در گفتگو با هنرمند نقاش نیشابوری‌ مطرح شد؛
نیشابور در تاریخ ایران یک وزنه است. وجب‌به‌وجب این خاک پر از تاریخ و هنر و حتی دفینه‌های گران‌قیمت است. بخشی از این دفینه‌ها این روز‌ها در موزه‌های مهم دنیا ازجمله موزه نیویورک قرار دارد. نیشابور، شهر ابوسعید ابوالخیر، خیام و عطار است. عطاری که مولوی در وصفش می‌گوید: «هفت شهر عشق را عطار گشت و ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم». آوازه خیام هم تا دوردست‌ها رفته است. یکی از دوستان اسپانیایی‌ام با شنیدن نام خیام گفت که آوازه خیام پا از کره زمین بیرون گذاشته و آمریکا بخشی از کره ماه را به نام خیام، نامگذاری کرده است!
به گزارش «سدید»؛  چندی پیش گالری اُ میزبان نمایشگاهی با عنوان «کهن شهر نیشابور» بود که در آن آثاری از «علی سیدانی» به نمایش درآمد. نمایشگاهی که در آن با گذشتن از کنار هر تابلو، عطش دیدن نیشابور، این سرزمین علم و ادب را برای مخاطب بیشتر می‌کرد. علی سیدانی، متولد سال ۱۳۴۲، از دوران کودکی نقاشی را شروع کرد و اولین کاری که کشید یک اثر کپی از دختری درحال گریه بود. به گفته خودش، در آن دوران روی هر چیزی که در دسترس داشت نقاشی می‌کرد، از کاشی حمام گرفته تا چوب و پارچه. دوره دبیرستان را به‌سختی گذراند، اما تنبلی دوران تحصیل در مدرسه را در دانشگاه جبران کرد. او کارشناسی نقاشی را در دانشگاه تهران و کارشناسی‌ارشد را در دانشگاه تربیت مدرس خوانده و این روز‌ها دانشجوی سال آخر دکترای رشته پژوهش هنر است. این هنرمند که در شهر نیشابور ساکن است، آموزشگاهی دارد که در آن علاوه بر تدریس نقاشی، به هنرجویان تئاتر و نمایشنامه‌نویسی نیز درس می‌دهد و کتابخانه چهارهزار جلدی‌اش منبع خوبی برای کتاب‌های هنری و ادبی است. در این مجال با این هنرمند نیشابوری گفتگو کرده‌ایم و او از شهر نیشابور، کوچه‌باغ‌هایش و همین‌طور وظایف آموزش‌وپرورش و صداوسیما در معرفی درست هنر به «صبح‌نو» چنین می‌گوید:

چه شد که تصمیم گرفتید نمایشگاه «کهن شهر نیشابور» را در شهر تهران برگزار کنید؟
دو، سه سال پیش، در یک نمایشگاه گروهی چند کار از یک مجموعه را در کنار آثار دکتر آرمان یعقوب‌پور و آقای اردشیر بروجنی در تهران به نمایش گذاشتم که موردتوجه قرار گرفت. یکی از دوستانم به نام آقای مجید ملانوروزی تابلو‌ها را دیدند و گفتند این نقاشی‌ها خوب هستند، اما این روند باید ادامه داشته باشد. آن زمان روی مناظر شهر نیشابور کار می‌کردم.

شما پیش‌تر نیز روی این موضوع کار کرده بودید؟
بله، نقاشی آبرنگی دارم از ۲۰ سال قبل که کوچه‌پس‌کوچه‌های مسجد جامع نیشابور را در آن به تصویر کشیده‌ام. زمانی که ۳۰ سال داشتم نیز روی سردر‌های قدیمی شهر نیشابور کار کردم که الان دیگر اثری از آن‌ها نیست. این خانه‌های قدیمی خراب شدند، آپارتمان‌ها جای‌شان را گرفتند و متاسفانه هنوز این روند ادامه دارد. درحال‌حاضر در یک خیابان یا کوچه هم خانه‌ای با دیوار کاهگلی می‌بینید، هم با دیوار سیمانی، هم نمای آجر می‌بینید و هم نمای سنگ. این آشفته‌بازار در معماری حال‌حاضر، به‌لحاظ بصری نیز ذهن مخاطب را آشفته می‌کند.

مجموعه شما در این نمایشگاه شامل چه بخش‌های دیگری می‌شد؟
بخشی از این مجموعه کوچه‌باغ‌ها و مناظر دامنه بینالود است. باغ‌هایی که هنوز به‌جا مانده‌اند، اما بی‌شک از آن کوچه‌باغ‌هایی که شفیعی‌کدکنی درموردش حرف زده دیگر اثری نیست. در تعداد دیگری از آثار به ابنیه مخروبه شهر کهن نیشابور پرداختم که مقدار کمی از آن‌ها باقی مانده است و در میان آن‌ها بنا‌های معروف یا اماکن ناشناخته وجود دارد. بخش دیگری از آثار نیز به نیشابور مدرن و صنعتی امروز می‌پردازد. در نیشابور موضوعات متنوعی برای کار نقاشی وجود دارد که تاریخ فرهنگی شهر گواه این موضوع است. منطقه‌ای وجود دارد همانند شهر سوخته زابل که پیشتر شهر اصلی نیشابور بود، اما در حمله مغول‌ها از بین رفت. این منطقه که این روز‌ها پاتوقی برای معتادان و خلاف‌کار‌ها شده، می‌توانست به‌جاذبه‌ای گردشگری تبدیل شود، اما دریغ که این اتفاق نیفتاد.

نیشابور یکی از مهم‌ترین شهر‌های ادبی و فرهنگی ماست. کمی از جایگاه این شهر در عرصه هنر بگویید!
نیشابور در تاریخ ایران یک وزنه است. وجب‌به‌وجب این خاک پر از تاریخ و هنر و حتی دفینه‌های گران‌قیمت است. بخشی از این دفینه‌ها این روز‌ها در موزه‌های مهم دنیا ازجمله موزه نیویورک قرار دارد. نیشابور، شهر ابوسعید ابوالخیر، خیام و عطار است. عطاری که مولوی در وصفش می‌گوید: «هفت شهر عشق را عطار گشت و ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم». آوازه خیام هم تا دوردست‌ها رفته است. یکی از دوستان اسپانیایی‌ام با شنیدن نام خیام گفت که آوازه خیام پا از کره زمین بیرون گذاشته و آمریکا بخشی از کره ماه را به نام خیام، نامگذاری کرده است!


کوچه‌باغ‌های نیشابور در ادبیات ما نیز موردتوجه بسیار قرار گرفته است. کمی بیشتر از این کوچه‌باغ‌ها بگویید.
نه‌تن‌ها در ادبیات ما که در ادبیات جهان. آقای آندره ژید در جایی گفته است که «افسوس و افسوس که من دیگر کوچه‌باغ‌های نیشابور را نخواهم دید.» آقای شفیعی‌کدکنی نیز که خود اهل نیشابور است، درباره این کوچه‌باغ‌ها زیاد گفته‌اند.

این روز‌ها هنر نقاشی در شهر نیشابور در چه شرایطی به سر می‌برد؟
ما نقاش‌هایی در کشور داریم که مسوولان بسیار از آن‌ها حمایت می‌کنند و امکاناتی از قبیل آموزشگاه و وسایل نقاشی در اختیارشان می‌گذارند و حتی نقاشی‌های‌شان را خریداری می‌کنند، اما شرایط برای نقاشان مستقل سخت است. منی که به هیچ ارگان و نهادی وابسته نیستم شرایط دشواری را پیش رو دارم و باید برای ماندن در این عرصه دست‌وپا بزنم. اگر مدرس دانشگاه نمی‌بودم و قرار بود از راه نقاشی زندگی را بگذرانم باید چه می‌کردم؟ وقتی رنگ‌هایم تمام می‌شود، باید دو اثر فروخته باشم تا با پولش بتوانم رنگ خریده و کار کنم. این شرایط سخت باعث شده بسیاری از هنرمندان یا به شهر‌های بزرگ هجرت کنند یا به خارج از کشور بروند. ما برای این هنرمندان هزینه کرده‌ایم و در دانشگاه‌های این مملکت درس خوانده‌اند، اما چرا نباید زمینه‌ای فراهم شود تا در کشور خودشان کار کنند؟! حتی بسیاری از دوستان من که پزشک، دندانپزشک و جراح هستند، حاضرند هزینه‌های سنگینی را برای موارد غیرضروری پرداخت کنند، اما هیچ پولی خرج هنر نمی‌کنند تا هنرمند انگیزه‌ای برای کار داشته باشد.

به نظر شما چگونه می‌توان هنر را به میان عامه مردم برد؟
در کشوری مانند ارمنستان، هنرمندان تابلو‌های خود را در پارک به نمایش درمی‌آورند تا مردم هنر را از نزدیک دیده و با آن ارتباط برقرار کنند. باید بازاری مانند جمعه‌بازار درست کرد که هنرمند نقاش، خطاط و مجسمه‌ساز بتواند کارهایش را در آن به نمایش بگذارد. این موضوع هم فضا را قشنگ می‌کند، هم از شعارزدگی دور می‌شویم و هم عده‌ای ترغیب می‌شوند تا اثر هنری بخرند و کم‌کم خریدن اثر هنری تبدیل به یک فرهنگ می‌شود. در سفری که به روسیه داشتم، شاهد بودم که خانواده‌ها به همراه فرزندان خردسال‌شان به موزه و گالری می‌روند. خانواده همه با هم به دیدن آثار هنری می‌روند و کسی هم مسوول است تا فضا و کار‌ها را برای‌شان شرح دهد. در ایران ما موزه هنر‌های معاصر را داریم که نیمی از سال را تعطیل است و اگر نمایشگاهی هم در آن برگزار می‌شود، برطبق سیاست‌های خاصی است. وقتی مردم و خانواده‌ها نقاشی را نشناسند و ندانند این هنر چقدر تاریخ‌ساز بوده شرایط بهتر از این نمی‌شود. در زمان جنگ جهانی بسیاری از اتفاقات توسط نقاشی مستند می‌شد و از روی همین نقاشی‌ها امروز لباس و شرایط آن دوره را بازسازی می‌کنند. مشابهش را در ایران نیز داریم، شمیرانات تهران که در نقاشی‌های کمال‌الملک مستند شده و الان اثری از آن مناظر نیست یا آثار دوره‌های تاریخی مختلف مانند سلجوقی یا قاجار.

هنر‌های تجسمی ازجمله نقاشی در شهر نیشابور در چه وضعیتی به سر می‌برند؟‌
می‌توان گفت تمام اتفاقات مهم در مرکز کشور، یعنی شهر تهران می‌افتد و اقتصاد هنر حتی در مراکز استان‌ها نیز لنگ می‌زند. هنرمندان شهرستان از پوست و گوشت خود برای شهرشان مایه می‌گذارند، اما هنر آن‌ها در تهران است که دیده می‌شود. من در این سال‌های اخیر در نیشابور نمایشگاهی برگزار نکرده‌ام؛ زیرا بازخوردی ندارد. اگر سطح هنر در شهر نیشابور بالا بود به‌جای تهران در همین شهر نمایشگاه برگزار می‌کردم.

شما در تهران درس خوانده و سال‌ها در این شهر زندگی کردید، چه شد که به زادگاه‌تان، نیشابور، بازگشتید؟
برای نزدیک بودن به پدرم و مادرم و برای خدمت به مردم شهرم به نیشابور بازگشتم. زمانی که زندگی را از تهران جمع کرده، بار زدم و به نیشابور برگشتم قصد داشتم طوفانی در فضای هنری شهرم ایجاد کنم، اما این اتفاق نیفتاد و بیشتر تبدیل به فردی منزوی شدم. در این راستا اولین آموزشگاه آکادمیک هنر‌های تجسمی در شهر نیشابور را راه انداختیم و دوره‌هایی ازجمله نقاشی، طراحی و حتی تئاتر در آن برگزار می‌کنیم.

شما استاد دانشگاه بوده و با نسل جدید ارتباطی نزدیک دارید. هنر در میان نسل جدید چه جایگاهی دارد؟
به نظر من به‌عنوان یک مدرس دانشگاه، ما چیزی به نام دانشگاه هنر نداریم. هنر تفکر ایجاد می‌کند و باید درباره‌اش حرف زد، اما اینجا شرایط به شکلی است که بسیاری مواقع استاد دانشگاه به حراست فراخوانده می‌شود، زیرا بیشتر از حد صحبت کرده یا در اثر یکی از دانشجویانش موردی وجود دارد. در هر دوره از بین ۳۰ نفر ورودی جدید معمولا چند نفر بسیار خوب هستند. من نیز شاگردان بااستعداد و خوبی داشته‌ام که می‌توانم به نام‌هایی همچون مهرشاد خسروی، ابوالفضل رفیعی و حجت حسینی اشاره کنم. حامد بهداد نیز یکی از شاگردان خوب من در کلاس طراحی بود. همان‌طور که می‌دانید نقاشی برادر سینماست، زیرا وقتی فریم‌های نقاشی تند شوند تبدیل به حرکت می‌شوند. من شاگردان زیادی در سراسر ایران و دنیا دارم. چندی پیش یکی از آن‌ها که این روز‌ها رییس اداره ارشاد استان کردستان است با من تماس گرفت و خواست بعد از دوران کرونا در کردستان دوره برگزار کنم. با کمال میل قبول کردم، زیرا زمانی برای این خطه جنگیده‌ام.

با توجه به روی کار آمدن دولت جدید، مطالبات هنری شما از آن‌ها چیست و به نظر شما چه کاری می‌توانند در راستای تسهیل کردن اوضاع فعلی انجام دهند؟
در طول تاریخ هنرمندان همیشه ازسوی دولت‌ها حمایت شده‌اند. حتی هنرمندی مانند داوینچی نیز موردحمایت پاپ اعظم بود، ماهانه حقوق دریافت می‌کرد و به‌اندازه یک وزیر و شاید بیشتر از او مورداحترام واقع می‌شد. همین فراغ بال باعث شد او آثار مهمی مانند اولین توپ جنگی را خلق کند. ما برای شناخت آناتومی بدن انسان، مدیون داوینچی و میکل آنژ هستیم. اما در شرایط فعلی ما از دولت حمایت نمی‌خواهیم، تنها خواسته‌مان این است که جلوی ما را نگیرند و سنگ‌اندازی نکنند. از این گلایه که بگذریم دولت کار‌های مهمی می‌تواند انجام دهد که مهم‌ترینش از آموزش‌وپرورش و صداوسیما شروع می‌شود.

آموزش‌وپرورش چه کار‌هایی باید در این راستا انجام دهد؟
آموزش‌وپرورش ما گویی در خواب است و بیشتر بچه‌ها را از درس و مدرسه منزجر می‌کند. من مدارس زیادی برای سخنرانی راجع به هنر دعوت شده‌ام و در این دیدار‌ها متوجه شدم بسیاری از دانش‌آموزان ما نه‌تن‌ها هنرمندان که حتی نویسندگان مهم را نمی‌شناسند. آن‌ها کمال‌الملک، چخوف، و مارکز را نمی‌شناسند و حتی یک بیت شعر از خیام و عطار بلد نیستند. تنها افرادی کنکورزده و دانشگاه‌زده‌اند و به‌نوعی می‌توان بی‌سواد قلمدادشان کرد. با این شرایط ما چطور می‌خواهیم مملکت و فرهنگ این کشور را در آینده به این قشر بسپاریم. باید برای بچه وقت گذاشته شود و مدرسه و خانواده او را به موزه و گالری ببرند. اما این‌طور نیست متاسفانه. در یکی از همین موزه‌ها اثری از علی‌محمد حیدریان قرار دارد که یکی از بهترین و درخشان‌ترین شاگردان کمال‌الملک بود و در بعضی آثارش روی دست او نیز زده است. نقاشی «زمستان» او را هر بار در موزه می‌بینم از شدت زیبایی گریه می‌کنم. کدام مدرسه‌ای بچه‌ها را به موزه می‌برد و برای‌شان از این آثار هنری حرف می‌زند؟!

وظیفه صداوسیما در راستای معرفی درست هنر به مردم چیست؟
در صداوسیمای ما ادوات موسیقی نشان داده نمی‌شود و این اشتباه است. باید ساز‌های موسیقی دیده شود تا موردتوجه نسل جوان قرار بگیرد. چه‌بسا که با نمایش این سازها، جوانان به‌جای رفتن سراغ مواد مخدر علاقه‌مند به موسیقی شده و وارد وادی هنر شوند. هنر تنها رشته‌ای است که بیشترین کارآفرینی را در دل خود دارد. در بسیاری از برنامه‌های صداوسیما هنرمندان سطح پایین و کار‌های غیرهنری به نمایش درمی‌آید. چند بار تلویزیون شاعران، نویسندگان و نقاشان بزرگ را نشان داده است؟! وقتی از یک رتبه‌دار کنکور بپرسید که بتهوون کیست، احتمالا نمی‌داند. آموزش‌وپرورش و صداوسیما آب در هاون می‌کوبند و به بیراهه رفته‌اند. هنرمندان اصلی گوشه‌ای می‌پوسند و صدای‌شان هم شنیده نمی‌شود. باید در صداوسیما برنامه‌های تحلیلی درباره آثار هنری ساخته شود تا مخاطبان سراسر کشور بتوانند بدین طریق با هنر آشنا شوند. در غیر این صورت چطور متوجه شوند که چنین پنجره‌ای هم هست که می‌توانند از آن به دنیای هنر سرک بکشند.

درحال‌حاضر مشغول کار روی چه اثری هستید؟
من دست از سر نیشابور برنمی‌دارم. در سال ۸۴ یک اثر فیگوراتیو از من در کنار آثار هنرمندان بزرگی، چون علی‌محمد حیدریان و احمد وکیلی به نمایش درآمد و مورد تحسین واقع شد، اما از خودم سوال کردم چرا قدرت قلمم را تنها خرج فیگور کشیدن کنم. من می‌خواهم از نیشابور حرف بزنم. چهار سال است که تمرکزم در نقاشی بر روی شهر نیشابور است و فضا‌های شهری و امروزی‌اش را در کنار مناظرش به تصویر کشیده‌ام. ابنیه و باغ‌های قدیمی، خانه‌ها و خرابه‌های شهر و حتی اثر درمورد بهزیستی کار کردم که بسیار موردتوجه قرار گرفت. من فضا‌های مدرن و حتی ماشین‌های امروزی را هم مدنظر قرار داده و تصمیم دارم روی زشت‌نگاری شهر کار کنم.

منظورتان از زشت‌نگاری شهری چیست؟
به تصویر کشیدن مغازه‌های خیلی قدیمی که هم توپ فوتبال می‌فروشند هم آدامس یا دست‌فروش‌هایی که به‌دلیل مشکلات اقتصادی روزبه‌روز بر تعدادشان افزوده می‌شود. وانتی‌هایی که کنار خیابان میوه و تره‌بار می‌فروشند و همه این‌ها قیافه شهر را زشت می‌کنند.

شما شاعر و ترانه‌سرا نیز هستید؟
بله. ترانه‌هایی سروده‌ام.
پس چه خوب است که این گفتگو را با یکی از سروده‌های شما به پایان ببریم.
این شعر را برای مادرم سروده‌ام، به نام پاییز:
فرصت نشد گلم بر تو نظر کنم
باور نمی‌کنم باید سفر کنم
این رفتن تو بود، من بی تو مانده‌ام
عمری دربه‌در تا جان به‌در کنم
حال مرا مپرس، امسال سال توست
تا در هفت آسمان صد چشم‌تر کنم
این فصل دیگری است، از تو جدا شدن
بی تو چه مانده بود تا من نظر کنم
در چهار فصل عمر، یک فصل فصل توست
این فصل زرد را باید گذر کنم
من بی تو مانده‌ام بی‌فصل و بی‌عبور
مرگ است بعد مرگ، باید سفر کنم
منبع: صبح نو
ارسال نظر
captcha