز با تاکید بر اینکه انسان توانایی غلبه بر ناآرامیها و موقعیتهای بد و رنج آفرین زندگی را دارد و با سفارش به اینکه انسانها با تغییر زوایه دید و چشم اندازشان به زندگی میتوانند همیشه به هدفهای بهتر و خوب تری فکر کنند و از دل شرور و رنجها روزنههایی برای بهتر شدن بیابند، در حقیقت امید را در دل انسان روشن نگه میدارند و به تقویت آن کمک میکنند.
جالب است که این دو طیف بدون هیچ دلیل اصولی و منطق قابل پذیرشی در برابر یکدیگر صف کشی کرده اند. زیرا هیچ محدودیتی برای ما وجود ندارد که این دو جاده را در کنار یکدیگر و به موازات با هم طی کنیم نه اینکه در مقابل هم بدانیم. این دو مسیر میتوانند مکمل یکدیگر باشند و به صورت مشترک پادزهر موثری برای سمی که در زندگی بشر به وجود میآید ارائه دهند. اما این واقعیت را نمیتوان منکر شد که خوشبینان و بدبینان اولیه این دو مسیر را در تعارض با یکدیگر میدانستند - در واقع ما نیز چنین میکنیم: ما هنوز تمایل داریم که به صورت دوتایی فکر کنیم، گویی در زندگی فقط یک انتخاب بین خوش بینی و بدبینی وجود دارد. یا به قول نوام چامسکی بین خوش بینی یا ناامیدی: «ما دو انتخاب داریم. ما میتوانیم بدبین باشیم، تسلیم شویم و کمک کنیم تا بدترین اتفاق بیفتد. یا میتوانیم خوشبین باشیم، فرصتهایی را که مطمئناً وجود دارند، درک کنیم و شاید کمک کنیم تا دنیا به مکانی بهتر تبدیل شود. ما انتخاب دیگری جز این دو راه نداریم.»
متاسفانه میبینید که تعبیرهایی که برای این دو واژه به کار میرود نیز دارای بارهای معنایی خاص و تند و تیز است. خوش بینی عموما دارای بار مثبت و بدبینی حامل بار منفی است. ما وقتی به کسی میگوییم خوش بین، همه میفهمند میخواهیم از او تعریف کنیم و به عنوان یک ویژگی مثبت او را خوش بین میدانیم. به همین دلیل است که سیاست مداران نیز تلاش میکنند خود را افرادی خوش بین معرفی کنند و یا در سخنرانیهای خودشان همیشه حرف از خوش بینی و لزوم خوش بینی و حتی «وظیفه عمومی برای خوش بین بودن» میزنند. در مقابل خوش بینی، بدبینی قرار میگیرد که عموما برای سرزنش یا تمسخر و بیان ویژگیهای منفی کسی آن را به کار میبریم. همانطور که حتی نام کتابی که اخیرا چاپ شده است نشان دهنده تفکر رایج در این خصوص است. کتابی که با عنوان «بدبینی مخصوص بازنده هاست» منتشر شده است.
اما آیا انتخابهای ما تا این حد دوگانه هستند؟ اگر در جاده بدبینی سایههایی وجود دارد، در جاده مقابل نیز خطراتی وجود دارد. این خطرات همان خطراتی است که بدبینان سنتی، مدام به ما هشدار میدادند: اینکه اگر بر قدرتی که بر ذهن، زندگیمان و تغییر آن داریم، بیش از اندازه تأکید کنیم، ظلم و ستم به دیگران برایمان میتواند به امری عادی تبدیل شود.
برای اینکه نمونه جالب توجه و دم دستی از بلایی که خوش بینی میتواند بر سرمان بیاورد را تماشا کنید لازم نیست راه دوری برویم. در سال ۲۰۰۸ وقتی در قلب لندن یکی از برجهای مسکونی به سرمایه گذاران خارجی فروخته شد و آنها همه ساکنان را از برج اخراج و آواره کردند. اتفاقی که افتاد این بود که هفته بعد ساکنانی که دچار مشکلات متعدد در زندگی شان شده بودند به سرعت به دفاتر مشاوره و روانشناسی معرفی شدند تا با تکنیکهای کاهش اضطراب بتوانند فشار آوارگی و ظلم واقع شده را تحمل کنند. در واقع ساکنان اصلی برج خودشان مسئول موقعیت پیش آمده شناخته شده بودند. به همین دلیل بدون توجه به عامل اصلی ظلم به دنبال درمان روحی خود رفته بودند. واقعا در چنین رویکردی که هر آنچه بر سر ما میآید بر اثر تصمیمات خودمان باشد و تنها با تمرینات و سفارشهای روانشناسان حال روحیمان آرام شود دیگر چه دلیلی وجود دارد که به دنبال عدالت اجتماعی باشیم؟ در چنین دیدگاهی، اساسا چیزی در خارج از ما علیه ما اقدام نکرده است که بخواهیم علیه او اقامه دعوی کنیم با به دنبال اصلاح آن باشیم. این نتیجه همان دیدگاهی است که انسان را مسئول خوشبختی خود میداند و رسانههای عمومی تاکید دارند تا همین نگاه را به انسانها منتقل کنند و آن را در آنها تقویت کنند که فقط خودتان مسئول خوشبختی و بدبختیهای زندگیتان هستید و حق ندارید کسی دیگر یا گروهی دیگر را مسئول بدانید، زیرا جهان بر مبنای خیر و نیکی و غلبه خوبیها به وجود آمده است و شرور و بدی از درون شما به زندگیتان رخنه کرده است. دقیقا در چنین مواقعی است که نیروی تسلی دهنده بدبینی خود را به ما نشان میدهد. بدبینی به ما میگوید خوب نبودن و اسیر رنج شدن اشکالی ندارد، زیرا اصولا و لزوما برآمده از نارساییهای درونی ما نیست. ما مقصر رنجهایی که میبریم نیستیم. ما گاهی شکست میخوریم، گاهی با دیوارهای سفت و سخت محدودیتهای درونی و اجتماعی برخورد میکنیم که ربطی به ناتوانیهای ذاتی ما ندارد. این رنج تقصیر ما نیست پس لازم نیست در مواجهه با آن به خودمان آسیب وارد کنیم و دچار رنج مضاعف شویم. همین واقعیت میتواند برای انسان تسلی بخش باشد، زیرا میتوانیم برای رنجی که میبریم غصه بخوریم و ناراحت باشیم نه اینکه با مقصر دانستن خود عذاب وجدان بگیریم.
متاسفانه ما عموما بدبینی را با انفعال، جبری گرایی و ناامیدی یکی میدانیم و به همین دلیل با آن مخالفت میکنیم. البته با این فرض طبیعی است اگر برابر بدبینی موضعی منفی داشته باشیم، زیرا اساسا کسی طرفدار و مشتاق نظریه و ایدهای که به ما بگوید تسلیم حوادث و ناگواریها شوید نیست. اما آیا واقعا معنای بدبینی مترادف با ناامیدی و انفعال است؟ همانطور که جاشوا فوآ دینستاگ در کتاب بدبینی: فلسفه، اخلاق، روح (۲۰۰۶) استدلال میکند، بدبینی به دور از اینکه منجر به انفعال شود، میتواند ارتباط نزدیکی با سنت کنشگری اخلاقی و سیاسی داشته باشد، مانند آلبر کامو، که شجاعت و کنشگری در جنگ جهانی دوم تحت تأثیر دیدگاههای بدبینانه او بود. در واقع حتی بدبینترین نظریه پردازان نیز هرگز اعتقاد نداشته اند که زندگی در سراشیبی سقوط به دره بدی قرار دارد و هرگز میل و امیدی به اصلاح و بهتر شدن امور وجود ندارد. این تصویر منفی از بدبینی در حقیقت کاریکاتوری است که مخالفان آن ترسیم کرده اند و با واقعیت فاصله زیادی دارد. برای مثال آرتور شوپنهاور به عنوان بدبینترین فیلسوفی که میشناسیم هم معتقد نیست که جهان رو به بدی و بدتر شدن است و ما هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم بلکه درست در نقطه مقابل این انفعال او معتقد است دقیقا به دلیل ماهیت پیش بینی ناپذیری جهان است که نباید در برابر سرنوشت تسلیم شویم، زیرا هیچکس نمیتواند مسیر وقایع را کنترل کند به همین دلیل هرگز نمیتوانیم پیش بینی کنیم که آینده بهتر میشود یا بدتر. به قول دینستاگ فرد بدبین، انتظار هیچ چیزی را ندارد؛ و همین ناامیدی از همه چیز خودش نوعی امید به گشایش روزنههایی از دل تاریکترین موقعیت هاست. مانند وقتی که در تاریکی مطلق قرار میگیریم اگر چشمان خود را چند دقیقه ببندیم بعد از باز شدن میتوانیم اطراف خود را بهتر ببینیم. به همین دلیل است که بدبینی امیدوارانه یک تناقض نیست، بلکه مظهر قدرت سرکشی است که تنها زمانی مهار میشود که تاریکترین نیروهای زندگی در فرآیندی پیچیده و عجیب تجمیع شده و امیدآفرین میشوند.
متاسفانه در دوران ما و با وجود بحرانهای شدید زیست محیطی و اجتماعی سیاسی و وجود نابرابریهای بزرگ همچنان خوش بینان از طریق رسانههای عمومی تحت سیطره خودشان جوانان معترض و فریادهای عدالت خواهانه و اصلاح گرایانه آنان را به عنوان بدبینی مورد انتقاد قرار داده و نگاه تند و تیز و منفی آنها به بحرانها را زاییده عدم قدرت تخیل و نشانه ضعف اخلاقی آنها معرفی میکنند. در واقع با کمک برچسب بدبینی تلاشهای معترضان وضع موجود را مورد انتقاد قرار داده و به اتهام ترویج ناامیدی آن را محکوم میکنند.
نسل ما با بحران معنای زندگی مواجه هست ما برای خود آیندهای متصور نیستیم، زیرا اساسا امکان دارد در آینده امکان زیست برای ما فراهم نباشد و این واقعیتی است که بحرانهای محیط زیستی پیش روی ما ترسیم کردهاند. این یک فروپاشی کلی معناست که اکنون برای ما روشن شده است. یک حس بسیار واقعی وجود دارد که در آن جوانان نه تنها از دست دادن مفاهیم، بلکه از دست دادن خود آینده را نیز تجربه میکنند، زیرا تمام پاسخهای معمول به این سؤال که چه چیزی زندگی را ارزشمند میکند، به طور فزایندهای غیرقطعی میشود. نسل ما در آن تاریکی مطلق هستند، و به دنبال نوعی امید، نوعی تسلی در این موقعیت هستند – مهم این است که ما چه چیزی میتوانیم به آنها ارائه دهیم؟ این نسل دیگر فریب سخنان خام خوش بینان که وعدههای پوچ و توخالی درباره بهتر شدن اوضاع میدهند را نمیخورد. حالا سوال این است که اگر خوش بینی شکست بخورد - آیا بدبینی میتواند بهتر عمل کند؟ من معتقدم که بدبینی میتواند به عنوان یک ارزش مطرح باشد -، اما آیا میتوانیم فراتر برویم؟ آیا در واقع بدبینی میتواند یک فضیلت باشد؟
برای برخی، خود مفهوم فضیلت بدبینی، ممکن است پوچ به نظر برسد. به عنوان مثال، ما ممکن است با این تصور هیوم موافق باشیم که نشانه هر فضیلت این است که مفید و قابل قبول است، چه برای صاحب آن یا برای دیگران. اما مطمئنا بدبینی نه مفید است و نه قابل قبول. این استدلال به ما میگوید، بدبینی سودمند نیست، زیرا ما را منفعل میکند، نه تنها خودمان، بلکه «احساس ما از امر ممکن» را دچار خمودگی میکند، همانطور که مرلین رابینسون بهویژه درباره بدبینی فرهنگی این ویژگی را بیان کرده است. بدبینی قابل قبول هم نیست، زیرا رنج ما را تشدید میکند و باعث میشود بهجای جنبههای خوب، روی جنبههای بد زندگی تمرکز کنیم (همانطور که خوشبینهایی مانند لایبنیتس و روسو چنین میگویند). بنابراین، تعجب آور نیست که برخی از مطالعات مربوط به فضیلت، مثبت بودن، امیدواری و خوش بینی را از جمله ویژگیهای مشترک مصداقهای فضیلت میدانند.
اما سوال ما این است که آیا راهی وجود دارد که بجای باور عقاید خوش بینانه توهم آلود، دوگانگی زنگ زده خوش بینی در مقابل بدبینی را بشکنیم. آیا میتوانیم امید کاذب و شبه خوشبینی ناامیدکننده را رد کنیم، بدون اینکه در ناامیدی فرو برویم؟
پاسخ من به این سوال مثبت است. در واقع چیزی که باید از آن دوری کرد، بدبینی نیست، بلکه ناامیدی یا تقدیرگرایی یا تسلیم شدن است. حتی از ناامیدی نیز لازم نیست کاملاً اجتناب شود، زیرا حالت ناامیدی در درون خود میتواند به ما کمک کند تا یک مسیر اشتباه را بیهوده ادامه ندهیم و آن را تغییر دهیم، اما باید از نوعی ناامیدی که باعث فروپاشی ما میشود اجتناب کنیم. اینها همه هدایایی هستند که بدبینی میتواند به ما بدهد. شخص میتواند عمیقاً بدبین باشد، میتواند خود را در چنگال سخت سرد ناامیدی بیابد، و در عین حال از احتمال این که ممکن است آینده بهتر از این باشد، تهی نشود. بدبینها این را به من آموخته اند: از آنجایی که همه چیز نامطمئن است، آینده نیز نامشخص است، و بنابراین همیشه امکان تغییر برای بهتر شدن وجود دارد، همانطور که برای بدتر شدن باید آمادگیهای لازم را داشته باشیم.
گاهی اوقات ما قدرت نداریم که جهان را آنطور که دوست داریم تغییر دهیم، و تصدیق این امر میتواند بزرگترین تلاش و همچنین بزرگترین تسلی بخش برای ما باشد، همین آرامش باعث میشود که انگیزه لازم برای انجام بهترین و دقیقترین کار، برای بهتر شدن اوضاع، درون ما از بین نرود. زیرا با مشاهده واقعیت اوضاع، بهتر در جهت تغییر آن تلاش خواهیم کرد. دیدن واقعیت پیش روی ما با چشمانی باز نیازمند شجاعت است، و برای اینکه از آن روی نگردانیم، نیاز به بردباری داریم، در عین حال مهم است تصمیم نگیریم که ماجرا به همین جا ختم شود بلکه برای تغییر واقعیت اقدام کنیم، این همان امیدی است که از دل بدبینی جوانه میزند.
آنچه بدبینی امیدوارکننده به ما میگوید این است که ما برای تغییر، بدون قطعیتها تلاش میکنیم، بدون اینکه انتظاری از تلاشهای خود داشته باشیم جز اینکه بدانیم آنچه را که بهعنوان کارگزاران اخلاقی در زمان تغییر از ما خواسته شده است انجام دادهایم. همین واقعیت است که در برابر ناملایمات زندگی، ما را کنشگری فعال و آرزومند میسازد نه متوهمی خوش خیال و غرق در ناآگاهی از واقعیتها و رنجهای جامعه.
/انتهای پیام/